زندگی ما ... بین تراژدی محض و کمدی ناب; دائم داره پیچ و تاب می خوره. یعنی یه جور غم انگیز, خنده داره. یا شایدم یه جور خنده دار غم انگیز باشه.
قسمت اول
خودکار آبی بی نام و نشانم را برمی دارم و روی یکی از صفحات سررسید نه چندان نام و نشان دار که مربوط به سال 82 است شروع به نوشتن یک مطلب نه چندان خاص در مورد کافه پیانو می کنم. سرم را از روی کاغذ که بلند می کنم از بالای اوپن آشپزخانه چشمم به یخچال الکترو استیل خانه می افتد که از اتفاق کارخانه اش در مشهد است اما ظاهراً هرچه هست به پای اون یخچال های فیلکو قدیمی نمی رسد. باطناً هم نمی رسد چون ظرف این 8 سال دو بار ترتیبمان را داده است. کمی آن طرف تر ماشین ظرفشویی جنرال است که ما به اسم آمریکایی خریدیم (لااقل به قیمت آمریکایی خریده ایم) درسته که ظرف 1 سال مبلغ قابل توجهی بابت تعمیرات پیاده شده ایم ولی شما هم اگر دیدید بگویید آمریکایی است! ان شاء الله که گربه است!
به هر حال شروع می کنم به نوشتن در مورد کتابی که کمی خاص است و راوی آن نیز خیلی دوست دارد خاص باشد (منظورم از راوی همان اول شخص داستان است نه خود نویسنده) چون جای جای کتاب مستقیم و غیر مستقیم این علاقه را بروز می دهد. وسایل و ابزار کارش همه خاص هستند, مواد اولیه مصرفیش به همچنین, اشارات زیاد به کتاب ها و فیلم های خاص و... اما علیرغم همه اینها به نظرم با اینگونه تظاهرات کسی نمی تواند مدعی چند قدم جلوتر از باقی مردم بودن , باشد. اینکه هزار بار عقاید یک دلقک را بخوانیم یا بیست سی بار دل سگ بولگاکف را و یا روزی بیست بار آهنگی از سایمون لبون را گوش دهیم و از این قبیل جوگیریات! می شود همان مد مانیکور کردن ناخن و پیراهن یقه خرگوشی و... که مورد طعنه راوی نیز قرار می گیرد. شاید بولد شدن مارک ها اشاره ای باشد به جامعه مصرف گرا و به صورت متناظر ,روشنفکران مصرف گرا که هیچگاه از سطح به عمق نمی رسند و فقط در سطحی می ماند که مثلاً فلان کتاب را اگر سالی سه چهار بار نخوانده باشد آن سال , سال نمی شود.
راوی یک روزنامه نگار است که عطای روزنامه نگاری را به لقایش بخشیده و در شهر خود مشهد مشغول گرداندن یک کافی شاپ شده است تا لااقل پولی از این راه به دست بیاورد و... راوی مشغول نوشتن داستان بلندی است که بر محور قضایای اتفاق افتاده پیرامون کافه اش می چرخد. عموم آدم های داستان شخصیت های واقعی هستند که بعضاً برای خواننده قابل شناسایی هستند.
هدف باز کردن کافه فراهم آوردن پول برای خرید لباس مناسب و تهیه مهریه همسر است, نظریه راوی در مورد لباس جالب توجه است:
اگر می بینید کسی کار بزرگی نمی کند , برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند ; یا اساساً آدم کوچکی است.
راوی جهت تهیه چنین لباسی به دنبال پول است اما در این راستا مشتری مداری اصلیست که نباید فراموش شود لیکن بعضی مواقع پریدن مشتریان به تخم مبارک دایورت می شود. به هر حال نوشتن رمان بفروش راه ساده تری محسوب می شود و انجام بعضی کارهای غریب بیشتر به کار جذب رمان می آید تا کافه داری , هرچند ممکن است برخی مشتریان از این افه ها خوششان بیاید که می آید.
رابطه راوی و دخترش گل گیسو (که یادآور نوشته های چندسال قبل نویسنده در خبرنامه صهیونیستی گویا ست) رابطه ای عمیق و عاطفی است. از آن رابطه هایی که هر پدری دوست دارد با فرزندش داشته باشد و هر فرزندی هم به همچنین. توصیه هایی هم که راوی به فرزندش در لابلای اتفاقات می کند قابل توجه و دلنشین است. اینکه متوسط بودن حال به هم زن است یا حق آدم زورگو را باید گذاشت کف دستش یا امکانات خود را در اختیار دیگران قرار بدهیم و از شکست نترسیم و...
از نقاط قوت دیگر داستان کاربرد نوعی طنز هوشمندانه است که در قسمت های مختلف به چشم می خورد. مثل جاهایی که از نظام بسیار اخلاقی جامعه صحبت می کند (اعوجاج این نظام است که اجازه می دهد فحش آبدار بنویسیم ولی توصیف صحنه های زیبایی که اثرات تربیتی هم دارد را ننویسیم). مثل صحنه های صحبت با همایون که شوخی های +18 در لفافه مطرح می شود (کاردو بده به من. هیچ وخ بلد نبودی ...) یا توصیف فضای کافه و صندلی های آن (جهت اطلاع از دوستان فرانسوی دان پرسیدم که گفتند صندلی مونث است) و... و یا رندانه مرد اطلاعاتی معصوم! را توصیف می کند و...
نظریه راوی در مورد زنان هم بخش مهمی از داستان را شامل می شود :
همین که می فهمند یا حس می کنند یا پیش بینی ها این طور نشان می دهد که مردی مال آنهاست; شروع می کنند از دوش مردک بالا رفتن. یعنی می نشینند روی شانه هایش و پاهایشان را هم از دو طرف گردنش به شکل تحقیر آمیزی آویزان می کنند.
راوی آدمی است که از ناجور بودن های ظاهری و غیر مترقبه بودن خوشش می آید به همین جهت رفتارهای خاصی از خودش بروز می دهد; دوست دارد پشت چراغ قرمز شیشه ماشین را پایین بکشد و رو به سرنشین ماشین بغلی بع بع کند!! یا به نحوی هیستریک با کسی که به او در مورد سیگارنکشیدن تذکر دهد گلاویز شود یا در مورد صنف وکلا چنان غیرمنصفانه داد کلام بدهد! و کلاً:
من دیوانه ام. یعنی گاهی به سرم می زند; کارهای بی منطقی می کنم فقط به این خاطر که از دلش تصویرهای قشنگی در می آید و من می میرم برای دیدن این طور تصویرها. و البته بیشتر وقت ها هم پشیمان می شوم که دیدن یک تصویر قشنگ; واقعاً می ارزید به این که من بزنم حال یک کسی را بگیرم و این طور ظالمانه آزارش بدهم؟
راوی از این زندگی نحس و نکبت خودش که همه اش به جنگیدن با این و آن گذشته است خسته شده است از فروش نرفتن نشریه اش سرخورده است و از اینکه نمی تواند زندگی مورد علاقه زنش که عاشقانه دوستش دارد کلافه است و هزاران افسوس دیگر...لذا تصمیم می گیرد با توجه به شناختی که از جامعه (مردم , کتابخوانان , حکومت و...) دارد یک رمان متوسط مورد توجه گیشه بنویسد که این بار به نظرم موفق بوده است.البته نظر من مهم نیست تعداد چاپ هم نشانگر این مطلب هست. و در کنار این موضوع گل گیسو می تواند بگوید پدرم نویسنده است اما این تازه شروع داستان است:
اکنون دخترم میتواند بگوید پدرش نویسنده است؛ ولی اگر ده سال دیگر من نباشم چیزی از پدرش و از مال و اموال دنیا برایش به جا نمیماند و بد نیست که چند کتاب بنویسم تا از این لحاظ هم تأمین باشد. اینها واقعیتهایی است که توسط دیگران کتمان و علیه آن موضعگیری میشود؛ ولی من آشکارا آنها را میگویم. (مصاحبه نویسنده با خبرگزاری فارس)
این مطلب قسمت دوم نیز دارد.
پ ن 1: کتابی که الان می خوانم 1984 است.
پ ن 2: رای گیری کتاب بعدی کماکان ادامه دارد : تا کنون سفر به انتهای شب 5 رای خرمگس 5 رای و سه گانه نیویورک 3 رای کسب نموده است. دوستانی که رای نداده اند بشتابند!
پ ن 3: نمره کتاب 3.4 از 5 میباشد.
پ ن 4: لینک قسمت دوم مطلب: اینجا
سلام
چیزه میگم شما که بیشتر پلات داستان رو تعریف کردی. ما نقد می خواهیم
من خیلی جاهای این کتاب یادم مونده با اینکه فکر کنم ۴ سال پیش خوندم. من یه جاهایی زیادی با زن راوی همزاد پنداری کرده بودم و یادمه حتی کتاب رو هی خط می کشیدم و فلش میزدم یه گوشه کتاب می نوشتم مثل من.
یه جایی بود از نیکول کیدمن زیاد حرف زده بود و گفته بود من این زن رو دیدنی همش پیش خودم میگم تام کروز باید جیبش پر از آبنبات و شکلات باشه تا اگه فشار زنش افتاد پایین سریع شکلات بهش بده. بعد من فلش زده بودم و نوشته بودم مثل من. تقریبا یادمه چهارماه بعد همین کتاب رو با کل ماژیک مالی ها به یه دوستم تقدیم کردم و از اون به بعد اسم من شد نیکول کیدمن چون هم قد بلندم هم همیشه فشارم می افته.
کلا به نظرم راوی یکم مسئله ای رو که باهاش درگیر بوده را زیادی سرسری باهاش برخورد کرده. خودش چمدون زنشو گذاشته جلوش گفته به سلامت بعد خودش دلش تنگ میشه برای زنش یاد ناخن هاش می افته یاد عطرش و ... می افته بعد احمقانه است که خودش هم می دونه زنش اون لحظه که مهریه اش رو گذاشته اجرا درگیری هورمونی داشته و سر لجبازی با مرد افتاده بوده. داستانش رو با اینکه دوست داشتم ولی یکم احساس می کنم نویسنده تهشو سرهم بندی کرده. مثلا همون دختر همسایه چه راحت بدون هیچ حسادتی با موضوع کنار میاد؟ زن جماعت که خودم یکیش باشم عمرا اینقدر راحت بدون حسادت بتونن کنار بیان با شرایط موجود.
راستی رای من سفر به انتهای شب است چون از سه گانه نیویورک واقعا بدم میاد یکی از درسهای فوق لیسانسمون بود برای شناخت پست مدرن. من فکر کنم ۱۰۰۰ گانه بالا میارم اگه یه بار دیگه اینجا بخونمش.
سلام

ببخشید از دیر جواب دادن... سرم بد جوری شلوغه
من سعیم رو می کنم ولی رعایت بضاعت ما رو هم بفرمایید! من یه خواننده معمولی هستم این رو فراموش نکنیم
راوی هم مثل برخی از ما ها نمی دونه چی می خواد بعد یه کم عصبی هم هست و یه کم رسوبات سنتی ته مغزش هست گرچه تظاهرات مدرن هم بروز می دهد...
آخر داستان یه جورایی ول شده فقط خواسته یه جوری سر و تهشو هم بیاره و ...یا شاید هم نخواسته هم بیاره همینجور ولش کرده به امان خدا!
...شاید دختر همسایه های خیالی بتونن بدون حسادت کنار بیان!!
ممنون از رای
سلاااااااام بر همه دوستان عزیز
بابت تشویق های پست قبل سپاسگزارم
رستی چرا کسی به محمدرضا نگفته بود اینجا کمیته صیانت از ارا داریم تا خودشو به زحمت نندازه؟
من مسافرت هستم و با موذی گری خاصی تهران رو پیچوندم و در سواحل نیلگون خلیج فارس به مرفهی و بی دردی مشغلوم
اما رای بنده سفر به انتهای شب.
راجع به این کافه پیانوی لعنتی هم میام تهران نظر میدم. یا شایدم امشب از همینجا .
به هر حال شوهر خاله شوهر خاله
جایزه ما یادت نره
شعر پست قبل میله عزیز هم خیلی قشگ بود اما بنده چنان در رفاه بی اندوه غرق شدم که نمی تونم ازغم معنا براتون بنویسم.
نایب الزیاره همگی هستیم .
والسلام
سلام

خود ایشون عضو کمیته صیانت از آرا هستند!!
خوش بگذرد سلام ما رو هم به خلیج برسون
ممنون از رای
جایزه هم محفوظه
زیارت قبول
التماس دعا
راستی
تو رو به خدااااااااا آروم بخون منم برسم
آیکون عینک دار گذاشتم که بدونید اینجا چه آفتابیه
سلام
الان اینقدر آروم می خونم که تقریباً متوقف شدم
من اومدم رای بدم ..ء
سفر به انتهای شب؛ لویی فردینان سلین !
سلام

امیدوارم به جمع خوانندگان کتاب هم بپیوندید
سلام
قسمت دوم را هم بخوانم نظرم را می نویسم
سلام
امیدوارم امشب بنویسم
ممنون
سلام.
من کتاب رو نخوندم. دوستم حاتمبخشی کرده بود و نمیخواستم بخرمش، با عرض شرمندگی. وصفالعیش شما، نصفالعیش ما!
از محاسن کتاب نثر روان و خوشخوانشه. تیکههایی رو ازش خووندم.
سلام درخت جان

امیدوارم تا نوشتن قسمت دوم بخونید و از نظراتتان استفاده کنیم
ممنون
از دوستتون هم تشکر می کنم
ما هم در خدمتیم ها
دوستش ندارم به نظرم یک تقلید محض بود اونم یک تقلید موفق تازش واسه خانم ها هم که در حد شی احترام و شعور قائل بود
ولی لحن داستان گرم و روان بود
سلام
چون ناتوردشت رو نخوندم در مورد تقلید نظر نمی دهم.
ولی در مورد زنان من هم یه ته مایه هایی از این حس رو داشتم اما در خانم هایی که این کتاب رو خوندند دو سر طیف برداشت رو دیدم و این برام خیلی تعجب آور بود
بود البته! اینجا ایرانه و همه چی ممکنه!
خرمگس را عشق است
سلام
فیلمش یا کتابش!؟
من نیز قسمت دوم را بخوانم مینظرم
سلام
منتظر می مونم
ممنون
اول بگم که معرفی خیلی خوبی بود.
دوم اینکه به تسلی ناپذیر رای می دم.
سوم اینکه معرفی خیلی خوبی بود. مرسی. منتظر قسمت دومم.
سلام همسایه
پس ایشی گورو هم یک رای آورد!
من که با کتاب قبلی که ازش خوندم خیلی حال کردم
هرگز رهایم مکن
من هم منتظرم
چهارم اینکه همسایه ای دیگه!
سلام
دارم دست به یک خودکشی وبلاگی می زنم
شماهم دیگه لینک منو ور دارید
ممنون از اون همه نظر که برام گذاشتید
بعدا که شروع کردم به کتاب خوندن حتما از نوشته های شما راجع به کتاب ها کلی استفاده می کنم
سلام
این کار رو نکن...
کتاب خوندن رو ول نکنی
منتظر حضور شما به هر صورتی هستیم
موفق باشی
باید کتاب جالبی باشه!
من بیشتر منتظر خرمگس و 1984 هستم، لطفا رای من رو دوتا حساب کن داداش
سلام
شما که بیشتر از دو نفرید !!
رای شما بعد از دریافت کله پاچه پایان خدمت دو تا حساب خواهد شد!
بی مایه فطیره برادر
اینو اگه از فرهاد جعفری و تجربیاتش یاد بگیرم برد کردم!
اگه دوباره بنویسیم خرمگس ، خرمگس امتیازش بالا میره؟
داستان را دنبال می کنیم.
سلام
نه متاسفانه...
ولی اگه رای نیاورد باز هم میاد توی لیست اگه خوش شانس باشه
ممنون از پیگیری
من الان اومدم حساب کردم دیدم سه تا رای به سلین اضافه شد :)
یعنی سلین شد 8؟؟
تازه آیدین هم از بچه های بهداشته من دیروز دعواش کردم گفتم بیاد رای بده :)
سلام
درسته
ای بابا روش های رای جمع کردن را لو نده!!
من پیشنهاد می دم نگران نباش مهاس محبعلی رو بخونی کتاب عجیبی یه . خاص و نفرت آور !
سلام
الان نزدیک 110 تا کتاب نخونده و مطلب ننوشته دارم...
یه مقدار که اینارو سبک کردم یه فراخوان برای معرفی می زنم
احتمالاً در سالگرد وبلاگ یعنی خرداد ماه
از پیشنهاداتتان استقبال می کنم
ممنون
از قسمتی که گفتی روشنفکر مصرف گرا خوشم اومد.
این روزها روشنفکری بیشتر یک ژست محسوب می شه تا «روشن» فکر کردن.
کافه پیانو کتاب جذابیه، ولی فوق العاده نیست. از اون دست کتابهایی نیست که دوست داشته باشی چند بار بخونیش، همون یک بار کافیه.
اما به نظرم همون یک بار هم باید خونده بشه (نمی دونم چرا می گم باید)
آقا اجازه می شه ما در انتخابات تقلب کنیم و دو بار رای بدیم؟
سلام
بله الان این ژست کلاس داره! راوی هم به نظرم فقط فیگور می گیره
انصافاً بعضی مواقع از این افه... ش حالم گرفته میشد!
متوسط است و البته هدف نویسنده هم همین بوده
یه پولی دربیاد و... بعد مزه کرد و دید واسه این مردم بهتره که...
بگذریم ...خلاصه رفت سراغ موج سواری
راه های سالم تری برای تقلب وجود داره!
خب این قدر این صفحه باز موند تا من برم و ناهار بخورم و بخوابم و بیام در باره کافه پیانو بخونم راستش نخوندم و با این نوشته شما هم راغب به خوندن نشدم تا ببینم قسمت دوم چی می نویسید 1
سلام مجدد
من البته تبلیغ منفی نمی کنم
امیدوارم امروز قسمت دوم را بنویسم
آقا من از این ایده ی دوبار رای دادن خوشم اومد..
و راستی اینکه.. من این کافه ژیانو رو نخوندم.. و کلا از این آدم چیزی نخوندم.. نویسنده ها رو تا کسی بهم نگه اگر جدید باشن ازشون کتاب نمی خرم و از نقدی که نوشتی خوشم اومد.. نمی دونم بگیرم یا نه؟
توصیه می کنی اگر برم بگیرم.. می خواستم خنده در تاریکی رو بگیرم...
نمی دونم...
سلام
اون ایده دخل من رو میاره!!
ایشون فعلاً همین یک کتاب رو نوشته اند
هرگز رهایم مکن رو خوندی؟!
اون رو بهت توصیه می کنم
خنده در تاریکی هم بد نیست
سلام میله جان و همه دوستان
می خواستم صبر کنم تا قسمت دوم مطلب
اما باید عرض کنم به نظر من راوی داستان یک آدم متوسط متظاهر است که تازه دارد می فهمد آن سوی دنیای تعصبات کورکورانه مذهبی باغ سبزی وجود دارد اما جرات و جسارت و شعور کنده شدن از تعلقات پوسیده قدیمش را ندارد. شخصیت راوی نه تنها اصلاً خاص نیست بلکه یه نمایشدسته چندم با رگه هایی از تعصبات سنتی تهوع آور است.
من که به نظرم نمره کتاب 2 از 10 است .
خیلی این راوی مواضع احمقانه ای نسبت به زنان داشت. زنم خوب است چون بهش می گویم از این شلوار جین کوتاه ها نپوش می گوید ترا به خدا همین یکبار را اجازه بده که عقده ای نشوم ...
حتی ان شخصیت امنیتی هم با پاچه خواری حقیرانه ای توصیف شده بود.
بابا برود بمیرد این راوی ...
من اصلاً در کتم نمیرود که رابطه فیزیکی داشتن با یک زن غریبه بد است اما در خانه آن زن پلاس بودن و گل گفتن و گل شنفتن ایرادی ندارد. این راوی به شدت به کلاههای شرعی اعتقاد داشت .
فکر کنم دیگه نظرمو گفتم.
حالا تا قسمت دوم .
سلام
خوب در قسمت دوم هم بیشتر صحبت می کنیم چه اشکالی داره!؟
خوب من هم در مورد راوی نظراتم رو گفتم ...
به نظرم راوی یواش یواش حس می کند که در این تعلقات چیزهایی نهفته است که حیاتی تر است و آن هم آب و نان است! که البته اشکال چندانی هم ندارد به شرطها و شروطها...
راوی ملغمه ای از فیگورهای مدرن ظاهری است بر باطنی که در آن البته تعلقات پوسیده هم یافت می شود و البته چیزهای خیلی متعالی هم یافت می شود... از این جهت گفتم که خاص نیست چون قاطبه قشر تحصیلکرده ما غیر از این نیستند من از این جهت بار اولی که کتاب را خواندم خوشم آمد.
اما مواضع راوی نسبت به زنان همانطور که در بالاتر گفتم من هم چنین برداشت هایی داشتم به خصوص در مورد مثالی که زدی! اما قبول داری که چنین زنانی هم وجود دارند؟
اون شخص امنیتی را هم موافقم ... خیلی سعی کرده بگه اینا هم آدم هستند و معصوم و هنرمند و ... زیادی باج داده در قسمت دوم به همراه یک حکایت به این مسئله می پردازم!
در مورد بند آخر... این راوی ماییم با همه توجیهاتی که بلدیم:شرعی و غیر شرعی! و درست گفتی که حالتی کاریکاتور گونه به خودش می گیرد
گرچه راوی از لحاظ فیزیکی قادر به ارتباط نیست حالا به هر دلیلی (مثل خیلی ها!) اما در ذهنش ایده آلی را می سازد از آنچه می خواهد و البته باز هم نمی تواند در ذهن هم کاری بکند! کلاً راوی دچار انواع و اقسام تناقضات است.
در قسمت دوم بیشتر صحبت می کنیم.
سلام
کتاب را نخوانده و بنا به دلایلی راغب به خواندنش نیستم. این همه کتاب ِ نخوانده! چرا بروم سمت یکی که نویسنده اش از قاتل جوانان این کشور حمایت کرده و می کند؟
دوستانی که خوانده بودند از فضای زن ستیز رمان شکایت داشتند. بنده نظری ندارم چون نخوانده ام؛ دوست دارم بدانم نظر شما چه بوده؟
سلام
در قسمت دوم به این دلایل اشارات کوچکی خواهم داشت...
البته واقعاً برخی موضگیری ها عجیب است و من با توجه به شناختی که چند سال قبل از ایشون داشتم ...
فضای زن ستیز!؟ نه من به وجود چنین فضایی در کتاب معتقد نیستم ... ممکن است با برخی موارد مشکل داشته باشم اما فضای کلی داستان این چنین نیست. به هرحال راوی درحال تهیه مهریه زنش است و ... (البته در یک لایه از داستان نه در اصل داستان) و در چنین فضایی حلوا خیر نمی کنند... اما در این لایه از داستان بعضاً انتظاراتی که از زن ایده آل خودش دارد را بیان می کند که برخی از این انتظارات البته به مذاق ما خوش نمی آید. اما به خاطر راوی اول شخص مرد ,آن هم چنین مردی!خواه ناخواه چنین برداشتی به ذهن می رسد اما درنظر داشته باشیم که همین راوی آدم گاگولی نیست که در چنین موقعیتی چنین گافی را بدهد!! مثلاً جایی که در مورد تعلق دختر به پدر استدلال تخمی می کند بلافاصله با جمله ای به چرت بودن استدلالش اشاره می کند...
در کل به نظرم جعفری آدم کم هوشی نیست و...
سلام

خوبید؟
یادم می آید روزی که خواستم کتاب کافه پیانو را در نشر چشمه خریداری کنم به یاد آوردم که طی یک جریانات توصیه شده بود بنا به دلایلی این کتاب خریداری نشود.
ما هم که اصولا بچه ی حرف گوش کنی هستیم آن روز نخریدیم اما از نقد شما خوشم آمد و فکر می کنم این هم کتاب خوبی باشد.
در مورد خرید وسایل برقی در ایران نه در کیفیت جنس و نه در ضمانت آن هیچگونه تضمینی وجود ندارد. فقط باید توکل کرد به پروردگار متعال!
حتی یک پژو ۲۰۶ با یک پژو ۲۰۶ دیگر با یک مدل و یک امکانات میتوانند تغییرات عمده ای با هم داشته باشند . این دیگر بر میگردد به چیزی به نام «شانس».
ممنون
(شما هم بالاخره آیکون دار شدید!)
سلام
اگر دوست دارید بخوانید و البته نمی خواهید که آن توصیه ها را زیر پا بگذارید , کتاب من هست!
من کلاً با شل و توکل میانه خوبی دارم!!
در مورد خودرو البته ما مثالمون رو روی پراید می زنیم شما روی 206 و بعضیها روی ماکسیما!... ولی در کل موافقم با موثر بودن پارامتر شانس...
بله کار ققنوس سفر کرده است!
جدی ناتور دشت رو نخوندی؟؟؟
یعنی آب دستته بذار زمین بدو بخونش. من می میرم برای هولدن کالفیلد شخصیت اصلی این داستان. یعنی جدی میگم می میرما. دو نفر که به ترور دو شخصیت مهم محکوم شدند و به زندان افتادند؛ در جیب کتشان کتاب "ناطور دشت" پیدا شد؛ یکی از آن افراد به رئیس جمهور آمریکا، ریگان و یکی دیگر به جان لنون، خواننده موسیقی پاپ حمله کرده بود. یعنی ببین دقیقا بعد از خوندن این کتاب همچین حس پوچی می کنی. فکر کنم پسر شاه هم جدیدا همین کتابو خونده بود که اونجوری خودکشی کرد.
سلام
وقتی که کتابی رو که هنوز نخواندی یکی از فامیل امانت می گیره و بعد شما همینجور منتظر می مونید تا برگردونه همین میشه دیگه!
من هم هنوز نا امید نشدم که برم یکی دیگه بخرم!
حالا کدوم ترجمه اش بهتره!؟ شاید همین بهانه ای بشه برای خرید مجدد
راستی این لینک نقدم از کتاب ناتور دشت هستش. خواستی برو یه نگاه کوتاهی بنداز شیفته مطالعه میشی. یه چیز دیگه من موضوع پایان نامه ام رو اول روایت شناسی سلینجر انتخاب کرده بودم بعد استاد درس سمینارم یک ضد حالی زد جلو بچه ها که کلا موضوع پایان نامه رو ۳۶۰ درجه تغییر دادم. برگشت گفت سلینجر دیگه خیلی کلیشه شده لیلی . نمکی سر کوچه ما هم سلینجر خون شده
ولی به نظر من که خیلی عمیقه آثارش.
http://lilymoslemi.blogfa.com/post-23.aspx
سلام
ای وای بر من!
به روی چشم ممنون
بازم سلام
ولی میشه گف البته ازنظرخودم که من حس کردم ایشون تمام دغدغه های خودشوونارضایتی هاشو توکتاب بااوردن شخصیتها ودیالوگابیان کرده که بظرم زیرکانس
ولی درکل من باهولدن بیشترکیف کردم
منم این کتابوخوندم البته بعدازکتاب ناطوردشت ومتوجه تقلیدشدم
بازم علیک سلام دوست عزیز
الان که دوباره بهش فکر می کنم چندان نمیشه اسم این کارو تقلید گذاشت... تقلید هم اگر خوب از کار دربیاد قابل تامله...
این کتاب رو در کل جزء رمانهای متوسط رو به بالای ایرانی می دونم و دارای ارزش خواندن
ممنون
سلام
حرف شمامتین
من ازنظراینکه هردوازدغدغه هاشون گفتن گفتم
وخوشالم که ازنظر ادبی دوباره برگردیم به میدون
سلام
بله حساب متن به قول اساتید جداست
ممنون که پیگیر هستید
بیشتر از خود کتاب, از بعضی جمله هاش لذت بردم
و چقدر شخصیت زنان داستان رو دوست نداشتم.
من هم نمره ۳ از ۵میدم
قسمت دوم نقد این کتابو ننوشتید؟؟
سلام
قسمت دوم را هم نوشتهام در این آدرس:
فکر میکردم لینکش را گذاشتهام اما اشتباه فکر کردم! هرچند اگر روی برچسب فرهاد جعفری یا کافهپیانو در زیر یادداشت کلیک کنید هم به آنجا راهنمایی خواهید شد.
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/10/22/post-93/
در کل یکی از رمانهای قابل اعتنای فارسی بود فارغ از همه حواشی کار...
ممنون رفیق