میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مزرعه حیوانات جورج اورول

http://s3.media.squarespace.com/production/456133/10392406/_mEwcz2PRQ6A/TI-K5CuyJlI/AAAAAAAABUo/qksT2Umbb3k/s1600/animal+farm.JPG
 

همه حیوانات با هم برابرند اما بعضی ها برابرترند!

میجر پیر خوک مسن متفکری است که در روزهای آخر عمر خوابی می بیند و همه حیوانات مزرعه منر (متعلق به ارباب جونز) را شبی جمع می کند و برای ایشان از رویاهای خود می گوید. در خصوص مفهوم زندگی حیوانات و اینکه بشر از دسترنج آنها استفاده می کند و اینکه تمام نکبت زندگی حیوانی زیر سر بشر است صحبت می کند. اسارت حیوانات را با نظام طبیعت مرتبط نمی داند و می گوید این مزرعه توانایی آن را دارد که رفاه کامل حیوانات را فراهم کند مشروط به اینکه انسانها را از آن بیرون کنیم و در این صورت ریشه گرسنگی و بیگاری برای همیشه از بین خواهد رفت و... این متفکر خوش طینت به حیوانات وقوع حتمی انقلاب را نوید می دهد و از آنها می خواهد که در این راستا تلاش کنند و در این تلاش اصول تغییر ناپذیری را همیشه مد نظر داشته باشند: هرچه که روی دو پا راه می رود دشمن است و هرچه که روی چهارپا راه می رود و یا بال دارد دوست است...هیچ حیوانی نباید به انسانها تشبه کند مثلاٌ نباید در خانه زندگی کنند , یا در بستر بخوابد, یا لباس بپوشد , مشروبات الکلی بنوشد یا توتون دود کند, یا به پول دست بزند و تجارت کند... هیچ حیوانی نباید نسبت به همنوع خود ظلم کند , همه حیوانات زیرک یا نادان, ناتوان یا نیرومند همه با هم برابرند و هیچ حیوانی نباید حیوانات دیگر را بکشد و ... سپس خواب خود را تعریف می کند که در آن خواب سرود قدیمی حیوانات انگلستان را که همه از یاد برده اند را به یاد آورده است که در این سرود نوید جامعه ایده آل حیوانی گوشزد شده است.

چند شب بعد, میجر پیر از دنیا می رود و گروهی از خوک ها که از باقی حیوانات باهوش ترند تعلیمات او را به صورت یک نظام کامل فکری که بر آن نام انیمالیسم نهاده بودند, در می آورند و در راستای انقلاب شروع به آموزش و اگاهی دهی به حیوانات می کنند. انقلاب خیلی زودتر از آنچه که فکر می کردند رخ داد و مزرعه تحت کنترل حیوانات در آمد و از این پس روند تبدیل انقلاب به نظام آغاز شد که روایتی بس آموزنده و خواندنی پدید می آورد.

پس از انقلاب نام مزرعه به مزرعه حیوانات تغییر می یابد و تعلیمات میجر پیر در هفت فرمان تغییر ناپذیر خلاصه می شود و روی دیواری ثبت می شود. روزهای اول همه در عین برابری و برادری در کنار هم زندگی می کنند اما روند تحولات به سمت حاکم شدن گروهی خاص شکل می گیرد و طبعاً مزایایی خاص شامل این گروه (خوکان) خاص می گردد. در این هنگام ارزش ها (مثلاٌ برابری) با توجیه و تذکر این که امکان بازگشت به گذشته وجود دارد تقلیل داده می شود; هیچ حیوانی دوست ندارد که آقای جونز بازگردد! بعد از حاکم شدن این گروه, روند ناب گرایی و تصفیه شدن مدام ادامه می یابد و این خاصیت تمامیت خواهی است. در این راستا اعدام ها و اعترافات روی صحنه می رود و جو جامعه هر روز پلیسی تر می شود و برای توجیه این اعمال تاریخ و ارزش ها تحریف می شود. در این میان عوام قادر به تحلیل وضع موجود نیستند (حتی قادر نیستند تشخیص دهند که وضعشان بهتر شده است یا خیر!). نا آگاهی و جهالت توده هنگامیکه با تناقضات روبرو می شوند دیدنی است, عوامی که انگار حافظه تاریخی ندارند (در حد جلبک!). ریشه این جهالت شاید در چاه مطلق گرایی فرو رفته است: دوپا بد , چهارپا خوب.

این رمان یک داستان ضد اتوپیایی به حساب می آید و نشان می دهد معمولاً آن چیزی که وعده داده می شود در عمل تحقق نمی یابد زیرا که افراد با رسیدن به قدرت و چشیدن مزه آن گذشته خود را از یاد می برند. آرمانها اگر فراموش نشوند, با حربه توجیه و تفسیر دگرگون خواهند شد و یا رندانه تغییر می یابند! بله, ما در درونمان یک موجود مستبد نهفته است و رسیدن به قدرت معمولاً این غول محبوس در شیشه (بطری یا چراغ!) درونمان را از محل خود خارج می نماید.

نویسنده تیپ سازی هایی انجام داده است که بعضاً شائبه جهانشمولی آن به ذهن می رسد, هرچند اورول این کتاب را با توجه به انقلاب روسیه و وقایع پس از آن (به خصوص دوران استالین) نوشته است ولی از آنجایی که عموماً انقلاب های ایدئولوژیک سرشت و سرنوشتی مشابه دارندبرای خوانندگان (در تمام نقاط دنیا) این حالت به وجود می آید: عجب! چه عالی!! انگار برای اینجا نوشته شده است!

همه قسمتهای کتاب جالب توجه است ولی چند نمونه آن را می آورم:

اخیراً هم گوسفندان آموخته بودند که همیشه بع بع راه بیاندازند و با این کار جلسات را منحل کنند. خصوصاً ملاحظه شده بود که در لحظات حساس سخنرانی اسنوبال را با بع بع کردن "چهارپا خوب دوپا بد" برهم بزنند.

.

دوستان تصور نکنید که رهبری لذت بخش است! برعکس, کار خطیر و پر مسئولیتی است. هیچ کس بیشتر از رفیق ناپلئون به تساوی حیوانات اعتقاد ندارد. خیلی هم خوشحال می شد که می گذاشت خودتان در امور تصمیم بگیرید. اما امکان دارد که بعضی اوقات تصمیمات غلطی اتخاذ کنید...

.

بعضی وقت ها به نظر حیوانات می آمد که در مقایسه با زمان جونز ساعات بیشتری کار کرده اند و تازه بهتر هم تغذیه نشده اند. صبح های یکشنبه اسکوئیلر در حالی که تکه کاغذ درازی را با پاهایش نگاه داشته بود, در لیست ارقامی برایشان می خواند که ثابت می کرد تولید مواد غذایی از هر نوعی که بود ; دویست درصد, سیصد درصد, پانصد درصد در موارد مختلف افزایش پیدا کرده است.

.

ناپلئون فرمان داده بود که هفته ای یک بار باید کاری که تظاهرات خودجوش نامیده می شود انجام گیرد.

.

پ ن 1: یک مسابقه با جایزه ویژه! هرکس توانست بگوید که این کتاب تاکنون چند بار و توسط چه کسانی ترجمه شده است!!؟ (جایزه کتاب محاکمه کافکا با ترجمه امیرجلال الدین اعلم!)

پ ن 2: مطلب بعدی مربوط به کتاب کافه پیانو نوشته فرهاد جعفری است (مشکلات کاری من در این دو سه روز اخیر کاملاٌ مرا از کتابخوانی دور کرده است! احتمالاٌ این وسط یک شعر هم خواهیم داشت)

پ ن 3: کتاب بعدی که خواهیم خواند مطابق نتایج آرای دوستان , 1984 جورج اورول می باشد.

پ ن 4: چند پست قبل از مزایای کتاب صوتی گفتم و نمیدونستم به زودی آقا دزده میاد ترتیب سیستم صوتی ماشین رو میده! و البته چند قلم دیگه... حواستونو جمع کنید که اوضاع اصلاً خوب نیست. 

پ ن 5 : این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است.

پ ن 6: نمره کتاب 4.5 از 5 می‌باشد.

نظرات 31 + ارسال نظر
دوما دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ب.ظ http://dooma.blogfa.com/

بسیار کتاب جالب و خواندنی بود و از اینکه دوباره اینجا مرورش کردم واقعا لذت بردم.
نمی دانم ترجمه چه کسی بود اما روان و سلیس بود :)
امیدوارم هر چه زودتر 1984 را هم بخوانید و خلاصه ای از آن را بیاورید ...

سلام
امیدوارم ...
فکر می کنم ترجمه اش زیاد سخت نباشد!!

رضا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:01 ق.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

این کتاب رو مدتی پیش خوندم برام شباهت هاش خیلی جالب بود

سلام
من 20 سال پیش خونده بودم ... الان یه جاهاییش تازه شباهت پیدا کرده که اون موقع کمتر بود!

جیران سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ http://jairanpilehvari.wordpress.com

وای..
من این کتاب رو خیلی خیلی دوس داشتم..
ولی اصلا ۱۹۸۴ رو دوس ندارم..
نمی دونم چرا می خوای اونو بخونی... :)
ولی مزرعه حیوانات واقعا نتیجه ی خیلی خیلی از انقلاباس متاسفانه..
تا بشه جهانی رو با انقلاب ساخت که اینطور نباشه زمانهای زیادی می گذره..
و انقلابی که تو همه ی مردمش آگاهی نباشه
و یه حرکت جوگیر باشه همینه..

سلام
وقتی غیبت می کنی این جوری میشه!
1984 در رای گیری انتخاب شد و ما هم تابع رای خوانندگان هستیم
بزرگی می گفت انقلاب قبل از آگاهی فاجعه است... و این بزرگ در فاجعه مذکور لقب معلم شهید انقلاب گرفت!

ققنوس خیس سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:03 ق.ظ

سلام
این کتاب و 1984 پیشنهاد معلم هندسه ی یکمان بود ، آن زمان خواندم و مات شدم و همان جمله ای که گفتی را گفتم !!، و بعدش طبق عادت خرکی (و البته اشتباه) خودم تصمیم گرفتم که هر کتابی که این آقای اورول جان نوشته اند را بخوانیم ....
بگذریم !! معرفی خوبی بود ...
انقدر در باره ی این کتاب صحبت شده ، که نمی دانم چه بگویم دیگر ! انقدر هم از آن تعریف شده که باز هم نمی دانم چه بگویم !!
پس بگذار نقدی که سعید حجاریان در آن زمانها که هنوز برای بار دوم قدرت تکلم خود را از دست نداده بود (بار اول به تیر دشمن و بار دوم به شکنجه دشمن و از لکنت گرفتن از ترس دشمن) به این کتاب کرده بود اشاره ای کنم ! اصولن خواندن این کتاب وقتی حال میدهد که هیچ راهی برای اصلاح وجود نداشته باشد و هیچ آینده ی خوشی را برای یک تحول اساسی متصور نباشی و از همه چیز هم ناامید باشی و به بی دولتی (شاید برای پاک کردن صورت مسئله ) و بدون رئیس بودن ، چه از نوع خوکش و چه از انواع دیگرش ، بیندیشی و ....
بگذریم !
.................
جواب مسابقه ات را نمی دانم

سلام
ممنون...
حرف درستی زده حجاریان... فکر می کنم الان هم خیلی حال می ده!
اما وضعیت مزرعه حیوانات کلاً نا امید کننده است چرا که اصلا حیوانات امیدی به اصلاح امور ندارند و باید سخت تر از گذشته کار کنند (همانطور که در قسمت پایانی مالک مزرعه کناری می گوید که ما انسانها باید از شما یاد بگیریم که چگونه از حیوانات به این خوبی کار بکشیم و...) و از طرف دیگر کوچکترین نغمه مخالف هم مساویست با احساس دندان تیز سگ ها... اما حالا برای این حیوانات باید چه نسخه ای تجویز کرد؟
سطح آگاهی ها چندان بالا نرفته است و اگر فرضاٌ انقلابی هم صورت بگیرد ممکن است این بار به دیکتاتوری گاوها یا... منجر شود.
باید سطح آگاهی حیوانات را بالابرد؟ با چه ابزاری؟
کلاً وضع مزرعه حیوانات خیلی ناامید کننده است ... فکر کنم حیوانات دسته جمعی باید فرار کنند بروند جاهای دیگر مشغول شوند!!
راه حل چیست؟
مسابقه هم خیلی سخته ولی جایزه ای هم باید در نظر گرفت! به نظرتون چی جایزه بدم؟

نفیسه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ق.ظ

خوب این کتاب رو خیلی دوست داشتم. وقتی اول دبیرستان بودم به پیشنهاد برادر بزرگم خوندمش و کلا مات و مبهوت مونده بودم. اما الان بعد از گذشت زمان به این موضوع خیلی متفاوت تر از اون موقع فکر می کنم.

ممنون از ققنوس خیس بابت ارائه نقد حجاریان...

آخ یاد ایام افتادیم، دلمان گرفت برای روزهای روزنامه خوانی...

بمیره این آقای دزد با این حرکتش، من که کلی از پیشنهادتون استقبال کردم و تا الان سه تا کتاب گوش دادم خیلی هم دعات میکنم مادر جان(چرا آیکون نداره اینجا)

سلام
من هم کتابی که برادر بزرگم به قیمت 22 تومان در سال 62 خریده بود را خواندم و الان هم همون کتاب را دارم و خوندم...
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم...
واقعاً دزد نامردی بود! عینک طبی آفتابیی که 180 چوق (3سال و نیم پیش) بابتش پول داده بودم رو هم برد و احتمالاً 5 چوق آبش می کنه و اونی که خریده ... کوفتش بشه

این هم آیکون های مرتبط!

فتح باغ سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://fathebagh.blogsky.com

سلام
این کتاب را نخوانده بودم اما می توانم بگویم در بیشتر مهمانی ها و جمعائی که حضور داشته ام حداقل یک بار در موردش صحبت شده است .
وقتی پستتان را می خواندم ناخواگاه با خود می گفتم : عجــــــــــــــــب !!!

متاسفم که اتومبیلتان را دزد زده. از این به بعد باید شاهد چنین اوضاعی به وفور باشیم.

موفق باشید.

سلام
بخوانید ...
کار 2 الی 3 یا نهایتاً 4 ساعت است...
صوتی هم که گفتم موجود است با صدای خوبی هم خوانده شده
...
ممنون ... از این به بعد باید خودمون رو هم دو دستی بچسبیم!
سلامت باشی

لیلی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

من فعلا حاضری میزنم تا بعد بیام مفصل بخونم. فکر کنم هر کی از ننه اش قهر کرده این کتاب رو ترجمه کرده من خودم نسخه ی صالح حسینی رو خوندم. حالا بگو جایزه چیه بریم سرچ کنیم تهشو در بیاریم دیگه؟
چه بد که فیلم لولیتا رو ندیدید واااااااااایییییییییی معرکه است حتما از یه جا گیر بیارید ببینید بازی جرمی آیرونز معرکه است . من اونقدر شیفته ی این اثر نابوکوف هستم که شاید یه روز ترجمه کنم ولی بابا تو این ایران کوفتی همچین میزنن تو ذوقت که اصلا دوست نداری برای ادبیات تره خرد کنی به خدا.

سلام
حاضری شما ثبت شد ... خیلی دوست داشتم معلم بودم!!
ولی من معتقدم غیر از آنهایی که قهر کردند از مادر گرامیشان برخی عزیزان که ارادت خاصی هم به مادرشان داشته اند این امر بر زمین مانده را متقبل شده اند...
جایزه را می خواهید به رای بگذاریم!!؟ فکر کنم محاکمه کافکا با ترجمه آقای اعلم به عنوان جایزه بد نباشد...خوبه؟
حتماً اگر سعادتی بود این فیلم را خواهم دید.
امیدوارم لولیتا را با ترجمه امضا شده شما بخوانم

نوشینه سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://nargess777.blogfa.com

کتاب آدمو شگفت زده می کنه انگار واسه ما نوشتن .
باز هم به سرعت باد کتاب می خونی من که هنوز تو همون اسلپ استیک یا تنهایی هرگز در جا می زنم

سلام
نه!! الان سه روزه که کتاب نخوندم (یعنی فقط 100 صفحه خوندم)... الان برخی از همراهان از من جلو زده اند. باور کنید شما هم می توانید جلو بزنید

نیکادل سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام
واقعاً این کتاب شاهکار بود ...
و چه تاسف عمیقی بر روح آدم مستولی میشه از این همه تکرار بی معنا و پرهزینه.
واقعاً که آدمی نیازمند رهایی است نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه
(با عرض معذرت از شاملوی عزیزمان بابت جایگزینی عشق با آدمی ، هرچند که غایت رضایت آدمی منتج از عشق و آگاهی است!)
به امید روزی که این داستان کوچکترین شباهتی به واقعیت زندگی بشر نداشته باشد.

سلام
گفتی شاهکار یادم افتاد که نگفتم این کتاب هم در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است!
رهایی گفتی به نظرت سرنوشت اسنوبال چی شد؟! (البته به صورت نامرتبط به ذهنم خطور کرد )
کاش یه سری سگ رو ناپلئون می فرستاد تا اسنوبال رو که در یک جنگل یا یک بیشه مشغول صفا بود رو پیدا می کردند و ترور می کردند!!!
...
اون روز خیلی نزدیکه! خیلی! یک میلیون سال اولش یه کم سخته

ندا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:13 ب.ظ http://secondwindow.blogsky.com

داستان بسیار عمیق و هدفمنده. کسی ندیدم کتاب را خونده باشه و تحت تاثیر قرار نگیره.

یک سوال تخصصی هم از شما داشتم. شما هرهفته برای ما کتابی نقد می کنید. این نشان میده که شما روزانه در حال خواندن کتاب هستید. و احتمالا شما شاغل جایی هستید. و همسر و فرزندی هم دارید. سوال من این بود. سوالم این بود که چطوری وقت می کنید در حالی که به نظر من خواندن یک کتاب در کوتاه مدت ساعات زیادی می گیرد.
البته امیدوارم جسارت من را ببخشید.

سلام
و اما این سوال تخصصی که چندبار اشاراتی داشته ام به جوابش:
1- معمولاً در مسیر رفت و آمد از خانه به محل کار, یعنی در مترو (آن هم تهران کرج چون داخل تهران مطالعه سخت است!) کتاب می خوانم (حداقل یک ساعت)
2- در خانه هم به طور میانگین یک ساعت را به مطالعه اختصاص می دهم
3- زمانهای بند دوم زمانهایی است که مشتریان دیگری ندارد!
4- از بند اول هم که بر می آید که شاغلم و اتفاقاٌ شغلم پر استرس و پر از درگیری است.
5- با توجه به بند 4 متوجه شده اید که من در اصل به ادبیات پناه آورده ام!
6- وقتی شما در موقعیت بند5 باشید مطمئناً دنبال زمانهای مرده می گردید تا خودتان را در آغوش ادبیات بیاندازید یعنی کاری که من می کنم.
7- احتیاج مادر ابتکار است. من با سرویس به سر کار نمی روم تا با مترو رفت و آمد کنم تا بتوانم از این فرصت استفاده کنم.
8- دو تا دارم!
9- خواستن توانستن است.
10- البته یک سال تراوین بازی کردن هم در وقت یابی بی تاثیر نبوده است!

هادی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:37 ب.ظ http://playtime.blogsky.com

سلام حسین جان،ما که با هم رفیقیم این پست رو تایید نکن به جاش جواب سوال رو بهم بگو..
باور کن خیلی به جایزش احتیاج دارم،دمت گرم..

سلام هادی جان
به خدا خودمم نمی دونم جواب سوال چیه!!!
من اتفاقاٌ می خوام این کتاب رو جایزه بدم که برم ترجمه علی اصغر حداد رو بخرم!!!

درخت ابدی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ http://eternaltree.wordpress.com

سلام.
واقعا هم تمام انقلاب‌ها سرنوشتشون همینه و توی هر برهه‌ای یک گوشه‌ی کتاب تحقق پیدا می‌کنه.
این دو تا کتاب اورول تا وقتی توتالیتاریسم وجود داشته باشه خوندنیه.
من ترجمه‌ی امیر امیرشاهی رو دارم و خوندم که به اسم قلعه‌ی حیوانات منتشر شده.
متاسفم از بابت دزدی لوازم داخل ماشینت. می‌دونم چه احساس بدی داره. اینم از نتایج عدالت موهومیه که وعده داده شده بود.

سلام
بله... حالا فکر می کنی کی بیان آسیاب بادی را منفجر کنند!!؟؟
البته این آسیاب بادی ما رو اگه منفجر نکنند بهتره چون باد خودش ترتیب کار رو می ده!
جالبه که جلوی در خونه این سرقت رخ داد و در روز روشن!

هادی سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ب.ظ http://playtime.blogsky.com

شوخی کردم (:

لیلی چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ http://lilymoslemi.blogfa.com

وای چه برام ترکوندید آقا حسین. ذوق زده شدم بشینم زودی این کتابی که یکسال دستمه رو ترجمه کنم و امضا کنم و به شما تقدیم کنم. رفتید تو لیستم. حتما اگر یه روزی کتابی ترجمه کنم تقدیمتان خواهم کرد دوست عزیز. حیف که ما اونقدر در زندگی درگیری های فکری داریم که گاهی از هدفمون جا می مونیم. دوست ندارم این حالت رو که با هر مشکلی یه قدم از هدفم فاصله می گیرم با اینکه همه دارن منو به جلو هل میدن ولی خودم نمیدونم چرا اینقدر بی حس شدم. قبلا تا یه متن گیر می آوردم مثل ادمهای گشنه ترجمه می کردم ولی الان شوت می کنم لای پرونده ی ترجمه هام. راستی شما اون لیست ۱۰۰۱ کتاب رو خوب داری ماژیک مالی می کنیا فکر کنم حجم گسترده ای رو تا الان کاور کردید.
زنده باشی دوست عزیز

سلام
چه ترکاندنی ! حقیقت بود... منتظرم
امیدوارم دوباره به روزهای اوج برگردی ...این البته طبیعیه ما حتا برای کارهای مورد علاقمون هم بعضی مواقع حوصله نداریم ...
از اون لیست که حدود 220 تا ترجمه شده فقط... من حدود 60 تاش رو خوندم هنوز خیلی عقبم خیلی خیلی خیلی
ولی دارم تلاش می کنم
ممنون
موفق باشی

نیکادل چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

راستی این خبر ضبط ماشینت و عینک نازنینت خیلی بد بود اونم توی روز روشن :-(
سرگذشت اسنوبال ... به نظرم رفته امریکا و یه سرمایه گذاری صنعتی انجام داده.
چرا دلت می خواست ترورش کنند؟
چه فایده ای داشت؟
البته ممکنه توی جنگلهای اطراف یه کلبه درختی ساخته باشه و با آبجو و شکار و مطالعه وقت بگذرونه اما به نظرم همون حالت اول محتمل تره .
تازه مطمئنم در سالهای بعد از امریکا یه نامه ای چیزی هم برای ناپلئون فرستاده شایدم سکوئیل براش نامه داده باشه ...
راستی خیلی جالبه که آیکون هات در انحصار خودته، نکنه قلعه ایکونها تشکیل دادی اون پشت مشتا؟

سلام
ممنون ... حس بدی به من دست داد و هنوز هم مزه اش باقیست!
من دلم نمی خواست!! برای نشان دادن قساوت و ... نظام ناپلئونی می توانست چنین سناریویی را هم بگنجاند ...مثل سرنوشت تروتسکی
که در مکزیک ترور شد.
این بلاگ اسکای این جوریه من بی تقصیر بیدم!

فاخره چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:05 ب.ظ

سلام
وبلاک رو در فیس بوک شییر کردم

سلام
ممنون دوست عزیز
لطف دارید

ققنوس خیس چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ

یادم باشه کد قلعه ی آیکونها را برایت بفرستم ...

سلام ققنوس جان
می دونی که من تازه کارم و باید هوامو داشته باشی...
راستی اگر امکان ارجاع یک مطلب به دو یا چند موضوع در بلاگ اسکای به نوعی مقدور است بهم اطلاع بده!!

عاتکه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:48 ب.ظ

آقا من جایزه رو دارم!فرصت برنده شدن رو به بقیه میدم!ولی عدد عظیمی باید بشه!
تقریبا این کتابو در هر انتشاراتی میبینم!

سلام
به به ... رسیدن به خیر...
فکر کنم عدد دو رقمی باشد
ضمناً جایزه هم جدی است (خطاب به دوستان دیگر)

برزین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ http://naiestan1.blogsky.com

سلام
فکر می کنم اورول نظام های توتالیتر را با گوشت و پوست و استخوانش درک کرده که این شاهکارها را به رشته تحریر درآورده است . البته این که بعضی ها گفته اند انقلاب باید با اگاهی باشد حرف درستی است اما جامعه اگاه و عاقل دچار احساس نمی شود و بنیان جامعه را با کشت و کشتار زیر و رو نمی سازد . نظامهای تواتالیتر معلول و محصول جوامع کم اگاهند . شیوه حکومت بر این جوامع هم یک جور است به همین خاطر وقتی اورول داستان قلعه حیوانات را بر اساس نظام سیاسی استالینیسم می نویسد مفهومش برای آدمهایی که در جوامع مشابه ان زندگی می کنند جذاب و خواندنی است

سلام
به نظرم محصول حضور اورول در جنگ های اسپانیا و وقایع آن به خصوص عملکرد شوروی باشد. و واقعاً آنجا با گوشت و پوست و استخوان و بالاتر از آن با جان خود (مرگ اورول را در اثر جراحات همین جنگ دانسته اند) چنین نظام هایی را حس کرده است.
بله به پارادوکس خوبی اشاره کرده اید (آگاهی – انقلاب) معتقدین آن جمله می گویند وقتی نظام حکومتی راه اصلاح را بسته باشد چه باید کرد؟
من هم معتقدم که جامعه آگاه خودش را به چنین نظامی تحمیل می کند. مکانیزم آن کمی به داستان ماه پنهان است جان اشتاین بک شباهت دارد.(قبلاً مطلبی در مورد این کتاب نوشته ام)
ممنون

نیکادل چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام n باره
من دارم لیست مترجمین رو بررسی می کنم
دور از جوون شما سرم به دوران افتاده .فقط باید وقت بذارم یه دور لیستم رو دونه به دونه بررسی کنم که اشتباهی پیش نیاد.
جایزه رو آماده کن میله خان جان :-)

سلام n+1 باره بر شما
آجرکم الله...
جایزه را گفتم که آماده است
محاکمه اثر کافکا با ترجمه اعلم
البته خودم دوبار خوندمش برای همین دست دوم حساب میشه
گفته باشم

فرزانه چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
زمانی بود که با خواندن این کتاب کلی حرص خوردیم و شاخ و شانه کشیدیم که ... انقلابیون عزیز چرا نخواستید یک نگاهی به این کتاب بیندازید ... یادش بخیر دورانی بود اما الان موقع شاخ و شانه کشیدن، کسانی هم می بینیم که شاخ و شانه برای ما می کشند که ... همین شماها بودید که سیاسی بازی در آوردید و تند تند رفتین روزنامه خریدید و کیان و جامعه خوندید و ... بگذریم ! اما چه گذشتنی

من برای مسابقه یک سرچ کوچولو کردم در منابع کتابشناسی کتابخانه ملی 25 تا ترجمه پیدا کردم اولیش سال 52 بوده با ترجمه امیر امیر شاهی آخریش هم همین سال 89 با ترجمه علی فتحی . فقط در سال 89 کتاب توسط هشت تا مترجم نازنین ! ترجمه شده . باورش سخته کتاب حتی به ترکی هم ترجمه شده :حیوانلار قالاسی
حالا اسم 25 تا مترجم را بنویسم ؟ یا منتظر دریافت جایزه باشم ؟

فکر می کنم از این به بعد ترجمه کتاب جز تکالیف کلاسهای زبان شود
کماکان منتظریم داستان جراحی تان را بخوانیم .

پدرم هر وقت خبر دزدی می شنوه می گوید خوب لابد احتیاج داشته برده ناراحت نشین ! اما خوب می تونین فکر کنین که دزده سیستمتون را برای پول مواد نمی فروشه می بره باهاش کتاب صوتی گوش می ده !!
چه می شود کرد ؟ سر زده ، سرزده

سلام
بله نمیشه شاخ و شانه کشید
فکر می کنی باید چند نفر می خوندن تا تاثیر گذار باشه؟ می بینی که خیلی امکان پذیر نبوده ... تازه فضای چپ اون موقع رو هم باید در نظر گرفت...به هر حال کاری نمیشه کرد جز اینکه بگذریم!
لطف کن اسم 25 تا رو بنویس!

نیکادل هم رقیبه آخه...
جراحی به خنسی خورده ولی دارم ادامه می دهم
آخه نصف سیستم رو نبرده ! زورش رو زده ولی نتونسته در بیاره زده کلاً دفورمه کرده لعنتی جوری که دیگه به کار من هم نمیاد باقیمانده اش!

ققنوس خیس پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام
اول از همه اینکه ؛ هوادار تو ام جانا و می دانم که می دانی....
آن مطلبی که گفتی , در بلاگ اسکای امکان پذیر نیست ...
و اما برای آیکون دار کردن کامنت خانه ؛
به قسمت ویرایش قالب برو ، و سپس در قسمت قالب نظرات ، کل کد های قالب نظرات خودت رو پاک کن و به جاش این کد رو اضافه کن ؛

سلام ققنوس جان
ممنون
تغییرات انجام شد
از این به بعد دوستان آیکون دارند و دعاش رو به جان شما می کنند
ممنون

ندا پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ق.ظ http://secondwindow.blogsky.com

سلام
البته آیکون دار شدین دلیل نمیشه که با من حرف نزنیدا!

به هر حال مبارک باشه

نیکادل پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:53 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

هوراااااااا
چقدر آیکون

.
عجب تظاهرات خودجوش مردمی ای !!!!

سلام
چرا ابعاد به هم ریخته!
آیکون ها را ققنوس آزاد کرد
رفیق خداییه!

محمدرضا پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:39 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

مبارکه!
آیکون ها رو می گم!

سلام
دیگه داشتم نگرانت می شدم!
گفتم نکنه تو هم به حسین پیوستی!

حسین جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ق.ظ http://kimiyaa.blogsky.com

عجبببببببببببببببببببببببببببببببببببببب

مبارکه

سلام
ممنون

نعیمه جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ق.ظ http://n1350.wordpress.com/

این کتاب یک شاهکاره.
اورول هم اعجوبه ای بوده برای خودش چون هم تو این کتاب و هم تو 1984 به قدری زیبا بلایی رو که ایدئولوژی زدگی سر افراد میاره رو نشون می ده که آدم انگشت به دهن می مونه.
عاشقشم.

سلام
بله واقعاً شاهکاره
ولی کو گوش شنوا و چشم بینا

فرواک پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ

سلام.
این چند روزه گیج ومنگم به خدا( حسابی قاطی پاتی شدند این کامنتها)
من ترجمه‌ی امیرشاهی رو خوندم. واقعا محوریت انقلاب‌ها و بروز اتفاقات بعدی در همه‌ب انقلاب‌های تاریخ یکی هستش. حالا چرا ما عبرت نمی‌گیریم خدا عالمه. ولی یک سوال همیشه تو ذهنم بوده که واقعا جو جامعه در زمان نوشتن این رمان متشنج بوده؟ یعنی طوری بوده که آقای جورج نمی تونسته با نام انسان ها این رمان رو بنویسه یا باز پای طنز و هجو و افشای رازهای مگوی سیاست در میان است؟ و اینکه واقعا چطور می‌شه که جو جامعه و دولت مناسب انتشار با اسامی انسان نیست اما این کتاب باز چاپ می‌شه؟ یعنی مسئولان اینقدر خنگ تشریف دارند.( کامنت قبلی‌م رو که رو سلاخ خانه گذاشتم پاکش کنید. خجالت آوره...)

سلام
عبرت گرفتن که جای خود دارد... اما انقلاب پدیده ایست که تقریباً ارادی نیست و شرایط وقوعش را ایجاب می کند...
قطعاً جو جامعه تاثیری در شخصیت های رمان و ... نداشته است. این کتاب به نوعی ضد "انقلاب" است و زمانی نوشته شده است که گروه های انقلابی چپ در تمام دنیا و با حمایت مادی معنوی شوروی و... با قدرت و محبوبیت فعالیت می کنند. این کتاب در انگلیس با آزادی کامل می توانست چاپ و منتشر شود و شد... منتها زبان تمثیلی آن کمک می کند که فضای داستان عام باشد و قابل استفاده در هر زمان و مکانی
... الان هم که می بینیم با ترجمه های مختلف چاپ میشه در این جا به خاطر همین خصلتش می تونه باشه!! به هر حال هر حکومت مستقر می خواهد که از وقوع انقلاب جلوگیری کند حتی اگر برآمده از انقلاب باشد و...

من دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:54 ب.ظ

من الان دارم تو این مزرعه زندگی میکنم

سلام
به هر حال قسمت ما!! این بوده دیگه به قول انگیلیسیا باید سعی کنیم لذتشو ببریم
خوش باشی من

مهدی یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:10 ب.ظ

این کتاب عالیه مثل این میمونه که زن خوشکل رو ببینی ارضا شی اما کتاب 1984 فوق العاده هستش انگار با زن خوشکل سکس کنی خوب درک و شعورتو نسبت به دیکتاتوری باز میکنه باید هر دوتا رو خون

سلام
واوووو
قیاس خنده‌داری بود اول صبح

نیکی شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 11:16 ق.ظ

سلام می بینم که قبلنا مسابقه میزاشتی...اخیرا ندیدم مسابقه بزاری جایزه بدی؟
من امسال عید خوندمش و فکر می کنم ما دقیقا الان خط آخر کتاب هستیم و داریم از پشت پنجره حقیقت وقایع رو می بینیم.اما متاسفانه فقط می بینیم

سلام
در ایام جوانی از این دست کارهای خوب انجام می‌دادم
هنوزم وقتی یادم میفته که این اثر نزدیک به چهل پنجاه بار ترجمه شده است کله‌ام سوت می‌کشد
تاسف‌بارتر آن است که مجدداً همین مسیر را طی کنیم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد