قسمت دوم
محل وقوع داستان ساختمانی قدیمی متعلق به یک دکتر پیر فرانسوی است, دکتری که در جوانی برای ساختن جهانی سرشار از عدالت مبارزه کرده است اما پس از شکست در این زمینه تصمیم گرفته است عدالت را در عرصه اقتدار خود یعنی همین ساختمان پیاده کند. به همین خاطر است که حاضر می شود علیرغم تعلق خاطری که به کمونیسم دارد (و حتا فروپاشی بلوک شرق را نتیجه توطئه غرب می داند) اتاقی نیز به مهاجری که از بلوک شرق گریخته است با بهایی ناچیز اجاره دهد کاری که بی شک از نوادگان ولتر بر می آید و حتی فراتر از آن اجاره یک سال طرف هم عقب افتاده است! کاری که از خود ولتر هم بر نمی آید! اوضاع طبقه ششم این ساختمان که دارای 12 اتاق و یک دستشویی است بی شباهت به اوضاع کشوری پس از انقلاب نیست! در برهه ای دار و دسته کلانتر به قدرت می رسد و سید فراری می شود و در برهه ای دیگر سید زیرآب کلانتر و باقی را می زند و... ایرانیان ساکن این طبقه که هر کدام چند اسم مستعار دارند , هر کدام رویایی دارند, یکی می خواهد عدالت را در طبقه برقرار کند(کلانتر) یکی می خواهد همه اتاق ها را تصاحب کند و دیوارهای بین اتاق ها را بردارد تا فضای حیاتی خویش را گسترش دهد (سید) و یکی هم می خواهد در هر اتاق یک حواری داشته باشد (پروفت که ادعای اتصال به خدا را دارد و خود را مجری دستورات او می داند) و البته اینجا هم این ایرانیان واقعی! چشم دیدن همدیگر را ندارند و سر هم را کلاه می گذارند.
شما ایرانی ها دیگر اعتقادی به شب اول قبر ندارید. حتا وقتی پایتان به اینجا می رسد! ما از شما چیز دیگری می پرسیم و شما دائم داستان های صد تا یک غاز تحویل می دهید.
البته در همین راستا بهترین معرفی از زبان اولین نماینده شرکت گرامافون ماکسیم پیک و به نقل از کتاب گنج سوخته او ارائه می شود: ایرانیان نژادی تاجر مسلکند. زیرک و با هوشند اما روش فکر کردن و مبادلاتشان کاملا آسیایی است. آنان در هر کاری تعلل می کنند و همه چیز را به تعویق می اندازند. قولی که ایرانی بدهد پایه محکمی ندارد و گفتن حرف ناصواب عملی قابل چشم پوشی است. زنان بسیار ولخرجند و هرآنچه نظرشان را جلب کند, بی توجه به قیمت آن , خریداری می کنند.ایرانیان از جهات مختلف به کودکان شبیه هستند. میل دارند که متعجب و مبهوت شوند.چیز های جدید ,سروصدادار و براق نظرشان را جلب می کند... من البته همه مواردی که این اجنبی در زمان مظفرالدین شاه بیان کرده تایید نمی کنم ولی آخه ما چرا هیچ تغییری نکردیم!! فکر کنم همه به بیماری وقفه های زمانی مبتلا شدیم.
در ادامه بحث خلق و خوی ما این پاراگراف معروف که دوست خوبمان نیکادل هم به آن اشاره کرد نیز قابل توجه است:
تاریخچه اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه اختراع اتومبیل نیست. با این تفاوت که اتومبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسب هایش را برداشته و به جای آن موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد، که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود،کار بیخ پیدا کرده بود. (اختراع زن سنتی هم، که بعدها به همین شیوه صورت گرفت، کارش بیخ کمتری پیدا نکرد). این طور بود که هرکس، به تناسب امکانات و ذائقه شخصی، از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه تغییراتش، گاه، از چادر بود تا مینی ژوپ. می خواست در همه تصمیم ها شریک باشد اما همه مسئولیت ها را از مردش می خواست. می خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش، اما با جاذبه های زنانه اش به میدان می آمد. مینی ژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما اگر کسی به او چیزی می گفت از بی چشم و رویی مردم شکایت می کرد. طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود، اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد. خواستار اظهار نظر در مباحث جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوشش نمی کرد. از زندگی زناشوئیش ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت و نه خیانت. به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت، اما وقتی کار به جدایی می کشید، به جوانیش که بی خود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف می خورد. بی گمان زنانی هم بودند که در یکی از دو منتها الیه این طیف ایستاده بودند. اما رعنا درست وسط این طیف بود.
این جمله آخر را که معمولاٌ دیده نمی شود را بولد کردم تا نویسنده به داشتن دیدگاه ضد زن و ... متهم نشود.
از دیگر مشخصات ذکر شده از خلق و خوی ما: حس شهادت طلبی و مظلومیت که مشخصه ای کاملاٌ ایرانی است.هیچ گاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسائلی را که با یک سیلی حل می شود به موقع رفع و رجوع کنیم; گذاشته ایم تا وقتی که با کشت و کشتار هم حل نمی شود خونمان به جوش آید و همه چیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم و من که در این لحظه, به تمام معنا, با تاریخمان یکی شده بودم, مثل شهیدی مظلوم, روزنامه را برداشتم و...
از صفات دیگر ما سرسپردگی غیر منطقی و احساسی است که در مورد برخی ساکنین به خوبی بیان می شود و نکته ظریفی که راوی از گذشته ها یادآوری می کند; روحانی روشنفکری که به غرب کشور رفته بود توسط اهالی آن منطقه به عنوان منجی وعده داده شده دوره می شود و علیرغم امتناع او اهالی باز هم ول کن نیستند! و او در جواب سوال راوی در این خصوص می گوید: من نه طبیبم, نه مهندس و نه نویسنده. اگر آنها خیال می کنند برای دردهای بی درمانشان مرهمی دارم دریغ چرا؟ بله واقعاٌ دریغ چرا؟ وقتی ما خودمان تنمان می خارد, خارشگران را ملامت نشاید!
مولفه دیگر اعتقاد به قضا و قدر است. اتفاقاٌ من بر خلاف برخی که معتقدند از نقاط ضعف این رمان گرفتار شدن در چنبره تقدیرگرایی است, چنین فکر نمی کنم. از این جهت که بدبختی راوی بعضاٌ به همین امر بر می گردد. ما همانگونه زندگی می کنیم که فکر می کنیم. اگر آدمی فکر می کند در ساختن سرنوشتش نقشی ندارد طبیعی است که در واقع نیز همین اتفاق برای او خواهد افتاد. راوی چند بار در ابتدا این جمله را در خصوص بعضی وقایع بیان می کند: این از قضای روزگار خالی نیست! اتفاقاٌ در بار اول بلافاصله این توضیح را اضافه می کند که این نخستین بار نبود که خرافات را به جای عقل چراغ راه می کردم. نکته همین جاست که اینگونه نیست که ما با تغییر برخی افکار برای همیشه از شر آنها راحت می شویم, خیر! رسوبات برخی اعتقادات سالهای سال و شاید تا چند نسل باقی خواهد ماند و این است که می بینیم کسی که اصلاٌ به خدا اعتقاد ندارد دنبال غذای نذری می دود و از آن بالاتر غذای نذری می دهد!!
...
من این کتاب را دو بار پشت سر هم خواندم که به نظرم از خواندن بار دوم بیشتر لذت بردم. بار سوم برای نوشتن مطلب, جاهایی را که علامت زده بودم خواندم (خیلی زیاد بود!) و... مطالب گفتنی زیاد دارد که به همین مقدار بسنده می کنم. اما نکته ای در باب نقشه اتاق های این طبقه است که باید اضافه کنم. من با توجه به توضیحات نویسنده در فصول مختلف این نقشه را رسم کردم که این کار به درک فضای داستان کمک می کند اما به دو اشکال کوچک برخوردم.مطابق روایت از راه پله که وارد طبقه می شویم (راهروی درازی را تصور کنید که اتاق ها در طرفین آن است) مقابل راه پله اتاق بندیکت (زن میانسال فرانسوی) است و در سمت چپ اتاق 1 (راوی) و 2(پروفت) قرار دارد (که سمت روبروی بندیکت می شود) و روبروی آنها اتاق 3و4 (سید) و 5 (فریدون) قرار دارد, یعنی یک سمت دو اتاق و روبرو سه اتاق, قاعدتاٌ باید جایی اشاره می شد که اتاق پروفت مساحتی دو برابر اتاق های دیگر دارد که اشاره نشده است (یا اتاق های سید نصف اتاق های دیگر مساحت دارد) ولی چون جایی به تفاوت اتاق ها اشاره نشده ما قاعدتاٌ تصور می کنیم که اتاق ها مساحتی برابر دارند که این امر با توصیف راوی نمی خواند.همین اشکال در سمت دیگر راهرو هم بروز می کند , جایی که در سمت بندیکت اتاق های 7 (کلانتر با آن ناله های جانسوز زنش...!) و 8 (علی) و 9 (امانوئل با آن صدای اپرای کارمن جهت پوشش صدای ناله!) قرار می گیرد و در روبرو اتاقهای 10 (میلوش) و 11 (آشپزخانه علی) و 12 (آشپزخانه راوی) باضافه یک دستشویی که بین 10 و 11 قرار دارد. به نظرم اگر نویسنده دستشویی را به مجاورت اتاق 2 انتقال می داد مشکل هر دو سمت حل می شد!! اشکال دوم مربوط به ص 188 است که راوی بیان می کند "سمت چپ آشپزخانه ام که همان سمتی که دستشویی بود" این مشخصاٌ غلط در می آید چون دستشویی سمت راست آشپزخانه قرار دارد.(دو تا غلط تایپی هم بود که بی خیال می شوم!! ص151 و ص158)
باقی مسائل و موضوعات بماند اگر بحثی شد در بخش کامنت ها (مثلاٌ ماندن در گذشته یا به قول راوی چهار میخ اقتدار گذشته شدن, قرص لیزانکسیا که من مطلب پزشکی در موردش نیافتم و خواهران و برادران پزشک یاری می کنند , اسم زیبای رمان,کنایه های سیاسی و این مطلب که برخی از ساکنین با توجه به کار نکردن از کجا میارن بخورن! و...). کتابی است خواندنی که علیرغم اینکه کلاٌ قرار نبود توصیه ای بکنم به دوستانی که نخوانده اند این کتاب را توصیه می کنم.
این کتاب را انتشارات نیلوفر در 208 صفحه منتشر نموده است.(کتاب من چاپ نهم و به قیمت 4000 تومان است)
.
پ ن 1:مطلب بعدی در مورد خنده در تاریکی اثر ولادیمیر ناباکوف است.
پ ن 2: کتابی که الان باید بخونم منوط به انتخاب دوستانه:
الف) جاز تونی موریسون ب) رهایی ژوزف کنراد ج)عروس فریبکار مارگارت اتوود د) نخستین روز مرگم ژاک آتالی ه) کافه پیانو فرهاد جعفری (دوباره خوانی)
تا الان کافه پیانو 3 جاز 2 و عروس فریبکار 1 رای آوردند. منتظر باقی دوستان هستم.
پ ن 3: نمره کتاب 4.8 از 5 میباشد.
یعنی حسین اقا حال کردم از مدل کتاب خوندنت. شما خط می کشی من ماژیک مالی می کنم. خیلی دوست دارم دقیقا همین کتاب رو که دست شما بوده را بخونم. اینقدر خوشم میاد از کتابهایی که اینجوری باشه و کلی مطلب در حاشیه و گوشه کنارش نوشته شده باشه یعنی لذت مطالعه ۱۰۰ برابر میشه. حتما می خونم این کتاب رو اگه تا الان فکر می کردم که این کتاب لازمه خونده بشه با توضیحات شما فهمیدم ضروری و حیاتیه. ممنون از نقد زیباتون. من که لذت بردم. معلومه کتاب روایت شناسی ریمون کنان رو قورت دادید.
رای من همچنان کافه پیانو
وقت کردی کتاب مونالیزای منتشر را هم جزو لیست بذار چون به روایت علاقه مندیدی توصیه می کنم.
سلام
ممنون
البته من یه نقطه کوچک یا یک فلش در حاشیه کتاب می گذارم و گاه نهایتاٌ یک کلمه یا علامت سوال و علامت تعجب می گذارم. مداد همراهم باشه البته کارای بیشتری می کنم که معمولاً نیست!
کتاب روایت شناسی را نخوانده ام! خوبه بخونمش؟ اتفاقاً چنین کمبودی را حس می کنم...
ممنون از معرفی مونالیزای منتشر ... فعلاً قول دادم چند هفته ای کتاب نخرم! اما بعدش حتماً
سلام بر دوستان عزیز
از نظر بنده به طور کلی می توان گفت نقطه قوت کتاب آشنایی نویسنده به تاریخ معاصر و کمی آن طرف تر از تاریخ معاصر ایران و البته آشنایی نزدیک وی با روانشناسی و جامعه شناسی مردم ایران است.
در کل هدف کلی داستان را کنایه های انتقادی به خلق و خوی ایرانیان می دانم که علیرغم اینکه هر کدام از ساکنان طبقه ششم راه پر فراز و نشیبی طی کرده و در زندگی صاحب سبک هستند اما نهایتا هیچ نیستند.
توانایی های ادبی، هنری، بعضا توانایی های اقتصادی ساکنین که یکی از نمودهایش همین معمای از کجا می خورند است و درجاهایی هم واقعا در کار نمایشگاه فرش و گلیم هستند و ... حتی توانایی های عرفانی و اخلاقی در برخی نمود قابل توجهی دارند، اما نهایتاً کل این جماعت هیچ نیستند جز تعدادی مهاجر سیه روز فرومایه که در کثافت منزجر کننده یک ساختمان قدیمی رسوب کرده اند و جاگیر شدن آنها در این ساختمان نه به دلیل انعطاف پذیری آنها و مقبول طبع صاحب خانه بودن که محصول خصلت مرده خوری آنها و بی وارث بودن و بی تفاوت بودن صاحب خانه نسبت به مسائل مادی حتی در تقابل با عرصه های اعتقادی خودش است.(به عنوان مثال جا دادن به همان گریخته از کمونیسم که یک سال است اجاره نپرداخته)
اما در عین حال که در تمام روند داستان دارد خلق و خوی خودش ودیگر ایرانیان را نقد می کند و در این نقد کردن ها نقبی هم به نسل های پیش تر می زند که چه خرافه پرستان بی مایه ای بوده اند، پوزخند تمسخر آمیزی هم به جامعه غرب زده و زندگی متروک و مرگ تدریجی صاحب خانه که قهرمان روزگاران گذشته بوده را تصویر می کند. شاید خواسته بگوید به نوعی آسمان هرکجا شاید همین رنگ است ... البته از جنبه نتیجه غایی زندگی منظورم است وگرنه صاحب خانه هرچند به مرگ تدریجی مبتلاست اما خانه ای دارد و آرمان انسان دوستانه ای اما جماعت ایرانی از جمله خود نویسنده از مادیات بی بهره اند و اکثرا به اخلاقیات بی تقید.
اما در مورد سوتی های نویسنده که بسی بیشتر از موارد اشاره شده توسط شماست. من کتاب را یکبار خواندم اما در وصفیات محیطی هم تناقض زیاد داشت که حرص مرا در می آورد. مثلا جایی می گفت کف راهروی طبقه ششم با چوب فرش شده ، جایی دیگر می گفت با اجر قرمز و الی آخر ...
به نظرم اصراری نیست به بهانه یک سبک بدیع راه انداختن انقدر نوشته ها بازنویسی شود که دیگر نویسنده قاطی کند و تناقضات اینقدر زیاد شوند ...
به هرحال گمانم این کتاب فقط برای ایرانیان جذابیت محتوایی داشته باشد چون که نیمه تاریک جامعه خود را در کتاب پیدا می کنند.
اما خوب، این همه از تمام جنبه ها جامعه ایرانی را نقد کردن جز در این سبک بدیع قابل جمع کردن نبود.
و در ضمن آن سه بیماری نویسنده به نظر من اپیدمی جامعه ایرانی است و کل کتاب هم پرداختی بر امراض تاریخی ایران است که انقدر در روح روان ما ریشه دوانده که حتی هجرت هم برای خیلی ها چاره کار نخواهد بود.
اما همه این موارد انقدر با هنرمندی بیان شده بود که لابه لای روند داستان امکان نداشت هیچ چشم تیز بینی نویسنده را بر فراز منبر و یا در حال شعار دادن و سخنرانی دستگیر کند.
جدای از سوتی ها کتاب لذت بخشی بود.
سلام
در خصوص نقد جامعه ایرانی به عنوان یکی از محورهای اصلی باهات موافقم اما نقطه قوت کتاب همان قلم نویسنده است که در قالب سبکی خاص توانسته است برخی نقاط ضعف اساسی را در یک جا جمع کند ... وگرنه فارغ از تعارفات هستند نویسندگانی که شناخت دقیقتری دارند اما ...
در مورد یکرنگ بودن آسمان هرکجا موافق نیستم هرچند سرسپردگی نسبت به ایدئولوژی ها و ... در هرکجا می توند به نتایج مشابهی منجر شود. اما درخصوص نتیجه غایی همه ما در دو متر جا میخوابیم حالا ممکن است فاوست مورنائو باشد یا نباشد...
من اصلاً متوجه این قضیه کف راهرو نشدم!!! این چیزیه که فقط از دست نگاه زنانه برمیاد.من تعطیلم در این خصوص...به نظرم کل کف چوب بود ولی این آجر قرمز هم به چشمم آشناست یه جایی ذکر شده!
چند تا سوال در مورد برخی زنان کتاب برام بود که کمی گنگ بودند ...
راستی کاش چندتایی از تناقضات دیگر را عنوان کنی شاید آقای قاسمی هم یک پیامی بفرستند! همینجا از خانم سارا سالار تشکر می کنم (دنبال جای مناسب بودم!)
نمی توانم درخصوص خوانندگان غیر ایرانی نظری بدهم اما ما که حال کردیم.
موافقم که فرم و محتوا همنوایی دلنشینی دارد.
علاوه بر سه مرض مذکور پارانویا و تعدد شخصیت را هم اضافه کن.
خیلی نرم با بلندگو صحبت می کند! انگار ام پی تری تو گوشت گذاشته باشی!! آزارنده نیست.
ممنون
آقا ما هر چه در مورد این کتاب به عقل ناقصمان می رسید در پست قبلی گفتیم ، آقا حلالمان کنید ، حرف دیگری نداریم که بزنیم ! آقا مدظلتان العالی .
سلام ققنوس بصیر
باز هم از افزایش بصیرت شما در شگفت شدم...ممنون!
در همان پست قبلی هر چه جواب داشتم دادم!
سلام
خیلی خیلی شرح داستان را پسندیدم مخصوصا نکته سنجی هایت را .
حرفی نمانده بزنم!
سلام
چوبکاری می فرمایید!
برادر یه دو سه رای برای جاز جور کن این بار هم انتخاب نمیشه ها!
آقاجان اینقدر ایرانی بودنمان را به رخمان نکشید که مردیم از خجالت :((
ما ایرانی ها فکر کنم از وقفه های زمانی بسیار رنج می بریم :D
ما هم به اتفاق آراء کافه پیانو را انتخاب می کنیم...
سلام به کل دوستان
شرمنده شدم
البته نکات مثبتی هم داریم
مثلاٌ اصلاٌ اهل ریا نیستیم
نظرگشاد هستیم و اون یکی گشاد نیستیم
از شوخی گذشته نکات مثبت هم داریم
ممنون
سلام بر کافه نشینان عزیز
همه گفتنیهای مهم را خودتان گفته اید و برشهایی که دوست داشتم به آنها اشاره کنید را آورده اید.
و پرسپکتیو گیج کننده ای از فضا که من هم نمی توانستم ذهنی تداعی اش کنم .
درباره نگاه قضا و قدری که در رمان خیلی واضح است من هم آن را ضعف نمی دانم . واقعیتی می دانم که نویسنده نتوانسته یا نخواسته رها شود از چنبرش .
جابجا کنایات خوبی آورده اید مثل اینکه آخر ما چرا تغییر نکرده ایم ؟؟
در مورد نظر نویسنده درباره امراض تاریخی ایرانیان و بی فایده بودن هجرت در درمان قطعی آن بیماریها کم و بیش با نیکادل موافقم . نه از روی دلیل که از روی تجربه ارتباط با ایرانیانی که سالهاست رفته اند یا حتی آنجا بدنیا آمده اند ... تازه رفته ها که بماند.
برخی از امراض ما علاج شدنی نیستند . ما نیمه تاریکمان را همه جا با خود می بریم گویا افتادن نور به یک باره هم علاج نیست نور را باید ذره ذره وارد آن نیمه کرد....
سبک نویسنده اگر چه خوش خوان نیست اما کشف زبانش برای خواننده لذت بخش است . من قلم قاسمی را در کتابهای دیگرش هم می پسندم .
سوتی ها را می توانیم به پای به عرصه آمدن نسل جدیدی از رمان ایرانی بر نویسنده اش ببخشیم .می خواستم الان کتاب را بیاورم و یادم بیندازم بعضی ها را . اما با خودم گفتم این کار کمکی به فهم بیشتر ما از منظور نویسنده نمی کند .
نقد شما انصافاً جامع بود و اگر دو قسمتی نوشتن به موشکافی بیشتر نگاه نویسنده و مخاطبان کتاب برسد من ازش استقبال می کنم .
درباره رای گیری حقیقتاً کتابها را غیر از کافه پیانو نمی شناسم . این است که رایم سفید است .
سلام
ممنون
در مورد بی فایده بودن هجرت در حل این مشکلات البته باید چند نسل بگذرد (از قول آقای قاسمی می گویم وگرنه من زیاد برخوردی نداشته ام یعنی برخورد عمیقی که شناخت کافی برای قضاوت را فراهم کند) اما وقتی برخی آقایون را که سی سال خارج از ایران بوده اند را در برخی جاها می بینم (مثلاٌ برخی تلویزیون های درپیت) حیرت می کنم از استقامت و توانایی برخی هموطنانمون در حفظ عقاید درپیت و رسوبات عقاید درپیت!
واقعاٌ بعضی مواقع که این فکر علاج ناپذیری توی ذهنم میاد غم بزرگی توی دلم میشینه ولی خوب اگر من بتونم خودم رو علاج کنم یک هفتاد میلیونیوم جلو می رویم اونوقته که می تونم امیدوار هم باشم ...
نمی خوام جوگیر بشم ولی انصافاٌ این کتاب خیلی عالی بود در مجموع
... من کتاب دیگری از ایشون نخوندم ولی حتماٌ باز به ایشون سر می زنم.
البته در مورد دو قسمتی زود است که نظر قاطع بدم چون کل مطلب را یک جا نوشتم و نصف کردم! البته اینش بدیی ندارد مهم خوانده شدن و همراه شدنه که باید ببینم نتیجه چیه...
در مورد رای هم می تونی یه سرچی بکنی بعد رای بدی!
حرف آقا فصل الخطاب است. اما من ابوپیاز را ترجیح می دهم ! کلن از آن یکی بدم می آید؛ می فرماید ؛
سیر، یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین، چقدر بد بویی
گفت ، از عیب خویش بی خبری
زان ره از خلق ، عیب می جویی
آقا فکر نکنید ما به این شعر قصد طعنه زدن به شما را داشتیم ... ابدااا ! ما که باشیم که به آقا طعنه بزنیم
حرفای دوستان رو که خوندم بازم حرفم گرفت ، اما چون کتاب را نخوانده ام ، پررو بازی در نمی آورم و درز می گیرم.
........................................" ره" تان به راه !
سلام
برو کتاب رو بخون تا دیر نشده...
امروز داخل ماشینمو دزد زد زیاد دل و دماغ ندارم ... ماشین رو آدم جلوی در خانه هم نمیتونه چند ساعت پارک کنه!!
جالبه دقیقن همین نکته ای که درباره تاریخجه زن ایرانی ذکر کردی رو قبلن تو قسمت نقل از کتابم نوشته بودم
با توصیه ات موافقم این کتاب باید خوانده شود.
راستی من نمی تونم تو وردپرس لینک بزارم ولی برو و این لینک رو ببین.
http://www.ted.com/talks/isabel_allende_tells_tales_of_passion.html
سلام
بله اون پاراگراف از قسمت های قابل توجه کتابه...
رفتم ... منتظرم ببینم باز میشه یا نه...البته قبلاٌ گفتم که من زبانم تعطیله ها!
سلام.
داشتن نگاه انتقادی به جامعه رو یکی از لوازم رماننویسی دونستن که این کار قاسمی الحق وجود داره. با این حال نکتهای که هست اینه که قاسمی این نگاه رو بیشتر میاد توضیح میده نه تصویر. شاید هم راوی اول شخص باعث شده این روش رو در پیش بگیره.
حالا که آبها از آسیاب افتاده منم بدم نمیاد «کافه پیانو» رو بخونم. بنا بر این اگه اشکالی نداشته باشه رایم رو از جاز به کافه تغییر میدم.
سلام
به نکته خوبی اشاره کردی... موافقم که بیشتر توصیفی توضیحی است ...ولی خوب به گونه ای است که خواننده احساس شعار گوش کردن نمی کنه...
فکر کنم کافه پیانو رای آورد بدین ترتیب...
ممنون
سلام
خواهش می کنم
سلام
اول ازهمه ممنون به خاطر نظراتون ، بعد راجع به کتابی که خوندید، من چندسال پیش این کتاب روخوندم اما هیچی نفهمیدم ولی ازونجایی که خیلی پر روام تا آخرش خوندم حالا بعدا دوباره میخونم .
اما راجع به خنده درتاریکی 100 صفحه ای خوندم
ولی یک جمله ای به نظرم میاد :
دروجود آدمی مرض هایی است که نمی گذارد عین آدم زندگی کند ( ببخشید ها ولی من نمی فهمم این آقاهه چرا خودشو بد بخت کرد)البته اگه بفهمیم که خوبه حداقل خودمون رو توی بدبختی نمیندازیم.
سلام
اشکالی نداره این کتابیه که معمولاٌ باید دو بار خوند...
فکر کنم یکی از علتهاش نبود شور و هیجان و یکنواختی زندگیش بود ... حالا من مطلب رو نوشتم و اتفاقاٌ توصیه هایی در این زمینه از قول ناباکوف نوشتم!!
در وجود آدم امراض زیادی است که بعضاٌ ناشناخته هستند.
ذوباره سلام
تازه دیدم آدرس منم این پایین هست
دستتون درد نکنه شرمنده کردید ، تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف (پیشاپیش از دوستان بابت نازل بودن نوشته ها عذر میخواهم)
سلام مجدد
اختیار دارین استفاده می کنیم
سلام حسین آقای عزیز
تبریک می گم بهتون که با این نقد کردن کتابها عجیب خوانندگانتان را وسوسه می کنید به خواندن آن.
و یاد اون ضرب المثلی می افتم که امروزه زیاد شنیده می شود: به طرف می گن چی شد معتاد شدی؟ میگه رفیق خوب و ... اگرچه مطالعه قشنگ ترین نوع اعتیاد است.
دو سه بار وبلاگتان را باز کردم و هر بار تونستم دو سه پاراگراف بخونم و بالاجبار برم دنبال کاری ولی امروز هر دو پست رو با دقت خوندم و نتیجه اش این شد که به زودی کتاب را خواهم خرید.
ممنونم وبلاگ بسیار خوبی دارید. موفق باشید
سلام بر پرنیان گرامی
اگر خوانندگان به خواندن کتاب ترغیب شوند یکی از اهداف اولم پاس میشه و اگر کتاب ها را بخوانند دومی و ...
الان ققنوس ببینه برام حرف در میاره با این ضرب المثل!!
ممنون
ا چرا جلدش عوض شد؟
از جان شیفته هم بنویس. دلم واسه کتابش تنگ شده
سلام
چاپ های اول این قسمت دومیه است
فکر کنم یه اختلافی داشتند چون از چاپ نمی دونم چندم به این ور نیلوفر منتشر کرده... اون یکی ورجاونده
چشم اگر کسی بهم هدیه داد می نویسم!!
این کشیدن نقشه بر اساس کتاب خیلی جالب بود هر نویسنده ای اگر بداند چنین خوانندگانی خواهد داشت با عشق بیشتری کار خواهد کرد
سلام
خودمم کلی بهم حال داد چون پنج بار کشیدم تا اونی که باید باشه را درآوردم (تازه اگه درست درآورده باشم!)
آره باید یکی از دوستان داوطلب بشه به ایشون خبر بده
با سلام
با بی تفاوتی، نبض اعتدال و تدبیررا قطع نکنید!؟
با سلام
فکر نکنم آقای ا ن به این چیزا اهمیت بده
اگر زودتر گفته بودید پریروز توی شهر ما بود در قالب نامه بهش می رسوندیم پیام شما رو
از اون جایی که من دیر رسیدم و تقریبا کتاب مورد علاقه ام رو از دست دادم اما باز هم از خوندن خلاصه و نظرات شما خیلی لذت بردم. گفتنی ها رو هم چون دیر اومدم همه گفتند دیگه من نظرات شخصی ترم رو میگم...
من این کتاب را هیچ وقت یادم نمیره 100 صفحه اولش کلی طول داد تا خوندمش اما از اون 100 صفحه به بعد من کل زندگیم رو گذاشته بودم روی این کتاب و یادم نمیاد که فصل پایانی رو سر کلاس دانشگاه اون هم آنالیز خوندم یعنی وقتی تموم شد دوستم بهم گفت چرا حالا گیر دادی تموم کنی و وقتی خودش هم خوندهمون حال بهش دست داده بود...
اول داستان که بحث وقفه زمانی رو مطرح کرد خیلی خوشم اومد چون خودمم گاهی دچارش میشم و البته نه به شدت نویسنده و لی خیلی حس جالبی بود اما بعد کشش داستان من رو کشوند.
پایان بندی داستان یعنی به نظرم بیش از همه چیز نقدی اساسی به تاریخ ایران و ایرانیها بود...
میشه به بعضی قسمتهاش خورد گرفت اما در کل کتاب فوق العاده ای بود و من عاشقش بودم...
سلام
خوش آمدید ... ممنون
بله واقعاً کتاب فوق العاده ای بود
آنالیز رو که نیفتادید خدای ناکرده!؟
نه خدا رو شکر پاس کردیم...
انقدر برای تموم کردن این کتاب عجله داشتم که سه روز طول کشید تا دوزاریم افتاد تهش چه اتفاقی افتاد.
و فهمیدنم هم دقیقن لحظه ای اتفاق افتاد که داشتم با اخم و خیلی بداخلاق و بی اهمیت از وسط لابی دانشگاه رد می شدم- یهو یه لحظه متوقف شدم و بلند گفتم : إ إ إ
و بعد به مسیرم ادامه دادم!!
دقیقن مثل لحظه ای که فریاد اریکا از توی حموم به گوش رسید!!!!
من بسیار راسخ- پی گیر پاسخ های شما در ذیل نظراتم هستم و خیالتون راحت تا حالا همه رو دنبال کردم!
ببخشید که عادت به سلام کردن ندارم.
سلام:)
سلام
(این به خاطر به مسیر ادامه دادن بود!)
خیلی خوبه که وقتی چیزی را می خونیم اون چیز ذهنمون رو به خودش مشغول کنه و این مزیت اون چیزه
خیلی چیز زیاد شد!!
ممنون که به صورت راسخ پیگیر هستید
خواهش می کنم... همین که شروع به کامنت گذاشتن می کنید یعنی سلام و من باید جواب سلام بدهم
من دارم کافه پیانو رو میخونم. خیلی تصادفی یکی انداخت جلوم به زور و منم در حالی که داشتم مینداختمش دور پشیمون شدم و برش داشتم و شروع کردم و جذب شدم.
سلام
خوبه که می خونید...و خوبه که در لحظات آخر پشیمون شدید...
اما چرا اینجا توی همنوایی شبانه!!؟
سلام.
میله جان همنوایی ات را دوست داشتم.
اگر درست فهمیده باشم در قسمت اول از سمیلو به عنوان دوست دختر راوی یاد کرده ای، در حالی که او پیک حامل نامه های راوی و محبوب اوست که در آن روز مورد نظر در رودخانه غرق شده است.
سلام
ممنون از توجه... خودم هم یک دور به واسطه همین کامنت این دو مطلب را خواندم! چه قدر روده دراز بودم قدیم ها...
آن کلمه دختر که در پرانتز جلوی نام سمیلو آورده ام به معنای دوست دختر بودن او نیست بلکه می خواستم بگویم این اسم یک دختر است.
ممنون رفیق
من امروز کتاب و برای دومین مرتبه تموم کردم آخرش متوجه نشدم فاوست مورنائو کی بود , گوینده داستان زنده بود یا مرده -کلا" دوستش نداشتم
سلام
فاوست مورنائو یکی از دو ملک سوال کننده در شب اول قبر بود و دیگری هم همان سرخپوست هیکل گنده فیلم دیوانه از قفس پرید... یعنی این دو نکیر و منکر بودند.
فکر کنم هر دو قسمت مطلبم را بخوانید شاید گره هایی باز شود.لینک قسمت اول را هم انتهای همین قسمت دوم گذاشتم الان.
سلیقه ها متفاوت است دیگر... با این که خیلی از زمان خواندنش گذشته است ولی آن احساس لذتی که در خوانش دوم داشتم را یادم هست.
ممنون از کامنتتان... چون دوباره لااقل مطلب خودم را خواندم و کمی از مزه داستان زیر زبانم آمد.
سلام
چند سال پیش این کتاب و خوندم و مثل شما دو بار پشت سر هم خوندم .فوق العاده بود.
چاه بابل هم خیلی خوبه البته بنظر من به خوبی همنوایی ...نیست ولی یکی از بهترینهای ایرانیه.
خیلی جالب بود رسم کردن نقشه ی ساختمان رمان. تو کتاب درباره ی مسخ ناباکوف دقیقن همین کار رو انجام داده .نقشه ی خونه ی گرگور زامزا رو رسم کرده حتا نوع شکل سوسک رو هم کشیده و نقد کرده .
سلام بر فرانک کتابخوان
با توجه به جمیع سلایق خوانندگان فارسیزبان همینکه این اثر به عنوان بهترین رمان سی سال اخیر انتخاب شده خودش گویای ارزشمندی اثر است.
من در مورد اون کار ناباکوف خبر نداشتم و به صورت خودجوش این کار را انجام دادم
ولی خدمت ایشان ارادت دارم هرچند دعوت به مراسم گردنزنی ایشان بدجوری من را از ایشون دور کرد! ولی به خاطر همین اطلاعاتی که دادید سعی میکنم کدورتهایمان را کنار بگذارم
مرسی
ها راستی غلط های تایپی بیشتر از دوتا بود. و البته چند غلط ویرایشی که باید حق داد بهش. توی ایران ویراستارها دقت می کنند و زیر و رو می کنند کتاب را. اما انجا لابد باید خودش همه کارها را انجام دهد و می دانی وقتی ادم مطلب خودش رو می خونه حتی اگر غلط باشه درست می خونه - من که اینجوری هستم- و خوب از دستش در میره.
نقشه ساختمان هم بله درست نبود. فکر کنم عمدا گذاشته ببینه کی می فهمه
کاش خود نویسنده اینجا را میدید و نظرش را در مورد نقشه ساختمان میگذاشت
در کل کتاب شسته رفته خوبی بود و به حق یکی از برترین آثار ادبیات داستانی ماست.
الان بعد از چند سال هوس کردم دوباره...
سلام
منم این کتاب رو دوبار پشت سر هم خوندم و خیلی لذت بردم
ممنون از مطلبی که نوشته اید
اخر داستان را خیلی دوست داشتم
تو همچین جایی زندگی کردم خیلی می فهمیدمش
سلام
این کتاب، کتابِ یک بار خواندن نیست! البته نه اینکه بار اول لذتبخش نباشد...نه... مثل لیموترش نصفشده میماند! باید دوباره و از زاویهدیگر فشار داده شود تا آب و عصارهی بیشتری از آن خارج شود.
تجربهی زیستی در مکانی مشابه لذت خواندن را دوچندان و گاه چندچندان میکند.
ممنون رفیق
فقط من اون قسمت که به نظر شما ضد زن نیست رو کاملا ضد زن میبینم.
مگر زن ایرانی باید با تمام مردانگیش در جامعه وارد شه. خب زن ایرانی هم مثل تمام زنان دنیا باید ظریف باشه و زنانگی داشته باشه و در عین حال شخصیت جدا از زن و یا مرد بودن هست. شاید اگر این نوع نگرشها نبود زن ایرانی مثل پروین شعرهایی اونقدر مردانه که البته زیبا هم هستند نمیگفت و جرات داشت مثل فروغ کمی هم زنانگی خودش رو در شعر نشون بده یا مثل دلکش اونقدر مردانه آواز نمی خوند چون جامعه می تونست صدای آواز یک زن را همونطور که هست بشنوه. در مجموع می خواستم بگم تمام اونچه در اون قسمت ضد زن نمیبینید من ضد زن ایرانی میبینم.
سلام بر شما
کامنت شما موجب شد پس از سالها نگاهی به مطلب بیاندازم و البته بیشتر به همان قسمت مورد اشاره.
طبیعتاً برداشتها می تواند متفاوت باشد.من از شما تشکر میکنم بابت بیان نظرتان. اما گمان نکنم از این جملات بربیاید که زن ایرانی میبایست با تمام مردانگیاش وارد جامعه بشود. برداشت من این است که نویسنده یک طیفی را رسم میکند از منتهاالیه سنتی تا منتها الیه مدرن (با همان تعریفی که از روند خلق آنها دارد) و میگوید بیگمان کسانی در آن دو سر طیف قرار دارند ولی شخصیت مورد نظرش یعنی رعنا در وسط طیف قرار می گیرد. فیالواقع "باید"ی در کار نیست و فقط یک توصیف از جامعه صورت پذیرفته و زنان در قسمتهای مختلف آن طیف از نگاه راوی قرار میگیرند.
همین امروز تمومش کردم... باید یک هفته ی دیگه دوباره بخونمش... از تمام قسمتهای کتاب لذت بردم...و چقدر قشنگه که یک همچین کتابی به زبان مادری من نوشته شده... یکی از بهترین کتابهایی که خوندم... کاش در نقدتون به خاتون هم میپرداختید چون بنظر من قسمت مهمی بود... ارجاعات زیاد به نمایش موسیقی ادبیات معماری نقاشی و ...
سلام دوست عزیز
موافقم
و البته اکثریت اهالی این حوزه نیز چنین نظری دارند که این کتاب یکی از صدرنشینان عرصه رمان در سالهای اخیر است... در سی چهل سال اخیر...
طبعاً نکات و زوایای بسیاری داشت که من به آن نپرداختهام... وبلاگ است و محدودیتهاش... و نویسنده وبلاگ است و کموکاستیهایش
ممنون
سلام بر دوستان گرامی
بعد از چند سال که از نوشتن این مطالب برای شما گذشته، من تازه آن ها را می خوانم و لذت می برم.
دست همگی و بخصوص صاحب وبلاگ درد نکنه !!!!
در مورد این کتاب در جایی نوشتم:
این یک حماسه است، حماسهای عظیم از شکستن و ویران شدن...
از خواندن این کتاب خیلی لذت برم
حدیثی از ویران شدن در غربت جغرافیایی و عاطفی و ذهنی ...
سلام جناب صادقی عزیز
یکی از بهترین رمانهای ایرانی که خواندم همین کتاب است. از آنهاست که روزی برای سومین بار دستم خواهم گرفت.
با شما موافقم... ویرانی... حماسه...
ممنون از لطف شما
سلام من امروز این کتاب رو تموم کردم و تصمیم دارم دور دوم رو به همین زودی شروع کنم ولی قبلش خواستم ببینم نظرات خوانندگان دیگه چطوری بوده . من چاه بابل رو از ایشون قبل از همنوایی.. خوندم و به نظرم خیلی پخته تر از همنوایی بود ولی هر دو کتاب رو دوست داشتم
.ممنون از مطلبی که نوشتید
سلام دوست عزیز
حتماً دور دوم را تجربه کنید. منتظر میمانم.
ممنون از لطف شما