ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
داستان های قدیمی کودکانه یادتان هست؟ مثلاٌ شنگول و منگول یا شنل قرمزی و... الان ممکنه که جذابیت این داستانها یادتان رفته باشد ولی اگر فرزند کوچک داشته باشید دوباره یادتان می آید! نیاز به توضیح زیادی نیست که این داستانها در شکل گیری شخصیت کودک خیلی تاثیر دارد. این طور که در مقدمه این کتاب نوشته شده است تعدادی از روانشناسان کودک در آمریکا زمانی اعلام کردند که بازنویسی داستان های کلاسیک کودکان با توجه به شرایط فعلی ضرورت دارد و لازم است که هر گونه نشانه های تبعیض نژادی و تبعیض جنسیتی و... که بد آموزی دارد از این داستانها حذف شود و باصطلاح بی ضرر شود.همین موضوع دستاویزی شد برای طنزنویس جوانی به نام گارنر تا با نگاه طنز به این بازنویسی اقدام کند.
گارنر در بی ضرر سازی این داستانها علاوه بر دستکاری موارد جنسیتی و نژادی از تکنیک کاربرد کلمات دو پهلو که مورد استفاده مسئولین و مقامات حکومتی است نیز استفاده کرده است. مثلاٌ در مقدمه اشاره شده است که مسئولین در خصوص انفجار هسته ای در یکی از نیروگاه های هسته ای حادثه مذکور را "پاشیدگی انرژی " اعلام کردند تا از تبعات اجتماعی آن بکاهند. در این باز نویسی مشابه این متد اینگونه به کار رفته است: به جای کلمه کوتوله از "طولاٌ محروم" و به جای فقیر از اصطلاح "اقتصاداٌ کم بهره" و یا به جای بدجنس از اصطلاح "فاقد الرافت" و... استفاده شده است.
با این متد نویسنده به سراغ 13 قصه معروف کودکان رفته است تا با این بازنویسی آنها را کاملاٌ بی ضرر نماید البته برای جامعه آمریکایی چون ظاهراٌ 3 تا از داستان ها از فیلتر این طرف رد نشده است و همچنان ضرر دارد.
به عنوان مثال بخش هایی از داستان شنل قرمزی :
"در روزگاری دور خانم کم سن و سالی بود به اسم شنل قرمزی که با مادرش در جنگل بزرگی زندگی می کرد. روزی مادرش از او خواست یک سبد میوه و کمی آب معدنی برای مادر بزرگش ببرد. البته قصد او این نبود که بگوید این کارها را باید فقط زن ها انجام دهند, بلکه این بود که چنین عملی حس همدردی اجتماعی را در انسان تقویت می کند...خیلی ها این جنگل را بسیار خطرناک می دانستند...اما شنل قرمزی در اوج شکوفایی جسمی آن قدر به خود اعتماد داشت که توجهی به این تهدیدات که آشکارا از تخیلات فرویدی ناشی می شد , نداشته باشد.
...آقا گرگه ... از رختخواب پرید پایین و شنل قرمزی را توی پنجه هایش گرفت و خواست قورتش دهد. شنل قرمزی جیغ کشید ، نه از این که آقا گرگه جرات کرده بود و لباس زن ها را پوشیده بود بلکه به خاطر تجاوز آشکار او به حریم شخصی اش . صدای فریاد او را یک هیزم شکن ( البته خود او ترجیح می دهد که به او تکنسین سوخت جنگلی بگویند) شنید . دوید توی کلبه و دید که آن دو با هم گلاویز شده اند.هیزم شکن خواست که دخالت کند. همین که تبرش را بلند کرد شنل قرمزی و گرگ یک دفعه ایستادند.
شنل قرمزی پرسید: اصلا معلوم است چه کاری می کنی؟
هیزم شکن پلک هایش را به هم زد و خواست جوابی بدهد اما نتوانست . شنل قرمزی این بار با عصبانیت گفت : سرت را انداخته ای پایین و مثل آدم های وحشی آمده ای تو و تبرت را بلند کرده ای که چی؟ ای مردسالار متعصب. به چه جراتی فکر کرده ای که زن ها و گرگ ها نمی توانند بدون کمک مرد ، مسئله های خودشان را حل کنند؟
مادربزرگ همین که نطق پرشور شنل قرمزی را شنید از توی شکم آقا گرگه بیرون پرید و تبر هیزم شکن را از دستش قاپید و کله اش را با آن قطع کرد. پس از این ماجرا شنل قرمزی و مادربزرگ و آقا گرگه احساس کردند که به نوعی نقطه نظر مشترک رسیده اند. تصمیم گرفتند خانه ای مشترک بر اساس احترام و تعاون متقابل بنا کنند. آن ها تا آخر عمر با شادی در آن خانه زندگی کردند."
امیدوارم بخوانید و لذت ببرید .
پی نوشت: این کتاب را آقای احمد پوری ترجمه و نشر مشکی آن را منتشر کرده است.
***
پ ن 2: نمره کتاب 3.7 از 5 می باشد.
پ ن 3: برای شنیدن دو تا از داستانها به اینجا مراجعه کنید: اینجا!
بعد از اون روز که همدیگه رو دیدیم نرفتم انقلاب، از کتاب فروشی های دور و بر هم پرسیدم نداشتن...می خرم و می خونم...انتشارات مشکی بود دیگه؟
مرسی
سلام
فردای همون روز خواهرم زحمتش رو کشید و گرفت واسم
همون انتشاراته
خوراک یک سفر رفت و برگشتی با مترو از خانه تا محل کار
مخلصیم حسین جان
سلام خوبی ؟ وبلاگ قشنگی داری !یه سری هم به ما بزن ...هرچی دلت می خواد تو سایت من هست ممنون ازلطفتون راستی یه موقع واسه تبادل لینک اونم با (جایزه ویژه)اگه موافق بودی به این آدرس مراجعه کن گلم http://istgah.asantabligh.com/tabdol1.phpl
سلام گلم
می دونی اولین تصویری که این جور پیام ها میاره توی ذهنم چیه؟
داری توی یک پیاده رو نسبتاٌ شلوغ راه می ری
بعد یه بنده خدایی بین همه آدم ها میاد جلو و میگه:
داداش جیبم رو زدند و می خوام برم تا خونه پول ندارم و....
بعد با خودت فکر می کنی نکنه رو پیشونیم نوشته شده من آدم نیکوکاری هستم یا اینکه باورت میشه وبلاگت قشنگه
..................
به هر حال انگیزه خوانی ممنوع!
اومدم سایتتون رو دیدم واقعاٌ هر چی دلم می خواد و نمی خواد هست
موفق باشی
سلام
ممنون ...
یاد میگ میگ و جریان معروف بروکلین بکهام فرزند دیوید بکهام معروف افتادم !
که البته با آن پایان جدیدی که آن داستان معروف گرفت یجورایی باضرر شده و خشونت طلبی رو شاید ترویج داد ...
ولی خوب من هم زمانی که بچه بودم یکی از آرزوها م این بود که این میگ میگ بالاخره خورده شه ! آخه اون بدبخت همیشه کلی تکنولوژی می زد ولی هیچ وقت به نوایی نمی رسید ... اعصابم همیشه خورد می شد سر این قضیه !
کاش بابای من هم اندازه بابای بروکلین پول داشت D: ;)
سلام
خوب دیگه باید تو تلاشت رو بیشتر کنی که فرزندت اینجوری حسرت به دل نمونه !!!
وقتی یادم میفته که داداشم میومد من رو از زمین فوتبال بیرون می کشید که درس بخونم اشکم در میاد !!
سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود. اروزی موفقیت دارم برای شما
ممنون
سلام.
همیشه فکر میکردم آقای محمد رضا شمس که قصههای تقریبا طنز برا بچهها مینویسه این ذوق و قریحهرو از کجا میاره. آخه میدونید اون هم یه چند تا از داستانهای قدیمی رو به صورت نگاه طنز بازنویسی کرده که بیشترش تو مجلهی رشد چاپ میشه.یکیش کتاب ؛ من و زن بابا و دماغ بابام؛ که برا بچهها جالبه. تو این کتاب هم مثلا ماه پیشونی و پینیکیو و... رو بازنویسی کرده. خب حالا فهمیدم که یه جورایی ایده از خودش نیست. سوال؟ این کتاب برا بچهها مناسبه یا ما بزرگترها اگه که هوس بچگی به سرمون زده باشه؟
سلام
کارهای ایشون رو ندیدم...
فکر کنم برای بزرگترها مناسبه و اون هم بزرگترهایی که به مباحث باصطلاح فنی! (سیاسی اجتماعی) آگاهی داشته باشند...
ممنون
اینکه مادربزرگ با تبر سر هیزم شکن را قطع می کند بدون اینکه هیزم شکن از خودش دفاع کند و در دادگاهی صالح با حضور وکیلش محاکمه شود کاری ضد حقوق بشری است که قطعا از لحاظ سیاسی می تواند برای مادربزرگ مشکل ساز شود. با احتساب همین یک مورد می شود گفت این داستان ها بدآموزی دارند و کاملا هم بی ضرر نیستند .
ممنون از معرفی حتما خواهم خواند.
سلام
البته ریشه خلق این داستانها در مقدمه توضیح داده شده است... من دو تا از داستانهای این کتاب رو به صورت صوتی درآورده ام که می توانید در قسمت داستانهای صوتی وبلاگم گوش کنید...راپونزل و لباس تازه امپراتور ...
حتماً بخوانید کتاب رو ... من از طنزش خوشم آمد
ممنون
یاد کتاب "در روزگاری که هنوز پنجشنبه و جمعه اختراع نشده بود" افتادم. به این کتاب و کتاب تربر بی شباهت نیست.
سلام
بله بی شباهت هم نیست. آشنایی زدایی از داستانهایی که زیاد شنیدهایم با چاشنی طنز...