سی رایت میلز جامعه شناس آمریکایی عبارتی دارد تحت عنوان "تخیل جامعه شناسانه" که به توانایی افراد در دور ساختن اندیشه شان از جریانهای عادی زندگی روزانه برای از نو نگریستن به آنها , اشاره دارد. این توانایی نه تنها می تواند وضعیت موجود را به ما نشان دهد بلکه می تواند نشان دهد درصورت قوت گرفتن الگویی خاص , وضعیت چگونه می تواند بشود. "میرا" نیز به نوعی تخیل جامعه شناسانه ای است که به ما یک نوع آینده ممکن را نشان می دهد, آینده ای که در آن هویت فردی بسیار کمرنگ و حتا به فنا رفته است. جامعه ای که در "میرا" توصیف می شود آرمانشهری است که در آن برای از بین بردن بی عدالتی , همه نابرابری ها از بین رفته است یا دست کم کوشش می شود که از بین برود.آرمانشهری که در آن کوشش می شود همه مثل هم فکر کنند و مثل هم باشند و دیگران را همیشه و در همه حال بر خود مقدم بدانند.
راوی داستان مردی است که تصمیم گرفته است خاطراتش و اتفاقاتی که در زمان حال برایش رخ می دهد را بنویسد (همانند راوی 1984 اورول و اتفاقن اینجا هم همانند آنجا نوشتن و این گونه نوشتن جرم است). راوی ابتدا توصیفی از مکان زندگی انسانها ارائه می کند تا خواننده بداند که کجا پای گذاشته است:
ما یک خانه معمولی داریم, با دیوارهای شفاف, تا چهار نفر ساکنان آن هیچ گاه نتوانند خود را از چشم دیگری پنهان کنند. به این ترتیب تنهایی مغلوب می شود, زیرا چنان که همه می دانند بدی در تنهایی خفته است.
راوی با هر توصیفی یا با هر نقل حادثه ای , یکی از مختصات این آرمانشهر را بیان می کند. مثلن در پاراگراف بالا , ضمن نشان دادن تحت کنترل بودن افراد جامعه در حد اعلای خود , یکی از ضدارزش های این جامعه را که تنهایی است معرفی می کند. با خواندن همان چند صفحه اول با لیستی از ارزش ها و ضد ارزش ها آشنا می شویم.
"بدی در تاریکی خفته است" پس معابر عمومی همیشه با چراغ هایی که پنج متر به پنج متر کار گذاشته شده است روشن نگاه داشته می شود. و یا در اواسط داستان می بینیم قانونی در حال تصویب است که داخل خانه ها هم چراغ ها می بایست روشن باشد...
تنهایی شر است , پس هیچکس نباید تنها باشد و همیشه باید در گروه بود (گله وار) و برای نشان دادن رضایت نیز می بایست لبخند به لب داشت. در جیب ها به جای کارت شناسایی باید ورقه ای که در آن اسامی دوازده دوست آدم ذکر شده موجود باشد, چون سربازان آن را کنترل می کنند. راوی رفیقی ندارد اما او هم چنین ورقه ای دارد چون به هر حال قانون را باید رعایت کرد.
با این اوصاف بزرگترین گناه چیست؟ کدام گناه است که زیربنای چنین جامعه ای را می لرزاند؟ جامعه ای که مردم آن باید همسان باشند... درصورت تمایل به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
اما بر سر کسانی که از قوانین عدول کنند چه می آید؟ آنها به خانه های اصلاح فرستاده می شوند و عملی روی مغزشان انجام می شود (مغزشویی و تغییر افکار) و همچنین بر روی صورتشان نقابی جراحی می شود که همیشه آنها را در حال خندیدن نشان می دهد.
***
سانسور
قیمت درج شده روی کتاب من 1200 تومان است اما فروشنده با این توجیه که این متن سانسور نشده کتاب است قیمت چند برابری کتاب را توجیه کرد (حداقل یک سال قبل خریدم)... یک پاراگراف را مقایسه کردم و حالم شدیدن گرفته شد... وقتی آدم می فهمد کتابی که خوانده است این گونه سانسور شده است حس بدی بهش دست می دهد... تازه به همه برداشت هایش از کتاب هم شک می کند!
نسخه سانسور نشده هم توی بازار هست. چاپ سال 1354 است و افست شده آن در دسترس است (البته الان که بعد از ده سال متن را ویرایش کردم در دسترس است! قبلاً نبود!!)
***
این داستان بلند پادآرمانشهری را کریستوفر فرانک نویسنده فرانسوی در سال 1968 نوشته است.خانم لیلی گلستان نیز آن را به فارسی ترجمه و نشر بازتاب نگار آن را منتشر نموده است.
مشخصات کتاب من: چاپ پنجم (مثلن!! چون داد می زند که افست است و...) 1385 , تیراژ 2200 نسخه , 90 صفحه , قیمت کرم فروشنده! (کرم بر وزن کلم و قدم و کفن و خفن) ولی نهایتن بین چهار تا پنج هزار تومان.
***
پ ن 1: این هم لینک معرفی این کتاب در وبلاگ لذت متن
رقابت
برای جامعه ای که تلاش در همسان نمودن آدمها دارد , رقابت کشنده ترین سم است و به همین خاطر راوی از آن به عنوان بزرگترین گناه نام می برد و از آلودگی خودش به این گناه در هنگام تحصیل سخن می گوید:
در سال دوم تحصیل به خاطر این که سه بار پشت سر هم در یک ماده شاگرد اول شده بودم, تنبیه شدم. به شورای رفاقت احضار شدم و از من خواستند علت رفتارم را توضیح بدهم... برایم یک بار دیگر "مقررات همشهری گری" را شرح دادند: بشر, در خدمت بشر. مالی که قابل تقسیم نباشد مال بدی است. هرچه کمتر باشیم , کمتر می خندیم. احتیاج یک فرد , وظیفه فرد دیگر است. شادی تقسیم نشده , اندوهی است بزک شده و غیره... و مرا برای یک سال از رفتن به کلاس محروم کردند, به اضافه ی ورزش اجباری روزانه, و انجام دادن تمام بازی های دسته جمعی. همان سال , ورزش های انفرادی نظیر شنا, دو , پرتاب وزنه و... که رقابت را دامن می زد , قدغن شد. در مقررات بازی های گروهی (نظیر فوتبال , بسکتبال وغیره) نیز تغییراتی داده شد: منظور کردن یک گل برای هر دسته ای که از دسته مقابل گل می خورد. به این ترتیب همه مسابقات با نتیجه مساوی تمام می شد.
عشق
تنهایی گناه است اما جفت بودن گناه بزرگتری است و بنابراین عشق گناهی نابخشودنی است و بخش عمده ای از رمان روی کاکل همین گناه می چرخد.
ابتدا باید به جایگاه احساسات در این جامعه توجه کنیم. در همان صفحه اول داستان , راوی اعضای خانواده را با سردی هرچه تمام تر و مناسب حال , این گونه معرفی می کند:
در آن خانه بوئنیه هست که بیست سال از من بیشتر دارد, مردی است قوی و باهوش که با دئیردر , که من از او زاده شده ام, جفت شده است. دئیردر هم مسن است. هنوز در چشمهایش پرتوی از بدبختی دارد که جزئیاتش را فراموش کرده ولی سنگینی بارش را حفظ کرده است. چهارمی میرا است; او هم از دئیردر زاده شده است.
زن و مرد صرفن بر اساس نیاز جامعه به رشد جمعیت و از طریق مسئولین مربوطه جفت می شوند و حق انتخابی در این زمینه وجود ندارد. درس های تولید مثل در مدرسه به صورت عملی آموزش داده می شود و قوانینی بنیادی آن بیان می شود:
دست رد به سینه یک نفر زدن اشتباهی است که نسبت به جمع مرتکب می شویم.بدون لذت تسلیم شدن تسلیم حقیقی است. و غیره...
در دو مورد از داستان, این بخش از قوانین خیلی برجستگی خاصی دارد. مورد اول جایی است که بوئنیه به آن شکل حذف می شود و راوی وقایع بعدی را در چند سطر این گونه شرح می دهد:
جانشین بوئنیه آمده است... به او دستور داده اند که از دئیردر بچه ای به وجود بیاورد. مقامات پزشکی دئیردر را معاینه کرده اند و معتقدند او چندان هم پیر نیست. دئیردر خسته است و این کار را خوش ندارد...
مورد دوم:
یک زن دیگر هم هست که «دولت» به من ارزانی داشته : اسمش گلیز است و خوب است, چون هرگز به خودش فکر نمی کند و همیشه تمام نیرویش را برای دیگران صرف می کند. به همین دلیل بود که وقتی روزی با بی احتیاطی از او پرسیدم که تا به حال چند نفر قبل از من او را لمس کرده اند , یکی از دوستانش را با خود آورد و در مقابل چشمهای من خودش را به او تسلیم کرد تا بتواند مرا از فکرهای سوء رهایی دهد.
طبیعتن در فضایی که کسی حق انتخاب کردن ندارد و همچنین تحسین کردن و ستایش کردن , گناه است و از همه مهمتر فردیت و هویت فردی وجود ندارد ؛ عشق پدیده ای می شود نادر و جالب توجه که دچارشدگان آن باید مورد آزمایشات متعدد و ویژه قرار بگیرند.
باید بخوانمش..
سلام
امیدوارم که از خواندنش احساس رضایت کنید.
ممنون
مرسی بابت این معرفی خوبت. با احترام لینک شدید
سلام
لطف دارید دوست عزیز
سلام
میله جان میرایی را که من به خاطر دارم بسیار بعید است هیچ چاپ بدون سانسور مربوط به سی و چند سال گذشته از آن به فارسی وجود داشته باشد.
سلام
یعنی فقط همان چاپ اولش بدون سانسور است؟ سال 1354 ؟
من در فضای مجازی یک پاراگراف را دیدم که شاخ درآوردم یعنی متناظر اون پاراگراف برام ایجاد سوال کرده بود و حیران... تازه وقتی اصل مطلب را دیدم فهمیدم چی می خواست بگه...
آخه یه نویسنده همینجوری شکمی که یه صحنه ای را در روایت نمی گنجونه که! اون هم در یک داستان فشرده ای مثل این کتاب که حالت کامپکت داره
حیف
آرمانشهر نمی خواهیم. شهری می خواهیم که در آن مادری به ناحق زندانی بتواند کودکش را در آغوش بگیرد.
سلام
حالا دیگه دیر شده...به زور باید بخوایم!
یکی از بهترین کتابهایی هست که خوندم.
کتاب کشور آخرین ها از پل استر هم همچین لذتی بهم داد.
ممنون از وبلاگ خوبتون
سلام
البته یه کم دوزش بالا بود برای من... کمی گرخیدم
هوووم یادم می مونه...نوبت بعدی که بخواهم بروم سراغ استر این کتابش رو هم مد نظر داشته باشم.
ممنون از لطفت دوست عزیز
سلام
خسه نباشی
عالی بود
سلام
سلامت باشی غرور جان
ممنون
سلام.
این کتاب عالیه. (البته همون نسخهی سانسور نشدهش که ای.بوکش هم قابل دسترسه.)
معرفی خیلی خوبی بود. مرسی.
داستانهای ضدآرمانشهری رو باید جدی گرفت. (چرا "پادآرمانشهری" نوشتی؟)
دیوارهای شیشهای نشون میده که حتا صمیمیت هم میتونه تبدیل به ضدارزش بشه.
سلام
دوستانی که ای.بوک خوان هستند التماس دعا دارند
ممنون
...
خواستم پارسی رو پاس بدارم
...
به نکته خوبی اشاره کردی
...
اون مردی که توی زیرزمین خونه اش قبر می کند که تنهایی توش بخوابه چند روز برای من خیلی جالب بود
کتاب اما کمی تلخ بود (یعنی زیادی ها) فکر کنم چون به جای استدلال کردن بیشتر احساس رو به آدم انتقال می داد...این قدرت اثر رو بیشتر می کرد.
نمی خرمش مطمئنم
سلام
به خاطر تلخی یا به خاطر سانسور؟
ممنون
درود بر جناب میله
به نظرم از سرزمین گوجه های سبز و حتی از ۱۹۸۴ هم هولناک تر باشد. ممنون از معرفی.
درخت ابدی عزیز
لینک الکترونیکی اش را می گذارید لطفاً ؟ ممنونم.
سلام بر یار آفتاب
سرزمین گوجه های سبز رو هنوز نخواندم...یا بهتره بگم از هرتا مولر هنوز چیزی نخوندم.
ولی از 1984 هولناک تره چون در انتقال حس از اون قوی تر به نظرم اومد... و البته پاره ای صحنه ها
......
به ایشون سفارش کردم
خوندمت میله واقعا چه ارمان شهری من که ازش میترسم مرسی از معرفی این کتاب خوب و ای کاش بدون سانسورش گیر بیاد باز هم مرسی
سلام
به واقع که ترسناک هم هست و اصولن نویسنده میخواد که خواننده بترسه بلکه حواسش به حواشی یک آرمان باشه...
قراره درخت لینک بدون سانسورش رو بهمون معرفی کنه
ممنون
بزگترین گناه جامعه : دروغ!
سلام
شاید بهتر باشه به جای گناه بگیم آفت ...
امان از این تیغ سانسور ، خبر فیلم کتاب کارتون اینترنت ....
حق داری که توصیه نکنی.
سلام
و البته خودسانسوری ....
http://havaytaze.mihanblog.com/post/471
اینم از لینک دانلود کتاب.
سلام
ممنون
دوستانی که می خواهند بسم الللللا
........................
البته یه خورده درنگ پلیز تا ببینیم نسخه بدون سانسور است یا نسخه بهتری یافت می شود و اینا
.......................
کنترل کردم
این همان نسخه ایست که من خوانده ام.
نخوندمش تو لیست نوبته منه!
بدون سانسورشو می خوام!!!!!!!!!!!!!!!!!
ایبوکشم قبوله
سلام
با این شرایط پس به کامنت بالا مراجعه کنید.
گاهی وقت ها آخه چاره ای نیست! خیلی دلم میخواد توی وبلاگ همه حرف ها رو بزنم، اما خب نمیشه!
سلام
بله البته که گاهی هم چاره ای نیست
ولی خب امان گفتن رو دارد
وای هیچ یادم نمی ره شب امتحان ارتعاشات چه طور با مهسا به نوبت 10 صفحه به 10 صفحه کتاب رو واسه همدیگه بلندخانی کردیم و چطور با خوندنش از زمین بلند شدیم!
من خیلی دنبال نسخه ی اینترنتیش گشتم اما چیزی دستمو نگرفت، احیانن شما در بساطتون پیدا می شه؟
کاشکی که بازم در موردش می نوشتین!
کلی ممنون
سلام
عجب مناسکی بوده شب اون امتحان و چه انتخاب هوشمندانه ای! ارتعاشات رو میگم...و این سبک جابجا شدن خواننده!
......
والللا درخت زحمتش رو کشید... البته قرار شد یه مطابقتی انجام بدیم ببینیم که این نسخه کامله یا نه...دوستان یه کم تامل کنند!
............................
بازم دوست دارین بخونین؟؟؟؟ پس این قسمتی رو که حذف کردم جهت کوتاهی مطلب برای شما میارم:
عصیان
به نظر می رسد یکی از اهداف داستان نشان دادن دشواری انسان ماندن در چنین شرایطی است. اما آیا فقط این راوی است که با توجه به معیارهای ارزشی این جامعه بیمار شده است؟ یا اساسن امکان پذیر است که برخی ارزش ها تبدیل به ضدارزش شوند و بالعکس و این تغییرات صرفن با آموزش و زور و ... در انسانها درونی شود و کسی از آنها تخطی نکند؟
قبل از پرداختن به این سوال , کسانی که کتاب را خوانده اند اکثرن با من هم نظرند (محتملن!) که فضای سورئال داستان سرد و ناامید کننده است... یعنی یه جورایی آدم در بدو امر افسرده و ناامید می شود.
اما از آنجایی که من دوست ندارم چنین حالتی بهمان دست بدهد نگاه دوباره ای کردم بلکه یکی دو چیز امیدوار کننده در این کتاب گیر بیاورم... و چه خوب که از این زاویه هم نگاهی کردم. حالا بریم سراغ این سوالات...
در نگاه اول خواننده , راوی را موجود یگانه ای می پندارد که بر علیه سیستم عصیان کرده است (حداقل عصیان درونی و فکری و عقیدتی). اما نشانه هایی هست که راوی در این راه تنها نیست و تقریبن اکثریت مردم چنین احساساتی را دارند! دلیل من این است که اکثریت با اصلاح شدگان است! یعنی دولت به هر دلیلی مجبور شده است اکثریت مردم را به خانه های اصلاح بفرستد... دلالت های بعدی از خود داستان مثلن ص39 : البته در این مورد به خصوص تنها نبودم: عده زیادی از ما دچار این عارضه بودند.
یا مثلن ص33که یک نمونه شگفت آور است: اغلب در دشت گروه های پر سروصدا و خندان و پرتحرکی را می بینیم که برای همدیگر توپ پرتاب می کنند یا روی شانه ی همدیگر می زنند و از این قبیل... اگر دوباره آنها را نگاه کنیم , متوجه می شویم که در میان گروه, که در پوششی از رفاقت آشکار وقت می گذرانند, یک جفت ساکت دست هم را گرفته اند. یعنی در همان شرایطی که در کتاب تصویر شده , همه جا تحت کنترل است و هیچ کس حتا اعضای خانواده قابل اعتماد نیستند , عده ای در کنار هم فضایی درست کرده اند تا یک زن و مرد بتوانند خلوتی با هم داشته باشند.
haa!
taze didam linko
kheyliam mamnoon
:)
سلام
یکی دو روز صبر کنید تا نتیجه نهایی مشخص شود
ها!! یه ریزه دیر شد! آخه خوندمش و البته الان دیدم پاسخهای شما رو!
در مورد اون قسمتی که حذف کردین،آخه چرا حذف کردین؟ اتفاقن من خیلی متعجب شدم که چطور در این مورد حرفی نشده! و بسی لذت بردم ازش.
حتا فکر می کنم اون گروهی هم که اصلاح نشده بودند از دست در رفته بودند. بس که تعدادشون زیاد بوده.
حتا دکترهای اصلاح شده هم نمی تونن جلوی تنفر و خشم خودشونو بگیرن، کاری که لازمه بکنن.
این یکی از بهترین انتخابا بود. اگه تفاوتی در نسخه ها بود، ما رو هم در جریان بذارید!
سلام
بله دیگه این چیزا رو سه سوته می خونید اما چهار صفحه ارتعاشات که می خواید بخونید غمبرک می زنید
...
تازه می خواستم بیشتر حذف کنم!! آخه زیادنویسی خواهان زیادی نداره...حق هم دارن البته
ولی حالا وسوسه شدم برگردونم اما خب بگذارم باشه توی همین کامنت ها هم بد نیست...
درسته, اونایی هم که اصلاح نشدند مدام در ترس از اصلاح شدن به سر می برند و این نکته مهمیه
.................
لینک بعدی هم مشابه همون است متاسفانه
یه لینک دیگه:
http://www.iranpardis.com/archive/index.php/t-241492.html
باید دید که ای.بوکها بر اساس چاپ طاغوت هستن یا چاپ سال 83. چون کتاب رو ندارم، نمیتونم مقایسه کنم.
سلام
ممنون درخت جان
متاسفانه این لینک هم بر اساس همون چاپ 1383 است
ایبوک های مختلفی را دانلود کردم که همه همین بود که شما دیدید و من هم همان را دیدم. شاید هم زیادی وسواسی شده باشید و چندان هم سانسور نشده باشد!! صرفاً کمی پاستوریزه شده باشد...
در ویکی گفتاورد نقل قول هایی از کتاب آورده شده که اولاً نشان می دهد صفحات کتاب چند صفحه ای بیشتر از اینی که ما داریم هست... و دوماً یه جاییش رو هم مقایسه کردم که اینه:
نسخه قدیمی:
دو روز بعد برای اولین بار عشق بازی کردیم. در مستراح طبقه چهارم مدرسه. تنها مخفی گاهی که دیوارهایش شفاف نبود. ایستاده عشق ورزیدیم؛ او به در تکیه داده بود؛ موهای زردش روی شانههایش ریخته بود؛ پاهایش از هم باز بود. در حالی که به او دخول میکردم، از من خواست که بدون وقفه با او حرف بزنم.
- برای آنکه بدانم که فقط تو هستی و نه کس دیگری
نسخه جدید (که همین هم ممنوع الچاپ است) :
دو روز بعد برای اولین بار تنها ماندیم. در مستراح طبقه چهارم مدرسه. تنها مخفی گاهی که دیوارهایش شفاف نبود. ایستاده در برابر هم؛ او به در تکیه داده بود؛ موهای زردش روی شانههایش ریخته بود... و از من خواست که بدون وقفه با او حرف بزنم.
- برای آنکه بدانم که فقط تو هستی و نه کس دیگری
سلام
ممنون ارنست جان
می دونی در مورد این کتاب که لحن و نثر هدف خاصی داره و می خواد حس خاصی رو انتقال بده این جور تغییرات اهمیت ویژه تری دارند... یعنی ضربات بدتری وارد می کنند.
عشقبازی کردن شده تنها ماندیم!!
ایستاده روبروی هم!!
همه اینا رو گفه تا جمله تویا معنا پیدا کنه : "برای آنکه بدانم که فقط تو هستی و نه کس دیگری"
یعنی این جمله در تغییرات انجام شده دیگه اون حس رو منتقل نمی کنه
ممنون
راستش من یه روز رفتم انقلاب ... بعد قدم زنان بین کتابهای پخش شده روی زمین کتاب افستی میرا را خریدم . از اون 6000 تومن و از من 5000 تومن ! به قیمت من راضی شد و خریدم و بعد توی یه کتاب فروشی لابلای گشتن هام دیدم کتاب چاپخانه ای وزارت ارشادی اش هم هست 3000 تومن ! فروشنده گفت این عین همون افستیشه بدون سانسور . من باور نکردم ولی با این حال خریدمش !! و شروع کردم به مقایسه ی خط به خط بین دو کتاب . راستش هیچ سانسوری نداشت !!!!البته کتاب افستی را هدیه دادم به کسی ...ولی انگار بی خیال خیلی چیزها شده اند !!! این اتفاق درعینا در مورد 1984 هم افتاد ! کسی را میشناسی که افستی اش را بخواد ؟
سلام
این هم یک تجربه مفید
این افستی و اون رسمی و این ایبوک همه یه جورند و همه اندکی سانسور را دارند...نسبت به هم کامل هستند اما نسبت به اصل مقداری تغییرات دارند ...حالا چه قدر, کم یا زیادش رو نمی دونم.
..............
موقع هدیه دادن هم آدم می تونه تاکید کنه که این نسخه بدون سانسوره
به عنوان هدیه؟؟ خیلی ها رو میشناسم
مرسی از لینک و مطابقه و توصیه ها .
سلام
خواهش می کنم...ممنون از توجه شما
ای وای شرمنده ام کردید... لینک دادید و اینها :)
من 3000 تومن خریدم.
ولی همین سانسور شده اش هم داغون کننده بود
سلام
اختیار دارید
فضای سرد و خفنی داشت اما نکات امیدوارکننده اش را هم ذیل کامنت دوستمون "که" ذکر کردم ...
اما خب داستان خوبی بود.
درود به میله ی عزیز
همونطور که گفتی ظاهرا خیلی شبیه 1984 هست و نگاه رایت میلز توی هردو کتاب ظاهرا بچشم می خوره (حرف از جنگ با تنهایی. رقابت.پیشرفت و..)در حالیکه دنیای سرمایه داری هم محدودیتهای پاپیون زده ی خودش رو داره___ممنون
سلام
به قسمت دوم کامنتت باید توجه ویژه ای بشود... جامعه جدید و بروکراسی خاص آن هم می تواند دستاوردهایی عجیب و غریب هم داشته باشد...منتها یه جورایی از سمت مقابل
ممنون
سلام
1_ لطفن اگر نوشته ای در سینه دارید حتمن اینجا هم بگذارید. خب ادامه ی مطلب که دیگه خوندنش کاملن اختیاریه (خواستم بنویسم دلی یه گفتم شاید بد خونده بشه پس همون عربیش بهتره اختیاریه(: ) .
2_ این معرفی عالی بود یعنی علی رغم اینکه توصیه نکردید به خوندن ترغیب شدیم به خوندن . (کامنت دونی هم موثر بود)
3_ میخوام بدونم حال و روز این بشر مفلوک بدتر از اینم میشد بشه ؟
4_ بحث سانسور هم که راه حل داره استاد . یعنی پر کردن سه نقطه ها واقعن اینقد سخته ؟
فقط کاش یه قانونی بذارند مثلن نقطه ها رنگی باشه یا بنا به شدت سانسور نقطه ها از سه تا سیزده تا تفاوت تعداد داشته باشه تا ما خوانندگان زبردست در پرکردن جاخالی خودمان پیاز داغش رو زیاد نکنیم .
واقعن نمی دونم معیار سانسور چیه ؟ از کتاب عقاید یک دلقک جملاتی رو به جاش سه نقطه گذاشتند که بدتر از اونو حذف نکردند و ترجمه کردند . واقعن احمقانه است . بعد ادم نمیفهمه که مترجم نخواسته یا اجازه نداشته
_ مسئلتن : اگر سازمان کاغذ و کلمه و قیچی بخواهد رساله های عملیه را سانسور کند ، بسیاری از واجبات و مستحبات و مکروهات همه می شوند سه نقطه های سرخ ! راه حل چیست ؟ ملت رساله بخوانند یا نه ؟
مسخره تر اینه که اگر مردی چندمتر پارچه سفید یا سیاه دور کله اش بپیچد یا زنی گردی صورت مشعشع را از چادر نمایان کند و جلوی دوربین بنشینند مجازند خصوصی ترین مفاهیم را عنوان کنند تا جایی که آدم زندگی را گلاب به رویتان ...
پر گویی ام را ببخشید
الان نه ... حالا بقیه اش مونده بعد از خوندن ، نسخه ی اینترنتی مرحمتی درخت ابدی .(:
باز هم ممنون
سلام
1- آره خب همینطور که میریم جلو راه حل های ویژه به ذهنمون میرسه! استفاده از کامنتدونی...استفاده از دوستانی مثل ارنست بی اهمیت...کم کم می بینی همه کامنتدونی به تسخیر دراومد و خودم و خودم دور هم نشستیم می خندیم! مخاطبان خاص نباشند همینه دیگه وضع...
2-
3- بستگی به نگاه آدم داره... افق ها مدام در حال قبظ و بسط هستند
4- اگه سه نقطه باشه یا علامتی , هایی , هویی , چیزی البته که سخت نیست...اما بدون علامت خب آدم کف دستش رو که بو نکرده! فکر می کنه واقعن اینا رفتن توی دستشویی روبروی هم وایسادن همدیگرو بروبر نگاه کردن و اینا...
پیشنهاد شما هم قابل توجهه ولی چون امکان چاپ رنگی همیشه مقدور نیست بهتره که سه نقطه بگذارند و پرانتزی جلوش باز کنند و توی اون یه عدد مثبت فلان درج کنند!! اگه خیلی لایت بود +12 و همینجور بالاتر تا مثلن +18 و اگر مورد سیاسی بود از +25 شروع کنند تا +95 و اگر مورد مذهبی بود از یه عدد سه رقمی و...
...............
جواب: نه !
......
مسخره تر از اون هم هست کسی که اون برنامه رو می بینه و در خصوص ظرفیت های بالای فلان و بهمان سخنان تایید آمیز در می کند
....
کاش همه پرگویی کنند
ممنون از شما
سلام
چند روزی وقت لازم بود تا بعد خوندن این کتاب کمتر از 50 صفحه ای نفسم بیاد بالا بعد بیام و بنویسم خواندم ، خواندنی !
...
نفسم بالا اومده ولی زبونم هنوز بنده ... به طرز وحشتناکی خوندنی بود .
....
بد بین نیستم ولی وقتی صحنه ها رو کمی کمرنگش می کنم مناظر آشنایی به نظر میرسه.
...
مرسی
سلام
بله ... واقعن نفس گیر است ... نفستان چاق
...
زبونتان هم باز
...
هوووم به نوعی آره آشناست... بخشیش اینور آشناست ...اونور هم آشنایی می ده؟!
...
بزنیم به تخته خوب دارید می خونید ها ...آورین
سلام حسین جان
من این داستان رو حدود 2 سال پیش خواندم.در نیمه های شب.واقعن خوش گذشت.معرفی ت هم خوب بود.
سلام بر مهران عزیز
ممنون رفیق
نیمه های شب کتاب خواندن و کتاب خوب خواندن از مزایای تجرد است
سلام دوست عزیز من نسخه ی اصل این کتاب رو بیش از پنج بار خوندم این کتاب بزرگترین شاهکار زندگی من بود ای کاش سانسور نمیشد تا جزعیات عمیق داستان واسه ی دوستانی که جدید این کتاب و میخونن پنهان نمیموند با تشکر از حمایتتون
سلام
کوتاه ، صریح و عمیق... به همین خاطر ماندگار شده است. یکی از پادآرمانشهری های به یادماندنی. واقعن حیف از سانسور... کسی که به سانسور این اثر دستور میدهد یک کودن بیشعور است.
سلام.توضیحات زیبایی بود.ممنونم.
کتاب جالب و در عین حال وهم انگیزیست.
از یک داستان فرا واقع گرایانه جز این هم نمی شود انتظار داشت.
خوب است خیلی ها این کتاب را بخوانند ، آنگاه مقایسه ی این دنیا با دنیایی که در این کتاب به تصویر کشیده شده شیرین خواهد بود.
سلام
بله واقعاً جالب است چون نهایت و سرانجام برخی عقاید را نشان می دهد... نشان میدهد آرمانشهر برخی نظریات به کجا خواهد کشید... از این حیث قابل توجه و تامل است.
ممنون
این کتاب با خواب و خیال ادم می امیزد.
دادم ب کسی بخوندش دیگ بهم ندادش
در هوس خیال او همچو خیال گشته ام
میرا با رمان "ما" یوگنی زامیاتین قرابت بیشتری دارد تا با سایر رمانهایی که دوستان فرموده اند .
سلام
خیلی دنبال "ما" گشتم ولی نیافتم.... دیگه از یادم رفته بود... باید یک سری به کتابخانهها بزنم.
مرسی از یادآوری
برای بازگشت میرا دعا میکنم اما گمانم سرنوشتش شبیه سرنوشت برخی کتابهای مفقودالاثر خودم خواهد بود.
درود بر حاج میله ی پرچم نشان
من این کتاب رو خوندم.افست هم بود مشخصاتمون یکیه از کتاب ولی مال تو ۱۲۰۰ نوشته ۵ خریدی من ۵ نوشته ولی هزار خریدم
دوبار پشت هم خوندمش که کاری بی سابقه بود برام
کلا کتاب خوبی بود از نظر من
منو یاد یه انسان گرجی در گذشته مینداخت نه آینده البته یه جاهایی از داستان
من که کتاب رو خوندم فکر کردم سانور نداره البته یکمم بخاطر افست لودن این حدس رو زدم که سانسور نداشته باشه.اینکه گفتی سانسور داره ناراحت کنندست...
از این مترجم فکر کنم زندگی در پیش رو رو هم خوندیم با هم
سال ۹۱ من دانشجو بودم
احتمالن کتاب بعدی که میخونم دلبند باشد که رای اورد
سلام بر مارسی گرامی
میتوان گفت شما بلانسبت بزخری کردید! این هزار تومانی که دادید اندازه صد تومان آن زمان من است!!
سعی کن به این دوباره خوانی عادت کنی... لذت کتاب در نوبت دوم آن است... البته عموماً.
خیلی زیاد نیست سانسورهایش بد به دلت راه نده.
بله زندگی در پیش رو... یادش به خیر... اونم عالی بود.
دلبند را هم حتماً دوبار بخوان. همین الان نوبت دوم را به پایان رساندهام
سلام.ممنون بابت معرفی کتاب.
سلام
خواهش می کنم رفیق
درود وقت بخیر میشه کتاب بدون سانسور میرا لطفا برای من ایمیل کنید
سلام
چنانچه وقت بگذارید و کامنتها را بخوانید پاسخ خود را خواهید گرفت.
ممنون