میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

فاشیسم چیه؟ پرنده س؟ یا لک لک ؟ ییلماز گونی


این کتاب حاوی 12 داستان از ییلماز گونی نویسنده (و البته کارگردان و هنرپیشه) کردتبار اهل ترکیه (1937- 1984) است. نویسنده این داستانها را در سال 1978 در زندان برای پسر کوچکش نوشته است زیرا معتقد بوده است که یک هنرمند انقلابی لازم است که یک میراث انقلابی برای فرزندش به جا بگذارد و در خلال داستانهای به ظاهر ساده موضوعات مهمی را به او انتقال دهد.

یکی دو تا از داستانها بد نبودند... ولی چندتایی به نظرم جالب نبودند , بیشتر به بلندگو دست گرفتن و ... که البته با توجه به شرایط زمانی و مکانی نویسنده قابل توجیه است.

یکی از داستانهای خوبش به نام بچه های ارابه چوبی که از این آدرس کپی کرده ام اینجا می آورم:

بچه گریه کنان به خانه آمد. پدرش پرسید:

_ چی شده پسرم؟

بچه گفت:

من ارابه* می خوام، اکرم یه ارابه چوبی داره اما نمی زاره من سوار شم.

پدر گفت:

_ شما با هم رفیقین، یه ارابه برای دوتاتون بسه.

بچه گفت:

_ آخه اکرم منو سوار نمیکنه، همش خودش سوار میشه، من اونو می کِشم میگه ((این ارابه مال منه، تو هم اسب منی))

_ شماها که خیلی وقته با هم رفیقین، دوستای خوب، خیلی هم همدیگه رو دوست دارین... حالا چی شده؟

بچه اشگش را پاک کرد و گفت:

_ باباش واسه اون یه ارابه چوبی ساخته! ارابه که نداشت میونه مون خوب بود، خیلی هم خوب بود، اسب** نیی داشتیم، با هم سواری می کردیم. امّا حالا که بابای اکرم براش یه ارابه چوبی ساخته اخلاقش عوض شده اصلن منو سوار نمیکنه، خودش سوار میشه منم ارابه رو می کشم. بعضی وقتا هم بچه ها می کشن...

_ خب تو نکش...

_ من نکشم، بچه های دیگه می کشن، من بهش می گم ((اکرم!... من سوار بشم تو بکش، بعدش هم تو سوار میشی من می کشم)) میگه ((نمیشه، همه بچه ها دلشون میخواد ارابه ی منو بکشن))... اون به ارابه اش خیلی می نازه... مثل اینکه باباش رنگ سبز و آبی هم خریده میخواد رنگش کنه.

_ به بچه ها سفارش کن اونام نکشن. وقتی همه حرفتون یکی شد و متحد شدین اونوقت اونم مجبوره بزاره همه سوار شین.

_ بچه ها گوش نمیدن... به اکرم گفتم ((من دوستت هستم، منم سوار کن یه کمی هم تو منو راه ببر)) گفت: ((نه)). نه منو سوار میکنه نه بچه های دیگه رو.

پدر فکری کرد و گفت:

_ می بینم از اون وقتیکه این ارابه چوبی پیداش شده، اکرمو عوض کرده... حالا اگه اکرم ارابه نداشت، من برای تو یه ارابه چوبی می ساختم، مطمئنی که تو هم مثل اکرم نمیشدی؟ سوار ارابه نمی شدی و بچه ها رو دنبال خودت نمیدووندی؟ بهش نمی نازیدی؟...

_ من مث اکرم نمی شدم من... من همهُ بچه ها رو سوار می کردم.

پدر با خنده گفت:

_ باشه پسرم حالا که اینطوریه، یه ارابه ی چوبی برات می سازم.

بچه خوشحال شد و گفت:

_ از ارابهُ اکرم حوشگل تر باشه. رنگشم قرمز بکن.

پدر مشغول ساختن یک ارابه چوبی شد و بچه با خوشحالی منتظر تمام شدنش بود. وقتی ساختن ارابه تمام شد پدرش را بغل کرد و بوسید و بعد بطرف جمع بچه ها دوید.

پدر که با چشم پسرش را دنبال می کرد دید تا یکی از بچه ها خواست سوار ارابه بشود پسرش با عصبانیت او را هول داد و داد زد:

_ ارابه مال منه!...

و کمی بعد در حالیکه باد تو دماغ انداخته بود نزدیک اکرم شد و بدون اینکه از او جدا بشود بچه ها را یکی یکی وادار کرد که ارابه اش را بکشند.

اکرم گفت:

_ ارابه ی من بهتره.

بچه گفت:

نه خیر مال من بهتره.

اکرم گفت:

_ بیا مسابقه بدیم.

_ باشه. مسابقه میدیم.

آندو با غرور از بین بچه ها اسب انتخاب کردند... و پدرش با تلخی لبخند زد... زنش وقتی دید شوهر بدون دلیل می خندد پرسید:

_ خیر باشه. واس چی داری می خندی؟

مرد گفت:

_ دارم به ارابه می خندم.

زن به طرف بچه ها نگاه کرد. ارابهُ اکرم و پسرش در خط مسابقه بود!

((یک... دو... س)) سه نشده دو تا ارابه راه افتادند و اکرم و بچه با دستشان ادای شلاق زدن را در می آوردند و داد می کشیدند ((هی... هی...)). سایر بچه ها در هیجان مسابقه بودند و دنبال ارابه ها می دویدند و پسربچه ایکه زمین خورده بود داشت پشت سر ارابه ها گریه می کرد.

_________________________________

*ارابه در ترکی بمعنی اتومبیل هم هست.

این کتاب را آقای ایرج نوبخت ترجمه و نشر دنیای نو آن را در 3000نسخه منتشر نموده است. این کتاب که حاوی نقاشی های ساده و کودکانه نیز هست 112 صفحه و قیمت آن 750 تومان است.

***

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد کتاب اگر شبی از شبهای زمستان مسافری... می باشد.

پ ن 2: کتابی که الان در دست دارم مثل آب برای شکلات اثر لورا اسکوئیول است.

پ ن 3: کتاب بعدی که خواهم خواند همنوایی شبانه ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی است.

پ ن 4: کتاب بعدی را با رای اکثریت دوستان انتخاب می کنم کاندیداها به شرح ذیل می باشند:

  الف) جاز  تونی موریسون ب) خنده در تاریکی  ناباکوف  ج)رهنمودهایی برای نزول دوزخ  دوریس لسینگ  د) موعظه شیطان  نجیب محفوظ

..........

پ ن 5: نمره این کتاب 2.1 از 5 می‌باشد.