مقدمه اول: تبصره در لغت به معنای توضیحی است که برای روشن شدن بعضی از مواد قانون به آن افزوده میشود. شاید در برخورد با عنوان کتاب تصور کنید به قانونی اشاره دارد که ذیل آن تبصرههای زیادی آورده شده و بیست و دومینِ آنها کارکرد ویژهای داشته و در عنوان کتاب نشسته است؛ البته اینگونه نیست! در واقع عنوان انگلیسی کلمهای خودساخته است که بعد از اقبالِ این کتاب در جامعه بر همین اساس معنا پیدا کرد: موقعیتهای نامعقول که به صورت پارادوکسیکال دچار بنبستهای منطقی است. مثلاً برای اینکه مشکل ناکارآمدی یک سیستم را بتوان حل کرد باید افراد شایسته و توانمند در این سیستم به کار گرفته شوند اما زمانی یک سیستم میتواند افراد شایسته و توانمند را به کار بگیرد که «کارآمد» باشد. این یک مخمصه است که راه خروجی از آن قابل تصور نیست. در این داستان تعداد قابل توجهی از این موقعیتها خلق شده است و به همین خاطر عنوان انگلیسی کتاب برای اشاره به چنین وضعیتهایی مورد استفاده قرار میگیرد. در میان فارسیزبانها هم اگر این کتاب بسیار خوانده میشد، شاید در مواجهه با چنین موقعیتهایی میگفتیم وضعیت تبصره بیست و دویی است.
مقدمه دوم: دهه شصت میلادی در بلاد توسعهیافته عموماً دههای بود که جوانان بر ضد مناسبات قدرت قد علم کردند. این تعارض به شکلهای گوناگونی بروز کرد: جنبشهای ضد جنگ (به طور اخص جنگ ویتنام)، جنبشهای حقوق مدنی (مثلاً آفریقاییتبارهای آمریکا)، جنبشهای دانشجویی (مثلاً در فرانسه)، هیپیها و...وجه اشتراک همهی این موارد به چالش کشیدن ارزشهایی است که نسل یا نسلهای گذشته به آن پایبند هستند و آنها را به نسل جدید دیکته میکنند. تبصره22 در اوایل این دهه (1961) منتشر شد؛ زمانی که هنوز هیچ کدام از جنبشهای فوق «شکل» نگرفته است. شاید وقتی میخوانیم که مثلاً در انواع و اقسام تظاهرات ضد حنگ پلاکاردهایی دیده شد با مضمون اینکه شخصیت اصلی تبصره22 زنده است، به این فکر کنیم که ادبیات به نوعی جریانسازی کرده است در حالی که بزعم من تعبیر بهتر این است که بگوییم نویسندگان و هنرمندانِ خلاق، جریانهایی را زیر پوست شهر حس میکنند که به زودی بروز و ظهور پیدا خواهد کرد. به عنوان مثال صدای کشیدهای که لیلا در فیلم برادران لیلا بر صورت پدر میزند از چند سال قبل به گوشِ افرادِ تیزگوش رسیده است اما طبعاً طول میکشید تا طنین آن جمع کثیری را انگشت به دندان کند هرچند همیشه کسانی هستند که بر چشم و گوش و دلشان قفلهایی است که چنین نشانههایی را درک نمیکنند.
مقدمه سوم: روایتهای ضد جنگِ زیادی در قالب رمان و فیلم در دسترس ما قرار دارد و ابعاد مختلفِ این پدیده را که از ابتدای «تاریخ» بشریت با ما همراه بوده، روشن میکند. میخوانیم و حسرت میخوریم از اینکه دنیا میتوانست جای بهتری باشد. میخوانیم و ناامید میشویم از اینکه نکند امکان خروج از این چرخه میسر نباشد. این رمان تقریباً از آن معدود کتابهایی است که معتقد است امکان خروج میسر است و برای خروج از این مخمصه راهکاری هم ارائه میدهد: «نافرمانی». در ادامه بیشتر به این مهم خواهم پرداخت اما بهطور کلی نافرمانی مهارتی است که آسان به دست نمیآید، همهی مهارتهای دهگانه یا پانزدهگانهی زندگی (که به قدرتیِ خدا هیچکدامِ آنها در برنامه آموزشی ما حضور نداشت) اینگونهاند: نیاز به آموزش و تمرین دارند. مثل رانندگی میماند؛ وقتی تصمیم بگیرید، بلافاصله به راننده تبدیل نمیشوید بلکه باید آموزشهای لازم را ببینید و تمرین و تمرین و تمرین کنید.
******
«یوساریان» شخصیت اصلی این رمان سرباز جوانی در رسته هوایی (مسئول انداختنِ بمب در هواپیماهای بی-25) است که بعد از ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم، به جزیرهای در جنوب ایتالیا اعزام شده است. طبق روال او میبایست بعد از انجام 25 ماموریت پروازی از حضور در منطقه جنگی معاف و به خانه بازمیگشت اما فرمانده پایگاه به دلایل مختلف سقف پروازها را به 30 و بعد به 35 و همینطور به تدریج افزایش میدهد ولذا با توجه به اینکه امر، امر فرمانده است به نظر میرسد راهِ خلاصی برای او و دیگر سربازان وجود ندارد.
کتاب حاوی 42 فصل است. راوی سومشخصِ داستان هر فصل را کاملاً مرتبط با جمله یا جملاتِ آخر فصل قبل آغاز میکند و از این جهت پیوستگیِ داستان حفظ میشود. عنوان هر فصل به نام یکی از شخصیتهای داستان مزین شده (به جز پنج فصل: بولونیا، روز شکرگزاری، سرداب، شهر ابدی و تبصره22) و تقریباً در هر فصل نکاتی کلیدی در مورد این شخصیت بیان میشود و برای این امر، راوی هرگاه تشخیص بدهد از لحاظ زمانی به اتفاقات قبل و بعد میپردازد و همین تا حدودی روال ترتیب زمانی وقایع را به هم میریزد و در نگاه اول ممکن است کمی آشفتگی به چشم بیاید هرچند که هیچ پاراگرافی را پیدا نمیکنید که با پاراگراف قبلی خود ارتباطی نداشته باشد و از اینرو بعید است خواننده با این رفت و برگشتها دچار مشکل شود.
داستان از جایی آغاز میشود که یوساریان به خاطر تمارض در بیمارستان صحرایی بستری است. او تسلیم این فکر نمیشود که باید جانش را فدای راهی بکند که در آن تردیدهایی دارد. منشاء تردیدهای او در مورد جنگ را میتوان در چهار دسته تقسیمبندی کرد:
الف) همه میخواهند او کشته شود! دشمن که واضح است... اما هموطنان و فرماندهان هم دوست دارند که او زندگیاش را ایثار کند!
ب) یک عده دارند از جنگ سود میبرند (ثروت و منزلت) و او احساس میکند که آلت دست و ابزار آنها برای کسب سود بیشتر میشود.
ج) مشخص نیست اهدافی که بمباران میشود صرفاً اهداف نظامی باشد.
د) مشاهده تأثیرات جنگ بر روی همقطاران که باعث شده همه به نوعی جنون دچار شوند و همچنین مشاهده تأثیرات جنگ بر مردم عادی که همه را دچار بدبختی و فقر کرده است.
در همان اولین مراجعاتش، دکترِ پایگاه تأیید میکند یوساریان و دیگران که در این شرایط پرواز میکنند دیوانه هستند ولذا طبق قانون به خاطر همین جنون میتوانند معاف بشوند به شرط آنکه درخواست بدهند اما درخواست آنها تأیید نخواهد شد چون فردی که چنین درخواستی بدهد مطمئناً دیوانه نیست! و این همان است که در مقدمه اول ذکر شد: تبصره22.
برای توصیف تکخطی داستان میتوان به یک چشم خنده و یک چشم اشک اشاره کرد؛ طنز و هجو گزندهی نویسنده در مورد نظامیگری و سیستم سلسلهمراتبی و بوروکراسی در چنین نظامهایی در یک طرف و بیپناهی انسان در طرفِ دیگر. پیام اصلی یوساریان در واقع همین است: چیزی که بیشتر از همه در خطر است انسان و کرامت انسانی است، آن را دریابیم.
در ادامه مطلب بیشتر در مورد داستان و محتوای آن خواهم نوشت.
******
جوزف هلر (1923-1999) در نیویورک و در خانوادهای فقیر و یهودی به دنیا آمد. از کودکی به داستاننویسی علاقه داشت. در نوزده سالگی به نیروی هوایی پیوست و بعد از دو سال به جبهه ایتالیا اعزام شد. او در این دوره شصت پرواز جنگی به عنوان بمبانداز انجام داده است. بعد از جنگ در رشته ادبیات انگلیسی وارد دانشگاه شد و تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه تحصیل داد. مهمترین اثر او Catch-22 است که ایده اولیه آن و در واقع فصل اول آن در سال 1953 نگاشته شده است. این فصل با عنوان Catch-18 در سال 1955 در یکی از نشریات به چاپ رسید. با توجه به استقبالی که از این داستان کوتاه شد، او کار را ادامه و گسترش داد و ماحصل کار بعد از بازنویسیهای متعدد در سال 1961 منتشر گردید.
این کتاب یکی از معروفترین آثار ادبیات ضدجنگ در آمریکا به شمار میرود. یک اقتباس سینمایی در سال 1970 و یک مینیسریال در سال 2019 بر اساس این رمان ساخته شده است.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه احسان نوروزی، نشر چشمه، چاپ دوم زمستان 1394، تیراژ 1000 نسخه، 518 صفجه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 5 از 5 است. گروهB (نمره در گودریدز 3.99 نمره در آمازون 4.4)
ادامه مطلب ...
خانه ارواح اولین رمان ایزابل آلنده نویسنده شیلیایی است. رمانی که چندسال پس از کودتا و در تبعید نوشته شده است و بهنوعی در خلال روایت زندگی چند نسل از یک خانواده به بیان تغییرات اجتماعی جامعه شیلی از اوایل قرن بیستم تا یکیدوسال پس از کودتا (1973) میپردازد. این داستان دو راوی دارد. یکی جوان است و دیگری پیر، ترکیب این دو راوی که حدود 70 سال فاصله سنی دارند و هدفشان بازسازی حدود ششهفت دهه از زندگی خانوادگی و اجتماعی است، خوب از کار درآمده است.
*****
باراباس از دریا پیش ما آمد؛ این را کلارای کوچک با خط ظریف و زیبایش نوشت. کلارا عادت داشت مطالب مهم را یادداشت کند، و بعدها هم که لال شد تمام جزئیات را مینوشت، و هرگز گمان نمیکرد پنجاه سال بعد من برای بازسازی گذشته و غلبه بر وحشتهای خودم از آنها استفاده کنم.
این شروع داستان است و اینطور که از آن برمیآید، راوی جوانتر به استناد دستنوشتهها، میخواهد گذشته را برای خودش و ما بازسازی و از این رهگذر، بر ترسهایش غلبه کند. راوی درواقع یقهی خواننده را میگیرد و او را بهصورت ضربتی وارد داستان میکند. خواننده هنوز باراباس و کلارا و خصوصیت کلارا در زمینه نوشتن را در ذهنش جانداده، با این مواجه میشود که کلارا بعدها لال میشود! آگاهیدادن از اتفاقات آینده تکنیکی است که در رمانهای پهندامنه و دارای شخصیتهای متعدد برای جذب خواننده میتواند مفید باشد؛ منتها در این کتاب احتمالاً یک علت دیگری هم دارد. "بدیهی" است که آینده در زمان حال و گذشته شکل میگیرد ولی شخصیت محوری داستان (کلارا)، این قدرت را دارد که برخی اتفاقات آینده را ببیند چنانکه گویی آینده در زمان حال وجود دارد و شخصیتهای "لاتینی" داستان با این مسئله و مسائلی از این قبیل خیلی راحت کنار میآیند ولذا راوی جوان که تحت تاثیر شخصیت کلاراست و مستندات روایتش، دستنوشتههای کلاراست، "منطقی" است که اینگونه روایت کند.
*****
ایزابل آلنده در نوشتن این داستان از خاطرات خود و خاندانش بهره فراوان برده است. چنانچه قبل یا بعد از خواندن این کتاب به زندگینامه این نویسنده مراجعه کنید این موضوع مشخصتر خواهد شد. ایزابل نویسنده پرکار و خوشاقبالی است، آثار او به 35 زبان ترجمه و بیش از 60 میلیون نسخه از آنها در سراسر دنیا به فروش رفته است. از این نویسنده دو کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است. این اثر دوبار به فارسی ترجمه شده است: "خانه اشباح" با ترجمه عبدالرحمن صدریه و "خانه ارواح" با ترجمه حشمت کامرانی که هر دو ترجمه در سال 1368 وارد بازار نشر شده است.
.........
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه حشمت کامرانی، نشر قطره، چاپ دوم 1377، تیراژ 2200نسخه، 656 صفحه.
پ ن 2: نمره کتاب 4.4 از 5 میباشد (در سایت گودریدز 4.2).
این داستان را در فضای مجازی دیدم و خوشم آمد و خواندمش. مترجم آن آقای علی شیعه علی هستند.روی همین لینک کلیک کنید و الی آخر! (روی عنوان کلیک کنید)
*
پ ن: بعد از کتاب ساباتو و طاهر بن جلون و فیلیپ کی.دیک کتابی که خواهم خواند را از بین این کتابها انتخاب کنید:
الف) من گنجشک نیستم مصطفی مستور
ب) من او رضا امیرخانی
ج) خانه ادریسیها غزاله علیزاده
د) درخت انجیر معابد احمد محمود
ه) خسرو شیرین کش اولدوز طوفانی (فرواک خودمان ... یعنی از لینکهای خودمان)
پ ن2: با این که الان نسبت به بیست سال قبل به زعم خودم تغییرات خوف و خفنی کردم و از پایه یک چیزایی رو قبول ندارم, باید اعتراف کنم هنوز دکتر را دوست دارم. آره! دکتر شریعتی رو می گم.
همیشه فکر میکردم که همه انسانها مخالف جنگاند، تا آنکه دریافتم کسانی هم هستند که موافق آناند، بخصوص کسانی که خود مجبور نیستند در آن شرکت کنند.(رمارک)
پل بومر و دوستانش جوانان هجده نوزده ساله ای هستند که از پشت میز مدرسه و به تحریک معلمشان, داوطلبانه وارد جنگ می شوند (جنگ جهانی اول) , جایی که آلمان در جبهه های غربی با فرانسویان و انگلیسی ها درگیر هستند. این رمان که یکی از مشهورترین رمان های ضد جنگ است شرحی است که پل از وضعیت جبهه و غول نفرت انگیز جنگ ارائه می کند. شرحی که گاه حال ما را دگرگون می کند یا موهای تنمان را سیخ می کند و حالت اشمئزاز به ما دست می دهد. البته قرار نیست ما از خواندن این کتاب لذت ببریم یا ما را سرگرم کند بلکه قرار است اگر از نزدیک با جنگ آشنا نیستیم و یا اگر سرمست از حماسه سرایی ها و قهرمان سازی ها و جومونگ بازی های تبلیغی هستیم لااقل از راه دور کمی با تبعات جنگ روبرو شویم.
خیانت به نسل جوان , نسل سوخته یا جوانی بر باد رفته:
جوانانی که در ابتدای راه عمر می بایست راه و رسم زندگی کردن را بیاموزند و تجربه کنند, تحت تاثیر تبلیغات بزرگترها (در اینجا معلم در جاهای دیگر نظام فرهنگی تبلیغاتی حاکم) اسلحه به دست می گیرند و مشغول نابود کردن زندگی و دنیا می شوند! این جوانان چگونه پس از جنگ زندگی خواهند کرد؟ (آنها که البته زنده می مانند!) جوانانی که در بیست سالگی پیر و فرسوده شده اند و ...:
ما آن قدر سطحی و بی مایه شده ایم که حتی به درد خودمان هم نمی خوریم. سالها خواهد گذشت و پیری فرا خواهد رسید, و بعضی با محیط سازش می کنند و همرنگ جماعت می شوند; بعضی دیگر راضی به رضای خدا می شوند و به هر کاری تن در می دهند; و عده زیادی بین زمین و هوا بلاتکلیف و سردرگم می مانند. آری سالها خواهد گذشت تا مرگمان فرا رسد.
بیگانگی نسل ها:
بزرگتر ها (نسل قبل) با یقین های اغراق آمیز خود فکر می کنند که تنها یک راه درست وجود دارد و آن هم راهیست که آنها می روند, نصیحت می کنند, جملات قصار می سازند , بر طبل وطن پرستی یا عقاید دیگر می کوبند اما این نسل جوان است که باید جانش را کف دستش بگذارد. گفتن همیشه از عمل کردن ساده تر است. در صحنه عمل این جوانان هستند که باید گلیمشان را به تنهایی از آب بیرون بکشند, تازه نتیجه آن که پس از جنگ:
مردم زبان ما را نخواهند فهمید , چون نسل پیش از ما گرچه در کشاکش جنگ با ما شریک بود ولی پیش از آن خانه و زندگی و کار و پیشه ای به هم زده بود. آن نسل به سر کارش بر می گردد و جنگ را فراموش می کند , و نسلی که بعد از ما رشد کرده است با ما بیگانه و ناآشناست و ما را از خود خواهد راند.
در محاق رفتن اندیشه:
طبیعی است که در زمان جنگ نظامیان و نظامی گری حاکم می شود و سیستم نظامی هم مبتنی بر اطاعت کورکورانه و بی چون و چرا از مافوق است (ارتش چرا ندارد!! را زیاد شنیده ایم). وقتی چنین رابطه ای نهادینه شد لاجرم اندیشیدن و پرسشگری جرم می شود.
در مرکزِ پادگان، ده هفته تعلیمات نظامی دیدیم. چه ده هفتهای که بیش از ده سال مدرسه رفتن روی ما اثر گذاشت. کمکم متوجه شدیم که یک دکمهی براق نظامی اهمیتش از چهار کتاب فلسفه شوپنهاور بیشتر است. اول حیرت کردیم، بعد خونمان به جوش آمد و بالاخره خونسرد و لاقید شدیم؛ و فهمیدیم که دور دورِ واکس پوتین است نه تفکّر و اندیشه. دورِ نظم و دیسیپلین است نه هوش و ابتکار؛ و دورِ مشق و تمرین است نه آزادی ... بعد از سه هفته برای ما روشن شد که اختیار و قدرتِ یک پستچی که لباس یراقدار گروهبانی به تن دارد از اختیارات پدر و مادر و معلم و همهی عالَمِ عریض و طویل تمدن و عقل، از دوره افلاطون گرفته تا عصر گوته بیشتر است... مثل کسی که تازه از خواب بیدار شده باشد چشمها را مالیدیم و دیدیم که مفهوم کلاسیک کلمه وطن که در مدرسه یاد گرفتهایم اینجا عوض شده است. در اینجا کلمه وطن، یعنی نداشتن شخصیت فردی و تن دادن به کارهایی که پستترین بنده زر خرید هم از انجام آن ابا دارد. سلام خبردار، رژه، پیشفنگ، به راست راست، به چپ چپ، پاشنه کوبیدن، فحش، توهین و هزار زهرمار دیگر. معلوم شد که ما را مثل یابوهای سیرک برای زورآزمایی و فداکاری تربیت میکنند. اما خیلی زود به این هم خو گرفتیم و دانستیم بعضی چیزها به راستی به جا و لازمند. اما بقیه فقط ظاهر سازی و نمایش است.سربازها این چیزها را خوب میفهمند.
کینه توزی و دشمنی احمقانه:
در این مورد زیاد احتیاج به توضیح نیست چرا که خیلی برایمان ملموس است. در شروع جنگ بر سر میزی چند نفر که ما آنها را نمی شناسیم ورقه ایی را امضاء کردند و سالیان دراز آدم کشی و جنایت را برجسته ترین شغل و هدف زندگی ما کردند و در حین جنگ هم طبیعی است وقتی کشت و کشتار می شود کینه ها شکل می گیرد و عمیق می شود. بیگناهان بسیاری به جان هم می افتند و می کشند و کشته می شوند. طبیعت جنگ این است نکشی می کشنت! عاطفی ترین قسمت مرتبط با این مورد مربوط به زمانی است که پل با یک فرانسوی روبرو می شود و او را با سرنیزه می زند و جوان فرانسوی چند ساعتی جلوی چشمش در حال جان کندن است و از دست پل که بین دو خط گیر افتاده کاری بر نمی آید. در این قسمت واگویه های جالبی دارد:
تو قبلا برای من فقط یک وهم بودی . یک موجود خیالی که در ضمیرم جا گرفته بود . و به دفاع از جان وادارم می کرد من آن موجود خیالی را کشتم . ولی حالا برای نخستین بار می بینم که تو هم آدمی هستی مثل خود من. من همه اش به فکر نارنجک هایت ، بفکر سرنیزه ات ، و به فکر تفنگت بودم ؛ ولی حالا زنت جلوی چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو . مرا ببخش رفیق . ما همیشه وقتی به حقایق پی می بریم که دیگر خیلی دیر شده است . چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبخت هایی هستین مثل خود ما مادر های شما مثل مادر های ما نگران و چشم براهند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد جان کندن یکسان – مرا ببخش رفیق . آخر چطور تو می توانی دشمن باشی ؟ اگر این تفنگ و این لباس را به دور می انداختیم آن وقت تو هم مثل کات و آلبرت برادر من بودی . بیا بیست سال از زندگی مرا بگیر و از جایت بلند شو – بیست سال و حتی بیشتر چون من نمی دانم با باقیمانده این عمر چکاری می توانم بکنم...
***
البته جنگ تبعاتی بیش از این دارد که همه منفی هستند اما شاید یک نتیجه مثبت داشته باشد و آن هم حس رفاقتیست که در زمان سختی ها پدید می آید. رفاقتی که خوراک حماسه سازی ها و قهرمان پروری ها می شود و بر دور باطل آتشین جنگ بنزین می پاشد.
***
عنوان اصلی کتاب "در جبهه غرب خبری نیست" است که به نظرم با کج سلیقگی به "در غرب خبری نیست" تبدیل شده است که کاملاً گمراه کننده است. این کتاب که در فهرست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند قرار گرفته است به 55 زبان ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن فروش رفته است. جالب آن که این کتاب به دلیل توهین و خیانت به جوانان در آلمان (زمان به قدرت رسیدن نازی ها) ممنوع و در مراسم کتابسوزان نازی ها نسخه های باقیمانده از آن به آتش کشیده شد. این رمان در سال 1929 منتشر و سال بعد از روی آن فیلمی ساخته شد که جایزه اسکار بهترین فیلم و کارگردانی (لوییس مایل استون) را دریافت کرد.
پ ن 1 : مطلب بعدی خرمگس اثر اتل لیلیان وینیچ خواهد بود و پس از آن آئورای فوئنتس...
پ ن 2: امروز و فردا کتابی نمی خوانم چون به شدت از لحاظ کاری سرم شلوغ است و تازه نوشتن مطالب بند 1 هم هست! رای گیری کتاب بعدی تا فردا بعد از ظهر پابرجاست. لطفاً دوستانی که رای نداده اند بجنبند.(ضمناْ به همین دلیل مشغله کاری نتوانستم خدمت دوستان برسم که همینجا عذر خواهی می کنم...در اولین فرصت خدمت خواهم رسید...دوستانی که به خاطر فیلترینگ نقل مکان می کنند حتماْ به من اطلاع بدهند)
پ ن 3: گزینه جیم 4 رای (ندا – ناآشنا! – رضا شبگردی – سفینه غزل) گزینه دال 4 رای (آزاد – نعیمه – محمدرضا – Niiiiz) گزینه ه 2 رای (لیلی – طبیب چه)... البته گزینه جیم 2 رای منفی هم دارد! که البته بهتر است که دوستان با رای دادن کار را جلو ببرند... منتظر حضور سبزتان در پای صندوق ها هستم.
پ ن 4: کتاب بعدی را از بین گزینه های زیر انتخاب کنید:
الف) آبروی از دست رفته کاترینا بلوم هاینریش بُل
ب) جاز تونی موریسون
ج) عشق در سال های وبا گابریل گارسیا مارکز
د) مرشد و مارگریتا میخائیل بولگاکف
ه) رهنمودهایی برای نزول دوزخ دوریس لسینگ
............
پ ن 5: نمره کتاب 4.6 از 5 میباشد.
من برای خودم سبک دارم, می شود گفت که مالیخولیای سبک دارم, منظورم این است که از دستکاری لذت می برم... خدای من! داستان وابسته است, ضمیمه کار است, سبک است که آدم را مجذوب می کند.
کسانی که مرگ قسطی را خوانده اند می دانند که در انتهای روایت دوران کودکی و نوجوانی شخص اول داستان (که همان نویسنده می باشد) فردینان تصمیم می گیرد که به صورت داوطلب وارد ارتش شود. در معرکه می بینیم که او به این تصمیم عمل نموده و وارد سواره نظام شده است. کل کتاب حکایت شب اول حضور او در پادگان است , جوخه یک از سه ; جوخه ای که زیر نظر سرجوخه لوموهو و مافوق او سرجوخه سواره نظام رانکوت خدمت می کنند. مافوق هایی که از دهانشان جز فحش و فضیحت چیزی خارج نمی شود و مدام در حال تحقیر زیردستان خود هستند. در سراسر داستان اساساٌ به غیر از تحقیر هیچ گفتگویی بین اشخاص حاضر شکل نمی گیرد.
لوموهو ماموریت دارد که با سربازان برای تعویض پست ها اقدام کند. در محوطه پادگان و در تاریکی شب و در زیر بارش شدید باران سربازان را حرکت می دهد اما در وسط کار متوجه می شوند که اسم شب را فراموش کرده اند! و لذا امکان تعویض پست ها وجود ندارد (آنهایی که خدمت کرده اند می دانند که نگهبانان از کسانی که به آنها نزدیک می شوند اسم شب را می پرسد و در صورت اینکه طرف اسم شب را نگوید نگهبان می تواند و باید شلیک کند...) سرجوخه سربازان را رها می کند تا به دنبال اسم شب برود و سربازان به اصطبلی پناه می برند و...
فضای تصویر شده از پادگان (به نوعی جنگ و نظامی گری) فضایی آکنده از حماقت و سردرگمی و بی نظمی است درحالیکه می دانیم در چنین فضاهایی چه میزان ادعای نظم وجود دارد! در این زمینه شاید شنیده باشید این جمله حکیمانه را که : ارتش مجموعه منظمی از بی نظمی هاست (سپاه که جای خود دارد).
آدم های داستان نیز بی هدف و سرگردان هستند; برخی تحکم ها و خشونت های بی دلیل می کنند و باقی نیز انسانهایی بی هویت و ذلیل هستند و لذا تعجب نمی کنیم که چرا کسی به این تحقیر های پیاپی و سیستماتیک اعتراضی ندارد. در صحنه ای سربازان خسته و خیس به اصطبل پناه می برند و در همان حال اسب ها از وضعیت نابسامان رم می کنند و فرار می کنند, اما سربازان با رغبت میان تاپاله ها سر می کنند.
از نکات بارز دیگر مستی همگانی است!! انگار نه انگار که جنگ است و نیاز به هوشیاری! سرجوخه به دنبال اسم شب می رود و مشغول نوشیدن می شود و ببخشید تخمش هم نیست که سر بقیه چه می آید و دیگران نیز به همین ترتیب ...
یه ریز باید آبکی می خوردن, شب و روز, پیاده و سواره. بیست و چهار ساعته آویزون دهنه بطری. بدترین و گداترین و خودخواه ترین مستایی که تا حالا دیده بودم, اینا بودن, کهنه سربازای تمام عیارمون. مخصوصاٌ سر حضور و غیاب ,دیگه آبرو واسه خودشون نمی ذاشتن. اونم جایی که باید حسابی گوش به زنگ باشن. تنها چیزی که تو دهن شون می چرخید, خط و نشون بود و دروغای احمقانه و ناجور. « کدوم آشخوری تو لیوان من شاشیده؟ دهنم مزه گه گرفته! هر چی شد گردن خودش!خفه ش می کنم! زبونم سیازخم زده! عجب خر تو خری! همه تونو می کشم! آش خورای ابنه ای! بلایی سرتون می آرم کیف کنین! حیوونا! اولین نفری که بچسه پوستشو می کنم! کثافت! یه دونه از این چوبا می ذارم درش! تهشو بند می آرم! شلاق!...شلاق. فقط کافیه یه صدا در بیاد! ببینم کی جرئتشو داره؟» از همون بالا , هر چی تو دل و روده ش بود با یه تکون محکم , خالی می کنه, عینهو خمپاره. سرشم با افتخار می گیره بالا...
در مورد سبک و زبان سلین در مطلب قبلی مختصری صحبت شد اما باید اذعان کنم نسبت به مرگ قسطی در این کتاب به دلیل فضای خاص کتاب استفاده از زبان آرگو و واژه های آنچنانی بیشتر دیده می شود. سلین در مقابل انتقاداتی که به زبان بی ادبانه و خشونت و بی رحمی دائمی موجود در کتابهایش می شود می گوید من همانطوری می نویسم که حس می کنم... چه کنم این دنیا ذاتش را عوض کند, من هم سبکم را عوض می کنم.
این کتاب را خانم سمیه نوروزی ترجمه و نشر چشمه آن را منتشر نموده است. (کتاب من چاپ اول 1387 با تیراژ 2000 نسخه و با قیمت 2000 تومان در 111 صفحه)
پی نوشت1: در حال اتمام طبل حلبی هستم و در مترو هم نمایشنامه بازرس هاند واقعی را می خوانم و یک مجموعه داستان کوتاه برای بچه ها به اسم فاشیسم چیه؟پرنده س یا لک لک؟ از ییلماز گونی ...
پی نوشت2: در به در دنبال سفر به انتهای شب سلین هستم کسی سراغ داره!؟
پ ن 3: نمره کتاب 4 از 5 میباشد.