میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ما در این داستان مشغول مردن‌مان هستیم؟! (بخش سوم)

در ادامه مطلب قبل دو سه موردی که باقی مانده بود می‌آورم:

5) از شوروی سابق

ایوان نیکلایویچ پونریوف از اعضای حزب کمونیست شوروی سابق پس از فروپاشی در مقاله‌ای تحلیلی به علل بروز این اتفاق می‌پردازد. ایشان در یکی از بندهای مقاله‌اش می‌نویسد که ما وقتی انقلاب کردیم و به پیروزی رسیدیم، اکثریت مردم با ما بودند. ما اکثریت نتوانستیم با آن اقلیت همزیستی داشته باشیم لذا آنها را طرد و حذف کردیم و بدین‌ترتیب اکثریت جامعه از نظر اخلاقی در موضع ظالم قرار گرفتند و این اولین ضربه مهلک به نظام ما بود. او می‌نویسد فرایند ناب‌گرایی آفتی بود که همنشین هر انقلابی است و ما هم دچار آن شدیم و به مرور کسانی که کمتر انقلابی به نظر می‌رسیدند حذف کردیم و روزی به خودمان آمدیم که ما اقلیتی بودیم در مقابل اکثریت طرد شده و خشمگین که با نفرت‌ به ما نگاه می‌کردند.

6) از مدیران و کارمندان

در جامعه سنتی-دهقانی هر خانواده تقریباً تمام آنچه را که لازم داشت از خوراک و پوشاک تا خدمات مختلف مورد نیاز، خودش به عمل می‌آورد ولذا خانوارها همگی فعالیت‌های مشابه را انجام می‌دادند. وجود نقص یا تنبلی و یا به‌عبارتی هرگونه ناکارآمدی مستقیماً حیات آن خانوار را تحت تأثیر قرار می‌داد. اما در گذر از جامعه سنتی به مدرن و تقسیم کار، هر فرد کار خاصی را انجام می‌دهد و امور جامعه از کنار هم قرار گرفتن آنها پیش می‌رود. در این دوران سازمان‌ها شکل می‌گیرد که هر عضو آن گوشه‌ای کوچک از یک کار را انجام می‌دهد و با هم‌افزایی توان تک‌تک اعضاء سازمان محصول نهایی ارائه می‌شود. این محصول می‌تواند یک کالای صنعتی باشد یا یک پرونده قضایی یا خدمات درمانی و هر خدمات دیگری که به ذهن می‌رسد.

بدین‌ترتیب در جهان جدید، واقعاً اهمیت دارد که هر فرد کار خود را به درستی انجام دهد چون ناکارآمدی در هر جزء موجبات اختلال در سازمان و متعاقب آن در بخش‌های مختلف جامعه می‌شود. به نظر می‌رسد مفهوم سازمان در جامعه ما جا نیافتاده است؛ کارمندان فکر می‌کنند صِرفِ حضورشان در محل کار آنها را مستحق دریافت حقوق و پاداش می‌کند! و مدیران نیز حداکثر پاسخگوی کسی هستند که آنها را به آن مقام رسانده است!! و تجربه نشان داده است مدیران غیرپاسخگو نمی‌توانند از پرسنل خود مطالبه پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری داشته باشند و این مدیران صرفاً مدتی را در پُست مربوطه مشغول هستند و بعد بدون هیچ ارزیابی به پُست دیگری گمارده می‌شوند. این چرخه مدام تکرار می‌شود و وضعیت ناکارآمدی را به وضعیت بغرنج کنونی رسانده است.

7) از کشیشی برجسته

پدر ویلیام باسکرویل، کشیش فرقه فرانسیسکن در قرن چهاردهم میلادی، در حاشیه یک کتاب پرسشی مطرح کرده است که از چه زمانی دیگر حرف ما در میان پیروان‌مان خریدار ندارد و خود در ادامه پاسخ داده است: از زمانی که آموزه‌های اخلاقی بزرگان خود را فراموش کردیم. او سپس روایتی را نقل می‌کند که هرکس گناهکاری را به سبب گناهی که مرتکب شده است سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت تا زمانی که خودش نیز آن گناه را مرتکب شود. او می‌گوید ما کشیشان این آموزه‌ی بزرگ و آموزه‌های اخلاقی دیگر را فراموش کردیم و حالا به جایی رسیده‌ایم که در همه گناهانی که روزی مغرورانه، دیگران را به سبب آنها کوبیده بودیم، غرق شده‌ایم. او در انتها ذکر کرده است حتی بدتر از آنها.

8) از عزیز نسین و قلعه حیوانات

نقل است (قریب به مضمون) که چند داستان ترجمه شده از عزیز نسین را برای خودش تعریف کرده‌اند و او با تعجب گفته است که هیچ‌کدام از این داستان‌ها از او نیستند و بعد اضافه کرده است نویسندگان شما که چنین ذوقی دارند چرا با اسم خود نمی‌نویسند!

اتفاقاً در هفته گذشته تحلیلی در فضای مجازی به دستم رسید که اشاره‌ای به قلعه حیوانات جورج اورول داشت و از شخصیت‌هایی به نام «خوکچه» و «پلنگ» در آن کتاب خبر داده بود! همکارانِ من آن را برای یکدیگر می‌خواندند و با ولع برای یکدیگر می‌خواندند و از تحلیل لذت می‌بردند. چند نکته در این قضیه قابل تأمل است. اول همان که عزیز نسین گفت... دوم اینکه چه ملت کتاب‌نخوانی هستیم ما! سوم اینکه نکند در ترجمه‌ای از کتاب واقعاً چنین شخصیت‌هایی اضافه شده باشند!!

من اگر به جای نویسنده آن تحلیل بودم آن را به جورج اورول نسبت نمی‌دادم بلکه نوشته‌ام را یا به یک شخصیت تخیلی یا نهایتاً به یکی از شخصیت‌های داستانی اورول منتسب می‌کردم!

مارگارت اتوود

مارگارت اتوود نویسنده و شاعر کانادایی در سال 1939 در شهر اتاوا به دنیا آمد. پدرش حشره‌شناس بود و به همین سبب بخشی از دوران کودکی را به همراه خانواده با سفر به جنگل‌ها و مناطق طبیعی کشورش گذراند. برای من که به تازگی رمان «چشم گربه» را به پایان برده است (و مطلب بعدی وبلاگ در مورد آن خواهد بود)، ردپای این مسافرت‌ها کاملاً واضح است. از همین دوران کودکی و نوجوانی کار نوشتن را آغاز کرد. تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته ادبیات در دانشگاه تورنتو گذراند و...

از اتوود تاکنون بیش از 60 اثر مکتوب در زمینه‌های رمان، مجموعه داستان کوتاه، شعر، داستان کودک و آثار غیر داستانی منتشر شده است و در مجموع بیش از 55 جایزه ملی و بین‌المللی را کسب کرده است. پنج رمان او در لیست نهایی نامزدین بوکر قرار گرفته است که از این میان «آدمکش کور» توانست در سال 2000 جایزه بوکر را برای نویسنده به ارمغان بیاورد. اخیراً سریالی بر اساس رمان تحسین‌شده‌اش «سرگذشت ندیمه» ساخته شده که بیش از پیش موجب شهرت او شده است.

بخشی از مصاحبه نویسنده با نشریه پروگرسیو:

«آرمان‌شهرهای زیادی در سدۀ نوزدهم وجود داشت، جوامع بی‌نظیری که احتمالاً ما خودمان ساخته بودیم. بعد از جنگ جهانی دوم آن آرمان‌شهرها از مُد افتادند. تقریباً بلافاصله یکی از آرمان‌شهرهایی که آدم‌ها کوشیدند بسازند، اتحاد شوروی بود که نویسنده‌ای مثل زامیاتین را کنار گذاشت. او کتاب تأثیرگذاری به نام "ما" نوشت که هسته‌ کارهای اورول و هاکسلی را در خود جای داده بود. نویسندگان بعد از دیدن آثار آرمان‌شهرهایی که قبل از رسیدن به نقطۀ غایی ـ که هرگز هم در کار نبود ـ متأسفانه به حذف انسان‌های بی‌شماری می‌انجامید، نوشتن دربارۀ ضدآرمانشهرها را آغاز کردند... من به دنیای بی‌نقص اعتقاد ندارم، باور ندارم قابل دستیابی باشد و معتقدم کسانی که می‌کوشند آن را بسازند در پایان کامبوج را به وجود می‌آورند، یا چیزی بسیار شبیه به آن، زیرا آزمونِ تصفیه ]ناب‌گرایی[ انتهایی ندارد. آیا آدم‌ها به اندازۀ کافی تصفیه شده‌اند تا به زندگی ادامه دهند یا باید باز هم تصفیه کرد؟ بعد مشخص می‌شود تعداد اندکی از آزمون بیرون آمده‌اند. به این ترتیب، در انتها مبارزه‌ای وسیع و همه‌جانبه را پشت سر گذاشته‌اید و صحنه‌ای سراسر کشتار.»

مزرعه حیوانات جورج اورول

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ظلمت در نیمروز آرتور کستلر

 

 

نیکلای سلمانویچ روباشوف از انقلابیون کهنه کار روسیه است: عضو سابق کمیته مرکزی حزب, کمیسر سابق خلق, فرمانده سابق لشگر2 ارتش انقلابی, دارنده نشان افتخار انقلاب به خاطر بی باکی در برابر دشمن خلق و... و در عکس دسته جمعی رهبران انقلاب در کنگره اول حضور دارد. حالا فردی با این سابقه درخشان انقلابی به دهه 1930 رسیده است زمانی که تصفیه های خونین از غیر خودی ها به خودی ها رسیده است... داستان با کابوس چندباره دستگیری روباشوف شروع می شود که این بار به حقیقت می پیوندد. جرم!؟ همان اقدام علیه امنیت ملی خودمان است با یک کمی این طرف و اون طرفتر و چند چیز واهی دیگر. و این کتاب شرح داستان روباشوف است از بازجویی ها و نحوه شکستن و اعتراف کردن و اقرار علیه خود که البته واضح است که به کجا ختم می شود.

در شوروی نیز تیغ حذف ابتدا از دگراندیشان شروع و بعدها به جناح های داخلی کشیده شد و این روند ناب گرایی به همین صورت ادامه یافت و نظام به جایی رسید که تاب تحمل کوچکترین انتقاد را نداشت. البته انتقاد جای خود را دارد بهتر آن است بگوییم تاب تحمل کوچکترین اختلاف سلیقه را نداشت.مواردی که در داستان ذکر می شود شاید به نظر کمدی بیاید ولی برگرفته از واقعیت و منطق حاکم است.

 

ادامه مطلب ...