مقدمه اول: نام محمد طلوعی برای من یادآور همشهری داستان است. نشریهای تخصصی و قابل احترام. از آنها که ابر و باد و مه و خورشید دست به دست هم میدهند تا ظهور یابد و مدتی بدرخشد. مثل برنامهی کتابباز! تداوم داشتن آنها اما مسئلهی دیگری است! این نشریات و برنامهها در صورت تداوم، مخاطبان خود را خواهند یافت و پس از افزایش یافتن مخاطبان پیگیر، طبعاً میتوانند منشاء اثر هم باشند و خُب همین حرکت به سمت اثرگذاری یکی از دلایل متوقف و خنثی کردن آنهاست!
مقدمه دوم: «من ژانت نیستم» محموعه داستان کوتاهی است که قبلاً از این نویسنده خوانده و در موردش نوشته بودم (اینجا). اگر بگوییم داستانهای آن مجموعه از منظر مسئله هویت به یکدیگر متصل هستند در مورد مجموعه داستان کوتاه «تربیتهای پدر» میتوان گفت که راوی اولشخص این داستانها به سراغ یکی از منابع هویتی خود، یعنی پدر، رفته است و میراث او را کندوکاو و نقد میکند. این دو مجموعه بعدها تحت عنوان داستانهای خانوادگی نیز منتشر شده است.
مقدمه سوم: در دوران کهن این گزاره که «پسران پیرو راه پدران خود هستند» یک گزاره بدیهی بود. پسران به طور طبیعی تحت سلطه پدران بودند و بخش عظیمی از آنها با طیب خاطر و از جان و دل به فرامین پدر گردن مینهادند. بحث گردن شد به یاد داستان ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل افتادم! در برخی روایتها آمده است که اسماعیل خود وظیفه تیز کردن تیغ را بر عهده گرفته است. در افسانههای کهن ما اگر دست روزگار پدر و پسر را مقابل هم قرار میداد، معمولاً این نسل جوان بود که قربانی میشد. از سهراب تا «بیچاره اسفندیار» به تعبیر مرحوم سعیدی سیرجانی. شاید بتوان از این منظر به گذشتهگرا بودن مردمان این منطقه ورود کرد. به هر حال میراث گذشتگان یا تربیتهای پدر اهمیت دارد و بدون توجه به قدرت آن خیلی جای دوری نمیتوان رفت! این میراث را نه میتوان تغییر داد و نه میتوان دور انداخت، شاید تنها گزینه شناخت دقیق آن و پیریزی یک رابطه کارآمد و بدون تنش باشد.
******
این مجموعه شامل شش داستان کوتاه است که راوی اولشخص آن همنام نویسنده است و در هر داستان به نوعی به آثار پدر در زندگی خود میپردازد. در داستان اول (تابستان63) راوی در حال تراشیدن ریش خود در توالت قطار است که یک یادگاری حک شده بر دیواره فایبرگلاسِ دستشویی توجهش را جلب میکند، امضایی که تاریخ تابستان سال 1363 را دارد و متعلق به پدر اوست. اینگونه است که راوی به گذشته بازمیگردد تا حدس بزند چه زمانی این یادگاری حک شده است و ابهاماتی در این زمینه به ذهن او و ما میرسد. توضیحاتِ با تاخیر پدر (که از خصوصیات ذاتی اوست) این ابهامات را اگر بیشتر نکند کمتر نمیکند... در داستان دوم (نجات پسردایی کولی) راوی به استقبال پسردایی پدرش در فرودگاه رفته که پس از 30 سال به وطن بازگشته است. سی سال قبل اتفاقاتی پیرامون این پسردایی و پدر راوی رخ داده است که در زندگی خانوادگی و چه بسا فراتر از آن تأثیر بهسزایی داشته است؛ اتفاقی که کسی در مورد آن صحبتی نمیکند و او به دنیال کشف حقیقت ماجرا و رفع ابهامات و بلکه اتهامات است... در داستان سوم (Made in Denmark)، راوی یادی از ماجرای مهاجرت ناکام خانواده در اوایل دهه شصت به دانمارک میکند و نقشی که او و مادر در ناکامی این طرح بازی کردهاند و چه بسا دری در کریدور ارتباطی آنها برای مدتی طولانی بسته میشود. در داستان چهارم (دختردایی فرنگیس) به یکی دیگر از فعالیتهای تأثیرگذار پدر در اوایل دهه هفتاد میپردازد که به جای آنکه خانواده را از لحاظ اقتصادی به عرش برساند (همانند بسیاری دیگر که از فرصتها بهره بردند) به مرز افلاس و فروپاشی میرساند و طبعاً از این طریق درهای دیگری بسته میشوند. داستان پنجم (مسواک بیموقع) بهزعم من کوششی است که راوی برای توجیه وضعیت فعلی خود میکند: چی شد که به اینجا رسیدم؟ و طبعاً در این فضای وهمآلودی که در این داستان خلق میشود، پدر هم سهم بهسزایی دارد! داستان ششم (انگشتر الماس) جنسش کمی متفاوت است و بزعم من برای همین جایگاه (داستان آخر) نوشته شده است. داستان به سفری از پیش برنامهریزی شده اشاره میکند که پدر و پسر از بیست و پنج سال قبل برای دیدن کسوف تدارک دیده بودند. به نظر میرسد راوی بعد از سالها قهر و آشتیهای مقطعی و تلاش برای استقلال یا دور شدن، به دنبال یافتن راهی برای ارتباط مناسب است. باز کردن دری برای آغازی نو.
در ادامه مطلب به برخی برداشتها و برشها خواهم پرداخت.
******
محمد طلوعی، متولد 1358 در رشت است. تحصیلات خود را در رشته سینما در دانشگاه سوره و سپس در رشته ادبیات نمایشی در دانشگاه تهران ادامه داده است. نخستین رمان او «قربانی باد موافق» در سال 1386 منتشر شد و نخستین مجموعه داستانش با عنوان «من ژانت نیستم» در سال 1391 برنده جایزه ادبی گلشیری شد.
...................
مشخصات کتاب من: نشر افق، چاپ دوم 1393، تیراژ 1100 نسخه، 86 صفجه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروهB (نمره در گودریدز 3.14)
پ ن 2: کتاب بعدی فرانکشتاین اثر مری شلی خواهد بود.
ادامه مطلب ...
معمولاً در مجموعههای داستان کوتاه ایرانی یا ترجمه شده به فارسی رسم بر این است که اسم یکی از داستانها بر جلد کتاب و مجموعه نقش میبندد به عنوان مثال: آشفته حالان بیداربخت از مرحوم غلامحسین ساعدی، آذر ماه آخر پاییز از ابراهیم گلستان و... البته مواردی هستند که عنوان مجموعه را مستقل انتخاب میکنند و اتفاقاً این عنوان مستقل همانند نخ تسبیح، داستانهای مجموعه را به هم وصل میکند همانند: یوزپلنگانی که با من دویدهاند از مرحوم بیژن نجدی، آویشن قشنگ نیست از حامد اسماعیلیون و... اما به طور غریزی دستاندرکاران حوزه نشر دوست دارند نام یکی از داستانهای مجموعه را (که البته واجد شرایط باشد!) برای عنوان کتاب انتخاب کنند، نمونهٔ منحصر به فردی که در این زمینه برای تائید مدعایم میآورم مجموعه «نُه داستان» سلینجر است که در ایران با عنوان دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم به چاپ رسیده است و فیالواقع چون عنوان اصلی و عناوین داستانها هیچکدام باب میل نبوده است، اسم یکی از داستانها را تغییر داده و یک عنوان «شاخ!» برای آن در نظر گرفته و این عنوان را بر روی جلد نشاندهاند.
با این مقدمه برویم به سراغ این مجموعه، که از مجموعههای تحسینشده در ابتدای دههی حاضر است. با رویکرد انتخاب عناوین یکی از داستانها برای مجموعه به نظر میرسد علیرغم وجود اسامی هوشمندانه و جذاب (داریوش خیس، نصفِ تنورِ محسن، لیلاج بیاوغلو، تولد رضا دلدار نیک و...) هیچکدام آن مختصات لازم برای نشستن بر روی جلد را نداشتهاند به غیر از همین عنوانی که انتخاب شده که از قضا کوتاهترین و شاید سادهترین داستان مجموعه است. عنوان من ژانت نیستم، علاوه بر جذابیتهای ظاهری و آن اِلمانهایی که ناشران دوستدارند، ابتدا به ساکن مخاطب را با مسئله هویت مواجه میکند... قضیهای که میتواند نقش نخ تسبیح را برای این مجموعه بازی کند.
این مجموعه داستان کوتاه شامل هفت داستان است که مطابق شواهد و قراین همگی توسط یک راوی اول شخص مشترک روایت میشود به همین سبب میتوان اشتراکاتی در آنها یافت و به نوعی آنها را به یکدیگر مرتبط کرد.
من چه کسی هستم!
من و شما به فراخور موقعیت، خودمان را با هویتهای مختلفی معرفی میکنیم؛ گاهی در قالب محل تولد (من تهرانی هستم، من رشتی هستم و ...)، گاهی در قالب محل تحصیل، گاهی در قالب تیم مورد علاقه، گاهی در قالب شغل، گاهی در قالب نقشمان در خانواده، گاهی در قالب انتساب خودمان به یک نام خانوادگی دارای اعتبار و هویتهایی از این دست. ما در واقع با قرار دادن خودمان در این قالبها و گروهها و بیان مؤلفههایی از این دست خودمان را تعریف میکنیم... تعریفی که یکی از کارکردهای آن تمایز خود از دیگری است.
سوال «من کیام؟» در داستان «داریوش خیس» از آن سوالات ازلی ابدی است که در پاسخ، ما تلاش میکنیم به کمک شباهتها و تفاوتهای خودمان با دیگران، تصویری از خودمان ارائه دهیم. طبعاً در این تصویر فقط خودمان نیستیم که نقش داریم. حال اگر به هر دلیلی نتوانیم پاسخ رضایتبخشی به این سوال پیدا و ارائه کنیم باصطلاح دچار بحران هویت میشویم که از تبعات آن ناامیدی و افسردگی است.
اریک اریکسون روان شناس آلمانی- آمریکایی، اسکاندیناویایی الاصل! که به واسطه ابداع و کاربرد اصطلاح بحران هویت معروف است در این خصوص چنین میگوید: «فردی که قادر به یافتن ارزش های مثبت پایدار در فرهنگ، مذهب یا ایدئولوژی خود نیست، ایدهآلهایش به هم میریزد. چنین فردی که از فروپاشی هویت رنج میبرد، نه میتواند ارزش های گذشته خود را ارزیابی کند و نه صاحب ارزشهایی میشود که به کمک آنها بتواند آزادانه برای آینده برنامه ریزی نماید.»
در ادامه مطلب سعی میکنم این مقدمه را به داستانها بچسبانم و خیلی مختصر در مورد آنها بنویسم. اما همینجا یاد یک لطیفه واقعی یا نمیدانم واقعیت لطیف افتادم! چند دهه قبل فرد یا افرادی مدعی شده بودند که اگر رادیو تلویزیون به مدت 24 ساعت در اختیارشان باشد تمام مشکلات هویتی را رفع و رجوع خواهند کرد و... به این لطیفهها نباید خندید... مشکل در ادعای فرد یا برخی از افراد نیست، جلوی ادعای افراد را نمی توان گرفت... مشکل در قبول این ادعاها توسط جمع است.
*****
محمد طلوعی متولد ۲۱ اردیبهشت ۱۳۵۸ در رشت است (با این وصف در ایام تولد ایشان هم هستیم و به ایشان تبریک میگویم). اولین مجموعه شعر خود را با عنوان خاطرات بندباز در ۱۳۸۲ منتشر کرد. نخستین رمان او، قربانی باد موافق در سال ۱۳۸۶ منتشر و برندهٔ پنجمین جایزه ادبی «واو» یا رمان متفاوت سال گردید. در اسفند ۱۳۹۱ نیز مجموعه داستان «من ژانت نیستم» برندهٔ دوازدهمین جایزه ادبی گلشیری شد. از دیگر آثار او میتوان به تربیتهای پدر، آناتومی افسردگی و هفت گنبد اشاره کرد.
مشخصات کتاب من: نشر افق، چاپ سوم 1393، تیراژ 1500 نسخه، 96 صفحه
پ ن 1: نمره من به مجموعه 3.6 از 5 است. گروهB (در گودریدز 3.2).
پ ن 2: حُسن انتخابات کتاب این بود که لااقل نظم مطالب را حفظ میکرد و از تنبلی و سکون من جلوگیری میکرد!
پ ن 3: به نظرم طرح روی جلد این کتاب با نثر جزئینگر نویسنده انطباق ندارد. به نظر دوستانی که کتاب را خواندهاند این طرح چطور است؟
ادامه مطلب ...