برخی گزارهها در حال حاضر برای ما بدیهی است ولی همیشه این گونه نبوده است! مثلاً اینکه زن و مرد می بایست از حقوق شهروندی برابری برخوردار باشند, یک نمونه از این گزارههاست. یکی از حقوق شهروندی "حق رای" است که در برخی ممالک دنیا برای کسب آن زحمت ها کشیده شده است و حتا چه خون ها... همین حق رایی که در برخی ممالک دیگر به صورت کادوپیچشده تحویل زنان شد.
یکی از نخستین کتاب هایی که اندیشه های طرفداری از حقوق زنان را مطرح نمود کتاب "استیفای حقوق زنان" اثر خانم مری ولستونکرافت بود که در سال 1792 منتشر گردید. یکی از موضوعات مطرح در کتاب دفاع از حق تحصیل زنان بود که الان یک امر بدیهی است. ایشان اعلام کردند که "زنان همه حماقتها و معایب تمدن را به دست آوردهاند و از مواهب آن بینصیب ماندهاند".(این نقلقول را از کتاب جامعه شناسی گیدنز آوردهام و ضمناً اشاره کنم که این خانم در سن 38 سالگی در اثر عوارض زایمان فوت کردند و فرزندی که به دنیا آمد همان مری شلی خالق فرانکنشتاین است)
در همان ایام به تازگی انقلاب کبیر فرانسه رخ داده بود و زنان هم مانند دیگر اقشار در این انقلاب فعال بودند و پس از آن نیز با تاسیس باشگاههای زنان فعالیت خود را ادامه دادند. اعلامیه حقوق زنان، بیانیهای بود که آنها براساس اعلامیهی حقوقبشر و شهروندی تنظیم نمودند و در آن ذکر شده بود که: "حقوق شهروند آزاد و برابر نمیتواند به مردان محدود شود. چگونه ممکن است برابری حقیقی به دست آید هنگامی که نیمی از جمعیت از امتیازاتی که مردان در آن سهیم هستند محروم گردیدهاند؟" این سوال، که احتمالاً برای ما پاسخی بدیهی و آشکار دارد برای زنان فرانسوی هم پاسخ آشکاری داشت! کلیه انجمنهای زنان منحل شد و گردن یکی از رهبرانشان نیز آشکارا به زیر گیوتین رفت.
نیم قرن بعد, یعنی در سال 1848 فعالان زن در آمریکا بر اساس اعلامیه استقلال آمریکا, بیانیه ای نوشتند و در آن ذکر کردند: "ما این حقایق را بدیهی میدانیم که همه مردان و زنان برابر آفریده شدهاند" که البته سیر وقایع نشان داد که چندان هم بدیهی نبوده است! چون در نهایت تا سال 1920 یکی از سادهترین مظاهر حقوق شهروندی یعنی حق رای را به دست نیاوردند. البته برخی از همین زنان سفیدپوست فعال در حوزه حقوق زنان وقتی زنان سیاهپوست (مثل ایشان) وارد صحنه شدند واکنشهایی نشان دادند که نشان داد موضوع برابری هنوز برای خودشان نیز بدیهی نبوده است!
در لندن و در سال 1908 اجتماعی نیممیلیون نفری و بسیار کمسابقه در همین زمینه کسب حق رای و حقوق شهروندی برابر پدید آمد لیکن نهایتاً انگلستان تا سال 1928 به این موضوع بدیهی تن نداد. این اتفاق برای فرانسه به عنوان کشوری پیشرو در جمهوری خواهی و غیره و ذلک در سال 1945 رخ داد. برای ما در سال 1963 و برای کشور یوسا اینا (پرو) تا سال 1979 طول کشید. حق رای را به عنوان یک موضوع ساده و احتمالاً بدیهی! امروزی مثال زدم که مربوط به موج اول فمینیسم است.
احساس من این است که واژه فمینیسم، سرنوشتی شبیه به واژه لیبرالیسم در سال های اولیه انقلاب پیدا کرده است. لازم بود حداقل برای خودم کمی این موضوع روشن شود پس به کتاب "نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر" تالیف جورج ریتزر مراجعه کردم و چیزهایی که در ادامه خواهم نوشت برگرفته از فصل هشتم این کتاب است.
راوی اول شخص داستان، خانم "ریتا وینترز" نویسندهای جوان است (44 ساله) که به تازگی اولین رمانش منتشر و با موفقیت نسبی مواجه شده است. پیش از این نیز او چندین کتاب ترجمه و چند داستان کوتاه نیز از او منتشر شده است. عمدهترین و مهمترین اثری که ترجمه کرده، زندگینامه چندجلدی یکی از اساتید دوران دانشجوییاش است که یک مبارز مشهور فمینیست در فرانسه و کانادا میباشد. او با این پیشینه، حالا مشغول نوشتن رمان دومش است اما مشکلی در زندگی خانوادگیاش رخ داده است. او دارای سه دختر 15، 17 و 19 ساله است. دختر بزرگ او "نورا" دانشگاه را ناگهان رها و خانهای که به همراه دوستپسرش در آن زندگی میکرد ترک نموده و در یکی از پیادهروهای شلوغ تورنتو؛ در حالیکه به گردنش پلاکاردیست که روی آن کلمه "نیکی" نوشته شده است؛ مشغول گدایی شده است. او البته بیشتر پولی که درمیآورد را بین فقرای دیگر تقسیم میکند و خودش شبها را در یک خوابگاه مخصوص بیخانمانها به صبح میرساند.
داستان بیان دغدغههای راوی و نحوه برخوردش با این مشکلات و نحوه راهبردن داستان رمان دومش است. او به عنوان یک مادر واقعاً از این هراس دارد که اقدام دخترش ناشی از قصور او در وظایف مادری باشد. او همانگونه که در ذهنش مدام به چرایی این موضوع شخصی فکر میکند، به مسائل عمومی زنان در جامعه نیز توجه دارد. بدین صورت که در طول کتاب نامههای زیادی به نویسندگان مقالات و کتابهایی که میخواند و یا برنامهسازان تلویزیونی درخصوص رفتار و عقایدشان و اینکه چگونه زنان را نادیده میگیرند، مینویسد.
به عنوان مثال، او از کتابخانه کتابی تحت عنوان "جای خالی نیکی" امانت میگیرد تا شاید درخصوص رفتار فرزندش بتواند اطلاعاتی کسب کند. او در نامهای که برای نویسنده آن کتاب مینویسد ضمن انتقاداتی که بر کتاب وارد میکند اینگونه عنوان میکند:
چهارده فصل از کتاب شما نمونههایی از حل موفق یا ناموفق مشکلات را ارائه میکند ]...[ تمام نمونههایی که به عنوان حلال مشکلات ارائه کردهاید، همه چهارده نفر آنها مرد هستند ]...[ فکر نمیکنید این خودش یک مشکل بزرگ اخلاقی باشد؟ ]...[ تصور نمیکنم هدف شما ایجاد یأس و نومیدی بوده باشد. گمان میکنم شما فقط کسانی را نادیده گرفتهاید که معمولاٌ نادیده گرفته میشوند، یعنی نیمی از جمعیت جهان را. شاید آهنگ کلام من در این نامه برایتان مشخص نشود ولی خیلی سعی میکنم اعتراضم ملایم و آرام باشد، برخلاف تصور شما جیغ نمیکشم. تازه ناله هم نمیکنم و پای کوچک زنانهام را به زمین نمیکوبم. آهسته زمزمه میکنم. ابداً نمیخواهم جریحهدار شدن احساساتم را آنچنان در لفافه بپیچم که خشم، جزء حالات عادی هر روزهام گردد. عصبانیت، به انسانتر شدن کمک نمیکند ]...[ احتمالاً با این تصور که این نامه از یکی از آن زنهای دونپایه است که التماس میکنند مورد اهانت واقع نشوند توجهی به آن نخواهید کرد ولی باید بفهمید که من سعی میکنم از دخنرم نورا و دو دختر دیگرم کریستین و ناتالی که فقط میخواهند انسانهایی کامل باشند حمایت کنم. و باید بدانید که وقتی این کلمات را به روی کاغذ میآورم از عصبانیت لرزه بر اندامم افتاده است.
*****
این کتاب آخرین اثر خانم کارول شیلدز است و ایشان کمی بعد از انتشار این اثر در اثر ابتلا به بیماری سرطان از دنیا رفتند. از این نویسنده کانادایی دو اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد که یکی همین کتاب است که توسط خانم مهری شرفی ترجمه و انتشارات روشنگران و مطالعات زنان آن را منتشر نموده و دیگری نیز تحت عنوان دفترچه خاطرات سنگی توسط همین مترجم و همین انتشارات ترجمه و منتشر شده است.
.....
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ چاپ اول 1385 ، تیراژ 1000 نسخه، 254 صفحه، 3000 تومان
پ ن 2: نمره کتاب 3.1 از 5 (نمره را اصلاح نمودم... سیستم نمره دهی اول کارش است!)
پ ن 3: برچسبها را برای مطالب قبلی باید کامل کنم و همزمان سیستم نمرهدهی را برای آنها به مرور انجام خواهم داد.
ادامه مطلب ...