میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خورشید خانواده اسکورتا – لوران گوده

مقدمه اول: کتاب قبلی بنا به برنامه، رمانی از آمریکای شمالی بود که قرعه به نام جان فانته افتاد و با توجه به ایتالیایی‌تبار بودن ایشان موضوعِ داستان به خانواده‌ای ایتالیایی در آمریکا اختصاص داشت. بعد از آن نوبت به رمان‌های فرانسوی رسید و این کتاب انتخاب شد. به هیچ وجه انتظار نداشتم در اینجا هم با یک خانواده ایتالیایی روبرو شوم. ظاهراً همه راه‌ها به جنوب ایتالیا ختم می‌شود! لوران گوده که فرانسوی است سفرهایی به جنوب ایتالیا انجام می‌دهد و مدتی در آن خطه اقامت می‌کند (همسر ایشان ایتالیایی است). این رمان یا بهتر بگویم ایده‌ی آن حاصل همین سفر است. به هر حال برای من این اتفاق جالبی بود: ایتالیا، خانواده، غذا!       

مقدمه دوم: زمانِ داستان بسیار پهن‌دامنه است و بازه‌ای بیش از یک قرن را شامل می‌شود. صفحات ابتدایی در سال 1875 رخ می‌دهد و از شکل‌گیری خانواده اسکورتا آغاز و صفحات انتهایی در همین دو سه دهه‌ی گذشته جریان دارد و نسل چهارم پنجم آنها را شامل می‌شود. همه‌ی این روایت‌ها در 260 صفحه گنجانده شده است. بی‌سبب نیست که نویسنده به ایجاز و ایجازگویی شهرت دارد.

مقدمه سوم: وقتی به گذشته نگاه می‌کنیم و اتفاقات را تحلیل می‌کنیم نقش «تقدیر» پررنگ می‌شود و وقتی به آینده نگاه می‌کنیم نقش تصمیمات و تلاش و پشتکار خودمان پررنگ می‌شود. حالا این انتخاب ماست که در زندگی به کدام جهت بیشتر خیره شویم!           

******

داستان با «لوچیانو ماسکالزونه» در سال 1875 آغاز می‌شود. او بعد از تحمل 15 سال زندان، سوار بر الاغ به سمت دهکده «مونتو پوچو» در حال حرکت است. در تمام طول مدت زندانی بودن، این امید و این تصویر را در ذهنش استوار کرده است که بعد از آزاد شدن به این دهکده برود و تحت هر شرایطی، دختری به نام فیلومنا را تصاحب کند. لوچیانو قبل از زندانی شدن دزد بی‌سروپایی بوده و در همان دوران عاشق فیلومنا شده و طبعاً با سابقه و شهرتی که به واسطه دزدی پیدا کرده بود هیچ امیدی به ازدواج نداشت. در همان ایام، این تصمیم را گرفته بود که دختر را به زور تصاحب کند اما از بخت بدش قبل از عملی کردن این تصمیم، به جرم دزدی و راهزنی دستگیر و روانه زندان شد. حالا پس از آزادی این تنها کاری است که دوست دارد انجام بدهد هرچند می‌داند که پس از آن، چند ساعتی بیشتر زنده نخواهد ماند و به دست روستاییان کشته خواهد شد.

اتفاقات همان‌طور که در تصاویر ذهنی لوچیانو ثبت شده بود رخ می‌دهد و او درحالیکه لبخندی به لب دارد و احساس خوشبختی می‌کند، هنگام خروج از دهکده مورد هجوم روستائیان قرار می‌گیرد و در زیر سنگباران آنها متوجه می‌شود اشتباهی رخ داده است و مطابق معمول «دست تقدیر» او را به بازی گرفته است و...

هرچه که بود، در آن روز تابستانی، درحالیکه خورشید وسط آسمان بود و گرما در اوج خود، نطفه مردی (روکو) بسته شد که بعدها خانواده اسکورتا را بنیان نهاد. داستان همانطور که در مقدمه گفتم چهار یا پنج نسل را در بر می‌گیرد. بیشتر حجم داستان به نوه‌های اسکالزونه اختصاص دارد چرا که به واقع مفهوم «خانواده اسکورتا» توسط آنها شکل گرفت.

در ادامه مطلب بیشتر به داستان و نقاط قوت و ضعف آن خواهم پرداخت.

******

لوران گوده متولد سال 1972 در پاریس است. در رشته ادبیات مدرن و مطالعات تئاتر تحصیل کرده است. اولین نمایشنامه خود را در سال 1996 با عنوان «اونیسوس خشمگین» نوشته است. دومین نمایشنامه‌اش «باران خاکستر» مورد توجه قرار گرفت. نمایشنامه‌های او در آلمان و انگلستان نیز روی صحنه رفته است. در سال 2001 نوشتن در قالب رمان را با «کریس» آغاز کرد و سال بعد با «مرگ شاه سونگور» یکی از جوایز فرعی گنکور را کسب کرد و در سال 2004 با «خورشید خانواده اسکورتا» جایزه اصلی گنکور را به دست آورد. این کتاب به زبان‌های متعددی ترجمه شده است و همانطور که می‌شود حدس زد در ایران، چهار بار (و به روایتی 5 نوبت) ترجمه شده است که البته ظاهراً چندان اقبالی نداشته است. لوران گوده علاوه بر نمایشنامه و رمان درقالبهای دیگر نظیر داستان کوتاه، فیلمنامه، ادبیات کودک و... تجربه‌هایی داشته است.

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه پرویز شهدی، نشر کتاب پارسه، چاپ اول 1392، تیراژ 1100 نسخه، 261 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.03 )

پ ن 2: یک مصاحبه خواندنی با نویسنده: اینجا

پ ن 3: کتاب‌ بعدی «آدمکش کور» اثر مارگارت اتوود خواهد بود. پس از آن به سراغ «آفتاب‌گردان‌های کور» اثر آلبرتو مندس خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

رگ و ریشه – جان فانته

مقدمه اول: ایتالیایی‌تبارها از اقلیت‌های قابل توجه در آمریکا به شمار می‌آیند. نسل اول این مهاجران در قرن نوزدهم عمدتاً از جنوب ایتالیا و به دلیل فشارهای اقتصادی پا به دنیای جدید گذاشتند تا شانس خود را برای موفقیت در این عرصه امتحان کنند. ایتالیایی‌های مهاجر علاوه بر پیشینه روستایی و برآمدن از طبقات ضعیف‌تر جامعه، کاتولیک هم بودند؛ کاتولیک‌هایی پایبند به اصول در سرزمینی رویایی که پروتستان‌ها بنا نهاده بودند. اگرچه آمارها نشان می‌دهد رفتارهای قانون‌شکنانه در میان این گروه از متوسط جامعه فراتر نبوده اما به این خصوصیت شهرت یافتند و همه این عوامل در کنار هم باعث به وجود آمدن نوعی ایتالیایی‌ستیزی در آن دوران شد. در آثار فانته که نویسنده‌ای ایتالیایی‌تبار است این قضیه مشهود است و نشان می‌دهد چه زخم‌هایی از این مسیر بر روح و روان آنها وارد آمده است.      

مقدمه دوم: یکی از ویژگی‌های بارز ایتالیایی‌تبارها اهمیت و توجه به خانواده و پیوندهای خانوادگی است. خصوصیتی که با خود از جنوب ایتالیا به همراه آورده بودند و در سرزمین جدید آن را حفظ کردند. احتمالاً شما هم اولین تصاویری که در این زمینه به ذهنتان وارد می‌شود سکانس‌هایی از پدرخوانده باشد. روابط مبتنی بر اعتماد طبعاً در میان اعضای خانواده امکان وقوع بیشتری دارد و از منظر اجتماعی این امر مثبتی است به‌شرطی که این روابط مانعی برای شکل‌گیری اعتماد در بیرون از مرزهای خانواده نباشد. خانواده یک محصول یا یک نهاد ساخته‌ی دست بشر است که در طول تاریخ از لحاظ شکلی تغییرات و تطورات بسیاری داشته و در آینده نیز خواهد داشت. عشقی که میان اعضای خانواده (نوع مثبت) جریان دارد می‌تواند منشاء آثار نیکویی باشد و از طرف دیگر دیوارهای این نهاد می‌تواند پوششی برای کوره‌های تولید خشم و نفرت باشد (نوع منفی). اطلاق صفت «مقدس» به این نهاد که هم بشری و هم متغیر است، بیشتر به تعارفات سطحی شبیه است.

مقدمه سوم: جان فانته خدای بوکوفسکی بود و داستایوسکی خدای فانته! در این داستان نویسنده چندین بار ارادت خود را به داستایوسکی ابراز می‌کند: «روح بزرگی برای همیشه به زندگی من وارد شد. کتابش را در دستم گرفتم و در حالی که لرزه بر اندامم افتاده بود او از انسان و جهان حرف زد، از عشق و دانایی، درد و گناه، و من فهمیدم دیگر آن آدم سابق نخواهم شد.» کتابی که به آن اشاره شده برادران کارامازوف است و این عبارات را شخصیت اصلی داستان که از قضا یک نویسنده است بر زبان می‌آورد و می‌دانیم زندگی و تجربیات خانوادگی نویسنده شباهت‌های فراوانی با این داستان دارد. به همین دلیل ارادت نویسنده به داستایوسکی را می‌توان نتیجه گرفت. داستایوسکی در زمینه روابط پدر و پسران تخصص دارد و برادران کارامازوف یکی از اجراهای مهم اوست و از قضا آخرین اجرا. این موضوع مورد توجه فانته نیز هست. بدون توجه به آموزه‌های داستایوسکی در این کتاب، شخصیت اصلی داستان رگ و ریشه قابل درک نیست و بیشتر آدمی غیرمنطقی و متناقض و عجیب به نظر می‌رسد.           

******

« سپتامبر پارسال، یک شب برادرم از سن‌المو تلفن کرد و خبر داد مامان و بابا دوباره دارند از طلاق دم می‌زنند.

-          این که خبر جدیدی نیست!

ماریو گفت : این دفعه قضیه جدیه.»

راوی داستان نویسنده‌ای حدوداً پنجاه ساله به نام «هنری مولیسه» است که در جوانی توانسته است پس از تحمل سختی‌های بسیار و ممارست در امر نوشتن، از خانواده خارج و به شهری دور برود. با توجه به جمیع جهات در کار خود موفق هم بوده و چندین رمان از او منتشر شده است. او روایتش را از تماس تلفنی برادرش در سال گذشته آغاز می‌کند که خبر از تصمیم جدی مادر و پدرش برای طلاق می‌دهد. او ابتدا قضیه را جدی نمی‌گیرد چون پدر و مادرش بیش از پنجاه سال به همین ترتیب زندگی کرده‌اند و همواره از این جنگ و دعواها داشته‌اند و طبعاً مادری که در تمام این سالها به واسطه اعتقادات کاتولیکی، شرایط آزاردهنده را تحمل کرده است، در هفتاد و چهار سالگی از پدر هفتاد و شش ساله جدا نمی‌شود! این تماس تلفنی و حواشی دیگر که جذابیت‌های خاص خودش را دارد در نهایت به این تصمیم منتهی می‌شود که راوی با هواپیما به شهر زادگاهش سفر کند. هنری که سالها قبل با دور شدن از خانواده، زندگی مستقلی در پیش گرفته، قصد دارد فقط بیست و چهار ساعت در این شهر بماند اما با ورود به فضای خانواده تحت‌تأثیر نیروهایی قرار می‌گیرد که قدرت آنها را فراموش کرده بود! لذا در مسیری قرار می‌گیرد که خواب آن را هم نمی‌دید...

در ادامه مطلب بیشتر به داستان خواهم پرداخت.

******

جان فانته (1909-1983) در خانواده‌ای ایتالیایی‌تبار در ایالت کلرادو در شهر دنور به دنیا آمد. مادرش کاتولیکی معتقد بود و پدرش (نیکولا) یک استادکار بنا و سنگتراش که تقریباً تمام درآمدش را صرف مشروب و قمار می‌کرد. او در مدارس کاتولیکی درس خواند و در دانشگاه ثبت‌نام کرد اما دانشگاه را به منظور نویسنده شدن رها کرد و برای تمرکز روی نویسنده شدن به لس‌آنجلس رفت. تقریباً تا اینجای زندگی او در دو کتابی که تاکنون خوانده‌ام نمود کامل پیدا کرده است. تلاش‌های فانته برای نوشتن داستان کوتاه و ارسال به نشریات معتبر و تداوم و ممارست در این مسیر در داستان از غبار بپرس به خوبی نشان داده شده و البته در رگ و ریشه هم بخشی از آن بازتاب داده شده است. او در سال 1937 ازدواج کرد و اولین رمانش را در سال 1938 به چاپ رساند (تا بهار صبر کن باندینی) و سال بعد شاهکارش از غبار بپرس را منتشر کرد که با بدشانسی کامل با جنگ جهانی دوم مصادف شد و کامل‌تر اینکه ناشرش از بد حادثه ناشر کتاب نبرد من هیتلر هم بود و با توقف فعالیت ناشر شاهکار فانته توزیع مناسبی پیدا نکرد و... کارهای او آنچنان که باید و شاید دیده نشد درنتیجه برای امرار معاش در دهه 50 و 60 به فیلمنامه‌نویسی روی آورد. در سال 1955 به بیماری دیابت مبتلا شد و در این مسیر بسیار آسیب دید. در اواخر دهه هفتاد کور شد و در سال 1980 مجبور شد به قطع پاهایش رضایت دهد و نهایتاً در سال 1983 از دنیا رفت در حالیکه تا آخرین لحظات نوشتن را ادامه داد و رمان رویاهایی از بانکرهیل را روی تخت بیمارستان برای همسرش دیکته کرد.

چارلز بوکوفسکی به طور اتفاقی با یکی از آثار فانته در کتابخانه روبرو شد و به نوعی او کاشفِ دوباره‌ی فانته بود که چاپ مجدد آثار این نویسنده را به ناشر خودش پیشنهاد و این امر را پیگیری کرد. بوکوفسکی فانته را خدای خود نامید و او را بدشانس‌ترین و نفرین‌شده‌ترین نویسنده آمریکایی لقب داد چرا که در زمان حیات نویسنده، قدر او دانسته نشد. هفت رمان، سه رمان کوتاه و سه مجموعه داستان ماحصل کار جان فانته است.

 ...................

مشخصات کتاب من: ترجمه محمدرضا شکاری، نشر اسم، چاپ اول زمستان 1397، تیراژ 1100 نسخه، 240 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.16)

پ ن 2: در راستای مقدمه دوم می‌توان به تحقیقات بیست ساله «رابرت پاتنام» جامعه‌شناسی آمریکایی در باب علل تفاوت در زمینه توسعه اقتصادی-اجتماعی میان مناطق جنوبی و شمالی ایتالیا اشاره کرد که  قبلاً در مورد آن نوشته‌ام. سرزمین‌های جنوبی از حیث سرمایه اجتماعی مشکل داشتند و یکی از دلایل آن همین عدم امکان گسترش روابط مبتنی بر اعتماد در سطح جامعه بود.

پ ن 3: کتاب‌ بعدی « خورشید خانواده اسکورتا » از لوران گوده خواهد بود. پس از آن به سراغ «آدمکش کور» اثر مارگارت اتوود و «آفتاب‌گردان‌های کور» اثر آلبرتو مندس خواهم رفت.

 

ادامه مطلب ...

بخور، دعا کن، عشق بورز الیزابت گیلبرت

 

الیزابت نویسنده و خبرنگاری است که در کار و زندگیش موفق به نظر می رسد. کاری که به او اجازه می دهد در راستای علاقه او به سفر و ارتباط با دیگران ، چهار گوشه جهان را کندوکاو کند. هشت سال است که با همسرش زندگی می کند و شش سال از ازدواج رسمی شان می گذرد. حالا او مطابق قرارهای قبلی شان تصمیم دارد که پس از گذراندن سی سالگی اش و در ابتدای ورود به دهه چهارم، بچه دار شود. در واقع چند ماه است که در این راستا تلاش می کند اما در عین حال دچار تردید است ، به گونه ای که هر بار با شروع عادت ماهانه آشکارا خوشحال می شود. وقتی شادی دیگران را از بچه دار شدن می بیند به این فکر می کند که آیا می تواند همان قدر که از به دست آوردن یک ماموریت کاری (مثلن سفر به نیوزلند و نوشتن در خصوص ماهی مرکب) شاد می شود از بچه دار شدن هم ، چنین احساسی داشته باشد؟... تردیدش از این موضوع به جاهای دیگر سرایت می کند: همسرش را دوست دارد اما تحملش را نیز ندارد! زندگی اش آن طور که می خواهد به نظر نمی رسد و به این نتیجه می رسد که می بایست هرچه سریع تر از در پشتی تاهل ،بی سروصدا خارج شود. طبیعتن درخواستش برای طلاق، همسرش را شوکه می کند و فرایند طلاق کشدار و عذاب آور می شود.لیز پس از جدایی فیزیکی از همسرش بلافاصله درون رابطه ای عاشقانه شیرجه می رود و پس از گذشت چندین ماه وقتی این رابطه نیز به شکست می انجامد، افسرده و درب و داغان، از خودش می پرسد که چه کار می خواهد بکند؟ و جوابش در دو گزینه خلاصه می شود: 1- یادگیری زبان ایتالیایی (از علایق قدیمی اش) 2- فعالیت در زمینه علاقه جدیدش یعنی یوگا و مدیتیشن.

زمانی که طلاق نامه اش امضا می شود، او تقریبن همه دارایی اش را از دست می دهد. اما بلافاصله به ایتالیا می رود زیرا ، کتابی که در مورد سفر سه گانه آتی اش (ایتالیا 4ماه ، هند 4 ماه، اندونزی(بالی) 4ماه) خواهد نوشت را ناشر پیش خرید می کند و بدین ترتیب هزینه این سفر استثنایی مهیا می شود.

این کتاب ، شرح و حاصل تجربیات این سفر است ؛ جستجویی که این زن برای شناخت خود و یافتن تعادل در زندگی و افکارش انجام می دهد.

در صورت صلاحدید به ادامه مطلب مراجعه کنید. 

ادامه مطلب ...

مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول

 

سرش را چرخاند و چشمانش در چشمان پدرو گره خورد. همان لحظه فهمید وقتی مایه خمیر را توی روغن داغ می اندازند , چه حالی پیدا می کند.

.

تیتا دختر کوچک یک خانواده مزرعه دار مکزیکی است. پس از دنیا آمدن او پدرش از دنیا می رود و او به همراه مادر و دو خواهرش زندگی می کند. پس از مرگ پدر و بر اثر تالمات حاصل از آن!, شیر مادر خشک می شود و ناچاراٌ تغذیه تیتا به عهده آشپز خانواده که پیرزن اهل دلیست می افتد و تیتا خواه نا خواه در آشپزخانه بزرگ می شود و ... تیتا بزرگ می شود و در 16 سالگی عاشق "پدرو" می شود و او نیز همچنین ... چون داستان مربوط به چند نسل قبل است! لذا پسر بعد از عاشق شدن با پدرش به خواستگاری دختر می رود. اما در آن منطقه سنتی است که دختر کوچک خانواده حق ازدواج ندارد و می بایست تا زمانی که مادر در قید حیات است از او نگهداری کند! مادر که زن سنت گرای مستبدی است با این ازدواج مخالفت می کند و به خواستگار می گوید که اگر واقعاٌ قصد ازدواج دارد می تواند با روسورا که دو سال از تیتا بزرگتر است ازدواج کند و خوب خیلی طبیعی است که پدرو هم جواب مثبت می دهد و ازدواج سر می گیرد و محل سکونتشان می شود همین مزرعه و خودتان حسابش را بکنید که حضور عاشق و معشوق در یک مکان (البته عشقی که حالا پسوند ممنوعه را دارد) و زیر یک سقف چه اتفاقاتی را در پی دارد و ... (نگران نباشید تا اینجا که تعریف شد صفحه 20 کتاب است و داستان از اینجا به بعد است)

همانگونه که اشاره شد تیتا در آشپزخانه تربیت می شود و در نتیجه در آشپزی تبحری خاص دارد. کتاب در 12 فصل نوشته شده است و هر فصل با معرفی مواد لازم برای طبخ یک غذای مخصوص آغاز می شود و در خلال روایت و شرح ماجراها طرز تهیه آن غذا نیز آموزش داده می شود که این از نکات بارز کتاب است.

تیتا در مقابل سنت و بی عدالتی های ناشی از اقتدار سنت های غیر منطقی مقاومت هایی می کند ولی به نظر می رسد که او بیشتر نقش قربانی دارد تا قهرمان مبارزه و البته نباید هم انتظاری فراتر از این داشته باشیم چرا که:

از این که بگذریم برای تیتا تمام خوشی عالم در شکوه غذا خلاصه شده بود. برای کسی که تمام دانسته هایش از زندگی در چهارچوب آشپزخانه محدود بود فهم جهان خارج از این محدوده کار ساده ای نبود.

آیا پدرو عاشق است؟ شاید برای شمای خواننده این متن جواب ساده گزینه خیر باشد اما پدرو هم برای کار خود (ازدواج با خواهر تیتا) دلیلی دارد, او در جواب به پدرش که او را برای قبول وصلت شماتت می کند می گوید:

معلوم است که سر حرفم هستم. اما وقتی به آدم می گویند هیچ راهی برای ازدواج با دختری که دوستش داری وجود ندارد و تنها راه بودن در کنار او ازدواج با خواهرش است, اگر تو جای من بودی همین کار را نمی کردی؟

ما البته از جواب پدر آگاه نمی شویم ولی احتمالاٌ گفته است پسرم ما رو دیگه نپیچون! حقیقتاٌ این توجیه پدرو خان آدم رو قانع که نمی کنه هیچ حرص آدم رو نیز در می آورد. این آقا هیچ تلاشی نمی کنه بعد می گه هیچ راهی وجود نداشت! (من هم نشستم کنار گود و...)

بگذریم... کتاب خوب و خوشخوانی بود و صحنه هایی جالب توجه از اقتدار سنتی مادر داشت:

نمی توانست خود را از این حس خلاص کند که هر لحظه ممکن بود مجازات خوفناکی از آسمان بر سرش نازل شود: الطاف ویژه ماما النا برای او. با این احساس بیگانه نبود. همان ترسی بود که هر وقت بدون استفاده از دست نوشته آشپزی می کرد, همراهش بود. همیشه می دانست وقتی این کار را بکند, ماما النا می فهمد و به جای آن که او را برای ابتکارش تشویق کند, به دلیل خودسریهایش به باد ناسزا می گیرد و هرچه از دهانش در می آید, بارش می کند. با این همه در برابر وسوسه زیر پا گذاشتن فرامین خشک و انعطاف ناپذیری که مادرش در آشپزخانه ... و زندگی به او تحمیل می کرد, نمی توانست مقاومت کند.

از قسمت های قابل توجه کتاب نیز می توان به این مطلب کلیدی اشاره کرد:

هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد می­شویم اما خودمان قادر نیستیم کبریت‌ها را روشن کنیم؛ همان‌طور که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد، به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی می­آید که دوستش داریم؛ شمع می‌تواند هرنوع موسیقی، نوازش، کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریت ها را مشتعل کند. برای لحظه‌ای از فشار احساسات گیج می‌شویم و گرمای مطبوعی وجودمان را در بر می‌گیرد که با مرور زمان فروکش می‌کند، تا انفجار تازه­ای جایگزین آن شود. هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته  شعله ور نگاه می­دارد. و از آنجا که یکی از عوامل آتش­زا همان سوختی است که به وجودمان ­می‌رسد، انفجار تنها هنگامی ایجاد می‌شود که سوخت موجود باشد. خلاصه کلام، آن آتش غذای روح است. اگر کسی به موقع درنیابد که چه چیزی آتش درون را شعله­ور می­کند، قوطی کبریت وجودش نم بر می­دارد و هیچیک از چوب کبریت هایش هیچوقت روشن نمی‌شود.

اگر چنین شود؛ روح از جسم می‌گریزد و در میان تیره‌ترین سیاهی‌ها سرگردان می‌شود. بیهوده می‌کوشد برای سیر کردن خود غذایی بیابد. غافل از آن که تنها جسمش که سرد و بی‌دفاع گذاشته قادر بوده غذا تهیه کند. همین و بس... به همین دلیل باید از افرادی که نفسی سرد و افسرده دارند پرهیز کنیم. حتی حضورشان هم می‌تواند شعله‌ورترین آتش‌ها را خاموش کند.

کتاب این نویسنده مکزیکی که در لیست 1001 کتاب نیز حضور دارد توسط خانم مریم بیات ترجمه و توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است. (کتاب من چاپ هفتم 1386 با تیراژ 5000 جلد و در 235 صفحه و به قیمت 3000 تومان)

در ویکیپدیا می خوانیم که نام کتاب معنایی دوگانه دارد: نخست اشاره به دستور تهیه شکلات داغ (هات چاکلت) دارد که در مکزیک با آب و کاکائو تهیه می‌شود (نه با شیر). دوم، اصطلاحی در زبان اسپانیایی است استعاره از احساسات تند و برانگیختگی جنسی . البته با تذکر خوب دوست خوبمان خانم جیران در کامنت ها همانگونه که در قسمت پخت شکلات توضیح می دهد , آب می بایست جوش جوش باشد و... و تیتا هم همانطور که در طول داستان دیدیم همین خاصیت را داشت (عشق و احساسات و...) و بدین ترتیب مثل آب برای شکلات بود.

.

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی است.

پ ن 2: کتاب بعدی که شروع به خواندن آن می نمایم مطابق آرا خنده در تاریکی اثر ولادیمیر ناباکوف می باشد امیدوارم همراهان بیشتری داشته باشیم.

پ ن 3: قبل از مسافرت اخیر اقدام به دانلود یک کتاب صوتی نمودم و هنگام رانندگی مشغول گوش دادن به اثر جاودانه جورج اورول یعنی قلعه حیوانات بودم که برای بار چندم هم خالی از لطف نبود. برای کسانی که پشت فرمان زیاد می نشینند و البته موقع شنیدن خوابشان نمی برد استفاده از همین معدود کتاب های صوتی شدیداٌ توصیه می شود. تجربه خوبی بود که گفتم دوستان هم در جریان باشند

پ ن 4: نمره داستان از نگاه من 3.8 از 5 می‌باشد.