میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

سالهای سگی (2) ماریو بارگاس یوسا


خشونت, سرکوب, ارتش

شاید اولین چیزی که در هنگام خواندن این داستان به ذهن خواننده برسد خشونتی است که بین شخصیت های داستان جریان دارد. دانش آموزان جدید به طرز فجیعی توسط قدیمی ها "توجیه" می شوند تا بفهمند وارد چه جایی شده اند. آنها جدیدترها را رسمن سگ خطاب می کنند و با آنها بدتر از سگ رفتار می کنند:

تازه وارد شده بود و لبخند به لب داشت که مشتی بر شانه اش فرود آمد. زمین خورد و به پشت روی زمین پهن شد. پایی بر شکم او قرار گرفت. ده چهره او را, که گویی حشره ای بود به خونسردی می نگریستند, سقف را نمی دید. صدایی گفت:«برای شروع کار شعر من سگم رو صدبار با آهنگ مکزیکی بخون.» ... همه دهان گشودند و او را تف باران کردند و آنقدر ادامه دادند که چشمهایش را بست...

غیر از این, رفتار دانش آموزان جدید با خودشان نیز سرشار از خشونت است...این قضیه در نوع رفتار نظامی ها بین خودشان یا با دانش آموزان و حتا بیرون از پادگان و داخل خانواده ها هم به نوعی دیده می شود. با این وصف امکان ایجاد ارتباط انسانی در چنین جامعه ای منتفی است و به نظرم یوسا در اولین رمانش خیلی هم خوشبینانه در این روایت عمل کرده است و سرانجام نیکویی برای برخی آدمهای داستان در نظر گرفته است.

اما با همه این احوال به نظرم "خشونت" درونمایه کتاب را به خوبی توصیف نمی کند. "سرکوب" عنوان بهتری است. سرکوب فردیت ها. ارتش ها در ذات آموزشهایشان هم اعمال سرکوب می کنند و هم سرکوب را آموزش می دهند و برخی معتقدند که این جنگها نیستند که عامل انحطاط گروهی از جوامع شدند و خواهند شد بلکه گسترش نظامی گری در قالب توسعه ارتش ها و به دلیل استواری این سیستم بر سرکوب و تعارضش با اصالت فرد موجب سقوط خواهد شد.

اگرچه خشونت در بسیاری از جنبه های فعالیت ما دیده می شود اما افراد اندکی هستند که دست به قتل و کشتن دیگران می زنند... نمی خواهم قتلی که در داستان رخ می دهد را سراسر به محیط پادگان و ارتش ربط بدهم اما در دهه 1950 (زمان وقوع داستان) ارتش ها جزء معدود نهادهایی بودند که با آموزش هایشان افراد را آماده کشتن دیگران می کردند (الان تلویزیون هست! فرقه های بنیادگرای سازمان یافته و ...).

کار ارتشها، در نهایت، عبارت است از کشتن و بنابراین بخش مهمی از آموزش افراد برای سربازی, یاد دادن این مطلب به آنهاست که حدودی را که معمولاً برای استفاده از خشونت در عمل قایل هستند نادیده بگیرند، به طوری که در شرایط مناسب در برابر "دشمن" هیچ گونه محدودیت را در نظر نگرفته و عملاً او را بکشند. برای اکثریت عظیم مردم، کشتن می باید آموزش داده شود...اگرچه استثناهایی وجود دارد. (گیدنز –ص382 )


 

ادامه مطلب ...

1984 جورج اورول (قسمت دوم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.