میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

عادت می کنیم زویا پیرزاد


  آرزو زن میانسالی است که سالهاست طلاق گرفته و با دخترش آیه زندگی می کند. او شخصیتی قدرتمند دارد و پس از مرگ پدر شغل او را که بنگاه معاملات ملکی بود ادامه می دهد. او بچه مایه دار بوده است اما پس از مرگ پدر متوجه قرض های پدر می شود و با ادامه کار نه تنها قرض های پدر را می دهد بلکه خرج مهمانی ها و ریخت و پاش های مادرش (و البته دخترش) را نیز می دهد. مادر از آن تیپ های اشرافی (افاده ها و چشم و همچشمی و تظاهر و....) است که احساس می کند همه باید در خدمت او باشند.

دختر آرزو هم از آن تیپ های مصرف کننده امروزی است که فقط دنبال کیف و حال خودش است و از همین اندک کنترل هایی هم که مادرش روی او اعمال می کند نالان است و دغدغه اش لباس اسکی جدید و ... است.

شیرین  همکار و نزدیک ترین دوست آرزوست که یک شکست عشقی در n سال قبل خورده است و به نظر می رسد که شخصیتی ضد مرد باشد. آرزو زیر فشارهای مختلف احساس خستگی می کند و شیرین برای رفع این مشکلات مسکنی توصیه می کند و آن هم پیدا کردن یک دوست پسر مناسب است تا به او آرامش دهد و بهترین فرد در این زمینه را یکی از مشتریان می داند که مشخص است این مرد نسبت به آرزو احساساتی هم نشان می دهد.

این مرد (سهراب) مردی کامل است. آخر اعتماد به نفس و دارای دوست و آشنا و نفوذ در هر زمینه ای ... اطلاعات کامل در مورد هر چیزی که به فکرتان می رسد و همچنین فردی نیکوکار و اجتماعی و همه خصوصیات مثبتی که به ذهن می رسد البته با ذکر این که شغل او واردات و فروش قفل و دستگیره است.

آرزو و سهراب با هم آشنا می شوند و ... الی آخر.

داستان برای من کشش مناسبی داشت و زود به پایان رسید. اما از طرف دیگر هم ماندگاری زیادی در ذهنم نداشت یعنی ذهن من به چالشی کشیده نشد. آدم های داستان همه سطحی هستند . شاید چنین آدمهایی که در شمال شهر تهران زندگی می کنند همینگونه سطحی باشند که به تبع آن این شخصیت ها هم این چنین اند و به عبارتی ما همینیم که هستیم... ولی در واقعیت همه آدم ها حتی ساده ترین آنها هم پیچیدگی های زیادی دارند که نوعاٌ رفتارشان زیاد قابل پیش بینی نیست. یا آدم هرچه خوب باشد هم بالاخره ضعف هایی دارد .

شخصیت آیه برای من قابل درک نبود با اون رفتار انتهای داستانش تکرار می کنم قابل پیش بینی بود ولی قابل درک نبود. اگر نسل جدید ببخشید اینقدر لوس و خودخواه و... باشند که حسابمون با کرام الکاتبین است ! یعنی نوشتن وبلاگ و دانشگاه رفتن و ... هیچ تاثیری نداشته ؟ (داخل پرانتز بگم این آیه در ابتدای وبلاگش نوشته با اسم مستعار می نویسم چون مادرم گیره و می ترسم بفهمه و مطالبم را بخونه اما با همه این ترس نحوه لو رفتن وبلاگ شاهکاره !! کاشکی برای این قسمتها با یک وبلاگ نویس مشورتی می کرد خیلی ....بگذریم)  به هر حال روی این شخصیت در رمان خیلی سطحی کار شده است به گونه ای که من در دید خوشبینانه می توانم بگویم عمدی در کار بوده و نویسنده می خواهد بگوید که شناخت نسل قبل از نسل جدید بسیار سطحی است!( اما باقی شخصیت های کلیشه ای را چگونه باید توجیه کنیم!)

شخصیت سهراب هم قابل درک نیست مگر مرد می تواند این قدر خوب باشد!!؟ آن هم با این توانایی و حوصله واحاطه ای که در امر مخ زنی دارد! : "زن بدون چروک زیر چشم مثل شراب یک ساله است. به درد نخور!"

این داستان زن محور هست ولی به نظرم ضد مرد نیست ولی از طرفی هم وقتی چهره مرد خوب اینقدر مثبت باشد آدم به ذهنش می رسد که مرد  باید واجد چنین شرایطی باشد وگرنه به درد لای جرز دیوار می خورد! و البته در مورد زنان هم در جاهای دیگر همین امر صادق است.

از این جمله خوشم آمد: " پریروزها یک جایی خواندم اگر روزنامه را رستوران فرض کنیم وبلاگ چراگاه است"

توصیه ویژه ای ندارم فقط متذکر می شوم که هر کتاب ممکن است ارزش یک بار خواندن را داشته باشد به خصوص اگر وقت گیر نباشد.

پی نوشت: این کتاب را نشر مرکز به چاپ رسانده است.

پ ن 2: نمره کتاب 2.6 از 5 می باشد.