میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ترجیح می‌دهم که نه (بارتلبی محرر / داستانی از وال‌استریت) - هرمان ملویل

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به اتحادیه ابلهان نزدیک می‌شویم!!

کتاب بعدی که در مورد آن خواهم نوشت «اتحادیه ابلهان» اثر جان کندی تول است. سرگذشت نویسنده و این کتاب به‌گونه‌ایست که ناخودآگاه ما را به خواندن آن ترغیب می‌کند. در عالم ادبیات و رمان، نویسندگان جوان بسیاری را می‌توان یافت که برای چاپ اولین کتاب خود دردسرهای زیادی کشیده‌اند اما در میان آنها کمتر نویسنده‌ایست که پس از شنیدن پاسخ‌های منفی از ناشران، شلنگ را داخل اگزوز ماشین فرو کند و... خود را خلاص کند و بازماندگان (در اینجا مادر) حدود یک دهه برای چاپ اثر تلاش کنند. شاید این کتاب یگانه اثری از این گروه ناکامان باشد که پس از چاپ بلافاصله مورد توجه قرار گرفته و جایزه پولیتزر را کسب کند. اتحادیه ابلهان پس از آن همواره در لیست‌های مختلف رمان‌های برگزیده حضور داشته است. با این مقدمه و مقدمه بعدی به استقبال کتاب خواهم رفت.

«دورهمی»

«سلینجر» در برخی از داستان‌های کوتاه خود، خانواده‌ای را خلق کرده (خانواده گلس) که اعضای آن هوش و دانش سرشاری دارند و در برنامه‌های رادیویی اطلاعات عمومی گسترده خود را به نمایش می‌گذارند. سرنوشت و اتفاقاتی که برای آنها رخ می‌دهد نشان می‌دهد که آنها به مرور از جامعه جدا شده و این دانایی‌ها چندان نمی‌تواند موجب خوشبختی و سعادت آنها شود و فارغ از تعریف و ملاک‌های متفاوت از این مقولات، آنها از زندگی خود راضی نیستند.

در دوران نوجوانی ما از تلویزیون برنامه‌ای پخش می‌شد به نام «مسابقه‌ هفته» که در آن شرکت‌کنندگان اطلاعات عمومی خود را در مقابل دوربین و سوالات مجری می‌آزمودند و خانواده‌ها نیز در پای تلویزیون پا به پای شرکت‌کنندگان سوالات را پاسخ می‌دادند. گاه پیش می‌آمد که مجری مجبور می‌شد از عوامل پشت صحنه مجموعه سوالات اضافه دریافت کند تا مسابقه به پایان برسد. در هر خانواده‌ای هم معمولاً یک فرد پیدا می‌شد که از نگاه اطرافیان، یک سر و گردن بالاتر از برندگان مسابقه قرار می‌گرفت.

نمی‌خواهم بگویم یادش به‌خیر! چون شاید عنوان شود از آن اطلاعات مگر چه آبی گرم شد!؟ و شاید عنوان شود که اساساً داشتن اطلاعات عمومی چه فایده‌ای دارد!؟ و شاید سرنوشت فرزندان خانواده گلس برایمان یادآوری شود و یا شاید عنوان شود که کودکان و نوجوانان امروز از این لحاظ اطلاعات بسیار فراتری دارند و... بله، این موارد همگی قابل طرح است اما این روزها گاه در برنامه‌های تلویزیونی و موقعیت‌های مشابه، مواردی می‌بینیم که دچار حیرت می‌شویم و از خود می‌پرسیم جامعه به کدامین سمت می‌رود!؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبانی که روی صحنه می‌روند (با اصرار و الحاح!) و می‌دانند در میان سوالات مجری خواندن یک بیت از حافظ و سعدی وجود دارد، بتوانند یک بیت (به قول طوطی شهر قصه: فقط یه بیت!!) از حفظ بخوانند؟! آیا این انتظار بزرگی است؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبان فوق حداقل پایتخت کشورهای همسایه را بدانند؟ آیا نباید انتظار داشته باشیم که داوطلبان فوق توانایی شناسایی مشهورترین آثار نویسندگانی چون داستایوسکی و تولستوی و مارک تواین را داشته باشند؟ این موارد به کنار! آیا نباید انتظار داشته باشیم داوطلبی که خود را دانشجوی فیلم‌سازی معرفی می‌کند بتواند یک فیلم (فقط نام یک فیلم!) از اسکورسیزی نام ببرد؟ قسمتِ دردناک موضوع جایی است که داوطلبان با افتخار و بدون هیچ شرمی، ندانسته‌های خود را به نمایش می‌گذارند و برای این نمایش سر و دست می‌شکنند! باز هم همه‌ی این‌ها به کنار، آیا نباید انتظار داشته باشیم بازیگر مهمان که خود مدرس بازیگری است لااقل اسم هنرپیشه‌ای همچون لینو ونتورا به گوشش خورده باشد!؟ در واقع آیا نباید از متخصصینِ امور در حوزه تخصصی خود انتظارات این‌چنینی داشته باشیم؟!   

طبعاً با این سطح از اطلاعات باز هم می‌توان دورهمی‌های جذابی داشت به شرط آنکه در هر زمینه‌ای اظهار فضل نکنیم که اگر این شرط فراموش شود جمع‌های ما به عنوان کتاب بعدی شباهت می‌یابد!

 


کرونائیات1 - فرصتی برای آموختن

این‌روزها شرایط به‌گونه‌ایست که بی‌خیال‌ترین همکاران من هم تاحدودی شاخک‌هایشان تیز شده است و به برخی مسائل که تا پیش از این توجهی نداشتند توجه می‌کنند. رعایت نکات پیش‌پاافتاده‌ی بهداشتی یکی از این موارد است. باور کنید در شرایط عادی امکان نداشت که همه یاد بگیرند مثلاً دستان خود را بعد از تشخیص لزوم شستشو، چگونه بشویند! در دوران ماقبل کرونا به طنز گفته می‌شد ترسناک‌تر از کسی که بعد از خروج از دستشویی با دستان خیس دستش را به سوی شما دراز می‌کند کسی است که در همان شرایط با دستانی خشک دستش را به سوی شما دراز می‌کند. شاید درست نباشد که شرایط موجود را یک فرصت استثنایی! برای یادگیری عنوان کنیم چون به هرحال جان انسان­‌ها در میان است. اما چه می­‌شود کرد، معمولاً در چنین تنگناهایی شاید برخی مسائل بهتر درک شود.

یکی از مواردی که یادگیری آن در این شرایط آسان‌­تر به نظر می­‌رسد، درک مفهوم جامعه است. جامعه فقط مجموعه­‌ای از افراد نیست که در یک محدوده جمع شده‌­اند و فارغ از هم زندگی می­‌کنند بلکه جامعه، شبکه‌­ای از روابط متقابل و زنجیره‌­ای به­‌هم‌­پیوسته­ از افراد است که به یک «توافق فکری» دست یافته­‌اند. در این توافق اعضا به این درک می‌­رسند که هرگونه حرکت به سمت سطوحِ بالاتر از توسعه، رفاه، امنیت، سلامت و... ابتدا مستلزم فهم این پیوستگی است و پس از آن همکاری اجزاء این زنجیره در راستای این مفاهیم است.

سالها قبل گذر یکی از دوستان به کارخانه‌ ولوو افتاده بود. صبح اولین روز یکی از میزبانان، ایشان را با خودروی خود به کارخانه می­‌رساند و خودروی خود را در نقطه‌­ای دور به درِ ورودی پارک می‌­کند. این دوست با توجه به این‌که جای خالی جهت پارک در نزدیکی درِ ورودی موجود بوده است علت را جویا می­‌شود. میزبان به ساعت اشاره کرده و پاسخ می­‌دهد که ما فرصت لازم برای رسیدن در زمان تعریف­‌شده را داریم و بهتر است جاهای نزدیک­‌تر برای همکارانی باقی بماند که «به هر علتی» دیرتر خواهند رسید تا آنها نیز بتوانند به­‌موقع وارد شرکت شوند. آن فردِ سوئدی به این فهم رسیده است که توفیق شرکت در گرو همکاری پرسنل با یکدیگر است.

هفته قبل یکی از همکاران با افتخار تعریف می‌­کرد که در مغازه‌­ای با یک جعبه­ الکل مواجه شده و توانسته است کلِ جعبه را که ظاهراً ده دوازده شیشه الکل بوده است خریداری کند! ظاهراً ما هنوز به این درکِ استدلالی نرسیده­‌ایم که سلامتی «من» در گرو سلامت دیگران است. شاید این شرایط فرصتی برای آموختن این موضوع باشد.

*********

پ­‌ن1: در حال خواندن «همسر دوست­‌داشتنی من» هستم که یک تریلر جذاب است. برنامه‌­ای که در پست قبل اشاره کردم برقرار است. امیدوارم همگی برقرار باشیم!

 

ما در این داستان مشغول مردن‌مان هستیم؟! (بخش سوم)

در ادامه مطلب قبل دو سه موردی که باقی مانده بود می‌آورم:

5) از شوروی سابق

ایوان نیکلایویچ پونریوف از اعضای حزب کمونیست شوروی سابق پس از فروپاشی در مقاله‌ای تحلیلی به علل بروز این اتفاق می‌پردازد. ایشان در یکی از بندهای مقاله‌اش می‌نویسد که ما وقتی انقلاب کردیم و به پیروزی رسیدیم، اکثریت مردم با ما بودند. ما اکثریت نتوانستیم با آن اقلیت همزیستی داشته باشیم لذا آنها را طرد و حذف کردیم و بدین‌ترتیب اکثریت جامعه از نظر اخلاقی در موضع ظالم قرار گرفتند و این اولین ضربه مهلک به نظام ما بود. او می‌نویسد فرایند ناب‌گرایی آفتی بود که همنشین هر انقلابی است و ما هم دچار آن شدیم و به مرور کسانی که کمتر انقلابی به نظر می‌رسیدند حذف کردیم و روزی به خودمان آمدیم که ما اقلیتی بودیم در مقابل اکثریت طرد شده و خشمگین که با نفرت‌ به ما نگاه می‌کردند.

6) از مدیران و کارمندان

در جامعه سنتی-دهقانی هر خانواده تقریباً تمام آنچه را که لازم داشت از خوراک و پوشاک تا خدمات مختلف مورد نیاز، خودش به عمل می‌آورد ولذا خانوارها همگی فعالیت‌های مشابه را انجام می‌دادند. وجود نقص یا تنبلی و یا به‌عبارتی هرگونه ناکارآمدی مستقیماً حیات آن خانوار را تحت تأثیر قرار می‌داد. اما در گذر از جامعه سنتی به مدرن و تقسیم کار، هر فرد کار خاصی را انجام می‌دهد و امور جامعه از کنار هم قرار گرفتن آنها پیش می‌رود. در این دوران سازمان‌ها شکل می‌گیرد که هر عضو آن گوشه‌ای کوچک از یک کار را انجام می‌دهد و با هم‌افزایی توان تک‌تک اعضاء سازمان محصول نهایی ارائه می‌شود. این محصول می‌تواند یک کالای صنعتی باشد یا یک پرونده قضایی یا خدمات درمانی و هر خدمات دیگری که به ذهن می‌رسد.

بدین‌ترتیب در جهان جدید، واقعاً اهمیت دارد که هر فرد کار خود را به درستی انجام دهد چون ناکارآمدی در هر جزء موجبات اختلال در سازمان و متعاقب آن در بخش‌های مختلف جامعه می‌شود. به نظر می‌رسد مفهوم سازمان در جامعه ما جا نیافتاده است؛ کارمندان فکر می‌کنند صِرفِ حضورشان در محل کار آنها را مستحق دریافت حقوق و پاداش می‌کند! و مدیران نیز حداکثر پاسخگوی کسی هستند که آنها را به آن مقام رسانده است!! و تجربه نشان داده است مدیران غیرپاسخگو نمی‌توانند از پرسنل خود مطالبه پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری داشته باشند و این مدیران صرفاً مدتی را در پُست مربوطه مشغول هستند و بعد بدون هیچ ارزیابی به پُست دیگری گمارده می‌شوند. این چرخه مدام تکرار می‌شود و وضعیت ناکارآمدی را به وضعیت بغرنج کنونی رسانده است.

7) از کشیشی برجسته

پدر ویلیام باسکرویل، کشیش فرقه فرانسیسکن در قرن چهاردهم میلادی، در حاشیه یک کتاب پرسشی مطرح کرده است که از چه زمانی دیگر حرف ما در میان پیروان‌مان خریدار ندارد و خود در ادامه پاسخ داده است: از زمانی که آموزه‌های اخلاقی بزرگان خود را فراموش کردیم. او سپس روایتی را نقل می‌کند که هرکس گناهکاری را به سبب گناهی که مرتکب شده است سرزنش کند، از دنیا نخواهد رفت تا زمانی که خودش نیز آن گناه را مرتکب شود. او می‌گوید ما کشیشان این آموزه‌ی بزرگ و آموزه‌های اخلاقی دیگر را فراموش کردیم و حالا به جایی رسیده‌ایم که در همه گناهانی که روزی مغرورانه، دیگران را به سبب آنها کوبیده بودیم، غرق شده‌ایم. او در انتها ذکر کرده است حتی بدتر از آنها.

8) از عزیز نسین و قلعه حیوانات

نقل است (قریب به مضمون) که چند داستان ترجمه شده از عزیز نسین را برای خودش تعریف کرده‌اند و او با تعجب گفته است که هیچ‌کدام از این داستان‌ها از او نیستند و بعد اضافه کرده است نویسندگان شما که چنین ذوقی دارند چرا با اسم خود نمی‌نویسند!

اتفاقاً در هفته گذشته تحلیلی در فضای مجازی به دستم رسید که اشاره‌ای به قلعه حیوانات جورج اورول داشت و از شخصیت‌هایی به نام «خوکچه» و «پلنگ» در آن کتاب خبر داده بود! همکارانِ من آن را برای یکدیگر می‌خواندند و با ولع برای یکدیگر می‌خواندند و از تحلیل لذت می‌بردند. چند نکته در این قضیه قابل تأمل است. اول همان که عزیز نسین گفت... دوم اینکه چه ملت کتاب‌نخوانی هستیم ما! سوم اینکه نکند در ترجمه‌ای از کتاب واقعاً چنین شخصیت‌هایی اضافه شده باشند!!

من اگر به جای نویسنده آن تحلیل بودم آن را به جورج اورول نسبت نمی‌دادم بلکه نوشته‌ام را یا به یک شخصیت تخیلی یا نهایتاً به یکی از شخصیت‌های داستانی اورول منتسب می‌کردم!

موش‌ها و آدم‌ها - جان اشتین بک

پس از رکود اقتصادی شدید سال 1929 در آمریکا و متعاقب آن، خشک‌سالی چندساله در برخی ایالتهای این کشور، موج گسترده‌ای از مهاجرت به یخش‌هایی دیگر که امکان کار در آنجا بیشتر مهیا بود شکل گرفت. در «خوشه‌های خشم» دیدیم که برخی کشاورزانِ صاحب زمین، زمین‌های خود را از دست دادند و به اجبار، برای سیر کردن شکم خود به سوی کالیفرنیا رهسپار شدند و... در ادامه‌ی این فرایند گروهی از کارگران شکل گرفتند که از این مزرعه به مزرعه‌ی دیگر رفته و کارهای موقتی را انجام می‌دادند. این گروه عمدتاً مردان مجردی بودند که هیچ امکان و امیدی به تشکیل خانواده و ریشه گرفتن در جایی را نداشتند و اندک حقوق و اندوخته‌ی خود را در شبی به عیش‌ونوش و قمار، بر باد می‌دادند و دوباره به دنبال کاری جدید به جایی دیگر کوچ می‌کردند و عمر خود را به همین ترتیب سپری می‌کردند.

جورج و لنی دو کارگر از چنین قماشی هستند. جورج کوچک‌اندام و زرنگ، لنی تنومند و قوی اما اندکی شیرین‌عقل است. لنی در عوالم کودکانه‌اش دوست دارد چیزهای نرمی مثل پارچه مخمل یا حیوانات کوچکی مثل موش و خرگوش و غیره را ناز و نوازش کند اما این حیوانات نحیف در دستان قدرتمند او دوام نمی‌آورند و خیلی زود قالب تهی می‌کنند. سادگی لنی همواره او را در معرض خطر قرار می‌دهد اما جورج هوای دوست دوران کودکی خود را دارد و از او مراقبت می‌کند. در آخرین مزرعه‌ای که قبل از شروع روایت مشغول کار بوده‌اند، لنی لباس دختربچه‌ای را نوازش کرده است و جیغ‌های دختر سبب شده است که آن دو سریعاً از مزرعه فرار کنند. در ابتدای روایت آنها به محل کار بعدی خود نزدیک می‌شوند و جورج نکات لازم برای پیش نیامدن مشکلاتی مشابه را به لنی یادآوری می‌کند. حافظه لنی در این‌گونه موارد به اندازه‌ی ماهیِ قرمز است و خیلی زود فراموش می‌کند. یکی از تنها چیزهایی که هیچگاه فراموش نمی‌کند رویای مشترکی است که این دو در سر دارند: رویای خرید زمینی که روی آن برای خودشان کار کنند و محصول کار خود را ببینند.

این رمان کوتاه به در دسترس بودن این رویا و در عین‌حال به دور بودن آن می‌پردازد.

*****

از این نویسنده برنده نوبل دوازده رمان و چهار رمان کوتاه و دو مجموعه داستان کوتاه به همراه دو فیلمنامه و چندین کتاب غیرداستانی منتشر شده است. این چهارمین اثری است که از جان اشتین‌بک در وبلاگ معرفی می‌شود. پیش از این در مورد خوشه‌های خشم، ماه پنهان است و راسته کنسروسازی نوشته‌ام. موش‌ها و آدم‌ها در سال 1937 منتشر شده است و در اکثر لیست‌های منتخب نظیر 1000 کتاب گاردین و 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. تعدد ترجمه این کتاب به فارسی با توجه به حجم کم و آوازه‌ی زیادِ آن کاملاً قابل درک است ولذا وقتی در سایت کتابخانه ملی می‌بینیم که تاکنون بیست ترجمه از این کتاب انجام شده است چندان متعجب نمی‌شویم!

مشخصات کتاب من: ترجمه سروش حبیبی، نشر ماهی، چاپ سوم 1393، 160 صفحه قطع جیبی، شمارگان 1500 نسخه.

...............

پ ن 1: نمره من به کتاب 4 از 5 است. گروه A. (نمره در سایت گودریدز 3.86 از مجموع 1780271 رای و در سایت آمازون 4.4)

پ ن 2: کتاب‌های بعدی به ترتیب «صدای افتادن اشیا» اثر خوان گابریل واسکس، «اندازه‌گیری دنیا» اثر دانیل کلمان خواهد بود.

  

ادامه مطلب ...