میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آخرین انار دنیا – بختیار علی

مقدمه اول: گاهی پیش می‌آید از این‌ موضوع حیرت می‌کنم که یک کتاب چطور با حال و روز و مسائلی که ذهنم با آن درگیر است مصادف می‌شود. معمولاً کتاب‌ها را بدون این‌که از موضوع و محتوای آن باخبر باشم انتخاب می‌کنم و گاه در هنگام خواندن یا پس از آن حیران شده‌ام که من کتاب را انتخاب کرده‌ام یا کتاب من را! این قضیه آن‌قدر برای من پیش آمده است که اگر بخواهم مهارِ شترِ ذهنم را رها کنم، باید حکم به هوشمندی کتاب‌ها بدهم اما من مهار را رها نمی‌کنم! چون جنگ پدیده‌ای نیست که برای ما کهنه شود، چون جنگ‌ها نو به نو و با انواع و اقسام توجیهاتِ مسخره در دنیا رخ می‌دهد. چون جنگ و بلایی که بر سر انسان‌ها و به‌ویژه کودکان و نوجوانان می‌آورد، همواره می‌تواند مسئله ذهنی ما باشد. من اگر بیست سال قبل هم به سراغ آخرین انار دنیا می‌رفتم، حکایت به همین ترتیب بود که این ایام است و من با خواندن این رمانِ ضدجنگ، حسرت و تأسف می‌خوردم، مثل الان.     

مقدمه دوم: وقتی کتاب را شروع کردم تا حدود یک‌سوم ابتدایی داستان چندان ارتباط خوبی با آن برقرار نکرده بودم. این موضوع را با دوستان همراه به اشتراک گذاشتم و در ارزیابی اولیه علت را در شاعرانگی نثر و پیچیدگی‌ها و ابهام آن تلقی کردم و اندکی هم تکرار و اطناب. البته امیدوار بودم با خو گرفتن به نثر و پیش رفتن داستان ارتباط بهتری شکل بگیرد و همین اتفاق افتاد. یک‌سوم انتهایی مثل برق و باد طی شد و علیرغم همه‌ی مقاومتی که به خرج دادم در صفحاتی، اشکهایم داخل مترو روان شد. در خوانش دوم، همان یک‌سوم ِ ابندایی را در یک مجلس خواندم و خیلی هم به نظرم شفاف و روان آمد! علت چیست؟ راوی اول‌شخص داستان برای ما روایتی از وقایع گذشته‌ی دور و نزدیک ارائه می‌کند؛ برای او همه‌چیز مشخص است چون با آنها زندگی کرده است ولی ما تازه از راه رسیده و در کشتی با او همسفر شده‌ایم، باید قدری تحمل کنیم تا با زبانش خو بگیریم، با شخصیت‌های محوری روایتش آشنا شویم و قطعات پازل را کنار هم قرار بدهیم. راوی گناهی ندارد! او از هرجا آغاز می‌کرد برای ما اندکی و چه‌بسا بسیاری ابهام به همراه می‌داشت. در خوانش دوم، ما هم جایگاهی همانند راوی داریم و با توجه به جمیع جهات می‌توانم بگویم خواننده‌ی صبور، روایت را جذاب و روان، و کتاب را اثرگذارخواهد یافت.  

مقدمه سوم: زمان-مکان روایت خیلی به ما نزدیک است: اقلیم کردستان عراق در حدوداً سه دهه قبل. در سال 1970 طی یک توافق قرار بود این ناحیه به نوعی خودمختاری دست یابد اما این امر به جایی نرسید و فاز جدیدی از درگیری‌ها در این مناطق آغاز شد. حادثه‌ای که راوی بابت آن بیست و یک سال در زندان و اسارت سپری کرده است در همین اواسط دهه هفتاد میلادی رخ داده است چرا که هنوز دودستگی در میان نیروهای کورد رخ نداده است. اتحادیه میهنی کردستان در سال 1975 شکل گرفت و تا پیش از آن همه نیروها با محوریت حزب دموکرات کردستان فعالیت می‌کردند. در اواخر جنگ عراق و ایران، صدام یک سلسله عملیات در کردستان عراق انجام داد که به ویرانی کامل چهار هزار روستا و کشتار 182هزار نفر کورد عراقی منتهی شد. در این حملات از بمب‌های شیمیایی به‌وفور استفاده شد. این تلفات و صدمات در پس‌زمینه روایت این رمان حضور دارد. در اوایل دهه نود میلادی، این مناطق عملاً خودگردان شدند و اولین پارلمان شکل گرفت اما یک سری جنگهای داخلی بین دو گروه اصلی حاضر آغاز شد که این درگیری‌ها و تبعاتش در داستان نمود یافته است هرچند مستقیماً به آن نمی‌پردازد. یکی از تبعات این درگیری‌ها، جمعیت بالایی است که از این دیار مهاجرت کرده‌اند. مثل راوی این داستان. مثل نویسنده این داستان.      

******

« از همان صبح روز اول فهمیدم اسیرم کرده است

راوی اول‌شخص داستان مردی به نام «مظفر صبحدم» است و جمله بالا اولین کلامی است که به ما انتقال می‌دهد. «صبح روز اول» مورد نظر راوی زمانی است که او پس از تحمل 21 سال زندان و اسارت، مبادله شده و به خانه‌ای مجلل در میان جنگل منتقل شده است. او در زمان دستگیری 22 سال داشته و قضیه از این قرار بوده که به همراه فرمانده‌اش در کلبه‌ای گیر افتاده و او خود را فدا کرده تا فرمانده بتواند فرار کند. آن فرمانده (یعقوب صنوبر) در حال حاضر قدرت سیاسی را در اختیار دارد و مظفر را پس از آزادی به این خانه منتقل کرده است. یعقوب با بیان اینکه دنیای بیرون پلشت و آلوده شده از مظفر می‌خواهد در این خانه بماند و سودای بیرون رفتن را نداشته باشد. تنها یک موضوع از دنیای بیرون است که راوی را در کل دوران طولانی اسارت به خود مشغول داشته و آن هم فرزندش «سریاس صبحدم» است. راوی در زمان انجام فداکاری، از یعقوب می‌خواهد هوای نوزاد چندروزه‌اش، که مادر خود را در هنگام به دنیا آمدن از دست داده، داشته باشد و حالا پس از آزادی، در این خانه مجلل، سراغ فرزندش را می‌گیرد و با خبر مرگ او در چند سال قبل مواجه می‌شود. همه‌چیز مهیای تداوم اسارت و زندانی شدن است اما راوی تصمیم می‌گیرد تا با چند و چون ماجرای پسرش روبرو شود، پس به کمک شخصیت دیگری به نام «اکرام کوهی» پا به دنیای بیرون گذاشته و به جستجوی سرنخ‌های مرتبط با فرزندش می‌پردازد.

راوی ماه‌ها بعد، کل ماجرا را بر روی عرشه کشتی، وقتی که در راه مهاجرت به اروپا، روی دریا سرگردان است برای ما روایت می‌کند. روایت او از لحاظ زمانی خطی نیست. او ابتدا شخصیت‌هایی نظیر محمد دل‌شیشه‌ای و خواهران سپید را وارد روایتش می‌کند که در واقع بعدها اولین سرنخِ ورودِ او به ماجراهای سریاسِ اول خواهند شد. شخصیت‌های فرعی دیگر هرکدام از زاویه خود بخشی از ماجراها را شفاف می‌کنند ولذا مقداری همپوشانی و تکرار اجتناب‌ناپذیر شده است. چندین نوبت در طول داستان ما حس می‌کنیم که کل حقایق هویدا شده است اما هربار با یک پیچ، مناظر جدیدی پیش پای خواننده قرار می‌گیرد و کلیت آن در انتها شفاف می‌شود.   

در ادامه مطلب به درونمایه‌های داستان از جمله جنگ و تبعات ویرانگرش، روزگار و زمانه‌ی داستان و مختصات آن و همچنین راه‌کار برون‌رفتی که داستان در این زمینه مد نظر دارد خواهم پرداخت.

******

بختیار علی متولد سال 1960 در سلیمانیه عراق است. در اوایل دهه هشتاد میلادی برای تحصیل در رشته زمین‌شناسی وارد دانشگاه سلیمانیه شد. او اولین شعر بلندش را در سال 1983 سرود و یکی دو سال بعد اولین رمانش «مرگ تک‌فرزند دوم»، را نوشت اما این کتاب نتوانست از زیر تیغ سانسور عبور کند و بعدها در سال 1996 در سوئد به چاپ رسید. پس از مشکلاتی که در عراق برای او پیش آمد ابتدا به ایران و سپس به اروپا مهاجرت کرد. رمان دوم او «غروب پروانه» نیز ابتدا در سوئد منتشر شد اما آخرین انار دنیا این اقبال را یافت که در سال 2002 در سلیمانیه منتشر شود. او یکی از پرمخاطب‌ترین نویسندگان کرد محسوب می‌شود.

آخرین انار دنیا دو نوبت به فارسی ترجمه شده است.  

 ...................

مشخصات کتاب من: ترجمه مریوان حلبچه‌ای، نشر ثالث، چاپ دوم 1393، تیراژ 1100 نسخه، 391 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 4.4  از 5  است. گروه B (نمره در گودریدز 3.9  و در سایت آمازون 4.6)

پ ن 2: این کتاب همانند نام نویسنده بختیار بوده و در ایران به نسبت مورد توجه قرار گرفته و یادداشت‌های خوبی در مورد آن نوشته شده است. چندتا از این مطالب را اینجا و اینجا و اینجا و اینجا بخوانید.

پ ن 3: کتاب‌های بعدی «اشتباه در ستاره‌های بخت ما» اثر جان گرین و «ناپدیدشدگان» از آریل دورفمن خواهد بود. سرعت من بسیار پایین آمده است ولی امیدوارم به صفر نرسد!


ادامه مطلب ...

کمدی انسانی - ویلیام سارویان

این داستان در سال 1942 در ابتدا به صورت فیلمنامه به نگارش درآمده و سپس در قالب رمان در آمریکا منتشر شده است؛ یعنی درست در اوج جنگ جهانی دوم. این نکته مهمی است که باید همین ابتدا اشاره می‌کردم! داستان با محوریت خانواده‌ متوسطی شکل می‌گیرد که پدر را اخیراً از دست داده‌اند، پسر ارشد به جبهه‌های نبرد اعزام شده است و برادر کوچکتر (چهارده ساله) برای کمک به معیشت خانواده به صورت پاره‌وقت در تلگراف‌خانه مشغول به کار شده است. او به فراخور کارش تلگراف‌هایی را به مقصد می‌رساند که برخی شادی‌آور و بعضاً غم‌انگیز هستند نظیر آنهایی که حاوی خبر کشته شدن فرزندانی است که به جنگ اعزام شده‌اند؛ وضعیتی که هر لحظه ممکن است برای خانواده آنها نیز پیش بیاید...

فکر کنم نیاز به طول و تفصیل نیست. برخی شرایط سخت، می‌طلبد که فیلم‌ها و سریال‌ها و داستان‌هایی ساخته شود که توسط آنها به جامعه امید تزریق شود و یا روی خصوصیات اخلاقی مورد نیاز جامعه (انسانیت، همدردی، حفظ همبستگی و...) تأکید شود. با توجه به نکته‌ای که در ابتدا به آن اشاره کردم کاملاً درک می‌کنم چرا این داستان در آن زمان مورد توجه قرار گرفته و حتی اسکار مربوط به فیلمنامه را کسب کرده است. معمولاً در چنین شرایطی داستان‌هایی که عمق چندانی هم ندارند به شرط رعایت موارد مورد نیاز (تزریق امید و...) ممکن است مورد استقبال قرار بگیرند. نمی‌خواهم بگویم این داستان خوب نبود بلکه می‌خواهم بگویم واقعاً خوب نبود! دلایل من برای خوب نبودن داستان:

الف) توصیه‌های اخلاقی گل‌درشت، شخصیت‌های داستان در هر موقعیتی که دست می‌دهد خطابه‌ای اصولی و اخلاقی ایراد می‌کنند!

ب) به نحو مبتذلی همه اعضای جامعه خوبند، عنوان اثر نیم‌نگاهی به کمدی الهی دانته دارد و تقریباً می‌شود گفت بخش بهشت آن را البته با پسوند انسانی شرح می‌دهد؛ جایی که همه هوای یکدیگر را دارند. علیرغم اینکه عاشق زندگی کردن در چنین فضایی هستم (حتی نصف چنین فضایی!) باید بگویم بیشتر به کمدی به معنای مصطلحش شبیه بود!

ج) مادر خانواده مانند مجریان تلویزیونی که قبل از برنامه به فراخور موضوع جملات قصاری برای ارائه انتخاب می‌کنند هربار که در داستان ظاهر می‌شود سخن‌سرایی می‌کند! مجریان تلویزیونی گوگل می‌کنند اما این مادر به گمانم علم لدنی داشت!

د) جامعه‌ای که در آن تبعیض نژادی یا نیست یا اگر احیاناً ناخواسته بروز پیدا کند بلافاصله با برخورد همگانی مواجه و در نطفه خفه می‌شود!

ه) اسامی انتخاب شده برای شخصیت‌ها و مکان (هومر، یولیسس، ایثاکا و...) انتظاراتی ایجاد می‌کند که اصلاً و ابداً متن در آن جهت حرکتی نمی‌کند. گو اینکه همانند عنوان فقط اشارات و ارجاعاتی به اسامی شناخته‌شده دارد و این اشارات فقط در سطح و در حد اسامی باقی می‌ماند. 

و) در داستان همه چیز همانگونه پیش می‌رود که بعد از ورود به داستان حدس می‌زنید.

البته علیرغم موارد فوق داستان حاوی جملات قابل توجهی است که در صورت خواندن کتاب می‌توانید با بازخوانی آنها خودتان را دلداری بدهید. ترجمه کتاب هم در سال 1334 انجام شده است که طبعاً برای ما سلیس و روان نیست هرچند به نظر من فارغ از شرایط زمانی، ترجمه کاستی‌هایی دارد.

*******

ویلیام سارویان (1908-1981) داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس آمریکایی (ارمنی)، در سال 1940 برای نمایشنامه دوران زندگی نو برنده جایزه پولیتزر و در سال 1943 برنده جایزه اسکار برای فیلمنامه کمدی انسانی شده است. از معروف‌ترین کارهای او در حوزه داستان مجموعه داستان کوتاه «نام من آرام است» (1940) می‌باشد.

............

مشخصات کتاب من: ترجمه سیمین دانشور، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم  1380، شمارگان 5500 نسخه، 291 صفحه

............

پ ن 1: نمره من به کتاب 2.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.02 نمره در آمازون 4.6)

پ ن 2: چرا نمرات بالا با نمره من اختلاف فاحش دارد؟! از سلایق شخصی متفاوت خوانندگان که بگذریم ظاهراً در سال 1966 نسخه اصلاح شده‌ای از این کتاب منتشر شده است که چهل پنجاه صفحه از آن تراشیده شده است. حدس می‌زنم این ویرایش خیلی مؤثر بوده است. کتابی که ما به فارسی می‌خوانیم نسخه اولیه اثر است. نگاهی متفاوت به این رمان را در نوشته دوستمان سعید در اینجا بخوانید. ممنون سعیدجان.

پ ن 3: اقتباس جدیدتری از این کتاب تحت عنوان «ایثاکا» در سال 2015 به فیلم درآمده است.

پ ن 4: کتاب بعدی «عامه‌پسند» اثر چارلز بوکوفسکی خواهد بود که فضای کتابش صد و هشتاد درجه با فضای این کتاب متفاوت است.

 

ادامه مطلب ...

جنگ و صلح- لئو تولستوی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

برادران کارامازوف فئودور داستایوسکی

"فیودور پاولوویچ کارامازوف" یکی از زمین‌داران شهرستانی است که راوی سوم‌شخص داستان در آن زندگی می‌کند. در همان پاراگراف اول راوی عنوان می‌کند که این زمین‌دار که در زمان خودش سرشناس هم بوده، سیزده‌ سال قبل به‌طرز مصیبت‌بار و اسرارآمیزی از دنیا رفته است. داستان در واقع شرح حال این مرد و سه پسرش است و بیان وقایعی که قبل از مرگ او رخ می‌دهد و البته اندکی پس از آن...

در اهمیت نویسنده و این کتاب که آخرین کتابی است که "استاد پترزبورگ" نوشته، صحبت‌های زیادی شده و اندیشمندان مشهور متعددی نظیر فروید و نیچه و انیشتین و کافکا و میله و... درخصوص آن سخن گفته‌اند. به عنوان نمونه از نفر آخر این گفته را نقل می‌کنم: "فدیا می‌توانست در مورد یک شخصیت داستانی که توسط خودش خلق شده بود ساعتها و صفحات زیادی بنویسد، گویی در تمام زوایای روح این افراد نفوذ می‌کرد و گزارش می‌نوشت. این آدم اعجوبه بود!" نظیر این سخنان تایید‌آمیز بسیار است که خواننده پیگیر آنها را دیده است و خواهد دید. تاثیرات بیان‌شده و بیان‌نشده او بر روی اندیشمندان و نویسندگان بعد از او آشکار است... از سورئالیست‌ها تا اگزیستانسیالیست‌ها.

و اما در مورد این کتاب ابتدا باید به مقدمه‌ای که نویسنده به عنوان پیش‌درآمد نوشته است اشاره کنم. دو نکته در این مقدمه کوتاه حائز اهمیت است. اول این‌که نویسنده اعلام می‌کند قهرمان داستانش "آلکسی" (کوچکترین برادر) است و پیشاپیش به استقبال تعجب خوانندگان و منتقدین در این‌خصوص می‌رود، چرا که با توجه به میزان حضور و تاثیرگذاری شخصیت‌ها در داستان شاید درنظر برخی این گونه نیاید! همینجا نظر خودم را بیان کنم که حتا اگر نویسنده این را صراحتاً نمی‌گفت هم بنده معتقد بودم شخصیت اصلی آلکسی است و اصولاً تیپ ایده‌آل و انسان نمونه‌ای که مد نظر نویسنده است همین آلکسی است و همه امید و آرزوی او این بود که در میان نسل آینده روسیه از این گونه آدمها بیشتر باشد تا نگرانی‌ها و پیش‌بینی‌هایش از آینده نزدیک روسیه به وقوع نپیوندد (در این خصوص در ادامه مطلب خواهم نوشت). در واقع نویسنده در این مقدمه با بیان قهرمانی آلکسی می‌خواهد به خواننده گرا بدهد که حواسش به کجا باشد!

نکته دوم در مقدمه این است که نویسنده از دو رمان صحبت می‌کند. رمان اصلی به کردار و رفتار قهرمانش در زمان حال مرتبط است که برای فهم آن لازم شده است که یک رمان فرعی نوشته شود تا در آن با بیان وقایع سیزده‌سال قبل، خواننده را در درک رمان اصلی یاری دهد. رمان فرعی همین است که ما به نام برادران کارامازوف می‌خوانیم و آخرین کتابی است که این استاد مسلم شخصیت‌پردازی نوشته است. چه‌بسا هنگامی‌که برای برداشتن قلم از زیر کمد به جابجایی دردناک آن اقدام نمود (با یادی از کتاب سخت‌خوان تابستان در بادن‌بادن) و در بستر بیماری افتاد و از دنیا رفت، در حال نوشتن رمان اصلی بود و چه‌بسا اصلاً رمان دیگری در کار نبود و این نکته دوم هم تاکیدی است که خواننده، بیشتر روی آلکسی تمرکز کند و پیام نویسنده را بشنود.

در باب اهمیت این کتاب حرف بسیار است. به‌نظرم اگر کسی بخواهد در مورد انقلاب اکتبر روسیه تحقیق کند و یا مطالعه عمیقی داشته باشد، واجب است که برای درک صحیح و عمیق از شرایط اجتماعی روسیه پیش از انقلاب، چند رمان را بخواند که یکی از آنها همین کتاب است و البته از بخت خوش این افراد، روسیه‌ی قرن نوزدهم، در دامان خود "غول‌های ادبی" زیادی را پرورش داده است و داستایوسکی که خیلی زود و در 59 سالگی از دنیا رفت یکی از بزرگترین آنها بود و به قولی غول مرحله‌ی آخر! آرزو می‌کنم روحش به خواب نویسندگانی که در این زمانه و به هر دلیلی داستان مذهبی می‌نویسند، بیاید و نحوه نوشتن یک اثر ادبی قابل مطالعه با فاکتورهای مذهبی را به آنها تزریق نماید! آمین!

*****

از داستایوسکی پنج اثر در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند، حضور دارد: تسخیرشدگان، ابله، جنایت و مکافات، یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف که غیر از این آخری که فقط در ورژن سال 2006 این لیست حضور دارد، باقی در تمامی ورژن‌ها حضور دارند.

ترجمه این اثر در ایران هم خودش داستانی است: هشت‌بار ترجمه شده است (دقت کنید که حجم این کتاب حدود 1100 صفحه است) و هیچکدام از آنها بدون واسطه نیست! یعنی هیچ کدام مستقیماً از زبان روسی ترجمه نشده است. نخستین ترجمه از مشفق همدانی و در دهه 30 انجام شده و پس از آن در دهه شصت سه ترجمه؛ عنایت‌الله شکیباپور (1361) صالح حسینی (1367) رامین مستقیم (1368) و در اواخر دهه 80 ترجمه پرویز شهدی از زبان فرانسه (1388) و سه ترجمه هم در دهه نود: اسماعیل قهرمانی‌پور (1391) هانیه چوپانی (1393) و آخرین آنها احد علیقلیان (1394). از میان اینها معروف‌ترین و از لحاظ تعداد چاپ بالاترین، همان ترجمه‌ایست که من خواندم یعنی ترجمه آقای صالح حسینی. من به‌شخصه از نثر سنگین و مغلق این ترجمه رضایت ندارم... درواقع اگر از بخش‌هایی که دیالوگ و حرف عادی است بگذریم در جاهای مهم، یک‌جور گنگی و ابهام و پیچیدگی در نثر، به چشم می‌خورد. البته شاید ایراد از من باشد ولی در اینجور مواقع همان حسی که در خواندن بخش‌هایی از رمان‌های 1984 اورول، دل تاریکی کنراد و خشم و هیاهوی فاکنر به من دست داده بود تکرار شد.

ترجمه های دیگر را ندیده‌ام، چه‌بسا کیفیت آنها پایین‌تر باشد... همت و پول و وقت ویژه‌ای می‌طلبد مطابقت و قضاوت!!

.............

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ انتشارات ناهید، چاپ هشتم 1387، تیراژ 3300 نسخه، 1108 صفحه، 16500تومان.

پ ن 2: نمره کتاب 4.6 از 5 شد. (در سایت گودریدز 4.3 از 5)     


 

ادامه مطلب ...

امید (2) آندره مالرو


لینک قسمت قبل

 

در مقدمه کتاب می خوانیم که "امید" داستان امید انسانهاست به زندگی بهتر و رنج بردن و فداکاری کردن در راه این امید ; و مالرو این فداکاریها را با قدرتی عجیب تصویر کرده است. از فرماندهی که سوار ماشین می شود و خودش را به صف توپ های دشمن می کوبد تا غرش های پیاپی آن را خاموش کند گرفته تا آدمهایی که منتظر پیدا شدن اسلحه هستند تا بتوانند کاری انجام دهند. از اسپانیایی هایی که در وطنشان می جنگند گرفته تا کسانی که از اقصا نقاط دنیا داوطلبانه در آنجا جمع شده اند. فداکاریهای تصویر شده در کتاب بعضاً خواننده را تکان می دهد. قهرمانانی که با پذیرفتن ریسک بالا و به خطر انداختن جان خود در راهی قدم می گذارند که به زعم خویش به زندگیشان معنا بدهند یا به عبارت دیگر با "عمل" و "اقدام" در مقابل قدرت معناباختگی جهان و زندگی بایستند.

 انسان فقط با فکر کردن به خود، خودش را نمی‌شناسد. باید دست به عمل بزند تا بتواند خود را بشناسد. انسان یعنی عملی که انجام می‌دهد و زندگی جز با خطر کردن در ماجراهای ارزشمند مفهومی ندارد.

سرنوشت برخی از قهرمانان از پیش برای آنها مشخص است و به قول سروان ارناندس (افسر جمهوریخواه) هیچ چیزی در دنیا نمی تواند یاس آورتر از جنگیدن در اینجا باشد چرا که توازن قوا کاملاً نابرابر است. اما از منظر داستان گویی هزینه ای که برای معنا بخشیدن به زندگی می بایست پرداخت کرد همان خود زندگی است. 

انسانیت

در فضای این داستان (و البته باقی جاها) روابط افراد بیشتر بر پایه افکار و عقاید مشترکشان شکل می گیرد (بیشتر سیاسی- ایدئولوژیک). دوستی ها و اعتمادها و امثالهم نیز به همین نحو...

مثال ساده: جایی از داستان است که سروان ارناندس از سنگرها بازدید می کند و به واسطه تجربه اش در جنگ سربازان را راهنمایی می کند... طرف مقابل از او کارت شناسایی می خواهد! بعد می گوید تو عضو گروه ما(آنارشیست ها) نیستی و به سنگرهای ما چی کار داری و...!!!! بعدن هم البته همه آنها کشته شدند (دقیقن مشابه همین را از سرهنگی ارتشی در خصوص جنگ خودمان شنیده ام).

حالا این ها تازه در یک سمت هستند و ارتباط مخدوش است... دو طرف جوی که باشند داستان , گلوله است. نمی خواهم بگویم که اختلافات و تفاوت ها و دسته بندی ها مذموم است (نه , اتفاقاً تلاش برای یکسان سازی است که مذموم است) بلکه یاداوری این موضوع است که همه این عقاید مختلف, فرع بر انسانیت است.

به نظر می رسد که همه برده عقایدشان شده اند و چیزی که در محاق است انسان و انسانیت است.و نمی توان از آدمهایی که مدام به آنها کینه ورزی نسبت به دیگران و عقایدشان , آموزش داده می شود انتظار دوست داشتن یا توجه به انسانیت را داشت... و با این کینه هایی که روز به روز متورم تر می شود چگونه صلح و زندگی بهتر امکان پذیر خواهد بود.

دو نقل قول کوتاه مرتبط از کتاب:

اگر هر کسی یک سوم کوششی را که در مورد شکل حکومت به کار می برد, صرف خودش می کرد, زندگی در اسپانیا امکان پذیر می شد.(ص370) 

مثل این است که جنگ , برای شکار انسانها , ... امید را به عنوان طعمه بکار می برد. بالاخره سفلیس هم با عشق شروع می شود.(ص558)

***

برش هایی کوتاه از کتاب و نویسنده و حواشی را در ادامه مطلب می آورم. این کتاب که یکی از مهمترین آثار مالرو می باشد را مرحوم رضا سید حسینی به فارسی ترجمه نموده است و انتشارات خوارزمی (با آن سبک جلدهای معروف و دوست داشتنی و ساده) آن را به زیور طبع آراسته است.

مشخصات کتاب من: چاپ دوم 1373 , تیراژ 5000 نسخه (یاد تیراژهای زیاد زیاد هم به خیر!) , 567 صفحه , 1250تومان (نیم دلار الان!)

ادامه مطلب ...