میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

هارمونی پولی - اولیویا ملان ، شری کریستی

مقدمه اول: چندی قبل در صحبت با یکی از دوستان به نقطه‌ی آشنایی رسیدیم که اگر طی این همه سال تحصیل به جای درس‌ها و واحدهای بعضاً بیهوده و بی‌فایده، چند واحد مهارت‌های عمومی زندگی یاد گرفته بودیم اوضاع بهتری داشتیم. حرف درستی است اما چون روی دنده‌ی مخالفت بودم گفتم برو خدا رو شکر کن که درس «مهارت‌های حل مسئله» و «اقتصاد عمومی» و هر چیز دیگری که مد نظرت هست را در دوران مدرسه و دانشگاه نداشتیم چون اگر این عناوین هم به این سیستم آموزشی راه پیدا می‌کرد سرنوشت بهتری از دروس فعلی پیدا نمی‌کرد! و آن‌وقت شما رغبت نمی‌کردید دو تا کتاب در این زمینه‌ها مطالعه کنید. پس ظاهراً باید شکرگزار هم باشیم!

مقدمه دوم: حقیقت امر این است که من در زمینه سرمایه‌گذاری و کار اقتصادی یک آدم منحصر به فرد هستم! بی‌نظیر!! با سابقه‌ای درخشان... چنانکه این اواخر به همسرم مجوز دادم هرگاه احساس کرد من دارم به این مسائل فکر می‌کنم به هر روشی که صلاح دانست جلوی من را بگیرد! کارنامه‌ی آدم زیادی هم درخشان باشد خوب نیست! در همین راستا یکی از دوستان پیشنهاد خواندن کتاب «هارمونی پولی» را داد. اول فکر کردم شوخی می‌کند چون قاعدتاً باید تا حدودی از حساسیت‌ها و علایق من آگاه می‌بود؛ اما دیدم نه در پیشنهاد خود جدیت دارد و مختصری هم از تجربه خودش گفت و... در واقع به خاطر سوابق درخشان بالا یا بهتر است بگویم رفع این سوابق تصمیم گرفتم این کار را بکنم. این کار را کردم. فکر نکنم به این کار بیاید اما مطمئنم برخی نکات آن در جاهای دیگر به کارم خواهد آمد.

مقدمه سوم: این کتاب را دو ماه قبل خوانده بودم و مطلبش هم مدتهاست که آماده بود اما در شرایطی که پیش آمد، صلاح ندیدم آن را منتشر کنم. با توصیفاتی که پسرم از دانشگاه با خودش به خانه می‌آورد و البته مشاهدات دیگر، به نظر نمی‌رسد شرایط مناسبی که برای انتشار این مطلب و حتی مطالب مربوط به کتابهای بعدی مد نظر است به این زودی‌ها پیش بیاید. چند شب قبل، برای بچه‌ها از تجربیات گذشته‌ی اینجا و آنجای دنیا گفتم و اقداماتی که معمولاً برای حفظ قدرت دست به آن می‌زنند... ایمیل‌هایی برای چند شخصیت خبره در این حیطه (آقای جانی آبس در سور بز، دون کایو در گفتگو در کاتدرال، میگلِ فرشته‌رو در آقای رئیس‌جمهور و...) فرستادم که بعد از دریافت پاسخ حتماً برای شما خواهم گذاشت. به هر حال دانستن تجربیات دیگران اهمیت دارد!

******

مدعای اصلی کتاب این است که رابطه بسیاری از ما با «پول» در تعادل نیست و ما باید تلاش کنیم آن را به تعادل برسانیم. چرا این رابطه در تعادل نیست؟ چون خیلی از ما یک‌جور احساس اضطراب یا احساس گناه یا ترس یا شرم و یا حتی احساس امنیت نسبت به پول داریم که این احساسات از یک‌سری باورهای غلط ناشی می‌شود که در حوادث دوران کودکی یا فرایند اجتماعی‌شدن و... به دست آورده‌ایم.

البته ممکن است شما هم مثل خیلی‌های دیگر معتقد باشید که: «آقا‌جان! شما پول فراوان را به من برسان! من چنان توازن و تعادلی برپا کنم که...» البته من اگر دوست شما باشم باید آرزو کنم که این اتفاق نیفتد! چرا که پول هم مثل شراب و مثل آن چیز دیگر که مولانا فرموده: «آن‌چنان را آن‌چنان‌تر می‌کند». یعنی اگر الان متعادل و متوازن نباشید در آن صورت نامتعادل‌تر خواهید شد. اگر از امکانات فعلی خود نتوانید بهره ببرید در آن زمان هم نخواهید توانست. نویسندگان اثر هم همین نظر را دارند.

کتاب دو بخش دارد؛ در بخش نخست تلاش می‌شود ما نسبت به رابطه‌ی شخصی خود با پول به یک آگاهی مطلوبی برسیم. این بخش با یک آزمون آغاز می‌شود که وضعیت فعلی ما را مشخص می‌کند؛ این‌که شخصیت مالی ما به کدام تیپ‌های مالی تعریف شده در کتاب نزدیک‌تر است. بدیهی است که ما ترکیبی از انواع این تیپ‌ها (محتکر، ولخرج، زاهد، پول‌گریز و...) هستیم و هر‌کدام از این تیپ‌ها واجد نکات مثبت و منفی خاص خود هستند. در ادامه با تمرین‌های دیگری ما را به خاطرات گذشته خود و شکل‌گیری برخی باورهای ما در رابطه با پول هدایت می‌کند. پس از آن به باورهای غلط در این رابطه می‌پردازد: این‌که آیا پول مساوی است با خوشبختی؟ با عشق؟ با قدرت؟ با آزادی؟ با عزت نفس؟ با امنیت؟ در این قسمت هم آزمون‌هایی دارد که به ما کمک می‌کند که کشف کنیم کدام یک از این باورها در ما وجود دارد و بلافاصله تمرین‌هایی برای کمرنگ کردن آن‌ها ارائه می‌کند. پس از آن تیپ‌های موجود در آزمون اولیه و زیرگروه‌ها و انواع دیگر تیپ‌های شخصیتی را توضیح داده و تمرین‌هایی برای متعادل کردن آنها ارائه می‌کند. هدف در بخش نخست دستیابی به توازن و هارمونی در فرد است. نویسنده‌ی اصلی کتاب یک روان‌درمانگر است که در حوزه مسائل مالی فعالیت می‌کند ولذا در بخش‌های مختلف از میان مراجعین خود سوژه‌های مختلفی را انتخاب و از آنها در کتاب استفاده کرده است.

بخش دوم در واقع راهنمایی برای زوج‌ها محسوب می‌شود. ابتدا تفاوت‌های زن و مرد تشریح و سپس به سراغ تکنیک‌های ارتباطی می‌رود چرا که این تفاوت‌ها نیستند که در رضایت یا عدم رضایت زوج‌ها اثرگذار هستند بلکه نحوه‌ی برخورد آنها با تفاوتهاست که تأثیرگذار است. از این جهت فصل هشتم برای من جالب توجه بود. در ادامه بر همین مبنا به سراغ راه‌های رفع تعارضات پیرامون مسائل مالی می‌رود.

در ادامه‌ی مطلب به برخی نکات پیرامون کتاب خواهم پرداخت.

******

مشخصات کتاب من: ترجمه محمدباقر غروی نخجوانی، نشر یزدا، چاپ اول 1401، تیراژ 1000 نسخه، 264 صفحه.

پ ن 1: چون کتاب داستانی نبود نتوانستم به سبک قبل نمره بدهم! (نمره در گودریدز 3.77  و در سایت آمازون 3.8 )

پ ن 2: تعدادی موارد ویرایشی و اصلاحی هم یادداشت کرده‌ام که اگر گذر مسئولین مربوطه به اینجا افتاد و عزمی برای اصلاحات داشتند در خدمتشان خواهم بود. اصلاح بعضی از آنها واجب است.

پ ن 3: پیرو بند فوق موارد اصلاحی به یکی از دست‌اندرکاران موسسه علف خرس ارائه شد. همچنین برای خرید کتاب یا آشنایی با موسسه فوق می‌توانید به این آدرس مراجعه فرمایید: اینجا

پ ن 4: برنامه‌های بعدی بدین‌ترتیب خواهد بود: ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژاله‌کش (ادویج دانتیگا).

 

 

ادامه مطلب ...

سپلشت آید و...

1) وضعیت اقتصاد هم مثل باقی حوزه‌ها به شدت خطرناک شده است. سپلشت بود و سپلشت‌تر شده و باقی ضرب‌المثل هم تغییراتی گروتسک‌وار کرده است و مثلاً به جای مهمان عزیز، یک وامپایر با دمپایی از در وارد شده است. واقعاً به کجا چنین شتابان!؟ کاش روند کاهش ارزش پول لااقل یک ماه تنفس اعلام کند و در همین اعداد و ارقام باقی بماند تا ما فرصت وصله پینه کردن سواریخ خودمان را داشته باشیم!

2) همکار آن‌طرفی من (فاصله دو متری) مبتلا به کرونا شده است و تقریباً همگی ما را در بهت و حیرت فرو برده، گویی قرار نبوده است این ویروس تا این حد به ما نزدیک شده باشد!! چهارشنبه بدون هیچ عارضه‌ای پشت میزش نشسته بود اما امروز...

3) همکار این‌طرفی تقریباً روزی چندبار به چینی‌ها لعنت می‌فرستد اما حالا لحنش غلیظ‌تر و غیظش بیشتر شده است! خنده‌دار است. به یاد صفحات پایانی کتاب «امپراتوری خورشید» اثر جی.جی. بالارد افتاده‌ام: بالارد در این رمان به وقایع جنگ جهانی دوم در چین پرداخته؛ مصائبی که خود در سنین نوجوانی تجربه کرده است.  راوی پس از روایت استادانه خود از فجایعی که بر سر چینی‌ها پیش چشم جهانیان رخ می‌دهد، در صحنه پایانی چنین می‌گوید: «جیم به آدم‌های اطراف خود نگاهی انداخت: به اداری‌ها و به عمله‌ها و به زنان روستایی؛ جیم خوب می‌دانست در ذهن آن‌ها چه می‌گذرد. روزی بالاخره چینی‌ها باقی جهان را سخت مجازات می‌کنند و انتقام هولناکی از همه می‌کشند.» به نظر می‌رسد این روزها همان روزهایی است که بالارد چهل سال قبل پیش‌بینی کرده بود!

4) «زنگ انشاء» به کندی پیش می‌رود اما پیش می‌رود. به زودی در مورد آن خواهم نوشت.

5) انتخابات پست قبل کماکان ادامه دارد مثل زندگی!


گوزن و گوسفند در سرزمین عجایب داریوش رمضانی

داستان مصور برای من تداعی‌کننده‌ی خاطرات شیرین کودکی است. احتمالاً برای دیگران هم! البته همه‌اش شیرین نبود؛ من فقط یک کتاب داشتم که باید به دوستانم امانت می‌دادم تا از آنها بتوانم یک کتاب امانت بگیرم و اگر طرف مقابلم ناز می‌کرد باید نازش را می‌خریدم! چاره‌ای نبود. ولی وقتی موفق می‌شدم، با یک حرص و ولع خاصی کتاب را می‌خواندم. وقتی الان بچه‌های خودم را می‌بینم، حس می‌کنم یک جای کار می لنگد! این همه کتاب در دسترس... و علاقه‌ای که روز به روز تحلیل می‌رود. و رقبایی قدرتمند که نمی‌دانیم با آنها چه کنیم.

داستان مصور برای من تداعی‌کننده‌ی عشق به خواندن است. یادآور کیهان بچه‌ها است... داستان دنباله‌دار حسن‌کچل و نخودی و... و یا همین چند سال قبل، خواندن دوست خردسال و "جیقیل" مانا نیستانی برای این فسقلی‌ها. 

اولین و بدون شک برترین داستان مصور کودکی من، "تن‌تن" است. یک کتاب داشتم و با همان یکی، سری کاملش را خواندم. همین چندسال قبل، همه آنها را دانلود کردم و یک‌بار دیگر خواندم و جالب این بود که هنوز هم برایم جذاب بود و نکته‌ای که می‌خواستم با این مقدمات به آن برسم همین است: هنوز هم داستان مصور جواب می‌دهد! به سن ارتباطی ندارد. منحصر دانستن آن به کودکی صحیح نیست. نمونه بزرگسالش همین کتاب "گوزن و گوسفند در سرزمین عجایب" است.

*****

گوزن و گوسفند در یک رستوران در میدان تجریش کار می‌کنند و هر شب برای بازگشت به خانه سوار اتوبوس بی‌آرتی تجریش-راه‌آهن می‌شوند و هرشب پشت چراغ‌قرمز نیایش گیر می‌کنند. گوزن هرشب از طرح جدیدش برای تغییر محل کارشان می‌گوید، پیدا کردن یک رستوران پایین‌تر از ایستگاه نیایش تا از این چراغ‌قرمز طولانی خلاص شوند. هرشب دامنه این طرح به نقل‌مکان کردن از تهران برای فرار از آلودگی و پس از آن به مهاجرت به خارج از کشور می‌رسد. یک زندگی تکراری و رویاهای تکراری. اما در شبی که ما همراه این دو دوست روایت را آغاز می‌کنیم، پسرکی مرموز، یک دانه لوبیا به گوزن می‌دهد و البته همگی می‌دانیم که لوبیاها چه قدرتی در تغییر یکنواختی زندگی روزمره دارند!

بیماری ایرانی – هلندی

تم اصلی داستان یک موضوع کلان اقتصادی (با تبعات اجتماعی و فرهنگی و...) است که با زبان طنز بیان می‌شود. سرزمینی که منبع لایزالی از درآمد دارد (البته لایزال به نظر می‌رسد!). درآمدی که بدون زحمت حاصل می‌شود و اهالی آن را به این سمت سوق می‌دهد که واقعن چه لزومی است برای زحمت کشیدن و تولید!؟ پول می‌دهیم و بهترین نوعش را وارد می‌کنیم...

این موضوع ظرفیتی بیش از آنچه که در داستان به کار رفته است را دارد. امیدوارم این‌چنین کتابهایی خوانده شود و راه برای داستان‌‌های مصور بهتر و بیشتر باز شود.  

.......

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ نشر چشمه، چاپ اول تابستان1394، تیراژ 1000نسخه، 75صفحه، 6000تومان

پ ن 2: نمره کتاب 3 از 5 می‌باشد. یکی دو تصویر هم در ادامه مطلب آورده‌ام.

  ادامه مطلب ...

زنگ انشاء

آقای محجوب از آشنایان قدیمی ماست. آشنا که چه عرض کنم تقریبن عضوی از خانواده ماست. خاطره ای به یادم نمی آید که به نوعی اقا یدالله، همین اقای محجوب، در آن حضور نداشته باشد. تقریبن توی تمام عکس های خانوادگی ما رد پای ایشان دیده می شود. نپرسید چه نسبتی با هم داریم یا پای ایشان چه زمانی به خانواده ما باز شد که واقعن جوابی برای این سوال ندارم. حتا پدر من که در پاسخ به هیچ سوالی در نمی ماند و برای هر موضوعی، تاکید می کنم هر موضوعی، اسبش زین است و آماده تاختن، برای این پرسش جواب قانع کننده ای ندارد. البته نه این که پدرم در این مورد حرفی نزند، نه! اتفاقن شروع می کند به تعریف تاریخ از زمان پیشدادیان تا به الان...البته یادم هست که تا چند سال قبل از زمان مادها شروع می کرد که به دلایلی که کاملن به بعضی حرف های آقای محجوب مربوط بود، مبداء تحلیلش را برد چند قرن عقب تر. من و خواهر برادرام حواسمان هست که این سوال نه از طرف خودمان و نه از طرف مهمانان غافل مان در حضور پدرم مطرح نشود...خب حق بدهید که تحمل بار سنگین چند هزار سال خیلی سخت است بخصوص که به اندازه این سریال های کره ای که پدرم عاشق آنهاست تکراری باشد.

ما به حضور آقا یدالله داخل خانه مان عادت کرده ایم، حضورش هم مثل برخی حضورها بی بو و بی خاصیت نیست؛ مادرم مطابق سلیقه ایشان غذا می پزد، آبجی فرشته مطابق سلیقه ایشان لباس می پوشد و دانشگاه می رود، پدرم مطابق نظر ایشان برنامه های تلویزیون را تنظیم کرده است و داداش محسنم هنوزم بابت تردپاپی از دست آقا یدالله دلخور است.پاپی سوم آخرین سگمان بود که همین آقای محجوب توصیه کرد بیخیالش شویم. البته ایشان برای عملیاتی کردن توصیه هایش به قول بابازرگم مبسوط الید است.

باید اعتراف کنم که برای نوشتن انشاء این هفته به ذهنم رسید که از ایشان کمک بگیرم چون هیچکس مثل ایشان نمی تواند در مورد اقتصاد خانواده و مشارکت اعضا نظر بدهد، این را به خاطر اشرافی که به دخل و خرج ما دارد می گویم. شاید باورتان نشود که پدرم اول ماهیانه او را می دهد و بعد سهم مادرم را و من هم که طبیعتن ته صف اگر چیزی ماند دریافت می کنم و البته بیشتر با نطق های پدر در مورد صرفه جویی و خاطرات کودکی و روزنامه فروشیش مواجه می شوم.اما وقتی موضوع را مطرح کردم، مستقیم به چشمانم خیره شد و گفت: دخترم من می توانم برایت بنویسم اما برای نوشتن درخصوص این موضوع من باید داخل خانه شما سرک بکشم که این اصلن کار پسندیده ای نیست!

من شیفته این حجب و حیای آقای محجوبم. آقا یدالله محجوب.