میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

جابجایی های غول آسا

من از بچگی عاشق اسباب کشی بودم!! در حدی که مامانم به من چشم غره می رفت که: آهای پسر چشاتو درویش کن، تو هنوز باید درس بخونی و بعدشم تازه باید بری سربازی و بعدشم کار پیدا کنی و بعد اونوقت ما ببینیم چی کار می تونیم برات بکنیم!... و اینجوری بود که من سوختم و ساختم.
آن موقع همه اسباب هایم داخل یک چمدان جا می شدند و می توانستم به سبک کفاری که در این فیلم های کلاسیک جابجا میشوند این ور و آن ور بروم ...واقعن من و اسباب کشی می توانستیم زوج خوشبختی بشویم! اما من درس خواندم و سربازی رفتم و سر کار رفتم.
پس از طی این مراحل,یک روز صبح متوجه شدم که آستین های خودم و اطرافیانم به طرز مشکوکی بالا زده شده... دردسرتان ندهم,این شد که حالا ما با دو تا خاور اسباب اثاثیه این ور و آن ور میرویم.بعضی ها توی خیابان به ما نگاه می کنند و از برق چشمانشان این طور به نظر میرسد که دوست دارند جای من باشند! واقعن راست گفته اند که این دنیا مثل تیمارستانی است که همه ساکنینش دوست دارند تخت شان را عوض کنند...
راستش من هنوز عاشق همان اسباب کشی چمدانی دوران نوجوانیم هستم.عشق های دوران نوجوانی رو باید مظلوم ترین عشق ها خطاب کرد چون واقعن هیچ کس آنها را جدی نمی گیرد. حتا خود آدم!

علم الاسباب

در طول تاریخ مدرن ایران ، مردان و زنان زیادی از اسباب کشی نالیده اند و به حق هم نالیدند... این مقدمه ای شد تا به قول شاعر: ما هم نال خود را می کنیم آغاز!!

البته خواننده های مطلب اکثراً خودشان استادند و اظهار فضل پیش بزرگان به چه ماند؟ به معلق بازی... لذا فقط به نکاتی کاربردی با توجه به تجربه اخیر (همین جمعه ای که گذشت!) اشاره می کنم ، باشد که آجری روی آجر نهاده باشم و در شکل گیری و پیشرفت "علم الاسباب" نقشی...

1- از یکی دو روز قبل از شروع مناسک اسباب کشی به هیچ عنوان ناخن خود را از ته نگیرید که وجود اندکی ناخن لازم و بسیار کارگشاست... نه برای چنگ زندن به هر چه دم دست است آن زمان که فشار از حد فزون می یابد ، نه!... بلکه برای پیدا کردن سر چسب نواری و باز کردن گره طناب...

2- اگر از همکف به همکف هم اسباب کشی داشته باشید باز هم کارگران اسباب کش بهانه ای برای ناله زدن پیدا می کنند. زیاد به این مسئله توجه نکنید به هر حال شما هم وبلاگ دارید و یا گزینه های دیگر... به هر حال نالیدن هیچ گاه تمام نمی شود فقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل می شود.

3- در هر صورت شما بابت اسباب کشی حدود دو برابر مبلغی که تلفنی یا حضوری با اتوبار توافق کرده اید را خواهید پرداخت پس بهتر است که زیاد دست و پا نزنید... شل کردن و توکل کردن مال این جور مواقع است.

4- اگر شما فکر می کنید یک خاور اثاث دارید ، روی دو خاور حساب کتاب کنید! به اسم این مناسک توجه کنید: "اسباب کشی" یا "اثاث کشی"... مهم اسباب یا اثاث نیست بلکه "کش" است... در یک کلام اسباب اثاثیه در این فرایند جابجایی کش می آید و حجم بیشتری پیدا می کند.

5- جمع شدن اسباب در خانه قبلی یک نوع تابع نمایی است که به مجانبش (که همان تمام شدن صد در صدی است) نزدیک می شود اما در بی نهایت هم به یکدیگر نمی رسند و این به آن معناست که در هر صورت مقداری از اسباب در خانه قبلی می ماند...پس زیاد جوش نخورید.

6- زیاد حسرت آن فیلم ها و رمان هایی که شخصیت اول داستانشان یک چمدان دستش می گیرد و جابجا می شود را نخورید! آنها قصه هستند!! و برای سنگین شدن پلک!!!

7- شکستنی اسمش روی ش است ... می شکند ... استخوان ترقوه ات نشکند دوست من!

8- اگر با این اسباب اثاثیه فعلی چند بار (دو الی سه بار نهایتاً) جابجا شده اید قبل از شروع مناسک به این موضوع فکر کنید که: آیا به صرفه نیست که یک ساک لباس و... جمع کنید و بی خیال باقی اسباب، شبانه از محل مورد اجاره بگریزید!؟... به هر حال این هم گزینه ایست... مثل همون فیلم ها!

9- بعد از اتمام اسباب کشی سعی کنید ورزش را کنار نگذارید تا بدنتان از فرم خارج نشود!

10- حتماً باید ده تا بشود!! یعنی ببین تا کجا گیر قافیه هستم! اسباب اثاثیه هم همان قوافی زندگی هستند و من سنگ می کشم بر دوش ، سنگ الفاظ، سنگ قوافی را... و همه اینها را گفتم تا رسیدم اینجا که بگویم امروز هجدهم تیر است و بد نیست در کنار امور مهمی چون خواندن این مطلب حداقل همین شعر شاملو را بخوانیم... اینجا...

.

پ ن 1: من همینجا رسماً اعلام می کنم سال آینده که به سرعت برق و باد خواهد رسید با هر سازی که صاحبخانه بزند خواهم رقصید و سال بعدش را هم نیز!... خسته شدم... نگید همین ماها هستیم که مبلغ اجاره ها را بالا می بریم... از اسباب کشی خسته شدم.

پ ن 2: از مستاجر قبلی کلی میخ و قلاب روی دیوارها باقی مانده است... اما تشکر ویژه از ایشان به خاطر باقی گذاشتن یک عکس کوچک از شاملو روی یکی از دیوارها ، به این خاطر که این فرصت را مهیا نمود تا به بچه ها و اطرافیان گوشزد کنیم که این عکس مستاجر قبلی نیست بلکه احمد شاملو است! البته برای بچه ها تفهیم این موضوع خیلی ساده است : یه مردی بود حسینقلی ...

بازگشت گودزیلا

آدم باید دو ورقه قرص خودخواهی را یک جا بالا انداخته باشد که بازگشت خودش را این گونه توصیف کند... ما کجا و گودزیلا کجا... فارغ از همه تفاوت ها شاید بتوان یک شباهت زورکی سرهم کرد: گودزیلایی که با هر گردش کمر فریاد جماعتی را در می آورد و میله ای که با هر گردش کمر احیاناً فریاد دوستان را دربیاورد که "بشین لامصب مگر شکم ما ظرفیت چنین خنده ای را دارد!؟... اما باز هم این کجا و آن کجا...در هر صورت قیاس مع الفارقی است و به قول شاعری که نامش را از یاد برده ام:

حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن

پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

اما خب حق بدهید که به هر حال وقتی صحبت از بازگشت می شود بی اختیار اذهان به سمت گودزیلا منحرف می شود و با ذهن منحرف هم می توان هفتاد من مثنوی نوشت...

القصه...

شاید ریشه غیبت میله بدون پرچم را بتوان در یک جمله سازی جست... جایی که سیخ بدون کباب (پسر ارشدمان را می گویم) در کتاب بنویسیم با کلمه آرزو جمله ای ساخته بود اشک آور , که با هیچ دود سیگاری نمی شد از تبعات چشم سرخ کن آن گریخت...نوشته بود: من آرزو دارم پدرم پولدار شود تا ما در فلان جا زندگی کنیم!! یا باب النجاه...

در این اوضاع اقتصادی که حقوقمان همچون برف در پیش آفتاب تموز است و چسبیدن قاچ زین , رازی است که آن چسب معروف هم از رساندن وجوه آن به هم ناتوان است چه جای سوپرمن بازی و برآورده کردن آرزوی فرزند...بگذریم...ما هم از کنار آن آرزو گذشتیم و وبلاگمان را نوشتیم نان خامه ای معمولمان را خوردیم... همانگونه که از کنار آرزوهای خودمان می گذشتیم...آرزو!؟ چه جسارتا! نسل ما کجا و داشتن آرزو کجا؟ نسل بی آرزو...

اما در خانه فعلی (امیدوارم این آخرین پستی باشد که در آن می نویسم) که دو سال قبل با هزار ژانگولر بازی ابتیاع نموده بودیم فعل و انفعالاتی در جریان بود بس اندیشه سوز... از مسئولین امر که پنهان نیست از شما چه پنهان, قواره بغلی ساختمان ما مرکز توزیع مواد مخدر است و ما در این دو سال صحنه ها دیدیم همانگونه که ایشان صحنه را دید!...از تعویض لباس فرمانده کلانتری در آن ملک گرفته تا ... و... و... حالا ببینید ما چه کشیدیم!...از همان ابتدای کشف این خانه چیز! قصد کردیم که به محض آماده شدن سند , ملک را بفروشیم و به جای دیگری فرار کنیم اما زهی خیال باطل... سازنده ساختمان که در همین چند سال اخیر چند بار مشرف شده اند و حال مبسوطی بین ملک عبدالله و اتباعش پخش نموده است , حال ما و باقی همسایگان را شدیداً اخذ نمود (یحتمل همین حال ها را بین اعراب سعودی پخاشی نمود) و مال ما را نیز به هکذا...و اگر شما نفت را بر سر سفره دیدید ما هم سند ملکمان را دیدیم...

قیمت ملک در همه جای وطن در این دو سال ترقی نمود و قیمت ملک ما شترقی... و ما تازه فهمیدیم که آن رفیق فابریک بعضی ها که کراراً اعلام می نماید هیچ چیز گران نشده و بلکه ارزان هم شده دقیقاً چشمش و اشاره اش به همین خانه پیزوری ماست...

روده درازی نکنم... دیدیم که دیگر اینجا جای ماندن نیست و عذابی شده است بر روی شانه ها (همه موارد بالا یک طرف , سه بار نم دادن سقف و دیوارهای یک خانه نوساز هم یک طرف)...سال گذشته هم مراجعه کنندگان خانه بغلی لطف کردند و ماشینمان را خالی نمودند و چه بسا اگر بیشتر لجاجت کنیم و بمانیم کار بالا بگیرد و جبران ناپذیر...

این شد که بعد از مدتها دوندگی و ... خانه ای در همان محل مورد آرزوی سیخ اجاره نمودیم و خانه خود را هم عنقریب اجاره خواهیم داد باشد که رستگار شویم. آمین.

***

خرداد پر از حادثه آن گونه گذر کرد

ماییم که در خون خود این گونه رهاییم

***

پ ن: نمی دانم لطف دوستان را چگونه سپاس گویم... واقعاً نمی دانم...از نظرات و پیشنهادات دوستان استفاده خواهم کرد و همچنان تلاش خواهم نمود میله ای بدون پرچم باشم... حالا تا فیلم , هندی نشده برید شناسنامه هاتونو آماده کنید که به زودی انتخابات خواهیم داشت برای کتاب بعدی... ضمناً یه وقت فکر نکنید این مدت خواندن را تعطیل کرده بودم , نه , چهار تا کتاب الان بدهکارم به وبلاگ!