میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زندگی کوتاه است یوستین گوردر

 

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی    عشق داند که در این دایره سرگردانند 

 

گوردر داستان را این گونه آغاز می کند که در حال چرخ زدن میان کتابفروشی های جمعه بازار بوئنس آیرس به نسخه خطی قدیمیی برمی خورد که در صفحه اولش به خط لاتین اینگونه نوشته شده: "با درود از فلوریا آملیا به اورلیوس آگوستین اسقف هیپو...." (سنت آگوستین فیلسوف قدیس قرن چهارم) با توجه به اینکه این نامه قدیمی حدود 80 برگ بوده این سوال پیش می آید که این زنی که توانسته نامه ای به این بلندی بنویسد کیست؟ با مشاهده خط دوم نامه پی می برد که نامه از طرف معشوقه سابق آگوستین بوده است که به گفته خود آگوستین در کتاب اعترافاتش بعد از مدتها (حدود 12 سال) زندگی غیر رسمی ترکش کرده است. گوردر این نسخه را می خرد و این کتاب ترجمه آن است. طبیعی است که اصل نسخه را هم بدون اینکه رسیدی بگیرد به کتابخانه واتیکان بدهد و آنها هم مدعی شدند که چنین نسخه ای به دستشان نرسیده است! این کاری است که از نویسنده دنیای سوفی به راحتی بر می آید. به هر حال این نامه ایست که گوردر از نگاه این زن به آگوستین نوشته است و چه زیبا و عاشقانه در آن به نقد کتاب اعترافات او دست زده است.

این گونه که از کتاب اعترافات بر می آید آگوستین قبل از روی آوردن به مذهب مدتها با زنی به صورت غیر رسمی (ولی عاشقانه) زندگی کرده و حتی از او یک پسر هم داشته است و بر اثر فشار مادر و ... جهت ازدواج رسمی با دختری ظاهراٌ از طبقه مرفه این زن را از خود دور می کند و البته آن ازدواج هم سر نگرفته و او تصمیم می گیرد که زاهد شده و از هرچه به این دنیا مربوط است دست بشوید. در اعترافات اطلاعاتی بیش از این در خصوص این زن مطرح نشده است اما گوردر با خلق شخصیتی محکم و مطلع (فلوریا) این نامه بسیار زیبا را به آگوستین قدیس در 10 فصل در نقد 10 کتاب اعترافات می نویسد.

تنها نکته ای که زیاد به من حال نداد نفرین و ناله زیاد فلوریا نسبت به مادر آگوستین است که خیلی زیاد تر از حد لازم است (اگه آگوستین آدم بود از پس مادرش برمیومد!!) و یک نیمچه نکته هم اینکه سطح معلومات و احاطه ادبی فلوریا برای زنی در قرن چهارم میلادی کمی اغراق آمیز است (یاد سوفی در دنیای سوفی افتادم که گاهی آی کیوش حسابی می زد بالا – سعی می کنم دنیای سوفی را مجدد نگاهی بکنم و مطلبی در خصوص آن هفته بعد بزنم ). البته این معایب لطمه ای به لذت بردن از این کتاب نمی زنه فقط گفتم که یه وقت لال از دنیا نرم!

مطالعه این کتاب را به همه دوستان پیشنهاد می کنم.

حالا به قسمتهایی از کتاب توجه کنیم فقط من به سلیقه خودم جملات انتخاب شده را جابجا کرده ام و با توالی این جملات در کتاب متفاوت است: 

 

"گفتی که تورا برای آن از خودم جدا می کنم که بی اندازه دوستت دارم. البته حالت طبیعی قضیه آن است که آدم در کنار یار محبوبش بماند و از او حمایت کند اما تو درست خلاف این را عمل کردی. دلیلش این بود که خوار شمردن عشق شورانگیز میان مرد و زن در تو سر زده بود. فکر می کردی که من تو را به جهان حسی می بندم. و لاجرم آرام و قرار نداشتی تا خود را وقف رستگاری روحت کنی ... نوشته ای خداوند بالاتر از همه چیز خواهان زندگی پارسایانه بنده است . چه سخت است باور به چنین خدایی...(با 30 صفحه فاصله)... نه , من به خدایی که از آدم قربانی می خواهد باور ندارم. من به خدایی که زندگی زنی را به باد می دهد تا روح مردی را رستگار کند ایمان ندارم "

"از زمانی که از یکدیگر جدا شده ایم ، من تمام وقتم را وقف حقیقت کرده ام – همانگونه که تو کمر بستی که خود را وقف پرهیزگاری کنی.هنوز هم برای من عزیزی , هرچند باید بیفزایم که امروز حقیقت برایم عزیزتر است."

"نوشته ای که سهم تو از پسرک همان گناه بود و بس. شرمت باد, اورل, تویی که خود نام آدئوداتوس(خداداد) را برای او برگزیدی."

 

"نوشته ای بهتر بود که در جوانی در راه ملکوت اعلی خود را اخته می کردم ... آیا بهتر نبود که خود را نابینا می کردی؟... شاید هم باورت شده که چشمها و گوشهای تو بیشتر از جنسیتت از آفرینش الهی برخوردار است؟"

"در کتاب دهم خواندم که اکنون نه تنها از تمام حس ها که از هر آنچه میوه و شراب به روح ما عرضه می کند هم نفرت داری...از اینجا شروع می کنی به خداوند فخر بفروشی که متوجه شده ای چه حد از تمام آفریده های او متنفری. بعد می گویی, به این دلیل که با چشم جانت نوری را دیده ای."

"...پشتم لرزید اورل. کسی را مجسم کن که تنها به دلیل اینکه آواز زیباتری را با گوش جان شنیده می تواند آواز پرندگان را خاموش کند. یا فرد دیگری را در نظر بگیر که قادر است تمام گلها و درختان بخشکاند چرا که شمیم مطبوع تری را با مشام جانش بوییده ..."

"باشد که خداوند بر تو ببخشاید. چه بسا او در جایی تو را می پاید که چگونه به تمام آفرینش او اهانت می کنی....در اینجا ما هنوز می توانیم عشق خداوند را در گلها و گیاهان –و در ونوس ببینیم"

]نوشته ای[ "... بیشترین لذتی که حس های جسمانی , در بالاترین اوج درخشان زمینی شان به وجود می آورند, حتی در مقام مقایسه با زندگی جاوید هم نمی گنجند, چه رسد به این که مطرح شوند... لازم است نکته ای را به عرضت برسانم و آن این است که افاضات تو به سحر و جادو بیشتر شبیه است... زندگی بقدری کوتاه است که ما وقت نداریم درباره عشق داوری های محکوم کننده صادر کنیم .اورل , انسانها باید ابتدا بزیند آنگاه فلسفه بافی کنند."

"اورل , سخت وحشتم گرفته است. از آنچه مردان کلیسا زمانی بر سر زنانی چون من خواهد آورد, وحشت دارم. نه به این دلیل که زن هستیم ... بلکه به سبب آن که شما را که مرد هستید وسوسه می کنیم... آیا تصور می کنی که خداوند متعال خواجگان و اخته ها را بر مردانی که دل به زنی می بندند ترجیح می دهد؟...."

"همیشه به یاد داشته باش هر روز که طلوع می کند می تواند آخرین روز زندگی تو باشد... زندگی کوتاه است, بسی کوتاه. چه بسا اینجا و در حال است که ما زندگی می کنیم, و فقط اینجا و در حال."

"اورل , زندگی بس کوتاه است. ما مخیریم که به زندگی پس از این دل ببندیم. اما حق نداریم با خودمان و دیگران بدرفتاری کنیم, کمابیش مانند وسیله ای برای دستیابی به جهانی که چیزی از آن نمی دانیم."

و این هم جمعبندی : "... دست کم اگر مهر سکوت بر لبانت می زدی, چه بسا می توانستی خود را فیلسوف معرفی کنی."

هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق    بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

با خواندن این مطالب انتخاب شده حداقل 10 را می گیرید (این هم برای دوستانی که وقت و حال خواندن کتاب ندارند).

یک نکته اضافه هم اینکه این کتاب حداقل با ۲ ترجمه در بازار موجود است و چون یکی از مترجمان از دوستان است و من ترجمه دیگر را خوانده ام! (که البته با توجه به جملات تابلو است) برای اینکه تبلیغی نباشد از تصویر چاپ انگلیسی کتاب استفاده کردم. 

پی نوشت: این کتاب حداقل دو بار ترجمه شده است ; آقای مهرداد بازیاری با نشر هرمس و خانم گلی امامی با نشر فرزان روز


پ ن 2: نمره این کتاب 3.4 از 5 می‌باشد.