میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پت ِ بی مت

تابستان بود و مدرسه ها تعطیل ... در قفسه های پایین کتابخانه دیگر کتابی نبود که جذابیتی برای من داشته باشد اما در بالاترین قفسه, کتابهای جیبی شدیدن چشمک می زد. اتوبوس آبی , چهل درجه زیر شب , ساکن محله غم , کفشهای غمگین عشق , آخرین ایستگاه شب و ... سیزده ساله بودم.

بعد از یکی دو بار گرفته شدن مچ در هنگام خواندن این کتابهای نامتناسب , برادر بزرگتر! همه آن کتابها را جمع کرد و هدیه داد به... البته دیر جنبیدند و من اندکی تباه شده بودم!

بعد از آن عملیات پاکسازی , پدر از کتابخانه دانشگاه کتابهایی برای من امانت می گرفت. تا نوبت به کتاب هزار و یکشب رسید!! هر بار کتابی به من تحویل می شد حتمن چند جمله ای در باب نگهداری درست کتاب توضیح داده می شد.

پدرم وقتی کتاب هزار و یکشب را به من می داد دو برابر همیشه توصیه کرد , چرا که انصافن نفیس بود , چاپ سنگی و قطع سلطانی ... حاشیه قشنگی داشت و نقاشی های مینیاتوری زیبایی هم داشت. کتابی بود که به دانشجوها امانت نمی دادند اما کارمندان فرق داشتند!

شبهای تابستان روی پشت بام , زیر پشه بند می خوابیدیم. دو طرف خانه باغ بود و خنک...و روشنایی صبح زودتر از هر زنگ ساعتی بیدارمان می کرد. البته وقتی من بیدار می شدم دور و برم کسی باقی نمانده بود. من بودم و کتابی که بالای سرم بود و صدای پرندگانی که در آسمان آن زمان تهران جایگاهی داشتند و چند پشه ای که از اندک منفذی عبور کرده بودند و روی دیواره و سقف پشه بند نشسته بودند و در نور صبحگاهی قرمزی خونی که از من گرفته بودند را به رخم می کشیدند. آن قدر چاق شده بودند که از زیر انگشت اشاره ام کنار نمی رفتند و رنگ صورتی پشه بند قرمز می شد.

بعد از انجام مناسک خونین انتقام , از پشه بند خارج می شدم و در سایه خرپشته می نشستم و کتاب را جلوی رویم باز می کردم و می خواندم... تا زمانی که خط سایه به کتاب می رسید. ساعت هشت بود و وقت پایین رفتن... این برنامه ی هر روزه بود.

گمانم شهرزاد به شب های سه رقمی رسیده بود آن صبح خاطره انگیز!... همه چیز مثل همیشه بود , سایه میل میل پیش می آمد و سار ها جیغ جیغ می کردند و  پیرزن همسایه روبرو  , لب پنجره خیره به آسمان و من خیره به صفحات کتاب, کلمه به کلمه پیش می رفتم. غافل از این که چیزی آن روز صبح متفاوت بود.

شاید همه چیز زیر سر همسایه ای بود که چهل خانه آن طرف تر غذای مانده فاسدی را روی پشت بام ریخته بود. شاید زیر سر پدر و مادری بود که زودتر از موعد می خواستند به فرزندشان درس زنده ماندن در طبیعت را بدهند. شاید زیر سر نرینه ای بود که می خواست با نشان دادن مهارتش دل مادینه ای را به دست بیاورد. و هزار شاید دیگر... و شاید هم تصادفی بیش نبود.

شهرزاد گفت و اما ای ملک جوانبخت ... زرد و کمی هم مایل به سبز با دانه های ریز سیاه ... نگاهم روی کلمه بعدی متوقف ماند. از شما چه پنهان, نه تنها کلمه بعدی بلکه کلماتی از سطر زیرین هم زیر فضله یک سار فاضل پنهان شد!

وقتی دستمال کاغذی مچاله شده را روی آن اثر حیوانی کشیدم , کلمات دیگری هم محو و گند تکمیل شد. از ترس کتاب را بستم. کار احمقانه ای بود. وقتی در گوشه اتاق , دوباره آن را باز کردم صفحات به هم چسبیده بودند. نمی دانم چه اصراری داشتم که عمق فاجعه را اندازه بگیرم. در اثر اصرار , هنگام جدا کردن , وسط صفجه سوراخ شد ...

اگر گذرتان به آن کتاب نفیس افتاد لطفن مرا مورد تفقد قرار ندهید من گناهی نداشتم. همانطور که نسبت دادن انقراض سارهای تهران به نفرین های یک نوجوان سیزده ساله انصاف نیست.

......................................... 

پ ن 1: ظاهراً هفته کتابخوانی است و من تازه متوجه شده ام که چرا هرجا می روم همه مشغولند... در وبلاگ یکی از دوستان (رد فکر) سوالی مطرح شده بود در باب بدترین خاطره شما از کتابخوانی... طبیعتن می خواستم بنویسم همه خاطره ها خوبند و از این جوابهای کلیشه ای... کمی فکر کردم و این خاطره به یادم آمد.

پ ن 2: مقصد سفری که در پست قبل شرح داده شد را کسی حدس نمی زند؟

تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال

 

هانتا کارگر روشنفکری است که به مدت 35 سال در کار بسته بندی کاغذهای باطله برای ارسال به کارخانه بازیافت است. کار او در زیرزمینی نمناک که در آن یک دستگاه پرس جهت فشرده سازی این کاغذهاست انجام می شود. کاغذهای باطله از دریچه ای تعبیه شده روی سقف زیرزمین به داخل ریخته می شود. این کاغذها شامل انواع و اقسام کاغذ و از جمله کتاب می شود. از کتابهای نایاب و قدیمی و دست دوم گرفته تا کتابهایی که اسیر سانسور و ممنوعیت پخش شده اند. هانتا علاقه ای مفرط به کتاب و کتابخوانی دارد , گاه در محل کار چنان در لذت خواندن کتابی غرق می شود که کارش را از یاد می برد و لذا همیشه از کار خود عقب است و این موضوع موجب ناراحتی رییسش می شود (خوش به حالش! ظاهراً اگر کارش جلو بود حتماً رئیسش راضی می شد!! رئیس هم رئیس های فرانس! البته اینجا پراگ است). این کتاب حدیث نفسی است از راوی که البته با توجه به اینکه خود نویسنده هم گویا مدتی به همین شغل مشغول بوده است, روایتی درونگرایانه از زندگی خود نویسنده است.

هانتا علیرغم علاقه عاطفی اش نسبت به کتاب به واسطه کارش به انهدام کتاب مشغول است و لذا دچار کشمکش درونی است , با این که از نوشیدن افراطی متنفر است به صورت افراطی آبجو می نوشد و دچار تضادهایی این چنینی است و خود را همیشه مقصر و گناهکار می داند:

... من در هر موردی ,برای هرچه در هر کجا اتفاق می افتد , به خاطر تمام وقایع ناگواری که در روزنامه ها می خوانم, شخص خودم را گناهکار می دانم و حس می کنم که تمام این اتفاقات زیر سر من است.

او به واسطه علاقه اش به کتاب برخی کتاب ها را به خانه می برد و طی این 35 سال تمام خانه را با کتاب پر کرده است از انبار گرفته تا دستشویی و حتی سایبان بالای تختخواب که بار دو تن کتاب را تحمل می کند. از آنجایی که هانتا معتقد است که هر کس تقاص کارهای خود را می دهد همیشه دچار این کابوس است که به واسطه معدوم کردن کتاب ها , بالاخره شبی زیر بار این دو تن کتاب زنده به گور خواهد شد.

او سی و پنج سال بدون وقفه مشغول این کار بوده است اما توجه ویژه ای به کتاب ها دارد و احترام آنها را حتی در لحظه مرگشان حفظ می کند! او کارش را با هنرمندی انجام می دهد و هر کتاب نفیسی را با احترام در میان انبوهی کاغذ , چون تابوتی آراسته, قرار می دهد و سعی می کند تناسب ها را رعایت کند. لذا هر بسته ای که تهیه می کند همچون اثری هنری است. به این واسطه نیز از کار خود عقب می ماند و...

تکنولوژی پیشرفت می کند و دستگاه های جدیدتر وارد این صنعت می شود و نحوه تولید قدیم عوض می شود. در جایی از داستان , هانتا به دیدن یک کارخانه مدرن می رود,  جایی که کارگران بریگاد سوسیالیستی با پرسی عظیم در زمانی کوتاه تر و با حجمی بزرگ تر! این کار را انجام می دهند. آنها هیچ توجهی به کتاب ها ندارند و هرچه دم دستشان می رسد بدون هیچ احساسی روی تسمه نقاله ای که به پرس منتهی می شود می ریزند و نگاهی به آنها نمی اندازند. آنها چنان وقیح شده اند که حتی هنگام کار شیر می نوشند! (احتمالاً به نیاز بدن توجه می کنند و روحشان اصلاً جریحه دار نمی شود که نیاز به خوردن آبجو و الکل باشد). کودکانی برای بازدید به آنجا آمده اند و شاد و شنگول در امر پاره کردن کتاب مشارکت می کنند! با دیدن این مسائل دگرگون می شود :

حالتم درست حالت آن گروه راهبانی است که وقتی فهمیدند که کپرنیک سلسله قوانین فضایی ای را , متفاوت با آنچه قبلاً رایج بود , کشف کرده و به موجب این قوانین کره زمین دیگر مرکز کائنات نیست , عاجز از تصور کائناتی متغایر با آنچه تا آن زمان با آن و در آن زیسته بودند , دسته جمعی دست به خودکشی زدند.

او به زیرزمین خود باز می گردد و شروع به کار می کند و حتی شیر می خورد و... 

***

برش هایی از کتاب:

1- سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این «قصه عاشقانه» من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله را خمیر می کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی در آمده ام که طی این سالها سه تُنی از آن ها را خمیر کرده ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمی دانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتاب هایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانسته ام هماهنگی ام را با خودم و جهان اطرافم در این سی و پنج ساله گذشته حفظ کنم. چون من وقتی چیزی را می خوانم، در واقع نمی خوانم. جمله ای زیبا را به دهان می اندازم و مثل آب نبات می مکم، یا مثل لیکوری می نوشم، تا آن که اندیشه، مثل الکل، در وجود من حل شود، تا در دلم نفوذ کند و در رگ هایم جاری شود و به ریشه هر گلبول خونی برسد. با توجه به حرام بودن الکل در این خصوص نظری ندارم, اما در ولایت ما نیز اندیشه قرابتی با الکل دارد: الکل را با پنبه به جایی می مالند و اندیشه را از محل الکل مالیده شده به داخل فرو می کنند.

2- می دانم که زمانه زیباتری بود آن زمان  که همه اندیشه ها در یاد آدمیان ضبط بود و اگر کسی می خواست  کتابی را  خمیر کند باید سر آدمیان را زیر پرس می گذاشت, ولی این کار فایده ای نمی داشت چون که افکار واقعی از بیرون حاصل می شوند و ... نخیر! مثل این که هرابال تا کله همه مون رو زیر پرس نکنه خیالش راحت نمیشه... بابا یه جاهایی هست در عالم که با رافت سر آدم را زیر پرس می گذارند!

3- سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر می کنم.منی که از سرزمینی برخاسته ام که از پانزده نسل پیش به این سو بیسواد ندارد ...یا خود خدا !

4- همیشه از این کلام هگل حیرت می کردم که می گفت: تنها چیزی که در جهان جای هراس دارد، وضعیت متحجر است، وضع بی تحرک احتضار، و تنها چیزی که ارزش شادمانی دارد وضعی است که در آن نه تنها فرد، که کل جامعه، در حال مبارزه ای مدام، برای توجیه خویش است، مبارزه ای که به وساطت آن جامعه بتواند جوان شود و به اشکال زندگی جدیدی دست یابد. (بدون شرح)

5- (مردک کولی) ازشان عکس می گرفت ولی دوربینش هیچ وقت فیلم نداشت. دخترهای کولی هرگز حتی یکی از این عکسها را رویت نکرده بودند, با وجود این, مثل وعده بهشت برای مسیحیان , این دو دختر مدام چشم به راه این عکس ها بودند. (شاید این جمعه بیاید)

6- احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است. چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام. (مهم و بدون شرح)

7- مانچا بدون کمترین وسیله و سرمایه ای، به جز یک بستر و یک هدف مشخص, برای خودش خانه ای ساخته بود... منی که تمام عمر به انتظار دریافت نشانه عنایتی کتاب خوانده بودم هرگز از بالا کلامی نشنیده بودم, ولی مانچا که همیشه از کتاب نفرت داشت , به چیزی تبدیل شده بود که مقدر بود که باشد, به فردی که دیگران درباره اش کتاب می نوشتند... (این هم در نوع خودش تضاد و تناقضی است)

***

بعضی کتاب ها هستند که می توان به اکثر دوستان (اگر نگوییم همه) توصیه نمود, برخی کتاب ها هستند که نمی توان به همه خواندن آن را توصیه نمود (مخاطبان خاص دارد و این خاص بودن یا نبودن به خودی خود امتیاز ویژه ای نیست) و برخی کتاب ها هم هستند که نمی توان به کسی آن را توصیه نمود (ارزش یک بار خواندن را هم ندارد باصطلاح) . این کتاب از نظر من در گروه دوم (مخاطبان خاص) قرار می گیرد .

کتاب مقدمه های خاصی دارد! در آن با اطلاعات مفیدی از زندگی نویسنده و فضای پراگ مواجه می شویم که از این بابت قابل تقدیر است. اما از طرف دیگر با تعاریفی احساسی و جملاتی آنچنانی از اشخاص و روزنامه های معتبر در مورد کتاب روبرو می شویم, جملاتی "سقراط گفته" که بعضاً فضایی را برای خواننده ایجاد می کند که اگر از خواندن کتاب استفاده ای نبرد باید خود را به دکتر معالجش نشان بدهد! این مشک به اندازه خودش بو دارد که نیازی به توصیه عطاران نداشته باشد:

شاید این همان آدمی بود که پارسال در محله قصابخانه هوله شوویتسه کاردی بیخ گلوی من گذاشت, مرا به گوشه ای هل داد و یک تکه کاغذ درآورد و برایم شعری در مدح زیبایی مناظر طبیعی ناحیه ژیچانی خواند. بعد معذرت خواست و گفت راه دیگری به نظرش نرسیده بود که افراد را وادار به شنیدن شعرش کند.

من ذوق و شوق و نگرانی مترجم را درک می کنم اما وقتی عنان قلم به دست احساس افتاد اتفاقات خوبی در راه نیست:

کتاب حاضر ، تنهایی پر هیاهو ، در نظر خواهی از ناقدان ادبی و استادهای دانشگاهها و نویسندگان، در شروع قرن حاضر ، به عنوان دومین اثر متمایز ادبیات نمیه دوم قرن بیستم سرزمین چک ، بعد از شوویک، سرباز خوب از یاروسلاو هاشک برگزیده شد .

چه حیف که این ناقدان ادبی و اساتید دانشگاهی و آدمهای گنده هیچ آدرسی ندارند تا به آنها یادآور شویم که شووایک (اثر گرانقدر هاشک) بین سالهای 1920 تا 1923 نوشته شده است و مربوط به نیمه اول قرن گذشته می شود!

***

کتاب علیرغم این که اغلاط چاپی اش یک بار اصلاح شده است اما هنوز چندتایی باقی مانده است و چند جمله ای هم نیاز به بازنویسی دارد (البته این ایرادات جزیی هستند). در صفحه 8 راوی می گوید که پولهایم را جمع کرده ام و دفترچه پس انداز دارم (برای خرید دستگاه پرس در ایام بازنشستگی) ولی در صفحه 31 می گوید : از آنجایی که از پول و مکافات دفترچه پس انداز بازکردن بدم می آید... نفهمیدم این هم از تضادهاییست که راوی در حرکت به جلو و بازگشت به عقب خود (پیشرفت به آینده و پسرفت به مبداء ) گرفتار آن است یا این که این یکی کار خود نویسنده است!

این کتاب را آقای پرویز دوایی از زبان اصلی (چک) به فارسی ترجمه و انتشارات کتاب روشن آن را منتشر نموده است. (کتابی که من خواندم چاپ هشتم و با تیراژ 2200 نسخه در 105+30 صفحه و قیمت 3000 تومان عرضه شده است)

.

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد کتاب "کفش های شیطان را نپوش" احمد غلامی خواهد بود.

پ ن 2: در حال حاضر مشغول خواندن آناکارنینا هستم و تازه صفحه 125 هستم! کتاب دیگری هم نمی خوانم تا آن را به پایان برسانم و لذا در حال حمل این اثر سترگ در مترو و جاهای دیگر می باشم! فکر کنم وقتی تمامش کنم حداقل پشت بازوها ردیف می شود!

پ ن ۳: از این که کمی دیر به دیر به دوستان سر میزنم شرمنده ام.

پ ن 4: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد. (در سایت گودریدز 4.2 از 5)

معرفی کتاب (معرفی رمان)

می خواستم وقتی بیلان یک ساله کتاب خوانی خودمو در سالگرد وبلاگ بنویسم یک طبقه بندی و رتبه بندی انجام بدهم . اما دیدم ایام نمایشگاه است و شاید بهتر باشد الان این کار را بکنم بلکه دوستان به عنوان یک گزینه روی برخی از آنها فکر کنند.

پس لیستی که در ادامه خواهم نوشت از بین رمان هایی است که سال پیش خوانده ام و مطلبی که در موردش نوشته ام را لینک می کنم که دسترسی و تصمیم گیری راحت تر انجام بشود:

سفر به انتهای شب                      لویی فردینان سلین

هرگز رهایم مکن                        کازوئو ایشی گورو

شوایک                                     یاروسلاو هاشک

کوری                                     ژوزه ساراماگو

خداحافظ گاری کوپر                   رومن گاری

همنوایی شبانه ارکستر چوبها        رضا قاسمی

محاکمه                                    فرانتس کافکا

مرگ قسطی                             لویی فردینان سلین

ظلمت در نیمروز                       آرتور کستلر

آوریل شکسته                            اسماعیل کاداره

رگتایم                                     ای ال دکتروف

19   84                                  جورج اورول

مزرعه حیوانات                       جورج اورول

مرشد و مارگریتا                      میخاییل بولگاکف

دل سگ                                 میخاییل بولگاکف

زن در ریگ روان                    کوبو آبه

ماجرای عجیب سگی در شب       مارک هادون

شازده کوچولو                         اگزوپری

ماه پنهان است                         اشتین بک

احتمالاً گم شده ام                      سارا سالار

زنگبار یا دلیل آخر                   آلفرد آندرش

در غرب خبری نیست               اریش ماریا رمارک

آبروی از دست رفته کاترینا بلوم  هاینریش بل

دنیای سوفی                            یوستین گوردر

سلاخ خانه شماره 5                  کورت ونه گات

همه چیز فرو می پاشد               چی نوآ چی به

تیمبوکتو                                 پل استر

مثل آب برای شکلات                 لورا اسکوئیول

قمارباز                                 داستایوسکی

پایان ابدیت                             آیزاک آسیموف

طبل حلبی                              گونتر گراس

زندگی کوتاه است                    یوستین گوردر  

پیشنهاد بیشرمانه!

در زمینه کتاب و کتاب خوانی دو مشکل از میان مشکلات قابل توجه است:

1- اقبال کم مردم به مسئله کتابخوانی

2- تیراژ پایین کتاب و به دنبال آن سوددهی پایین فعالین این حوزه

این دو مشکل بر روی هم اثر می گذارند. وقتی اقبال به کتاب کم باشد کتابهای خوب کمتر چاپ می شود و وقتی کتاب خوب در بازار نباشد اقبال مردمی کمتر می شود. ناشرین به جای سرمایه گذاری روی کتابهای خوب دنبال سرمایه گذاری روی کتاب های بفروش می روند. اینگونه می شود که ده جور کتاب قورت دادن قورباغه و بیست بار روش جابجا کردن پنیر وارد بازار می شود البته در جای خود قابل بحث است که نه قورباغه ای قورت داده می شود و نه کسی هست که از جابجا شدن پنیرش ناراحت نشود! در حوزه رمان هم تا نویسنده ای گل می کند و اسمش در می رود ناشرین و مترجمین به قول حافظ از شش جهت هجوم می آورند و حکایت همچنان مکرر می شود...

برای توجه دادن مردم به کتاب البته مثنوی ها سروده شده, عللش کاویده شده و راه حل ها نیز چاپیده شده است! عجالتاً یکی از ریشه های کلفت قضیه در عدم احساس نیاز مردم به مطالعه است. البته علتی که بیشتر بین مردم رایج است گرانی کتاب است و در مراتب پس از آن نبود کتاب خوب یا مناسب ...

برای آشنا کردن مردم با منافع کتاب خوانی با توجه به شناختی که از جامعه بعضاً حاصل می شود شاید به ذهن برسد از باب عبارت "مفت باشه کلفت باشه" اگر وارد شویم شاید به سرمنزل مقصود اندکی نزدیک شویم. در این مسیر کتابخانه ها تاسیس شده است که برخی واقعاً قابل توجه است اما به نظرم چندان کارگر نبوده است. (علیرغم اینکه از نظر من قیمت کتاب چندان گران نیست اما وجود همین کتابخانه ها هم به نظرم علت گرانی کتاب را به بهانه تبدیل می کند... همین تعداد کم کتابخانه ها هم کفایت دارد!)...

برخی معتقدند که گروهی از تحصیل کردگان که به منافع مطالعه واقفند صرفاً به دلیل بی حالی به سراغ این امر نمی روند! و اگر لقمه را حاضر و آماده جلوی ایشان آماده کنی , می جوند! و چند بار که لقمه گرفتید مزاجشان به کار می افتد و ... لذا به نظر می رسد کتاب الکترونیکی شاید در این قضیه موثر باشد چرا که هم در دسترس است هم رایگان است و ... شاید تجربه فیلم بینان حرفه ای هم موید این راه حل باشد (فارغ از اینکه فیلم دانلود شده کماکان فیلم است اما کتاب نه! مگر این که پرینت شود که البته هزینه گزافی دارد). اما از طرف دیگر برخی مواقع این راه حل ها در کوتاه مدت باعث ضرر و زیان دست اندرکاران صنعت نشر و نویسندگان و مترجمان می شود. البته اگر مطمئن باشیم که در بلند مدت این راه جواب می دهد می توان اغماض نمود و به همین سودهای ناشی از یارانه کاغذ و ...! بسنده نمود.

و اما چند مسئله:

1- وقتی کتابی در بازار نایاب است و شما طلبه آن باشید چه می کنید؟ الف) از دوستی امانت می گیریم  ب) از کتابخانه امانت می گیریم  ج) اگر به صورت الکترونیکی موجود باشد از این طریق می خوانیم  د) از بازار سیاه با قیمت های نجومی تهیه می کنیم  ه) منتظر می شویم تجدید چاپ شود. و) آن را افست می نماییم.

2- وقتی کتابی در بازار موجود است اما قیمت گزافی دارد چه می کنید؟ الف) از دوستی امانت می گیریم  ب) از کتابخانه امانت می گیریم  ج) اگر به صورت الکترونیکی موجود باشد از این طریق می خوانیم  د) با صرفه جویی و هر جان کندنی باشد آن را می خریم  ه) در دست دوم فروشی ها شانس خود را امتحان می کنیم.

3- وقتی کتابی در بازار موجود است و قیمت آن هم برایمان اهمیتی ندارد ( توان خریدن داریم) اما به هر دلیلی مایل به خریدن نیستیم, برای خواندن آن: الف) از دوستی امانت می گیریم  ب) از کتابخانه امانت می گیریم  ج) اگر به صورت الکترونیکی موجود باشد از این طریق می خوانیم  د) کمی صبر می کنیم تا تمایلمان برای خواندن آن کتاب زایل گردد!

حالا غرض:

برخی از این جوابها و راه ها شاید به نظر غیر اخلاقی بیاید... نظر شما چیست؟ (مثل فیلم روی پرده که سی دی اش بیرون پخش می شود)...

اگر ما بخواهیم برای برخی کتاب ها (به خصوص کتاب های نایاب یا کتاب های نسبتاً گران!و...) یک سیستم امانت دهی راه بیاندازیم این کار آیا شدنی است؟ آیا اخلاقی است؟ میزان مشارکت و استقبال چگونه خواهد بود؟ پیشنهاد؟

اما در مورد کتاب خوانی در ایام عید:در تعطیلات عید چندتا کتاب بخوانیم؟ ...نه؟ نخوانیم؟ در پست بعدی در این خصوص بیشتر صحبت می کنیم. یکی دو روزه می خوام در مورد آئورا بنویسم نه فرصت می شود و نه ...البته زمین هم کج است! باور کنید! الان اواسط مرشد و مارگریتا هستم.

پ.ن: می دونم تیتر ارتباط چندانی با نوشته ندارد!

اهمیت رمان و شیخ ابراهیم زنجانی!

چندی پیش با یکی از دوستان عزیز خارج از وبلاگستان ,مشغول صحبت بودیم که سخن به مقوله کتابخوانی رسید و این دوست عزیز اشاره کرد قریب به این مضمون که رمان خواندن خوب است اما سعی کن کم کم به مطالعه کتاب های جدی بپردازی و...!

احتمالاً برای شما هم این قضیه  پیش آمده است چرا که این انگاره در ذهن افراد تحصیلکرده وجود دارد که اساساً رمان و حتی فیلم , یک امر تفننی و سرگرم کننده است و ...

رمان یک محصول ادبی دوران مدرن است که می تواند کارکردهای متفاوتی داشته باشد: از خود شناسی گرفته تا شناخت سایر فرهنگ ها... از به کار افتادن فکر خواننده گرفته تا شناخت معنای زندگی و درک پیچیدگی های آن... از شناخت جامعه خود و جوامع دیگر گرفته تا آشنا شدن با تبعات یک طرز تفکر چه در حیطه فردی چه در حیطه اجتماعی و... (البته شما هم می توانید موارد دیگر را اضافه کنید)

 یک نقل قول هم از امبرتو اکو (که رمان "نام گل سرخ" ایشان در  1001 کتاب هست و من پیدایش نمی کنم!) در باب اهمیت رمان می آورم:

وقتی که نظریه‌پرداز حرف بیشتری برای گفتن دارد و نمی تواند آن را به وضوح و دقت بیان کند ـ منظورم وضوح تحمل ناپذیر  مباحث عقلی است ــ به فکر رمان نوشتن می افتد . نوشتن رمان ، فقط حرف زدن نیست ، بلکه ساختن یک جهان‌شناسی است.

***

اما برای دوستانی که در زمینه مطالعات جدی! به مطالعات تاریخ معاصر ایران علاقه دارند (که واقعاً امر واجبی است – منظورم واجبی سعید امامی نیست ها) و یا به صورت گزیده تر به تاریخ مشروطه می پردازند (که دیگر از اوجب واجبات است) , کتاب خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی را معرفی می نمایم. شیخ نماینده دور اول مجلس مشروطه از شهر زنجان است (و البته نماینده دور دوم از تبریز و دور سوم و چهارم از زنجان) و این زندگینامه خودنوشت البته تا زمان ورود شیخ به مجلس را در بر می گیرد. از دوران کودکی و مکتب خانه تا رفتن به نجف و بیست سال تحصیل و مجتهد شدن و برگشتن به زنجان و مسجدی و درس و بحثی و... تا زمان شروع بیداری و جنبش مشروطه...خلاصه اینکه با وضعیت اجتماعی و فرهنگی جامعه قبل از مشروطیت آشنا می شویم.

کتابی است بسیار خواندنی... در خواندنی بودنش همین بس که با اینکه نزدیک به ده سال از زمان مطالعه آن می گذرد برخی مطالبش کاملاً در ذهنم باقی مانده است و الان که کتاب را ورق می زنم از کثرت خط کشی ها تعجب می کنم و نکات بسیار جالبی در آن می بینم و ....

اما حالا برای چه یک دفعه یاد این کتاب افتادم؟ چون می خواستم این نقل قول را بیاورم:

"... بعد میرزا هاشم خان یک روز مرا ملاقات کرد و گفت: آخر شماها چرا باید تنها آخوند باشید، مگر دیانت از آگاهی وبصیرت مانع است؟ خوب است لامحاله رمان بخوانید. پرسیدم رمان چیست؟ گفت کتاب حکایت را می‌گویند که در فرنگستان رسم است، خیلی می‌نویسند و می‌خوانند. مانند حکایات قدیم ما از نوش‌آفرین و شیرویه و الف‌لیله و لیله. گفتم من که زبان فرنگی نمی‌دانم. گفت: چند کتاب ترجمه شده،‌ آشکار هم هست من می‌دهم بخوانید. پس کتاب سه تفنگدار را جلد اول و دویم و سوم را محرمانه خواندم و وضع غریبی در ادای مطلب و طرز نوشتن دیدم. بعد کتاب کنت منت کریستو را دادند خواندم و رمان‌های کوچک دیگر".(ص149) این رمانها تاثیر خود را بر زنجانی می نهند و او را به قول خودش بیدار می کنند: "بعضی رمان‌ها بسیار به بیداری من و جلب به علوم و ترقی تاثیر کرد" (ص156).

اگر این کتاب را یافتید و خواندید متوجه می شوید که اسلاف ما در چه فضایی زندگی می کردند , زندگی کردنی! و متوجه می شوید در پاره ای امور هیچ تکانی نخورده ایم , تکان نخوردنی! و چه اشتباهاتی را دوباره و چند باره مرتکب شدیم, مرتکب شدنی!

می خواستم یکی دوتا نقل قول دیگر از این کتاب بیاورم تا با مواضع شیخ بیشتر آشنا شوید ولی هر کدام از مطالبی را که ده سال قبل علامت زده ام را نگاه کردم دیدم کفایت می کند که کل وبلاگ را به هوا بفرستد, به هوا فرستادنی! عجالتاً این قسمت بی ضرر را می آورم که مربوط به دوره جوانی اوست:

... در منبر هم موفق شده ام که پسندیده و محبوب واقع شده ام ; یعنی بهتر می توانم به هر فنی دل ها را از جا کنده , مردم را به گریه و شیون اندازم که فعلاً اعلی ترین هنر انسان است در ایران.

لازم به ذکر است که ایشان حاکم شرع دادگاهی بودند که حکم شیخ فضل الله نوری را صادر نمودند.

این کتاب به اهتمام غلامحسین میرزاصالح و توسط انتشارات معظم کویر منتشر شده است (چاپ اول 1379 و چاپ دوم 1380) اگر یافتید درنگ نکنید.

***

خلاصه کلام این که رمان را دست کم نگیریم.

***

پ ن1: سفر به انتهای شب ، قطور است و حمل و نقلش سخت! الان ص 250 هستم ولی احتمالاً امشب موعظه شیطان نجیب محفوظ که مجموعه داستان کوتاه است را تمام می کنم. پس مطلب بعدی خواهد بود.

پ ن2: کتاب بعدی را از بین گزینه های زیر انتخاب کنید:

الف) آبروی از دست رفته کاترینا بلوم   هاینریش بُل

ب) جاز   تونی موریسون

ج) خرمگس  اتل لیلیان وینیچ 

د) در غرب خبری نیست  اریش ماریا رمارک

ه) رهنمودهایی برای نزول دوزخ   دوریس لسینگ

پ ن 3: از این پس به جای کتاب انتخاب شده یک کتاب وارد لیست انتخاب میشود و باقی نیز در لیست می مانند (ضمناً به جز گزینه ج و ه باقی در لیست 1001 کتاب هستند)