مرگ ایوان ایلیچ – لئو تولستوی
ایوان ایلیچ در 45 سالگی عضو دیوان عالی استیناف روسیه بود. در ابتدای داستان همکارانش در وقت تنفس دادگاه در حال گفتگو پیرامون حواشی یک پرونده هستند که یکی از آنها خبر مرگ ایوان ایلیچ را به استناد خبرنامه سازمان به اطلاع همکاران دیگر میرساند. همگی او را دوست داشتند اما با شنیدن این خبر اولین چیزی که به ذهنشان خطور میکند خالی شدن یک پست ارشد سازمانی و امکانات گوناگونی است که برای ارتقا به وجود آمده بود.
در ادامه یکی از آنها که از دوران نوجوانی با آن مرحوم رفاقت نزدیک داشت برای عرض تسلیت به خانه ایلیچ میرود. ایوان در سالنی انباشته از مبلمان و وسایل خانه که مانع حرکت آزاد مراجعین است، داخل تابوت آرمیده است؛ وسایلی که در زمان حیات برای گردآوری آن وسواس بسیاری به خرج داده بود. حالت چهره میت در نظر دوستش آنچنان است که انگار در طول حیاتش هر کاری که میبایست انجام بدهد را به شایستگی انجام داده است... مدعایی که تولستوی در ادامه داستان با ظرافت به آن میپردازد.
این، جهانِ بدون ایوان ایلیچ است! نقشها و جایگاههایی که در اشغال او بود خالی شده است و البته زندگی و جهان، بدون او جریان دارد. اگر غمی در فقدان او هست خواهد گذشت و اگر مرگش وحشتی در اطرافیان ایجاد کند فقط به قدر لحظهای است، و اگر مرگش ملامت و هشداری به زندگان در باب مرگ و نزدیکی آن است کسی خود را طرف خطاب آن نمیبیند.... مرگ مصیبتی خاص ایوان ایلیچ است!
داستان با خبر مرگ ایوان ایلیچ شروع میشود و با مرگ او خاتمه مییابد و در بخش عمدهای از داستان مرگ حضور پُرقدرتی دارد اما اکثریت کسانی که کتاب را خواندهاند قاعدتاً تأیید میکنند که محور اصلی داستان "زندگی" است و این سؤال که "چگونه باید زندگی کرد؟" به باور برخی، داستان خوب داستانی است که سوال خوبی در ذهن خواننده ایجاد کند.
*****
تولستوی یکی از غولهای ادبیات روسیه است. چخوف در مورد او گفته است: وقتی ادبیات یک تولستوی دارد، نویسنده بودن لذتبخش و ساده میشود. حتی اگر بدانید خودتان هیچکاری انجام ندادهاید، چندان فاجعهبار نیست؛ چون تولستوی بهجای همه این کار را انجام میدهد.
اما در مورد این اثر و اهمیت آن همین بس که ناباکوف آن را در ردۀ جنگ و صلح و آنا کارنینا قرار میدهد، گیدو موپاسان بعد از خواندن آن قصد داشت کتابهای خود را در آتش بسوزاند و... نویسندگان و غیر نویسندگان بسیاری از این کتاب تمجید و خواندن آن را توصیه کردهاند، لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ میبایست خواند هم که جای خود دارد!
.................................
پ ن 1: نمره من به کتاب 4.6 از 5 است. (در سایت گودریدز 4.05 و در سایت آمازون 4.3)
پ ن 2: این داستان صد صفحهای مترجمین بسیار داشته است... سیزده ترجمه... انشاءالله تا چند ماه دیگر از نحسی سیزده خارج و تعدادشان بیشتر خواهد شد! سروش حبیبی، حمیدرضا آتشبرآب، صالح حسینی، یوسف قنبر، کاظم انصاری، علیاصغر بهرامی، ایرج کریمی، لاله بهنام، رضی خدادادی، هوشنگ اسماعیلیان، سالومه مهوشان، تیمور قادری و محمد دادگر... علی برکت الله!
پ ن 3: یکی دو بخش از داستان را در کانال تلگرام گذاشتهام: https://t.me/milleh_book
پ ن 4: از برف سنگین باید تشکر کنم که فرصت اتمام این مطلب را فراهم کرد! فکرش را میکردم وقتی مسیر ایستگاه مترو تا محل کار را پیاده بیایم با تعطیلی محل کار مواجه شوم ولی خُب راه برگشتی نبود! نوشتههایم آنجا بود!
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید