میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تس (2) توماس هاردی

 

در قسمت دوم چند تکه قابل توجه از متن کتاب را بدون شرح یا با شرح انتخاب کرده ام به صورت تستی:

1- گاهی اوقات آدم یه چیزایی رو ندونه خیلی بهتره... داریم زندگیمونو می کنیم...هوووم؟... اطلاعات بیشتر ، همیشه مفید نیست. (از این جهت که اگر اون کشیش به پدر تس در مورد ریشه خانوادگی شان چیزی نگفته بود اساساً اتفاقی نمی افتاد!)

2- اما روال روزگار چنان است که زندگی همیشه با آرزوهای ما نمی خواند , آن کس که به ندایمان پاسخ می دهد همان نیست که فرایش خوانده ایم , آن کس را که باید دوست داشت , و زمان دوست داشتنش به ندرت با یکدیگر می خواندند.

3- اما از این کارگران جالبترینشان زنان بودند , چه زن هنگامی که در طبیعت قرار می گیرد با آن در هم می آمیزد , جزء جدا نشدنی آن می گردد , و این امر فریبندگی خاصی به او می دهد ; مرد در مزرعه شخصیتی جدا از آن است ; و زن بخشی از مزرعه  و گویی مرزهای بدنش را به طریقی از دست داده , جوهر طبیعت پیرامون را به خود جذب , و خود را با آن در آمیخته است.پس چندان بیراه نگفته بودند که زنان شما کشتزار شمایند!!می خواستم بگم به قولی این کجا و آن کجا... اما دیدم این هم خیلی کل گراست و هم عمومی نیست و هم تالی فاسد دارد...

4- به راستی زنان چنین پیشامدهایی را از سر می گذرانند , و پس از مدتی روحیه شان را باز می یابند , و با چشمانی علاقمند به پیرامون خود می نگرند. برخلاف آنچه تئوریسینها می خواهند به ما بباورانند , فریب خوردگان هم گاهی امید به زندگی را باز می یابند. تقریبن موافقم چون بیشتر مردان چنین نیستند و برخی زنان اینگونه هستند. یه آماری در مورد افسردگی پس از طلاق چند سال قبل دیده بودم که نشان می داد مردان بیشتر پکیده می شوند و...

5- اینکه تس گذاشته بود در آغوشش بگیرد به او اطمینان خاطر بیشتری می داد , اما نمی دانست که در کشتزارها و چراگاه ها "عشق رایگان" را کاری بیهوده نمی پندارند ; در اینجا عشق را بی حسابگری و به خاطر شیرینی خود آن می پذیرند , به خلاف دختران شهری که سنگینی آرزو و اشتیاق به سروسامان گیری احساس سالم دوست داشتن به خاطر خود آن را در آنها سرکوب می سازد. خواستم بدون شرح بگذارم دیدم ممکنه موجب بروز اشکال بشه! لذا باید به آقایون یاداوری کنم این جمله شاید در خصوص انگلستان سده نوزدهم صدق بکنه ولی در مورد باقی مکانها و زمانها راستی آزمایی نشده است لذا پس از خواندن این قسمت از مراجعه سریع به کشتزارها و چراگاه ها خودداری نمایید.

6- آنهایی که دلیلی برای غمگین بودن دارند نشانش نمی دهند , و وانمود می کنند شادند. یعنی رسمن همه ما رفتیم داخل دسته الکی غمگین ها! یا این که نه...دلیلی برای شاد بودن داریم و وانمود می کنیم غمگینیم!!

7- به همین هفت آیتم بسنده می کنم و این هفتمی که بسیار کاربردی است حسن ختام معرفی این کتاب است: نخست کوشید به اندرز مردان بزرگ و خردمند تمام اعصار گوش دهد ... اما به این نتیجه رسید که آن مردان بزرگ و خردمند هرگز تا آنجا پیش نرفته بودند که امکانپذیری اندرز خود را بیازمایند. مارکوس اورلیوس می گفت:"مهمترین چیز این ست; آشفته و پریشان نشوید". کلیر خود همین عقیده را داشت. اما آشفته و پریشان بود. خردمند نصرانی می گفت: "نگذارید قلبتان اندوهگین یا هراسناک شود". کلیر با او همصدا می شد; با اینحال قلبش اندوهگین بود. آه که چقدر دلش می خواست با آن اندیشمندان بزرگ روبرو شود , و از آنها جداً بخواهد مرد و مردانه به او بگویند چگونه به نصایحشان عمل کند.

پ ن 1: در حال خواندن کوه جادو هستم که خفانت خاصی دارد. واقعن جلو نمی رود! نمی دانم هنوز با زبان اثر خو نگرفته ام یا ترجمه اش یه جوری است یا من حالم خوب نیست یا زمین کجه و یا... به هر حال به همه کسانی که به این کتاب رای دادند سلام می رسانم! سلام گرم!

پ ن 2: طبیعتن کتاب فوق را نمی شود دست گرفت و این ور و اون ور برد ، بس که وزین است و سترگ... لذا این کتاب های کم حجم را در این مدت خوانده ام و خواهم خواند: دوست بازیافته اثر فرد اولمن ، میرا اثر کریستوفر فرانک ، آذر ماه آخر پاییز اثر ابراهیم گلستان ... و قاعدتن این لیست بیشتر خواهد شد بس که کوه جادو وزینه... 

پ ن 3: مشخصات کتاب من; نشر دنیای نو (در مورد ترجمه ها در قسمت قبل توضیح دادم) , چاپ ششم 1386 , تیراژ 1500 نسخه , 424 صفحه , 5500 تومان

تس دوربرویل توماس هاردی

 

 

"جک دوربی فیلد" روستایی فقیر و میخواره ایست که پنج شش بچه قد و نیمقد دارد. روزی یکی از کشیشان منطقه که دستی در تاریخ دارد او را در جاده ای می بیند و به او این آگاهی را می دهد که اجدادش با نام فامیل دوربرویل, شوالیه های نامداری بوده اند که املاک و دارایی های زیادی داشته اند , خاندانی که رو به زوال رفتند و در حال حاضر او یکی از تنها بازماندگان آن خاندان اشرافی است. دانستن این موضوع به کل سرنوشت این خانواده را عوض می کند... آنها خانواده ثروتمندی را با نام دوربرویل در مناطق اطراف شناسایی می کنند و به این فکر می افتند که دختر بزرگشان "تس" را به ایشان (زن مسنی که صاحب آن املاک است) معرفی کنند تا بلکه از این راه تحولی در اوضاعشان بدهند. تس به خانه این زن ثروتمند می رود و با پسر این زن روبرو می شود. پسر با دیدن زیبایی تس و سادگی و خامی او و خانواده اش به این صرافت می افتد تا از این نمد , کلاهی برای خودش بدوزد... کلاه دوخته می شود و داستان به واقع ازینجا آغاز می شود: زندگی یک زن فقیر و  آبرو بر باد رفته در جامعه ای خشن و  خشک که او را گناهکار می داند...

زن خوب و فرمانبر و پارسا

تس (و البته دیگر زنان حاشیه ای داستان) را می توان تاحدودی با تمسک به سعدی این گونه خطاب کرد! چرا که با وجود این که تمایل قلبی برای رفتن به خانه آن زن اشرافی را ندارد اما خودش را مسئول این می داند که به نحوی به خانواده کمک کند. وقتی با ذهن پلید آلک دوربرویل روبرو می شود , می ماند و به کار ادامه می دهد تا به خانواده اش خدمتی کرده باشد. وقتی ناخواسته مورد تجاوز قرار می گیرد خود را مطابق قوانین مذهبی و سنت های محکم اجتماعی, گناهکار حس می کند و هیچ گاه ذره ای به گناهکار بودن خویش شک نمی کند و همیشه سعی می کند همزمان با سخت کار کردن , صلیب خودش را نیز به دوش بکشد و تنها امیدش همان رویای معروف و جهانشمول است که مردی عاشق پیشه , سوار بر اسب سفید از راه برسد و او را از این همه مصیبت و سختی برهاند...اما غافل از آن که مردان تربیت شده در چنین جامعه ای حتا اگر از لحاظ مذهبی , بدعت طلب باشند و دارای عقاید خاص , و حتا اگر خودشان هم مرتکب عمل مشابهی شده باشند و حتا اگر عمل مشابه آنها عامدانه و فاعلانه و داوطلبانه باشد ; باز هم در گوشه ذهنشان موضوع بکارت حجتی بر پاکی و شرافت است.

مبنای داوری

شاید درونمایه داستان و هدف نویسنده را بتوان این گونه خلاصه کرد که , داوری در خصوص افراد نباید بر مبنای عمل انجام شده , صورت پذیرد بلکه برای داوری می بایست به انگیزه ها و تمایلات آن فرد توجه نمود.

زیبایی یا زشتی نهاد کسی را نباید در کارهایش , بلکه در هدفها و انگیزه هایش جستجو کرد ; تاریخ حقیقی آنرا , نه در میان کارهای انجام شده , بلکه در کارهایی که آرزوی انجامش را دارد باید یافت.

***

توماس هاردی شاعر و نویسنده انگلیسی این کتاب که به گفته خودش همه استعدادش را در نوشتن آن به کار گرفته است را در سال 1891 نوشته است. از این نویسنده  هفت کتاب در فهرست 1001 کتاب حضور دارد که این کتاب هم یکی از آنهاست.

این کتاب حداقل چهار بار ترجمه شده است:

سیروان آزاد  1362  نشر نو  (تس دوربرویل) ... سیروان آزاد نام مستعار مرحوم ابراهیم یونسی است.

مینا سرابی  1363  نشر دنیای نو  (تس) !

ابراهیم یونسی 1383  نشر فرهنگ نو (تس دوربرویل)

شهرناز محمد تقی 1386 نشر کاوش پرداز (دوشیزه تس اوربرویل)!!

محمدصادق شریعتی  1388 نشر گویش نو  (باکره دوربراویلز)!!!

در مورد تعدد ترجمه و ابداع اسامی جالب!! برای کتاب ها قبلن زیاد نوشته ام و چیزی نمی گویم...

اما ترجمه ای که من خواندم (خانم سرابی) چندان به من نچسبید و احساس کردم در مواقعی که داستان از دیالوگ خارج و حرفهای اساسی نویسنده مطرح می شد , ضعف داشت. شاهدش همان جمله بالایی یا این نمونه:

...تجربه اش در مورد زنان که در ماههای اخیر از طبقه متوسط بافرهنگ به جامعه روستایی گسترش یافته بود, به او آموخته بود که تفاوت اساسی بین زن خوب و عاقل یک قشر اجتماعی و زن خوب و بد , عاقل و احمق همان قشر یا طبقه است.(ص177) (من البته اخیرن به درک خودم مشکوکم ولی ... این جمله بالاخره یعنی چه!!!)

من البته ترجمه های دیگر را ندیده ام و قصدم هم مقایسه آنها نیست.

***

پ ن 1: این همه تلاش من برای کوتاه نویسی بود! چند قسمت کوتاه دیگر در مورد مطالب این کتاب خواهم نوشت.

من گنجشک نیستم مصطفی مستور

  

وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی، پس خفه شو و بازی کن! 

.

راوی (ابراهیم) چند ماه قبل, همسرش و دخترش که هرگز زاده نشد را پشت سر هم از دست داده است و همین موجب شده است سوالاتی در باب نهایت زندگی و مرگ  برایش به وجود بیاید و همین سوالات  و غم مرگ همسری که عاشقانه دوستش داشته است موجب به هم خوردن تعادل روانیش شده است و خواهرش او را به آسایشگاه روانی آورده است. آسایشگاهی که از برخی جهات خاص است (مکان داستان همانجایی است که دویدن در میدان تاریک مین در آن جریان داشت); کسانی که در آن حضور دارند ظاهراً دیوانه هستند اما بیشتر به فیلسوفان شبیهند و به تصریح متن بیشترشان معلوم نیست چرا آنجا حضور دارند. مدیر آسایشگاه (کوهی) آدم عوضی و مستبدی است و قوانین خشک و غیرمنطقی وضع نموده است (ظاهراً به صورت مستقیم از پادگان بغل آسایشگاه , به مدیریت آنجا آمده است!). او برای اداره کردن , تئوری هم دارد : گفت اینجا ترکیبی است از رفاه و فشار. گفت رفاه می‌دهیم و فشار می‌آوریم. گفت هر چه رفاه را بیشتر کنیم، فشار را هم به تناسب آن زیاد می‌کنیم. گفت از آمیختن این دو شیوه است که تعادل شما عوضی‌ها را که به‌هم خورده است دوباره برقرار می‌کنیم. او فشار را موهبتی می داند که از طریق آن می تواند روح آدمها را بازسازی کند. او همه را از تماس با زنان برحذر می دارد و بر اهمیت این موضوع جهت بهبودی بیماران تاکید دارد. با همه این احوال, مقایسه وضعیت داخل و خارج همانند مقایسه طاعون و تیفوس است و یا به قولی بیرون از داخل بدتر و داخل از بیرون بدتر ... و این البته تعریضی است بر جامعه:

 یواش یواش دارم مطمئن میشم که نمی شه کاری کرد.هیچ کاری نمی شه کرد.دارم مطمئن میشم که همه چیز غلطه. همه چیز از بیخ و بن غلطه.هیچ چیز سر جاش نیست.انگار یه مشت خوک رو بریزی توی مزرعه.یه مشت خوک مریض!

مرگ

مشکل راوی تحت عنوان ترس از مرگ مطرح می شود و اسم داستان هم به همین ترس ارتباط دارد.

از وقتی که افسانه بچه را ناخواسته سقط کرد و من دفنش کردم دائم حس اش می کنم. قبلا نبود. این را مطمئنم. با سقط بچه آمد. نمی فهمم چه ربطی به هم داشتند. نوعی وحشت و ترس و نگرانی و اضطراب شدید است از مردن. از این فکر که ته این زندگی چیست؟ از این فکر که زندگی می کنی و زندگی می کنی و زندگی می کنی و وقتی که حسابی داری زندگی می کنی و زندگی ات سرعت گرفته و ریشه دوانده و بزرگ شده، ناگهان چیزی می آید وسط و تو دوپایی می زنی روی ترمز و همه چیز متوقف می شود.

راوی در انتهای داستان در اثر صحبت های مرد مست متحول می شود. اما با تقدیر از سخنان مرد مست در خصوص لولو سر خرمن بودن مرگ برای ترساندن گنجشک ها , میله بلورین! به این جمله دانیال در اواسط داستان اهدا می شود:

...هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه اش نخواهد رساند. ما را اما شاید برساند.

زن

راوی در ابتدای داستان غم مرگ همسرش را مطرح می کند و اینکه نمی تواند او را فراموش کند. او فراموش کردن زنش را (حتی پس از مرگش) همانند پاک کردن نیمی از وجود خود می داند و این کار را برای خودش امکان پذیر نمی بیند. هرچند رندانه اشاره می کند که برخی همه وجودشان را پاک می کنند و آب از آب تکان نمی خورد! این زن چه مختصاتی دارد؟ افسانه در یک کلام ساده است (ساده در مقابل پیچیده):

 افسانه عاشق زندگی و همه ی سرخوشی های آن است. یا بهتر است بگویم بود. برای من زندگی فقط می گذشت اما برای افسانه زندگی جریان داشت. هیچ چیز مثل شنیدن خبر عروسی کسی او را شاد نمی کرد. جریان ازدواج های بستگان را انگار مهم ترین وقایع تاریخی و سیاسی دنبال می کرد. طوری از عروسی های گذشته حرف می زد انگار داشت اخبار مهمی مثل فتح کره ی ماه یا کشف قاره ی تازه ای را گزارش می داد. عید نوروز برای او مهم ترین حادثه ی سال بود. از اوایل اسفند مهیای برگزاری مراسمی می شد که انگار آیینی مذهبی، مقدس بود. جزییات آن را با وسواس و حوصله به دقت انجام می داد. از برق انداختن شیشه های پنجره گرفته تا تغییر دکوراسیون خانه تا خرید مانتو و روسری و کفش و کیف برای خودش و پیراهن و شلوار برای من، تا کاشتن سبزه تا خرید ماهی قرمز- که انتخابش همیشه با سخت گیری وسواس آمیزی همراه بود- تا چیدن سفره ی هفت سین تا دید و بازدید عید- که همه ساله طبق فهرستی حساب شده و بلند بالا تنظیم می شد- تا کارت های تبریک و پشت نویسی آن ها و سیزده بدر و تا هر چه که در متن و حاشیه به این مراسم مربوط می شد. وقتی می شنید یکی از زن هایی که می شناخت آبستن است چنان ذوق می کرد که انگار در مسابقه ی مهمی برنده شده بود. پارسال که یک جفت کلاغ زشت روی چنار گوشه ی حیاط لانه کردند و یکی از تخم هاشان را باد انداخته بود کف حیاط، طوری به تخم له شده نگاه می کرد انگار جنازه ی آدمی است که تابستان همان سال در جاده چالوس با هم دیده بودیم. اشک جمع شده بود توی چشم هاش و کم مانده بود بزند زیر گریه.

امیرماهان خصوصیات مقدسی را در زنان خانه دار و دانیال آن را در تاجی (زن نظافتچی) می بیند, اما انواع و اقسام زنان مطرح شده در داستان بخشی از این خصوصیات را دارا هستند و به نوعی تقدیس می شوند, به خصوص در مقابل مردانی که دربند حقه بازی و پول و قرارداد و سود و چک بانکی و کلاً پیچیدگی های عصر جدید شده اند, مردانی که در پادگان بغلی مدام تمرین کشتن می کنند!

دانستن مردن است

زمانی که در دنیای جدید فجایعی رخ می دهد یا مردم از حل بحران ها عاجز می شوند و به بن بست می رسند; درست یا غلط, یکی از متهمین ردیف اول علم و دانش به عنوان زیربنای دنیای مدرن است. از این روست که دانیال می خواهد چراغ مغزش را خاموش کند و یا از آدمیت استعفا بدهد و سنگ و چوب و خاک باغچه را به آدمی ترجیح می دهد.

در همین رابطه در داستان , در خصوص بدترین وضعیت ممکن پرسشی مطرح می شود. در پاسخ ابتدا وضعیت مادری که فرزندش بیماری لاعلاج دارد و از دست کسی کاری بر نمی آید , توصیف می شود. در مرحله بعد , تصویر اجسادی که در اثر زلزله مرده اند به ذهن راوی می آید و وضعیت بدتر بعدی کشتار است, کشتاری که انشانها با هوشمندی علیه یکدیگر اعمال می کنند. بدتر از آن وضعیتی است که زمینه ساز کشتار می شود و در انتها بدترین وضعیت را دانستن خیلی چیزهای اضافه ذکر می کند:

بدتر از کشتن آدمها چیز هاییه که می دونیم. منظورم خیلی چیز هاست. کاش می شد همه ی درها و دریچه های دانستن رو بست. کاش می شد برگشت. می شد کسی شد مثل تاجی. مثل مادر دانیال. مثل مادر من که میاد اینجا و حتی جدول ضرب رو هم بلد نیست و حتی نمی دونه که زمین دور خورشید می چرخه.

اشکالات کوچک

راوی و زنش ظاهراً هم دانشکده ای بوده اند و از این طریق آشنا می شوند که با توجه به رشته راوی (فلسفه) و رشته افسانه (عکاسی) هم دانشکده ای بودن کمی دور از ذهن است. یا در همان صحنه آشنایی که سال 1380 است , افسانه چند تار موی بیرون مانده خود را به زیر روسری می فرستد, که با توجه به اینکه دانشجویان در محیط دانشکده مقنعه سر می کنند , کمی دور از ذهن است (دقیقش رو خانم ها بگن چون من دقت نمی کردم!). از همین تیپ گیرها , صحنه ایست که راوی از پنجره آسایشگاه به ماشینهای عبوری در اتوبان نگاه می کند و سعی می کند به آدمهای داخل اتوموبیل ها نگاه کند (سرگرمی مورد علاقه من!) و ... کاری که طبیعتاً در ارتفاع همسطح با ماشین ها ممکن است نه از طبقه نهم!

***

مطابق داستانهای قبلی مستور, شخصیت های قبلی در این داستان هم حضور دارند و دغدغه هایشان نیز طبیعتاً همان ها هستند. نویسنده جایی بیان کرده است که شخصیت هایش در این داستان حرفهای قبلی خود را تکمیل تر کرده اند.  

به نظر خودم اگر خواننده ای این کتاب را به عنوان اولین کتاب از مستور بخواند محتملاً لذت خواهد برد ولی اگر چندمین کتاب باشد , کمی برایش تکراری خواهد بود و باصطلاح فاز نمی دهد. 

این کتاب را نشر مرکز در 88 صفحه منتشر نموده است. (مشخصات کتاب من: چاپ پنجم 1387 در تیراژ 5000 نسخه و قیمت 2300 تومان) 

پ ن 1: جمله "دانستن مردن است" برگرفته از دیالوگی است که یکی از شخصیت های سریال "لبه تاریکی" در قسمت آخر بیان می کند. قریب به مضمون است چون بیش از بیست سال از زمان پخشش گذشته است! ولی سریال جالب و دوست داشتنی ای بود با اون موزیک زیبای اریک کلاپتن...

پ ن 2: نمره کتاب 2.8 از 5 است.

خوشه های نگون بختی طاهر بن جلون

 

شوهر خواهرم از نوع مردهایی است که عرب ها می پسندند. ازخود راضی است و اعتماد به نفس دارد. دوست دارد به او خدمت کنند. به همسرش به چشم خدمتکار نگاه می کند.

داستان با این جملات شروع می شود. راوی (نادیا) دختری است الجزایری تبار که در فرانسه و در خانواده ای مهاجر و پرجمعیت به دنیا آمده است. از طرفی با فشار ناشی از نژادپرستی و ایزوله شدن (به عنوان یک اقلیت مهاجر) در جامعه بزرگتر مواجه است و از طرف دیگر با سنت های غیر انسانی و مشخصاً ضد زن جامعه کوچکتر دست و پنجه نرم می کند.

به عنوان مثال ,داستان با یادآوری خاطره ای از دوران نوجوانی آغاز می شود; خواهر 16 ساله نادیا عروس شده است و او مسئول آن شده تا ملافه ای که روی آن نشانه رفع باکرگی نقش بسته است را تحویل بگیرد و روی سینی قرار دهد تا خلاصه اطرافیان مشاهده کنند و ... زن ها قیه کشیدند انگار که چهره پیغمبر را دیده باشند. خونریزی و حال نزار خواهر را در کنار حالت از خود متشکر و قهرمانانه شوهرش می بیند و احساس انتقام در وجودش جوانه می زند.

رویای خواهرش ادامه تحصیل و پزشک شدن بود که بر باد رفت, رویای او مکانیسین شدن در یک گاراژ بزرگ است تا به مردانی که در عوض کار کردن وقتشان را به تنبلی می گذرانند فرمان بدهد. رویاهایی که در تضاد با اندیشه های خرافی مادر خانواده و البته سنت های قبایلی است.

مادرم بسیار خرافاتی است. نمی دانم از کجا به این بیماری دچار شده. اما همه جا بدبختی می بیند. کارهایی که در خانه مان ممنوع بود قابل شمارش نبود: نمی بایست سوت بزنیم چون قاصدان مرگ خبردار می شدند... و لیستی بلند بالا که هم خنده دار است و هم گریه دار!

 مادرم می توانست پیشگو بشود با این تفاوت که در جام بلورینش چیزی جز احتضار و تصادف های مرگبار و  گورهای باز نمی دید.

 در این خانواده پدر البته شخصیت نرمالی دارد و با همسایگانی که در داستان با آنها مواجه می شویم تفاوت دارد. به دخترش گوشزد می کند که خارجی بودن و بی پول بودن آدم را به طعمه ای مناسب برای پذیرش بی عدالتی تبدیل می کند و در عین حال تاکید می کند که  باید مبارزه کرد حتی اگر آدم از همان اول بداند بازنده است. یا در جای دیگر ریشه عقب ماندگی اعراب را در ضرب المثلی می بیند که به صورت یک باور درآمده است; متوسط باش تا کسی کاری به کارت نداشته باشد, لذا پدر عدم سخت کوشی و جدیت اعراب در کار را به خاطر این باور می داند (ما هم مشکلات مشابهی داریم و ...در جای خودش بحث می کنیم!). پدر در کارخانه رنو کار می کند و بنایی هم بلد است و خانه شان را خودش ساخته است, خانه ای زیبا با هفده پنجره و دو در ورودی و با تلفیقی از نگاه مدرن و سنتی. اما شهرداری روی همین خانه دست گذاشته است و می خواهد آن را خراب کند و به جای آن خانه فرهنگ بسازد. نادیای نوجوان به دیدار شهردار کمونیست می رود تا او را قانع کند تا از این کار صرفنظر نمایند و از همین جا وارد مبارزه اجتماعی می شود و با رسیدگی به دیگران دقیقاً به خودش و به زندگیش و به آینده اش می پردازد...

***

از درونمایه های این داستان کم حجم و خوب می توان به تبعیض جنسی و نگاه تحقیر آمیز به زن در خرده فرهنگ ها, تبعیض نژادی و نگاه تحقیر آمیز به مهاجران , فقر و فساد , و تنهایی اشاره کرد. اما چرا خوشه های نگون بختی؟ به نظر من رسید نویسنده با بیان علل بدبختی اعراب مهاجر و علیرغم مانورهای جانداری که روی مسئله نژادپرستی و وضعیت جامعه دارد , وزن اصلی را روی اعتقادات قربانیان قرار داده است.

درد مادرم به دست هیچ پزشک و شارلاتانی درمان نمی شود. نگون بختی در درون او ریشه دارد. تقدیر در ریزش اشک هایش جای دارد. کافی است گریه کند تا آنچه از آن می ترسد به سرش بیاید.

در جایی راوی می گوید حواسش به ارتباطاتش با فامیل هست (برادرها و پسرخاله ها و پسرعموها) چون اگر حساب کار از دستش دربرود و رو بدهد: در یک چشم به هم زدن موجودیتم را خلع می کنند. و یا بسیار مهمتر, زمانی است که از تنهایی صحبت می کند:

 از تنهایی وحشت ندارم. می دانم که این مسئله برای دخترهای دیگر وحشت ایجاد می کند. دائماً صحبتش را می کنند و چون می خواهند به هر قیمتی شده از چنین قسمتی فرار کنند, گیر مردانی خودخواه و عقب مانده با پیری های زودرس می افتند و تنهاتر می شوند.

راوی علیرغم آن که از آگاهی خسته شده است و روشن بینی را دردناک یافته است اما به خواب عمیق فرو نمی رود. اما این نسل فراموش شده می خواهد از سایه بیرون بیاید و حصار تحقیرها را بشکند و به قول خودش شجره اجدادش را بلرزاند (اشاره به سنت ها) .... پایان بندی قشنگی دارد.

بخش هایی از کتاب:

فرانسوی ها آدم های عجیبی هستند: برای محافظت, دور خودشان دیوار می کشند و بعد تعجب می کنند که جز مشتی غریبه کسی در اطرافشان نمانده است. حومه های شهرهای خودشان را جزو کشور نمی دانند, فکر می کنند این قسمت ها از فرانسه جداست, به جهان سوم تعلق دارد...

آن روز فهمیدم که توقع محبت از جامعه, توقع بیهوده ای است و آن چه برای امثال ما باقی می ماند توقع دریافت حداقل احترام بود.

در روستا (منظور یکی از روستاهای الجزایر است) همه چیز ساکن بود. زیبایی داشت اما زندگی نبود. هیچ حرکتی نبود, هیچ چیز تکان نمی خورد...

***

طاهر بن جلون نویسنده فرانسوی مراکشی تبار, برنده جایزه ادبی گنکور در سال 1987 است و علاوه بر آن جوایز و افتخارات زیادی کسب نموده است. آثار او به 43 زبان مختلف ترجمه شده است. این کتاب را خانم صفیه روحی ترجمه و نشر آبی در سال 1379 آن را در تیراژ 2200 نسخه و در 92 صفحه منتشر نموده است.

پ ن 1: این کتاب را از دوست بسیار عزیزی به عنوان هدیه دریافت نمودم به قول خانم همتی دلتون آب!

پ ن 2: برداشت من از نظرات دوستان در مورد تاریخ خوانی: شروع با کتاب "مقاومت شکننده" پس دوستان برای تهیه آن اقدام نمایند تا به صورت تقریباً همزمان شروع کنیم.

پ ن 3: نمره من به کتاب 3.1 از 5 می‌باشد.

آناکارنینا (قسمت دوم) لئو تولستوی

قسمت دوم

...پتروفسکی که پنج میلیون ثروت را بر باد داده بود درست مثل سابق زندگی می کرد و حتی رییس دارایی بود و بیست هزار روبل حقوق می گرفت...

*

حق با پاپاست که می گوید وقتی ما بچه بودیم یک نوع افراط و تفریط در کار بود; ما را در اتاقهای بالاخانه نگه می داشتند اما والدین در اتاق وسیع مجلل زندگی می کردند. حالا برعکس شده , والدین در پستو بسر می برند و بچه ها در اتاق مجلل. ظاهراً در این دوره و زمانه , والدین حق حیات ندارند...

*

استپان ابلونسکی (برادر آنا) اشراف زاده ای خوش اخلاق و دوست داشتنی (مردم دوستش دارند وگرنه ما غلط بکنیم چنین احساسی نسبت بهش داشته باشیم!) و در عین حال علاقمند به مطالعه زنان ( زن به عقیده من از آن موضوعاتی است که هر قدر مطالعه اش کنی باز هم تماماً یک چیز تازه خواهد بود) و ولخرج است. در حالیکه همسر و شش بچه اش!! را برای صرفه جویی با چتر به خانه باجناقش می فرستد در پایتخت مشغول خوشگذرانی و انجام وظیفه مهم اداری ها یعنی: رخ نمایی و یادآوری وجود خود در وزارتخانه و حضور در مهمانی ها و... است. او جذابیت زندگی را در تنوع و سایه روشنی آن می بیند. او نماد طبقه خود است... بنیاد رو به زوالی که به یمن فقدان مانع به حرکت خود ادامه می دهد.

کنستانتین لوین بدون شک شخصیت اصلی داستان است! چرا که بیشترین صفحات داستان را به خود اختصاص داده است. شخصیت لوین برگرفته از شخصیت خود نویسنده است و لذا تفکرات و دغدغه های تولستوی , اکثراً از زبان لوین مطرح می شود (همان قضیه شیر مرغ و جون آدمیزاد). لوین در املاک روستایی خود زندگی می کند و روابط خوبی با دهقانان و کارگران خود دارد. مدام در حال بررسی و تفکر برای بهبود فرایندهای تولید است و از افکارش مشخص است که به توسعه درونزا و بومی معتقدست: باید خلق و خوی نیروی روستایی را شناخت و بر اساس آن کارهای کشاورزی را روبراه نمود. افکار لوین در این بخش نشان دهنده تسلط تولستوی بر مسایل کشاورزی است که البته او هم زندگیی شبیه به لوین داشته است.

لوین مدام در حال مطالعه و شناسایی مردم است و نظرش را بر اساس یافته هایش تغییر می دهد (در مقایسه با برادرش که بیشتر حالتی تئوریک دارد و هرگز نظراتش را تغییر نمی دهد و اتفاقاً مورد تایید عموم نیز هست!). وقتی با ساخت مدرسه برای کشاورزان املاکش مخالفت می کند ممکن است تعجب کنیم ولی از دیدگاه نظام مند او:

آنچه که واجد اهمیت است یک نظام مطلوب اقتصادی است که در چارچوب آن مردم زندگی بهتر و اوقات فراغت بیشتری داشته باشند. آن وقت مدارس هم خواهند بود.

از دیدگاه او شرایط فعلی به گونه ایست که رعیت چنان درگیر مسایل ابتدایی خود است که اصلاً فرصت اندیشیدن را ندارد و با تجاربی که انجام می دهد (ایجاد تعاونی و سیستم اجاره داری و پیمانکاری و...) به این عقیده می رسد. او شکست هایی که در این راه می خورد را تجزیه تحلیل می کند و علل آن را ریشه یابی می کند مثلاً:

مشکل دیگر ... عدم اعتماد غلبه ناپذیر و سوءظن دهقانان نسبت به مالک بود و اینکه هدفش جز تمایل به غارت کردن هرچه بیشتر آنها نمی تواند چیز دیگری باشد. البته آنها بدخواه لوین نبودند می خواستند فارغ بال و بی قید و بند کار کنند و منافع او برای آنها نه تنها بیگانه و نامفهوم بلکه همانند یک معمای غیر قابل درک , با خواست های عادلانه خود آنها نیز در تضاد بود. 

لوین غیر از دغدغه های خانوادگی و کشاورزی , دغدغه وجودی و مذهبی نیز دارد که سطور قابل توجهی را به خودش اختصاص می دهد. موضعی مبهم نسبت به مذهب دارد ولی در این خصوص فکر می کند و برونداد هایی هم دارد اما به نظر من خلاصه عقایدش را در آن فرازی که زن و بچه اش در جنگل هستند و طوفان سختی می آید و درختی ریشه کن شده است می توان دید:

حال که درخت افتاده بود باز هم دعا را تکرار می کرد چون می دانست که بهتر از این دعای بی معنی , هیچ کاری از دستش ساخته نیست.

حکومت و مردم

اما در باب مردم و حکومت جایی از یک رعیت سوالی در مورد لزوم دخالت در جنگ صربستان پرسیده می شود و او (میخایلیچ) چنین پاسخ آشنایی می دهد:

فکر کردن به ما نیامده. امپراتور الکساندر نیکلایویچ همیشه به جای ما فکر کرده و حالا هم در تمام کارها به جای ما فکر می کند. او بهتر می داند.

ریشه این طرز فکر را در افسانه های این منطقه نیز می توان رصد کرد, به عنوان مثال در قسمتی به ریشه شاهزادگان روسی در پاورقی اشاره شده است که گروهی از نیاکان همین مردم از نیاکان همین شاهزادگان چنین درخواستی دارند:

بیایید بر ما حکومت کنید و مالک الرقاب ما باشید. ما به طیب خاطر قول می دهیم مطیع محض باشیم. همه رنج ها و حقارتها و ایثارها را تحمل می کنیم فقط بار قضاوت و تصمیم گیری را از دوش ما بردارید.

نخندید لطفاً! فکر کردید ما و نیاکانمان وضعمان بهتر بوده است؟ هرگز!

در بخشی از داستان قضیه درگیری صرب ها (که از نژاد اسلاو و همخون روس ها هستند) و ترک ها پدید آمده است و عرق ملی برخی به جوش آمده و در این باب فک می زنند. از لزوم دخالت دولت گرفته تا اعزام گروه های خودجوش داوطلب (از قضا این گروه های داوطلب را بسیار قشنگ توصیف می کند... کسانی که واقعاً درب و داغان و از همه جا بریده و مستاصل هستند و روغن ریخته وجودشان را نذر امامزاده نژاد خود می کنند) و جالب است که همه جا صحبت از اراده مردم و لزوم تبعیت از اراده مردم مایه می گذارند. نویسنده از زبان لوین چنین می گوید:

این کلمه مردم خیلی مبهم است ... شاید یک در هزار بدانند مطلب از چه قرار است. مابقی هشتاد میلیون نفر نظیر میخایلیچ خودمان نه فقط خواست و اراده شان را بیان نمی دارند بلکه کمترین درکی از موضوع و اینکه در مورد چه چیزی باید اراده خویش را ابراز نمایند, ندارند. باین ترتیب ما چه حقی داریم که بگوییم این اراده مردم است؟

موضوعاتی برای تفکر بیشتر و بدون شرح!

شاید این خصیصه خوب ما باشد که می توانیم نقایص خودمان را ببینیم اما زیاده روی می کنیم. ما با ریشخندی که همیشه بر زبان داریم خود را تسکین می دهیم. فقط این را به تو بگویم که اگر همین نوع حقوق شبیه به حق تشکیل انجمن های محلی ما را به یک ملت دیگر اروپایی , فرضاً آلمانیها یا انگلیسیها بدهی محققاً از آن آزادی به بار می آورند اما ما چه؟ ما فقط بلدیم مسخره کنیم.

*

فقر در روسیه فقط معلول تقسیم نادرست مالکیت ارضی و سمت گیری های غلط نبوده بلکه تزریق بی قاعده و غیر طبیعی تمدن خارجی به روسیه طی دوران اخیر در پیدایش و گسترش آن تاثیر داشته ; بویژه احداث راههای مواصلاتی و راه آهن که تمرکزگرایی در شهرها را در پی داشته , توسعه تجمل گرایی و در نتیجه آن رشد صنایع ماشینی به زیان تولید کشاورزی , و بالاخره سیستم اعتبارات بانکی که بورس بازی را به همراه داشته است.

***

شاید زمانی حجم کتاب نشان دهنده هنر نویسنده بوده است , نمی دانم, اما مطمئناً در حال حاضر خوانندگان عموماً به سمت کتاب های قطور نمی روند و هنر نویسنده هم در ایجاز گویی او نمایان می شود. به موضوعات مهم و فسفرسوز مطرح در کتاب احترام می گذارم و کلاه نداشته ام را نیز به احترام بیان و جمعبندی مسایل مختلف مطرح در جامعه آن روز و انتقال آن به خوانندگانی که کمتر به این موضوعات می اندیشند , آن هم در قالب یک رمان عاشقانه! از سر بر می دارم اما با این حال باید گفت که برخی موارد (نظیر صحنه های طولانی شکار و...) قابل حذف بودند. ضمن این که باید اشاره کنم اگر اسامی موجود در کتاب را کنار هم بگذاریم خودش حجم قابل توجهی می شود!

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند موجود است تا کنون حداقل 8 بار به فارسی ترجمه شده است که من به همه مترجمان و همه خوانندگان خسته نباشید عرض می کنم! بی انصاف ها این همه کتاب ترجمه نشده مونده اونوقت کتاب به این قطوری 8 بار !!

مشفق همدانی   انتشارات امیرکبیر  1342

محمدعلی شیرازی  نشر ساحل        1348

جواد امیرانی (امیری؟)  نشر هما       1363

منوچهر بیگدلی خمسه  نشرگلشایی  1363

قازار سیمونیان   نشر سیمرغ           1377

علی جودی     فرهنگ نشر نو          1381

سروش حبیبی   نیلوفر                   1382

محمد مجلسی  دنیای نو               1388

تلخیص شده توسط ماریان استورمان ترجمه امیر اسماعیلی  نشر توسن 1368

کتابی که من خواندم ترجمه علی جودی با ویراستاری محمدرضا جعفری و محمد شریفی و انتشارات فرهنگ نشر نو بود. (چاپ اول 1381 در 2200 نسخه با 1200 صفحه و به قیمت 12500 تومان)

...............

پ ن: لینک قسمت اول