مقدمه اول: کتاب قبلی بنا به برنامه، رمانی از آمریکای شمالی بود که قرعه به نام جان فانته افتاد و با توجه به ایتالیاییتبار بودن ایشان موضوعِ داستان به خانوادهای ایتالیایی در آمریکا اختصاص داشت. بعد از آن نوبت به رمانهای فرانسوی رسید و این کتاب انتخاب شد. به هیچ وجه انتظار نداشتم در اینجا هم با یک خانواده ایتالیایی روبرو شوم. ظاهراً همه راهها به جنوب ایتالیا ختم میشود! لوران گوده که فرانسوی است سفرهایی به جنوب ایتالیا انجام میدهد و مدتی در آن خطه اقامت میکند (همسر ایشان ایتالیایی است). این رمان یا بهتر بگویم ایدهی آن حاصل همین سفر است. به هر حال برای من این اتفاق جالبی بود: ایتالیا، خانواده، غذا!
مقدمه دوم: زمانِ داستان بسیار پهندامنه است و بازهای بیش از یک قرن را شامل میشود. صفحات ابتدایی در سال 1875 رخ میدهد و از شکلگیری خانواده اسکورتا آغاز و صفحات انتهایی در همین دو سه دههی گذشته جریان دارد و نسل چهارم پنجم آنها را شامل میشود. همهی این روایتها در 260 صفحه گنجانده شده است. بیسبب نیست که نویسنده به ایجاز و ایجازگویی شهرت دارد.
مقدمه سوم: وقتی به گذشته نگاه میکنیم و اتفاقات را تحلیل میکنیم نقش «تقدیر» پررنگ میشود و وقتی به آینده نگاه میکنیم نقش تصمیمات و تلاش و پشتکار خودمان پررنگ میشود. حالا این انتخاب ماست که در زندگی به کدام جهت بیشتر خیره شویم!
******
داستان با «لوچیانو ماسکالزونه» در سال 1875 آغاز میشود. او بعد از تحمل 15 سال زندان، سوار بر الاغ به سمت دهکده «مونتو پوچو» در حال حرکت است. در تمام طول مدت زندانی بودن، این امید و این تصویر را در ذهنش استوار کرده است که بعد از آزاد شدن به این دهکده برود و تحت هر شرایطی، دختری به نام فیلومنا را تصاحب کند. لوچیانو قبل از زندانی شدن دزد بیسروپایی بوده و در همان دوران عاشق فیلومنا شده و طبعاً با سابقه و شهرتی که به واسطه دزدی پیدا کرده بود هیچ امیدی به ازدواج نداشت. در همان ایام، این تصمیم را گرفته بود که دختر را به زور تصاحب کند اما از بخت بدش قبل از عملی کردن این تصمیم، به جرم دزدی و راهزنی دستگیر و روانه زندان شد. حالا پس از آزادی این تنها کاری است که دوست دارد انجام بدهد هرچند میداند که پس از آن، چند ساعتی بیشتر زنده نخواهد ماند و به دست روستاییان کشته خواهد شد.
اتفاقات همانطور که در تصاویر ذهنی لوچیانو ثبت شده بود رخ میدهد و او درحالیکه لبخندی به لب دارد و احساس خوشبختی میکند، هنگام خروج از دهکده مورد هجوم روستائیان قرار میگیرد و در زیر سنگباران آنها متوجه میشود اشتباهی رخ داده است و مطابق معمول «دست تقدیر» او را به بازی گرفته است و...
هرچه که بود، در آن روز تابستانی، درحالیکه خورشید وسط آسمان بود و گرما در اوج خود، نطفه مردی (روکو) بسته شد که بعدها خانواده اسکورتا را بنیان نهاد. داستان همانطور که در مقدمه گفتم چهار یا پنج نسل را در بر میگیرد. بیشتر حجم داستان به نوههای اسکالزونه اختصاص دارد چرا که به واقع مفهوم «خانواده اسکورتا» توسط آنها شکل گرفت.
در ادامه مطلب بیشتر به داستان و نقاط قوت و ضعف آن خواهم پرداخت.
******
لوران گوده متولد سال 1972 در پاریس است. در رشته ادبیات مدرن و مطالعات تئاتر تحصیل کرده است. اولین نمایشنامه خود را در سال 1996 با عنوان «اونیسوس خشمگین» نوشته است. دومین نمایشنامهاش «باران خاکستر» مورد توجه قرار گرفت. نمایشنامههای او در آلمان و انگلستان نیز روی صحنه رفته است. در سال 2001 نوشتن در قالب رمان را با «کریس» آغاز کرد و سال بعد با «مرگ شاه سونگور» یکی از جوایز فرعی گنکور را کسب کرد و در سال 2004 با «خورشید خانواده اسکورتا» جایزه اصلی گنکور را به دست آورد. این کتاب به زبانهای متعددی ترجمه شده است و همانطور که میشود حدس زد در ایران، چهار بار (و به روایتی 5 نوبت) ترجمه شده است که البته ظاهراً چندان اقبالی نداشته است. لوران گوده علاوه بر نمایشنامه و رمان درقالبهای دیگر نظیر داستان کوتاه، فیلمنامه، ادبیات کودک و... تجربههایی داشته است.
...................
مشخصات کتاب من: ترجمه پرویز شهدی، نشر کتاب پارسه، چاپ اول 1392، تیراژ 1100 نسخه، 261 صفحه.
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.03 )
پ ن 2: یک مصاحبه خواندنی با نویسنده: اینجا
پ ن 3: کتاب بعدی «آدمکش کور» اثر مارگارت اتوود خواهد بود. پس از آن به سراغ «آفتابگردانهای کور» اثر آلبرتو مندس خواهم رفت.
ادامه مطلب ...
«این قصه از آن من نیست، نقل سرگذشت دیگری است. با واژههایی خاص خودش که من تنها در بعضی موارد، برای رفع ابهام و ایجاد انسجام، جا به جا کردهام. با حقایقی که به اندازه هر حقیقت دیگری ارزش دارد.
یعنی ممکن است در برخی موارد به من دروغ گفته باشد؟ نمیدانم. در مورد او نه! یعنی در مورد زنی که دوست داشته، همینطور، درباره دیدارها، اشتباهات، اعتقادات و ناکامیهایشان، مدرک دارم. فقط شاید درباره انگیزههایش در هر یک از مراحل زندگی همه چیز را نگفته باشد، درباره خانواده عجیب و غریبش، درباره آن جزر و مد شگفتانگیز عقلش – منظورم نوسان دائمی از جنون به عقل و از عقل به جنون است با اینحال من از روی حسننیت به گفتههایش اعتماد میکنم. قبول دارم که دچار ضعف حافظه و کاهش قدرت تصمیمگیری بود. با وجود این، از سر حسننیت حرفهایش را باور میکنم.»
این آغاز داستان بندرهای شرق است. یک راوی اولشخص داریم که سرگذشت فرد دیگری را برای ما تعریف میکند. هویت راوی چندان اهمیتی ندارد کما اینکه در طول داستان حتی متوجه اسم او نمیشویم و فقط اینقدر خواهیم دانست که در پاریس زندگی میکند و اصالتی شرقی و به طور خاص لبنانی دارد و باصطلاح خوره تاریخ است... شبیه خود نویسنده! اما آن فرد دیگر که قرار است سرگذشت او را بشنویم کیست؟ در پاراگراف اول اطلاعاتی از او به ما داده میشود که ما را به خواندن سرگذشتش علاقمند میکند: دارای خانوادهای عجیب و غریب! نوسان بین عقل و جنون!
من چند صفحه پیشتر میروم تا شما در مورد خواندن یا نخواندن داستان بتوانید تصمیم بگیرید؛ راوی از کتابهای درسی تاریخ خود در زمان مدرسه، عکسی را در خاطر دارد که در آن، استقبالی پرشور از یک رزمنده نهضت مقاومت فرانسه که پس از اتمام جنگ جهانی دوم به زادگاهش در بیروت بازگشته به نمایش درآمده بود. حالا پس از گذشت چند دهه از آن زمان، همان فرد را، که طبعاً پیر شده، در یکی از ایستگاههای متروی پاریس میبیند و ... بالاخره موفق میشود باب گفتگویی طولانی که چند روز طول میکشد را با این فرد باز کند. این فرد همان است که قرار است سرگذشتش را دنبال کنید.
نام این فرد عصیان است، پدرش یک ترک مسلمان از خاندان سلطنتی عثمانی و مادرش یک ارمنی است و عصیان درست در اوج کشمکشهای بین این دو نژاد و در واقع کشتار ارمنیها به دنیا آمده است. پدرِ عصیان نیز حاصل ازدواج یک پزشک ایرانیتبار با دخترِ مجنونشدهی یکی از سلاطین مخلوع عثمانی است و خود عصیان هم بعدها با دختری یهودیتبار ازدواج میکند و همه اینها یعنی «خاور میانه»!
داستان در واقع یادآوری و تذکری است بر این امر بدیهی که انسانیت چیزی مستقل از جنسیت، مذهب و زبان است و ارزشمندتر از آنها... بهگونهای که تفاوت در آنها موجب کاهش و افزایش ارزش انسان نمیشود. به عبارت دیگر داستان فراخوانی است برای تحمل، عشق و صلح در منطقه و حتی جهانی که از ضربات جنگ و تعصب، چاکچاک است.
درست است که ازدواجها و همراهیهایی که در داستان با آن مواجه میشویم بیشتر به یک رویا میماند اما بالاخره ما باید یکجایی این همزیستی را تجربه کنیم و چه جایی بهتر از رمان!؟ برای تصمیمگیری بهتر باید یادآور شوم که وقایع سیاسی-اجتماعی چون نسلکشی ارامنه، نهضت مقاومت فرانسه، فروپاشی امپراتوری عثمانی، فروپاشی نظم در لبنانِ دههی هفتاد و... همواره در پسزمینه داستان قرار دارند و هیچگاه داستان مستقیم بر روی آنها متمرکز نمیشود. یک داستان ساده.
******
امین معلوف متولد سال 1949 در بیروت لبنان از پدری کاتولیک و مادری مسیحی مارونی (در واقعیت معمولاً در همین حد تلرانس رخ میدهد!) است. او تا سال 1975 به عنوان روزنامهنگار در روزنامه النهار لبنان به فعالیت مشغول بود اما پس از آغاز جنگهای داخلی در لبنان به فرانسه رفت و تا کنون در آنجا زندگی میکند. اولین اثر او کاری است غیرداستانی تحت عنوان «جنگهای صلیبی از دیدگاه اعراب» که در سال 1983 به چاپ رسید و باعث شهرت او شد. رمان «صخره تانیوس» در سال 1993 برای او جایزه گنکور را به ارمغان آورد. او جوایز متعددی دریافت و اکنون عضو آکادمی فرانسه است. اگرچه زبان مادری معلوف عربی است اما آثار خود را به زبان فرانسوی مینویسد.
******
مشخصات کتاب من: ترجمه داوود دهقان، انتشارات روزنه، جاپ اول 1381، تیراژ 3000 نسخه، 238 صفحه
..........
پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.13 و در سایت آمازون 4.8 )
پ ن 2: برنامههای بعدی بدینترتیب خواهد بود: مرد بدون وطن (وونهگات)، طومار شیخ شرزین (بهرام بیضایی)، پرواز بر فراز آشیانه فاخته (کن کیسی)، دشمنان (باشویس سینگر)، ملکوت (بهرام صادقی)، استخوانهای دوست داشتنی (آلیس زیبولد)، ژالهکش (ادویج دانتیگا).
پ ن 3: در واقع به خاطر بیماری مدتی را دور از کتاب گذراندم و سرد شدم لذا دوباره باید با تلاش مستمر موتور را گرم کنم!
ادامه مطلب ...
این مجموعه شامل سه داستان است: میلارپا، ابراهیمآقا و گلهای قرآن، اسکار و بانوی گلیپوش. داستان اول در سال 1997 و دو داستان دیگر در سالهای 2001 و 2002 منتشر شده است. آنها در واقع سه داستان اول از مجموعهای تحت عنوان چرخه نامرئی به حساب میآیند که تا سال 2019 شامل هشت داستان شده که مستقلاً منتشر شده است.
در مورد برداشتهایم از این سه داستان در ادامه مطلب خواهم نوشت. اما اشتراک آنها چیست؟ صراطهای مستقیم به سوی آرامش و زندگی بهتر! در واقع نویسنده در هر داستان نشان میدهد که در ادیان مختلف ابراهیمی و غیرابراهیمی رویکردهای نجاتبخش و راهکارهای معنوی برای بهبود زندگی انسان وجود دارد که میتواند دست ما را گرفته و در این روزگار راهگشا هم باشد. در داستان اول مفهوم تناسخ و امکانات آن در بودیسم، در داستان دوم راهکار صوفیه در اسلام و در داستان سوم رویکردی در مسیحیت مورد توجه قرار گرفته؛ کاری که در داستانهای بعدی چرخه نامرئی با نحلههای دیگر صورت پذیرفته است. در هر کدام از این داستانها ابتدا مسئلهای به تصویر کشیده شده و سپس شخصیتی که درگیر آن است به کمک فرد دیگری مراحل حل مسئله و غلبه بر بحران را طی میکند؛ فردی که به قولی پیرِ راه است و خضرگونه ما را در طی مراحل یاری میدهد. طبعاً نگاه اشمیت به ادیان انسانمحور است و با رویکردهای ایدئولوژیک یا تکلیفمحور که معمولاً برای ما بیشتر آشناست متفاوت است.
در واقع وضعیت خاصِ ما شاید مانعی برای درک این نگاه باشد که یک دیندار هم میتواند انسانی قانونمدار و مدنی یا عقلانی و یا حتی سکولار یا لیبرال و امثالهم باشد! برای ما واقعاً ایستادن در میانه بام سالهاست که سخت شده است و اصولاً عاشق قرنیزهای پشتبام شدهایم و گویی نذر داریم که از آن طرف سقوط کنیم!
*****
اریک امانوئل اشمیت متولد سال 1960 در لیون فرانسه است. این نمایشنامهنویس موفق حوزههای مختلفی چون داستان کوتاه و رمان و حتی کارگردانی را تجربه کرده و پیش از همه اینها مدرس فلسفه در دانشگاه بوده است. اشمیت جوایز متعددی دریافت و آثارش به زبانهای مختلف ترجمه شده است. تاکنون دو اثر از ایشان در وبلاگ مرور شده است که انصافاً هر دو نمایشنامههای قابل توصیهای بودهاند: خرده جنایتهای زناشوهری و نوای اسرارآمیز.
مشخصات کتاب من: ترجمه سروش حبیبی، نشر چشمه، چاپ هشتم بهار 1390، شمارگان 2000نسخه، 168صفحه
....................
پ ن 1: نمره من به داستان اول 3.3 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.22 نمره در آمازون 4) نمره من به داستان دوم 3.6 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.85 نمره در آمازون 4.4) نمره من به داستان سوم 3.8 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 4.25 نمره در آمازون 4.8)
پ ن 2: اشمیت فلسفه خوانده است. تدریس هم کرده است. اما معنویتگرا هم هست. خیلی در قید و بند مسیر خاصی هم نیست! به نظر میرسد با هر مسیری که امکان به مقصد رساندن را داشته باشد میانه خوبی داشته باشد و طبعاً مسیرهای زیباتر را ترجیح میدهد، حالا در هر مکتب و مذهبی که باشد. اینجا میتوانید مصاحبه جناب سعید کمالی را با ایشان بخوانید.
پ ن 3: داستان سوم شاید به دلیل آشنایی دقیقتر نویسنده با آن فضا، بهتر از دو داستان دیگر از کار درآمده است علیرغم اینکه در آن دو هم زیباییهایی وجود دارد.
پ ن 4: کتابهای بعدی به ترتیب «تدفین مادربزرگ» از گابریل گارسیا مارکز و «مأمور ما در هاوانا» از گراهام گرین خواهد بود.
ادامه مطلب ...داستانی نه چندان بلند اما لطیف با نثری ساده و جملاتی زیبا و شاید بیش از حد زیبا و لطیف! از آن داستانها که میتوانید چندین و چند جملهی آن را به عنوان سوغاتی با خود در اینجا و آنجا به اشتراک بگذارید.
پسربچهای به نام «آلبن» بر روی یخ دریاچه نزدیک خانهشان بازی میکند و در زیر یخِ شفاف، زنی با لباس قرمز و لبخند بر لب را میبیند. ابتدا میترسد اما بعد خیلی زود بین این دو ارتباطی برقرار میشود. با نگاه، با لبخند، و حتی گفتگوی ذهنی. نام این زن که سابق بر این معلم بوده، «ژه» است و 2342 روز قبل از آغاز داستان از دنیا رفته و جسدش در دریاچهای به نام سنسیکست آرام گرفته است. آلبن کمی باهوشتر از همکلاسیهایش به نظر میرسد چرا که او تنها کسی است که متوجه سبک خاص معلمشان در درس دادن میشود. کمکم به این نتیجه میرسد او تنها کسی است که ژه را میبیند. حادثهای برای آلبن رخ میدهد و چند ماهی به کما میرود. پس از آن تفاوتهای او با همسنوسالان خود بیشتر به چشم میآید و همین تفاوتها او را در مظان اتهام بلاهت و جنون قرار میدهد. بالاخره پس از هفده سالگی به عنوان کارآموز، دستیار یک فروشنده سیار قابلمه شده و از روستای خود خارج میشود. در همه این سالها ژه همراه اوست و این ارتباط ادامه دارد تا اینکه...
داستان حجم کمی دارد اما در همین صفحات کم جملات زیادی وجود دارد که به تنهایی میتواند خواننده را به تامل وادارد یا سرشار از لذت کند. در واقع با این جملات میتوان یک اکانت اینستاگرام را به مدت حداقل یک ماه چرخاند و لایکهای بسیاری دریافت کرد! زیبا، لطیف، هوشمندانه و... از این حیث مو لای درز این کتاب نمیرود علیالخصوص اینکه ترجمهای قابل قبول و روان از آن در دسترس است اما از لحاظ داستانی برای من جذابیتی نداشت و حتی سوالاتی برای من پیش آمد که در ادامه مطلب به آن خواهم پرداخت.
******
کریستیان بوبن، فیلسوف و نویسنده فرانسوی در سال 1951 به دنیا آمده است. اولین اثرش را در 26 سالگی منتشر کرد و تاکنون بیش از شصت اثر از او به چاپ رسیده است. مترجم کتاب ابله محله در مورد او چنین نوشته است: « خصلت بارز داستانهای بوبن، که گویی بین دو وسوسه حکایت و نامه عاشقانه مردد میمانند، سبک شفاف و جملات کوتاه و ساده نویسنده است.»
اقبال به این نویسنده در ایران قابل ملاحظه بوده است به گونهای که کتابهای زیادی از او به فارسی ترجمه شده است. این کتاب که نام اصلی آن «ژه» است در سال 1998 نگاشته شده و اولین بار در ایران با عنوان «ابله محله» در سال 1380 منتشر شده است. پس از آن دو ترجمه دیگر با عنوان اصلی به بازار آمده است.
مشخصات کتاب من: ترجمه مهوش قویمی، انتشارات آشیان، چاپ ششم 1387، تیراژ2000 نسخه، 110 صفحه.
......................
پ ن 1: نمره من به کتاب 2.8 از 5 است. گروه A. (نمره در گودریدز 3.64 نمره در آمازون 4.1)
پ ن 2: کتاب بعدی «زنگ انشاء» اثر زیگفرید لنتس است.