میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آفتاب‌پرست‌ها – ژوزه ادوآردو آگوآلوسا

مقدمه اول: آنگولا کشوری است در جنوب غربی آفریقا و آخرین مستعمره‌ایست که در این قاره به استقلال رسید. قرن‌ها مستعمره پرتغال بود. غیر از مواد خام، برده هم از آنجا صادر می‌شد ولذا در پرتغال و مناطق حوزه نفوذ پرتغال (مثلاً برزیل) به ژن آنگولایی زیاد برخورد خواهیم داشت و همچنین در آنگولا به ژن پرتغالی و برزیلی و... زبان رسمی‌شان پرتغالی است. نویسنده این رمان یک سفیدپوست آنگولایی است که تباری پرتغالی و برزیلی دارد و اکنون ساکن موزامبیک (کشوری دیگر از مستعمرات سابق پرتغال) است. گشت و گذاری مجازی در طبیعت آنگولا انجام دادم و از برخی مناظر لذت بردم. شباهت کم نداریم! ما مهاجر صادر کردیم و آنها هم صادرانده شدند، طبیعت زیبا، و البته نفت، طلای سیاه!  

مقدمه دوم: بعد از جنگ جهانی دوم، مستعمرات آفریقایی یکی‌یکی به استقلال رسیدند. مبارزات در آنگولا به طور مشخص از 1961 آغاز شد و چهارده سالی طول کشید. جنبش خلق برای آزادی آنگولا، جبهه آزادیبخش ملی آنگولا، و جنبش ملی برای استقلال کامل آنگولا (یونیتا نام اختصاری این آخری بود که در اخبار زیاد می‌شنیدیم)، از گروه‌های درگیر برای کسب آزادی و استقلال بودند و هر کدام حامیان بین‌المللی از شرق تا غرب عالم داشتند. پرتغالی‌ها می‌توانند ادعا کنند که در آن دوران با تمام دنیا مشغول نبرد بوده‌اند! در سال 1974 در چنین روزهایی کودتایی در پرتغال رخ داد و دیکتاتوری دیرپای سالازار سقوط کرد. این تحول که به انقلاب میخک معروف شد راه را برای استقلال آنگولا باز کرد و آنها در 1975 مستقل شدند و البته بلافاصله درگیر جنگ‌های داخلی شدند که تا 2002 ادامه داشت. در این میان حتی یک دوره انتخابات تحت نظارت سازمان ملل برگزار شد اما افاقه نداشت. سر آخر وقتی رهبر یونیتا کشته شد این جنگ‌ها به پایان رسید. این نبردها دستاورد بسیار داشت: صدها هزار کشته، میلیون‌ها آواره، سرزمینی ویران و زمینی سرشار از مین و مردمی که شصت درصدشان زیر خط فقر هستند. آنگولا بعد از نیجریه دومین صادرکننده نفت در آفریقاست و جالب است بدانید که در مهمترین بخش نفت‌خیز آن (که از لحاظ جغرافیایی از سرزمین اصلی جداست) کماکان یک جبهه آزادیبخش مشغول فعالیت است!      

مقدمه سوم: سرلوحه‌ی کتاب حاضر جمله‌ای از بورخس نویسنده و شاعر آرژانتینی است که بیشتر به واسطه داستان‌های کوتاه خود و تأثیری که بر ادبیات آمریکای لاتین و... داشته است شهرت دارد. در آثار او تخیل و رویا و هزارتو و مضامین فلسفی جایگاه ویژه‌ای دارد. بورخس تقریباً سه دهه پایانی عمر خود را در نابینایی گذراند. جمله‌ای که از او نقل شده چنین است: «اگر باز زاده می‌شدم، دوست داشتم چیزی می‌شدم سراپا متفاوت. دوست داشتم نروژی بشوم. یا شاید ایرانی. اما نه اوروگوئه‌یی – این احساسی به آدم می‌دهد که انگار رفته‌ای پایین‌دست خیابان» من ابتدا به کلمه «ایرانی» شک کردم ولی نسخه انگلیسی را دیدم که حاوی همین جمله و همین کلمه بود! شاید به ذهن برسد که نروژ و ایران به واسطه دو فضای کاملاً متفاوت از دو کشور نفت‌خیز همنشین یکدیگر شده‌اند. هرچند بیشتر احتمال می‌دهم آرزوی ایرانی شدن در زندگی دوباره به واسطه ارادتی که ایشان به هزار و یک‌شب داشته به ذهن و زبانش آمده و هیچ ربطی به نابینایی طولانی‌مدت ایشان نداشته است.   

******

«فلیکس ونتورا» یک آنگولایی زال است (سفید بودن موهای سر و صورت در اثر کمبود ملانین) که به تنهایی در خانه‌اش در پایتخت زندگی می‌کند. خدمتکار پیری کارهای خانه را برای او انجام می‌دهد و گاهی هم شب‌های یک‌شنبه، فلیکس با مهمانی از جنس مخالف به خانه می‌آید. به غیر از اینها باقی کسانی که به خانه او می‌آیند مشتریانش هستند. یکی از کارهای روزانه ونتورا خواندن روزنامه‌ها و جداسازی برخی مقالات و گزارش‌ها و بایگانی دقیق آنهاست تا در مواقع لزوم در کارش از آنها استفاده کند. شغل او چیست؟ خلق یک گذشته‌ی باب میل مشتریان و فروش آن! با توجه به اوضاع و احوالی که در مقدمه دوم دیدیم، آدم‌های زیادی در آنگولا هستند که گذشته‌ای برای پنهان کردن یا فراموش کردن دارند و یا این‌که برای پیشرفت به گذشته‌ای بهتر از آن‌چه گذرانده‌اند نیاز دارند. فلیکس به لطف مطالعات و بایگانی خوبی که ایجاد کرده، برای مشتریان خود به تناسب، اصل و نسب و پیشینه‌ای خلق و مدارک و مستندات مورد نیاز را در اختیار آنها قرار می‌دهد.

کاراکتر دیگری هم در خانه‌ی فلیکس حضور دارد که روایت داستان بر عهده اوست. در مقدمه سوم از بورخس یاد کردیم و آن جمله‌ای که در سرلوحه کتاب آمده است. در واقع می‌توان گفت آگوآلوسا آرزوی بورخس را به‌نوعی عملی کرده است؛ هرچند که او در زندگی دوباره نروژی یا ایرانی نشده اما به چیزی سراپا متفاوت تبدیل شده است: یک بزمجه که با فلیکس زندگی می‌کند و از خانه بیرون نمی‌رود و ما از دریچه ذهن اوست که وقایعِ این خانه را دنبال می‌کنیم.

در ادامه مطلب مختصری به داستان‌ خواهم پرداخت.

******

ژوزه ادوآردو آگوآلوسا متولد 1960 در آنگولا است. در لیسبون در رشته کشاورزی و حنگلداری تحصیل کرده است. کتاب حاضر در سال 2004 نوشته شده است. معروف‌ترین رمانش «نظریه عمومی فراموشی» است که در سال 2012 نوشته شده و در سال 2015 به انگلیسی ترجمه و در فهرست نهایی جایزه بوکر بین‌الملل قرار گرفته و سال بعد جایزه ادبی دوبلین را به خود اختصاص داده است. از این نویسنده پرتغالی‌زبان سه کتاب نظریه عمومی فراموشی، آفتاب‌پرست‌ها، خوابدیدگان بی‌اختیار به فارسی ترجمه شده است.   

...................

مشخصات کتاب من: ترجمه مهدی غبرایی، نشر چشمه، چاپ چهارم 1399، تیراژ 500 نسخه، 219 صفحه که تقریباً با احتساب صفحات سفید بین فصل‌ها می‌توان گفت حجم داستان اندکی بیش از 100 صفحه است.  

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.5 از 5 است. گروه A (نمره در گودریدز 3.82 نمره در آمازون ۴٫۱)

پ ن 2: مطلب بعدی درخصوص رمان «چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟» از یوسا خواهد بود و سپس نوبت به «شماره صفر» از اومبرتو اکو خواهد رسید. پس از آن «وردی که بره‌ها می‌خوانند» و «بچه‌های نیمه‌شب».

 

 

ادامه مطلب ...

خواهرم قاتل زنجیره‌ای - اویینکان بریت‌وِیت

راوی اول‌شخص داستان زنی جوان به نام «کورده» است؛ پرستاری وظیفه‌شناس، کاری، با وسواسِ تمیزی. او به همراه مادر و خواهرش در خانه‌ای بزرگ و لوکس در لاگوس (بزرگترین و مهمترین شهر نیجریه) زندگی می‌کند. خواهرِ راوی (آیولا) دختری است زیبا و بسیار مورد توجهِ مردان؛ خصیصه‌ای که کورده از آن بهره چندانی ندارد. آیولا به غیر از زیبایی هیچ خصیصه مثبتی ندارد، درست برخلاف کورده که با کمالات بسیاری از او در طول داستان آشنا می‌شویم. داستان با این فصل دو جمله‌ای آغاز می‌شود:

«آیولا با این کلمات احضارم میکند _ کورده، من او را کشتم.

امیدوار بودم دیگر این کلمات را نشنوم.»

این جملات نشان می‌دهد بار اول نیست که راوی با چنین وضعیتی روبرو شده، هرچند امید داشته است که دیگر تکرار نشود. داستان در واقع با سومین قتلی که آیولا مرتکب شده آغاز می‌شود. کورده در صحنه قتل (منزل مقتول که دوست‌پسر آیولا بوده است) حضور می‌یابد و در راستای کمک به خواهرش جهت محو آثار جرم اقدام می‌کند؛ کاری که با توجه به خصوصیاتش در آن خبره است. هرچه‌قدر که راوی به همه جوانب امور فکر می‌کند آیولا جز نیازهای خودش به چیز دیگری فکر نمی‌کند. در واقع زیبایی ظاهر و اندام او شرایطی را پدید آورده که همه خواسته‌های او بدون کمترین تلاشی اجابت شده است و لذا او در دنیایی زندگی می‌کند که همه چیز باید بنا به خواسته‌اش پیش برود. حالا با رسیدن به قتل سوم با عنایت به تعریفی که راوی در گوگل از قاتلان زنجیره‌ای دیده است، این مسئله در ذهنش طرح می‌شود که تا کجا می‌تواند از خواهرش حمایت کند؟! ریشه‌های این حمایت کجاست؟ فقط صرف هم‌خانواده بودن است یا اینکه وقایعی در گذشته آن را تقویت کرده است؟ چه چیزی می‌تواند این رابطه حمایتی را تهدید کند؟ این‌ها مسائلی است که خواننده در  همراهی با راوی در ادامه داستان با آنها روبرو خواهد شد.

طبعاً یکی از محورهای اصلی وقایع همان زیبایی ظاهری آیولاست، امری که در دنیای جدید هر چه به پیش می‌رویم ظاهراً بر قدرتش افزوده می‌شود و جا را بر شاخصه‌های دیگر تنگ و تنگ‌تر می‌کند. در ادامه مطلب در این مورد بیشتر خواهم نوشت.

*******

اویینکان بریت‌ویت متولد سال 1988 در لاگوس، فارغ‌التحصیل رشته نویسندگی خلاق و حقوق از دانشگاه‌های کینگستون و ساری در انگلستان است. مجموعه داستان‌های کوتاه او با عنوان «راننده» در سال 2010 منتشر شد. نخستین رمانش همین کتاب است که  پس از انتشار در سال 2018 با موفقیت‌های زیادی روبه‌رو شد. بریت‌ویت برای این کتاب برنده جایزه کتاب لس‌آنجلس تایمز، برای بهترین داستان جنایی، نامزد جایزه من‌بوکر، نامزد جایزه ادبیات داستانی زنان، نامزد جایزه بهترین رمان دلهره‌آور معمایی و بهترین کتاب اول از دیدگاه خوانندگان گودریدز شده است.

.............

مشخصات کتاب من: ترجمه سحر قدیمی، نشر ققنوس، چاپ اول1399، شمارگان 1100 نسخه، 223 صفحه.

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.7 گروه A (نمره در گودریدز 3.73 نمره در آمازون 4.2)

پ ن 2: طبعاً این انتظار وجود داشت که چندین ترجمه از کتاب به صورت همزمان وارد بازار نشر بشود که همین‌طور هم شد: پنج ترجمه!

پ ن 3: این دومین بار بود کتاب را می‌خواندم. نوبت اول قبل از چاپ و حدود دو سال قبل بود که مترجم محترم نظرات بنده را درخصوص اثر جویا شدند.

پ ن 4: این چندمین اثری است که از نویسندگان نیجریه (سرزمینی عجیب با صداهای متفاوت و متناقض و نویسندگانی شناخته‌شده) خوانده‌ام و به گمانم باز هم خواهم خواند. کشور بسیار جالب توجهی است: همه‌چیز فرومی‌پاشد، دیگر آرامشی نیست، راه گرسنگان. مرور این سه پست هم تصویر قابل تأملی از آن دیار می‌دهد که برای ما چندان غریبه نیست.

  

ادامه مطلب ...

یادآوری - در انتظار بربرها

قبلاً اینجا در مورد رمان خواندنی و قابل توصیه‌ی در انتظار بربرها نوشته‌ام. داستان شهردارِ پیری که در یکی از نقاط مرزی امپراتوری بی‌نام و نشان اما آشنایی مشغول خدمت است. جایی که بومیان آن منطقه بعد از گذشت ده‌ها سال، هنوز به حاکمان جدید به چشم مهمانانی که بالاخره شرشان را کم خواهند کرد نگاه می‌کنند! امپراتوری برای حفظ خود و حفظ پیوستگی و همبستگی مردمِ خود، به وجود دشمنی فرضی نیاز دارد و آن را در وجود بربرها می‌یابد. وحشیانی که در مورد آنها افسانه‌ها ساخته شده است... اما چه کسی بربر است و وحشیانه رفتار می‌کند؟

شهردارِ پیر علیرغم اینکه در دم‌ودستگاه امپراتوری خدمت می‌کند یک انسان است. او با همه‌ی کم‌وکاستی‌هایش یک انسان است؛ به‌ویژه اگر با نظامیان از راه رسیده مقایسه‌اش کنیم. این داستان گزارشی است که شهردار از حال‌وهوای آن منطقه، در زمانی که همه در انتظار هجوم بربرها بودند به ما ارائه می‌کند.

در قسمتی از داستان شهردار که توسط نظامیان بازداشت شده است چنین می‌گوید:

فریاد می‌زنم «من منتظرم تحت پی گرد قرارم بدهید! پس کِی؟ کِی می‌خواهید دادگاهی‌م کنید؟ کی می‌توانم فرصت پیدا کنم از خودم دفاع کنم؟» از عصبانیت دارم مثل دیگ می‌جوشم. از این که جلوی مردم زبان‌ام بند آمد کک‌ام هم نمی‌گزد. اگر الان می‌توانستم با این دو تا روبه‌رو بشوم، در انظار، در یک محاکمه‌ی عادلانه، می‌دانستم به‌شان چی بگویم که از خجالت آب بشوند. موضوع سر تن‌درستی و جان و پَر است. حس می‌کنم کلمه‌های تند و تیز توی سینه‌ام می‌جوشند ولی آن‌ها که نمی‌آیند یک آدم سالم و قوی را که می‌تواند آن‌ها را سر جاشان بنشاند محاکمه کنند. می‌خواهند آن‌قد توی هلفدونی نگه‌ام دارند تا ازم یک کله‌پوک بی‌زبان درست کنند، یک شبح. آن وقت می‌برندم تو یک دادگاه دربسته و پنج دقیقه‌ای سر و ته قانونی قضیه را که دست و پاگیرشان شده هم می‌آورند.

راه گرسنگان - بن اُکری


"آزارو" کودکی اثیری است؛ از آن دست کودکانی که بنا به اعتقاد بومیان آفریقایی، به دنیا می‌آیند اما به دلیل علاقه به عالم ارواح و تعهدی که برای بازگشت سریع از دنیا داده‌اند، زود از این دنیا می‌روند... تا زمانی که دوباره اراده بر این قرار بگیرد که به دنیا برگردند. و این چرخه همین‌طور ادامه می‌یابد.

آزارو این‌بار در خانواده‌ای فقیر در نیجریه به دنیا آمده است. پدر به واسطه زور بازویش، باربری می‌کند و مادر نیز در خیابان‌ها دستفروشی می‌کند. در اتاقی اجاره‌ای در حاشیه‌ی شهر زندگی می‌کنند و به زحمت خرج شکمشان را درمی‌آورند.

آزارو به واسطه‌ی اثیری بودنش ارواح و موجودات عجیب و غریبی را که همراه آدمیان بر روی زمین زندگی می‌کنند، می‌بیند. ارواح نیز مدام در تلاش هستند تا تعهد او را به بازگشت به عالم ارواح، به او یادآوری کنند و گاه کارشان از یادآوری می گذرد و خودشان دست به کار می‌شوند و شرایطی را فراهم ‌می‌کنند تا آزارو برگردد! آزارو راوی داستان است؛ داستان حضورش در دنیا، در متن جامعه‌ای که درگیر فقر همه‌جانبه و تلاطمات سیاسی و درگیری احزاب و استعمار سفیدپوستان و پروژه استقلال و... است. حضوری توأم با کشمکش میان ماندن یا رفتن... با این وصف طبیعی است که غلظت حضور ارواح و اتفاقات محیرالعقول در داستان بالا باشد.

******

بن اُکری متولد سال ۱۹۵۹ در نیجریه است.او از ۱۹ سالگی در انگلستان ساکن شده است. این کتاب در سال ۱۹۹۱ منتشر وبرنده  جایزه بوکر شده است. این کتاب حجیم سه بار به فارسی ترجمه شده  که اگر سه بار نمی‌شد جای تعجب بود!:

محمدعلی آذرپیرا - انتشارات کیهان - سال ۱۳۷۸ با نام جاده گرسنه

محمدجواد فیروزی - نشر اشتاد - سال ۱۳۷۹ با نام جاده‌ی گرسنه (یک عدد ی برای تمایز اضافه شده است)

جلال بایرام - نشر نیلوفر - سال ۱۳۸۳ با نام راه گرسنگان  

 من ترجمه‌ی سوم را خواندم و از حیث ترجمه اشکال خاصی مشاهده نکردم.

مشخصات کتاب منِ:جلال بایرام - نشر نیلوفر -  چاپ اولَ زمستان ۱۳۸۳َ - تیراژ ۲۲۰۰ نسخه - ۶۰۲ صفحه

..............

پ ن ۱: نمره کتاب از نگاه من 3 از ۵ است (در سایت گودریدز 3.7 از مجموع 8492 رای و در سایت آمازون 4 ). علیرغم نمره‌ای که من به کتاب داده‌ام و مواردی که در ادامه مطلب نوشته‌ام و علیرغم وسوسه ارواح خبیثه‌ای که تلاش می‌کردند تا فتنه‌ای در این وبلگ ایجاد نمایند چیزی از ارادت نویسنده و کتاب نسبت به من کاسته نشد!

پ ن ۲: بین این مطلب و مطلب قبلی کمی فاصله افتاد که دلیل اصلی آن چغر بودن کتاب و اتفاقات ریز و درشتی بود که مدام برای من رخ می‌داد. 

پ ن ۳: در این فاصله اتفاقات زیادی در اطرافمان رخ داد که شدیداْ می‌طلبید تا درباره آن‌ها چیزی نوشت و اظهار نظری کرد... در واقع همین طلبیدن است که عده‌ای را به فیلمبرداری و گرفتن عکس و ازدحام در وقایع و فجایع می‌کشاند و عده‌ای را به فیگور گرفتن جلوی دوربین وامی‌دارد و عده‌ای را نیز به تحلیل سریع رفتار دو گروه قبلی ترغیب می‌کند و عده‌ای را به انجام واکنش‌های بیهوده و خنک برمی‌انگیزاند و گروه آخر را به غرغر کردن و شایعه‌سازی و تحلیل‌های صدتا یه غاز رهنمون می‌سازد. آقا با این طلبیدن باید چه بکنیم!؟ من هم به شدت وسوسه شدم خاطره‌ای از جنبش مشروطه که در کتاب مستطاب کسروی ثبت و ضبط شده است را واگو کنم و حتماْ پس از خوابیدن غائله‌ها اگر یادم بماند و آن «طلبیدن» هنوز پابرجا باشد! در موردش خواهم نوشت تاهم از جماعت سلفی‌بگیرعقب نمانم! (سلفی گرفتن فقط شامل آنها که عکس می‌گیرند نمی‌شود و طبعن همه گروه‌های فوق و از جمله راقم این سطور در حال گرفتن سلفی با فجایع هستیم)... چه غرغری کردم من!!! 

  

ادامه مطلب ...

دیگر آرامشی نیست - چی‌نوآ آچه‌به



دیگر آرامشی نیست  چی‌نوآچی‌به

"اوبی اوکونکوو" جوانی نیجریایی و تحصیلکرده در نیمه قرن بیستم است... داستان از جایی آغاز می‌شود که اوبی در دادگاه حاضر شده است، دادگاهی که قرار است به جرم او مبنی بر گرفتن رشوه رسیدگی کند. جمعیت زیادی برای تماشا آمده اند. برخی از آنها برای حضور در دادگاه، به پزشک پول داده‌اند تا گواهی پزشکی بگیرند تا احتمالاً مرخصی استعلاجی بگیرند! منشی دادگاه با تاخیر به دادگاه می‌رسد و بهانه‌اش خراب شدن ماشینش است و قاضی خسته از این بهانه‌های دایمی، دادرسی را شروع می‌کند. متهم خیلی خونسرد در جایگاهش قرار دارد و فقط زمانی‌که قاضی هنگام بیان خلاصه پرونده می‌گوید:"نمی‌توانم بفهمم چطور مرد جوانی با تحصیلات و آینده درخشان شما می‌تواند چنین کاری انجام دهد" تغییری در چهره او پدید می‌آید و اشک در چشمانش جمع می‌شود و دستمالی بیرون می‌آورد و همانگونه که معمولاً عرق از چهره پاک می‌کنند، صورتش را پاک می‌کند و سعی می‌کند لبخند بزند...

داستان درواقع برگشت به عقبی است تا بیان کند اوبی چگونه به این جایگاه رسیده‌است و موضوع وقتی برای خواننده جالب می‌شود که اوبی هنگام بازگشت از انگلستان (بعد از گرفتن لیسانس ادبیات) فردی است قانونگرا و به‌شدت نسبت به فساد و رشوه حساس، نه حاضر است رشوه بدهد و نه رشوه می‌گیرد... هنگامی‌که در انگلستان درس می‌خواند شعری در مورد کشورش نوشته است که در آن همه‌چیز زیباست، اما وقتی با آرمان خدمت به جامعه بازمی‌گردد, داستان چیز دیگریست!

او یک بیگانه است. تفاوت او با دیگران مشهود است و نویسنده در این جهت تلاش به‌سزایی دارد. از این‌جهت، اوبی کمی شبیه مورسوی کامو است، تنها و مغرور. نویسنده در جایی چنین می‌گوید (منبع ویکی‌کوتس): یک قلب مغرور از شکست‌های معمولی جان سالم به در می‌برد، از این رو که آن شکست‌ها غرورش را جریحه‌دار نمی‌کنند. اما وقتی انسانی تنها شکست می‌خورد همه چیز سخت‌تر و تلخ‌تر است.

*****

چی‌نوآ آچه‌به از معروف‌ترین نویسندگان آفریقایی و ملقب به پدر ادبیات مدرن آفریقا است که قبلاً اینجا در مورد کتاب اولش "همه‌چیز فرومی‌پاشد" نوشته‌ام... کتابی که به 50 زبان ترجمه شد (و البته در ایران حداقل 5 بار ترجمه شده!!) و 10میلیون نسخه از آن در سراسر دنیا به فروش رفت (و باز هم البته در ایران علیرغم 5بار ترجمه به‌گمانم 5هزارتا هم به فروش نرفته باشد) و در لیست 1001کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند نیز قرار گرفت. شخصیت اصلی داستان "دیگر آرامشی نیست"، نوه شخصیت اصلی داستان اول نویسنده است. از این نویسنده کتاب "Arrow of God" نیز در لیست 1001 حضور دارد که هنوز ترجمه نشده است! به‌نظر شما نباید به این بازار نشر و ترجمه خندید!؟ گریه چطور!؟ فارغ از گریه و خنده که احتمالاً هرکدام طرفدارانی دارد، نباید به این قضیه مشکوک شد!؟

مشخصات کتاب من؛ مترجم خانم گلریز صفویان، انتشارات سروش، چاپ دوم1388 ، قطع جیبی؛ 228 صفحه، 1500 تومان.

پ ن 1: نمره کتاب 3.8 از 5 می‌باشد.

  ادامه مطلب ...