میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آویشن قشنگ نیست حامد اسماعیلیون

  

  

برنده عنوان بهترین مجموعه داستان اول در نهمین دوره جایزه بنیاد گلشیری سال 1388 و تقدیر شده در جایزه ادبی روزی روزگاری همان سال... این چیزی است که روی جلد این کتاب کوچک 76 صفحه ای جلب توجه می کند (منهای طرح جلد ساده و تامل برانگیزش که در ادامه باهاش دست و پنجه ای نرم خواهم کرد). البته 76 صفحه را با توجه به مشخصات مندرج در فهرست نویسی کتاب می گویم وگرنه اگر صفحات سفید را کم کنیم حدود 45 صفحه داستان می شود که از کنار هم قرار گرفتن شش داستان کوتاه که به نوعی به یکدیگر پیوسته اند, پدید آمده است.خیلی برای من اهمیت ندارد که این کتاب را مجموعه داستان بنامیم یا رمان, اما این شش داستان که از شش راوی اول شخص (پنج مرد و یک زن که وجه مشترکشان گذراندن دوران کودکی و نوجوانی شان در یک کوچه در شهر کرمانشاه با یکدیگر است) روایت می شود در کنار هم می توانند یک تصویر واحد را بسازند: تصویری از یک نسل تقریبن سوخته!...

طرح روی جلد

یک مکعب باز شده که روی تمام وجوه آن رقم شش حک شده است! ابتدا به ساکن برای من یاداور طرح روی جلد "احتمالاً گم شده ام" است(هر دو کتاب در سال 87 چاپ شده اند): یک تاس شش وجهی با شش سوی یکسان, یعنی عدد شش. اینجا هم همه وجوه مکعب یکسان است و باز یک جور جبر و تقدیر گرایی را القا می کند. فرقی نمی کند از کدام جهت به مکعب نگاه کنی,در هر صورت بکوب بکوب همین است که دیدی و به قول راوی داستان اول ,نهایتن هرچه قدر هم سگ دو بزنیم بالاخره یه جای دنیا زیر خاک می رویم!

البته با توجه به این که شش داستان مجزا داریم می توان این طرح را اشاره ای دانست به این که با کنار هم چسباندن این داستانها یک شکل هندسی متعالی تر (سه بعدی نسبت به دو بعدی) پدید می آید که یعنی همان تاکید مجدد بر پیوستگی داستانها و...

طبیعتن من همان برداشت اول را بیشتر می پسندم با اضافه کردن این نکته که این مکعب باز شده به چه شکلی قرار گرفته است؟ یک صلیب و آن هم با زاویه ای حدود 60 درجه که گویی بر دوش عنوان کتاب قرار گرفته است همچون راویانی که صلیب زندگی خود را به دوش می کشند...

فقط می ماند این سوال که چرا عدد شش که به نوعی عدد شانس است؟ آیا فقط به تعداد داستانها اشاره دارد؟ یا این که می خواهد بگوید اگر شانس هم بیاوریم باز سرنوشت همان است که دیدی!؟ باز هم به قول راوی اول:

شاید اگر ... اکنون داستانی متفاوت ...را شنیده بودید و من جایی دورتر دوره طرحم را تمام می کردم.فرقی که نمی کند. چه آریزونا چه اورامانات, عاقبت هرکسی معلوم است.سهم ما هم این طوری بود دیگر.

ادامه مطلب خطر لوث شدن را دارا می باشد. درصورت صلاحدید مراجعه نمایید.

پ ن 1: کتاب را دوست داشتم.

پ ن 2: مطلب بعدی پرنده خارزار است.

پ ن 3: انتخابات تمام شد و کتابهای آتی: بوف کور, دلتنگی های نقاش خ48, ابرابله , وجدان زنو 

پ ن 4: مشخصات کتاب من؛ چاپ پنجم ۱۳۹۱, نشر ثالث , تیراژ 1100 نسخه, قیمت 2200 تومان

ادامه مطلب ...

ترس و لرز غلامحسین ساعدی

 

ترس و لرز شامل شش داستان کوتاه به هم پیوسته رئالیستی است. شش داستانی که در یک روستای کوچک در سواحل جنوبی ایران جریان دارد و هر کدام نمایی از مردمان این روستا به ما ارائه می دهد که در کنار یکدیگر تصویری دقیق پیش روی ما قرار می دهد جهت شناخت برخی زوایای فرهنگ روستایی...عمومن در داستان های رئالیستی خوب , موضوعات و پدیده های نامطلوب زندگی به شیوه ای روایت می شود که برخی از این مفاهیم وارد حیطه اندیشه خواننده شود.

اگر خواننده ای مثل من (که از این نویسنده چیزی نخوانده است) شروع به خواندن این کتاب کند اولین چیزی که به ذهنش می رسد این است که اثری از یک نویسنده جنوبی را می خواند و محال است به ذهنش خطور کند که ساعدی , نویسنده ای از دیار آذربایجان است. وقتی به کارنامه نویسنده نگاه می کنیم با تعداد زیادی تک نگاری از روستاهای مختلف مواجه می شویم که به ما نشان می دهد برخی از دلایل خوب بودن این کتاب را...

قصه اول: یکی از اهالی متوجه می شود که یک غریبه وارد یکی از اتاق های خانه اش شده است(مثلن اتاقی آن طرف حیاط را تصور کنید). او از این امر دچار هراس می شود و او را موجودی شیطانی(جن یا امثالهم) می پندارد که آمده و او را گرفتار خودش کرده است. پیش اهالی روستا می رود و از گرفتار شدنش می گوید و همه حرف و هراس او را درک می کنند و به دنبال راه نجاتی برای همولایتی خودشان می گردند...

قصه دوم: غریبه ای وارد روستا می شود (ماشینی او را آورده و پیاده کرده است). این غریبه با ادعای داشتن سواد و پول , اعتماد روستاییان را جلب می کند و ظرف یکی دو روز یکی از زنان روستا را عقد می کند و بعد از دو روز می رود و زنی باردار از خود به جا می گذارد و ...

قصه سوم: زن یکی از اهالی بعد از زایمانی ناموفق(مرده به دنیا آمدن بچه) دچار بیماری شده است. او را با قایق به روستایی دیگر و به نزد یک باصطلاح حکیم می برند و ...

قصه چهارم: دو تن از اهالی , بچه ای را در ساحل می بینند و با خود به روستا می آورند. بچه ای که عجیب و غریب به نظر می رسد و ترس مردم را بر می انگیزد و همه به دنبال خلاص شدن از دستش هستند...

قصه پنجم: اهالی به صورت مشترک یک لنج خریده اند تا در اقتصاد روستا گشایشی ایجاد کنند. در اولین سفر که شماری از شخصیت های اصلی روستا هم سوار لنج هستند وارد محیطی ناشناخته و ترسناک می شوند...

قصه ششم: یک کشتی غریبه وارد ساحل می شود و همه دچار ترس می شوند. غریبه ها وارد ساحل می شوند و جلوی خانه شخصیت اصلی داستان اول چادر می زنند و بساط غذای مفصلی را می چینند. اهالی همیشه گرسنه روستا به نظاره می آیند و کم کم ترسشان می ریزد. غریبه ها به آنها غذا می دهند.این غذا دادن ها ادامه پیدا می کند و مردم دیگر برای ماهیگیری به دریا نمی روند و....

در صورت صلاحدید به ادامه مطلب بروید.

پ ن 1: کتاب بعدی عطر اثر پاتریک زوسکیند خواهد بود.

پ ن 2: نهایتن تا یک ماه دیگر فشار کار کمتر می شود و فرصت ها بیشتر... دلم برای وبلاگ دوستان تنگ شده است. بلاگ اسکای هم ویرایش جدید راه انداخته و به نظرم کمی بهتر شده است. حالا باید کم کم بهش عادت کنم.

ادامه مطلب ...

شازده احتجاب هوشنگ گلشیری

 

پاسی از شب گذشته است و شازده احتجاب روی صندلی راحتی خود نشسته است. با نگاه به عکس هایی که روی دیوار مقابلش آویزان است , خاطراتی از گذشته در ذهنش مرور می شود (پدربزرگ و پدر و مادرش و عمه هایش و البته همسر مرحومش فخرالنساء) و در عین حال رفتار و گفتار کلفتش فخری نیز در ذهنش نقش می بندد. در اخرین لحظات عمر شازده, برخی از مهمترین و تاثیرگذار ترین صحنه های زندگیش پیش چشمش می آید و از لابلای این یاداوریهای غیرخطی و پرابهام و پیچیده , خواننده به تصویری تقریبن قابل درک از داستان و شخصیت هایش دست می یابد.

قدر قدرت

منظورم از قدر قدرت , جد کبیر شازده و اجداد والاتبارش نیست! این تیتر به این خاطر انتخاب نشده است که به مضمون نقد ساختار هرمی قدرت در داستان اشاره کند. این هست و تقریبن همه و حتا خود نویسنده در مورد آن نوشته اند. منظورم این است که این کتاب , رمان قدر قدرتی است! و باز هم نه صرفن از لحاظ تکنیکی یا نوع نثر یا نوع روایت و حتا نه از این بابت که هر جمله اش با وسواس و دقت فراوان روی کاغذ آمده است...که اینها همه هست اما قدرقدرت است چرا که یقه خواننده را چنان محکم می گیرد که رهایی از آن کار ساده ای نیست. انگشت در جاهایی می کند که برای ما ناشناخته است اما اثرش محسوس است.باید در صفحه اولش می نوشتند: خطر خفت شدگی! با احتیاط وارد شوید.

یک ادعای شاذ (دور از ذهن)

فخرالنساء تاثیرگذارترین شخصیت زندگی شازده است. می خواهم به خودم جرئت بدهم و بگویم که شازده عاشق فخرالنساء است. این ادعا قطعن برای بیشتر کسانی که کتاب را خوانده اند کمی ثقیل است , می دانم که رفتار شازده در قبال همسرش بیشتر به جنایت شبیه است تا عشق ورزی! و لذا شاید بار کردن مفهوم عشق به رابطه شازده با زنش چندان منطقی نباشد. دلایل من با توجه به متن اینهاست:

-          در ابتدای داستان (ص9), شازده پیشانی اش را روی کف دستهایش می گذارد تا : ویا آن نگاه های شماتت بار پدربزرگ و مادربزرگ , پدر و مادر و عمه ها, و حتی فخرالنساء را از یاد ببرد. کلمه "حتا" نشانه جایگاه ویژه است.

-          توصیفاتی که از فخرالنساء دارد بسیار دقیق است...اعم از دهان و دندان و نحوه خندیدن و نحوه نگاه کردن و به خصوص خطوط بدن...چه کسی می تواند بخصوص "خطوط بدن" را به این شکل یاداوری کند؟

-          نحوه صحبت کردن شازده با همسرش علیرغم اینکه او همیشه طعنه های کلفت بارش می کند...

-          اصرار بر شبیه کردن فخری به همسرش و عدم قبول مرگ همسر

-          توجه ویژه شازده به دست ها و انگشتان همسر (مثلن ص15 و 50)

-          حسرت داشتن عکس های بیشتر از همسرش و آویزان کردن آن در اتاق (ص93)

-          دوستت دارم صفحه 115

-          حس و شهود خواننده!!

خوشحالم که قبول کردید و قانع شدید! حالا سوال مهم و کلیدی این است که پس حکایت رفتار شکنجه گونه شازده با زنش چیست؟ آیا صرفن بر اساس طعنه ها و کم محلی های فخرالنساء است که شازده به سمت این رفتار کشانده می شود؟ریشه این رفتار متناقض کجاست؟

باقی در ادامه مطلب

مشخصات کتاب من: انتشارات نیلوفر , چاپ چهاردهم 1384 ,تیراژ 6600 نسخه, 118 صفحه, 1800 تومان

ادامه مطلب ...

گاوخونی جعفر مدرس صادقی

 

راوی جوان بیست و چهار پنج ساله اصفهانی است که پنج سال است در تهران در خانه ای مجردی به همراه دو دوستش زندگی می کند.گاهی به کاری مشغول بوده است اما الان به دنبال کار و بیکار است. پدر و مادرش از دنیا رفته اند و از زمان مرگ پدرش در یک سال قبل, مدام خواب پدرش را می بیند و از این بابت کلافه است. شبی تصمیم می گیرد بر تنبلی اش غلبه کند و این خواب ها را بنویسد. وقتی خواب اول را می نویسد یاد چیزهای دیگر و خواب های دیگر می افتد و آنها را هم می نویسد. پنج شب متوالی نخوابیدن (روزها هم در خیابان ها بی هدف می چرخد) او را وارد مرحله ای می کند که تفکیک خواب و بیداری برایش ممکن نیست و...

همه راه ها به زاینده رود ختم می شود

پدر راوی شیفته آب تنی کردن در رودخانه است و معمولن صبح زود به بهانه رفتن به حمام به لب رودخانه می رود و راوی نیز در زمان کودکی همراه او و برای تماشا کردن پدر می رفته است. در همه خواب ها, زاینده رود حضور دارد. راوی در یاداوری مقطعی از زندگی یک سال اخیر و ازدواج نافرجامش, اشاره می کند که هر روز بی هدف در اصفهان می چرخیده و علیرغم میلش مدام با رودخانه مواجه می شود (می توان گفت که زاینده رود اینجا فقط مکان نیست بلکه یک کاراکتر داستان است). حتا در موقعیت های هذیان گونه فصول انتهایی , خیابان لاله زار تهران هم به زاینده رود ختم می شود... 

زاینده رود بنابر اسمش, کاراکتری است که زندگی بخش است, اما از نگاه راوی "زندگی بخشی" این رود مربوط به گذشته است (مثلن سیصد سال قبل) و در حال حاضر توان زایندگی ندارد و یائسه است (داستان در سال 1360 نوشته شده است, الان که اگر زنده باشد در خانه سالمندان است!). پدر در فرازی خواب و بیدار گونه , وقتی شرح آشنایی اش با زنی لهستانی در بحبوحه جنگ دوم جهانی را بازگو می کند, در مقابل نقل زن در خصوص رودخانه ای که از وسط ورشو می گذرد و مانند دیگر رودها به دریا می ریزد عنوان می کند که ما هم یه رودخانه داریم که می ریزه به باتلاق! همانند شخصیت های حاضر در داستان که زندگی شان منتهی به باتلاقی است که هرچه بیشتر در آن دست و پا می زنند فروتر می روند.

در تمام صحنه هایی که زاینده رود توصیف می شود , آب حالتی ساکن دارد و در حالی که می دانیم جریان دارد اما بیشتر شبیه استخر است. هرچند برخلاف ظاهر ساکنش می تواند قهرمان شنا را هم به درون بکشد (مثل باتلاق , مثل زندگی). اگر همه آب هایی که در طول تاریخ از مسیر زاینده رود گذشته اند را در نظر بگیریم قاعدتن مشابه یکی از خواب های راوی, می بایست بزرگترین و وسیع ترین و عمیق ترین دریاچه جهان را داشته باشیم اما می دانیم که حاصل چیز دیگری است! همان گونه که در ما به ازا های فرهنگی چنین رودخانه ای در تاریخ مان چنان تشابهاتی می بینیم... گویی همه راه ها به گاوخونی ختم می شود.

***

بر اساس این رمان , بهروز افخمی فیلمی ساخته است که من ندیده ام. سری قبل از پشت جلد تعریف کردم حالا نقیض آن است! دیک دیویس (شاعر و نویسنده انگلیسی و استاد ادبیات فارسی دانشگاه اوهایو) چنین فرموده است که سبک موجز و روان نویسنده (تا اینجا باهاش موافقم) همان قدر که به تاثیر پذیری او از ادبیات غرب مربوط می شود (تا اینجاش هم مشکلی ندارم!), مدیون آثار کلاسیک نثر کهن فارسی هم هست ... این قسمتش را من حقیقتن متوجه نشدم....بگذریم. مختصری نکات کوچک و بزرگ را در ادامه مطلب آورده ام.

این کتاب برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی است.

مشخصات کتاب من: نشر مرکز , چاپ نهم 1389 , تیراژ 1400 نسخه, 110 صفحه, 2800 تومان

..............

پ ن: پروژه ای که در محل کار مشغولش هستیم باید تا آخر این ماه راه بیافتد!! چند روز دیگه مقامات آن را رونمایی می کنند! واقعیت از نظر من که وسطشم اینه که این پروژه تا آخر سال هم راه نمی افته... یعنی اردیبهشت خوشبینانه! البته نظر من مهم نیست... مهم اینه که آقایون فشار رو گذاشتند و می خواهند بزایانند حالا نر و سترون و اینا حالیشون نیست...اگر کم پیدا هستم صرفن یه این خاطر است.

ادامه مطلب ...

چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟ مهدی رضایی

 

آرمان پاکروان(راوی داستان) معلم جوانی است که ادبیات درس می دهد و همسرش نیز در یک مجله خانوادگی مشغول به کار است و در آپارتمانی زندگی می کنند که یک پیرمرد وبلاگ نویس هم در همسایگی آنهاست. همسایه ای که گاه راوی را خفت می کند تا مطالب وبلاگ یا ایمیل های فورواردی را برایش بخواند. همسرش هم نامه ای طولانی از یکی از خوانندگان مجله را به خانه آورده و بلند بلند می خواند (نامه در مورد بلاهایی است که بر سر دختر جوان آمده است که منتهی به انجام قتلی شده است). راوی که علاوه بر اسم در رسم هم پاک روان است و خودش هم در همان صفحات ابتدایی چندبار به این موضوع اعتراف می کند, دیالوگ هایی با یک موجود ذهنی به نام نسترن دارد در مبحث خیانت و ...و علاوه بر اینها یک مزاحم تلفنی هم هست که همزمان به زن و مرد در باب خیانت طرف مقابل آگاهی می دهد و چندین اتفاق دیگر...

نکاتی چند در مورد کتاب در قالب طنز:

1- آرزوی راوی این است که اثبات کند دیوانه است(ص9) به نظرم به آرزویش رسیده است. اما اگر بگوییم همین که راوی در اثبات حرفش موفق بوده است دلیل بر موفقیت داستان است, در جواب می توان گفت که همان پاراگراف دوم کفایت می کرد... همان جایی که راوی از بلند بلند صحبت کردن زن ولگرد(به زعم راوی) در مترو, در باب قیمت کارش, عصبانی می شود و با او جر و بحث می کند و در انتها به صورت ناجوانمردانه ای مانتوی زن را جر می دهد و از پشت شیشه های مترو برایش بیلاخ نشان می دهد ,مد نظرم است... کفایت داشت! اگر کار زن را گناه بدانیم و مجازاتش را هم درست بدانیم , حکم بلند بلند فکر کردن راوی در قالب داستان چیست!؟

2- در اوایل فصل دوم, راوی در خصوص نامه آن خواننده مجله نکته بسیار مهمی را بیان می کند که باید آویزه گوشمان بکنیم: آهان پس این هم یکی از آن هاست که فکر می کند اتفاقات زندگی اش آن قدر مهم است که همه مردم باید بدانند...  

3- "با تمام نفرتم باز هم دوستش داشتم"(ص21)... جاذبه و دافعه که می گفتند یعنی این ها!  

4- گنجاندن ایمیل های فورواردی (نظیر خوردن جنین در چین ) و یا آوردن عکس های ایمیل(همان شیری که آهوی حامله را شکار می کند و بعد از غصه دق می کند) در داستان انصافن ابتکار جدیدی است... اما هر ابتکار جدیدی لزومن دلچسب نیست. حالا همینجا که صحبت شد, ایمیل خوردن جنین را در چند سال گذشته چندین بار دریافت کرده ام اما چون آدم شکاکی هستم توی کتم نمیره که این واقعی باشه...کسی حجت بهتری داره در این زمینه؟! 

(باقی در ادامه مطلب) 

*** 

مشخصات کتاب: نشر افکار , چاپ اول 1389 , 130صفحه , تیراژ1100 نسخه ,قیمت 3500 تومان 

ادامه مطلب ...