میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

ولادیمیر ناباکوف

در 23 آوریل سال 1899 در یک خانواده اشرافی در سنت‌پترزبورگ متولد شد. خانواده‌ای که اعضای آن از سده‌ی چهاردهم در دربار تزارها حضور داشتند. پدرش روزنامه‌نگار و سیاست‌مداری لیبرال و از اعضای دومای روسیه بود. او به واسطه شرایط خانوادگی از کودکی به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی تسلط پیدا کرد. از نوجوانی سرودن شعر را آغاز کرد و در سال‌ 1916 اولین مجموعه اشعارش را به چاپ رساند. پس از انقلاب، پدرش مقامی در دولت موقت به عهده گرفت اما پس از پیروزی بلشویک‌ها، آنها املاک و سرمایه خود را از دست داده و مجبور به ترک روسیه شدند.

او تحصیلات دانشگاهی خود را ابتدا در جانورشناسی و بعد در زبانهای رومی و اسلاوی در دانشگاه کمبریج به اتمام رساند و سپس به خانواده‌اش در آلمان پیوست. پدرش در سال 1922 در سوءقصدی که  برای ترور پاول میلیوکوف (اولین وزیر خارجه دولت موقت) ترتیب داده شده بود، به دست سلطنت‌طلبان کشته شد. ناباکوف بعدها این نوع مرگِ دلخراش و تصادفی را در سرنوشت شخصیت‌های برخی آثارش به کار گرفت. پس از مرگ پدر، به فاصله کمی مادرش را نیز از دست داد.

در آلمان به تدریس بوکس، تنیس و زبان پرداخت و نویسندگی را با نام مستعار ولادیمیر سیرین شروع کرد. آثارش شامل داستان، شعر، مقالات و ترجمه‌ رمان‌هایی بود که در روزنامه‌های روسی‌زبان برلین یا پاریس چاپ می‌شد. نخستین رمانش را با عنوان «ماشنکا» (ماری) در همین دوران نوشت که در سال 1926 در برلین منتشر شد. نوشتن نمایشنامه و کارگردانیِ آن از دیگر کارهایی بود که در این زمان انجام می‌داد. او برای تأمین مخارج زندگی مجبور بود به سختی کار کند لذا نقدنویسی، تهیه گزارش و کار ترجمه به فعالیت‌های ادبی‌اش اضافه شد. او تا زمان انتشار «لولیتا» در اواخر دهه 50 همواره دچار مشکلات مالی بود.

در سال 1937 با توجه به یهودی بودن همسرش و شرایط سیاسی آلمان، به پاریس نقل مکان و نهایتاً در سال 1940 به آمریکا مهاجرت کرد. در سال 1941 «زندگی واقعی سبایتسن نایت» را به زبان انگلیسی نوشت. او به عنوان حشره‌شناس در موزه تاریخ طبیعی مشغول به کار شد و همچنین در دانشگاه ادبیات تطبیقی تدریس می‌کرد. در سال 1945 به شهروندی آمریکا پذیرفته شد و در سال 1948 به کرسی استادی ادبیات در دانشگاه کرنل نیویورک دست یافت.

در سال 1955 رمان لولیتا توسط چهار ناشر آمریکایی رد شد و ناباکوف آن را در پاریس منتشر و به عنوان نویسنده، شهرت جهانی یافت. سه سال بعد این کتاب در آمریکا چاپ شد. ناباکوف در سال 1960 به سوئیس رفت و باقی آثارش را در آنجا نوشت. او در دوم ژوئیه سال 1977 در سن 78سالگی در لوزان سوئیس از دنیا رفت.

ناباکوف یکی از خوش‌ذوق‌ترین نویسندگان قرن بیستم است. او یک رمان‌نویس نوآور بود که به سبب تسلط به سه زبان از شکل‌های متنوع نوشتاری استفاده کرده است. او همواره به خاطر استفاده از طرح‌های اصیل و پیچیده در کتاب‌هایش و بازی با کلمات و استفاده از هم‌آوایی لغات ستوده شده است.

نظرات 11 + ارسال نظر
شیرین چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام میله
به سلامتی داریم به موعد مبارک زایمان نزدیک می شیم پس
من راستش خوب منظور اون جمله اول رو نفهمیدم. منظور واقعا اینه که باید هر اثر رو دوباره خوانی کرد یا چیز دیگه؟
اگر سئوالم از فرط احمقانگی معذب کننده است لطفا نادیده بگیرینش و هر دو وانمود می کنیم که اصلا چیزی نگفته ام!

سلام
بله ایشالا تا هفته آینده مطلب لولیتا به دنیا خواهد آمد امیدوارم سالم باشه
برداشت من از جمله ناباکوف همین است... خواندن یک‌باره کفایت نمی‌کند... دوباره‌خوانی است که منجر به خوانده شدن کتاب می‌شود متنی که این عبارت از آن گرفته شده است چنین است:
“Curiously enough, one cannot read a book: one can only reread it. A good reader, a major reader, an active and creative reader is a rereader. And I shall tell you why. When we read a book for the first time the very process of laboriously moving our eyes from left to right, line after line, page after page, this complicated physical work upon the book, the very process of learning in terms of space and time what the book is about, this stands between us and artistic appreciation. When we look at a painting we do not have to move our eyes in a special way even if, as in a book, the picture contains elements of depth and development. The element of time does not really enter in a first contact with a painting. In reading a book, we must have time to acquaint ourselves with it. We have no physical organ (as we have the eye in regard to a painting) that takes in the whole picture and then can enjoy its details. But at a second, or third, or fourth reading we do, in a sense, behave towards a book as we do towards a painting. However, let us not confuse the physical eye, that monstrous masterpiece of evolution, with the mind, an even more monstrous achievement. A book, no matter what it is—a work of fiction or a work of science (the boundary line between the two is not as clear as is generally believed)—a book of fiction appeals first of all to the mind. The mind, the brain, the top of the tingling spine, is, or should be, the only instrument used upon a book.”

مهرداد جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 03:38 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام از آنجا که گمان نمی کنم روزی این کتابو بخونم پس منتظر مطلبت می مونم تا ببینیم چی به چیه.شاید با خوندن مطلبت نظرم عوض شد.
با توضیحاتت تازه تونستم بفهمم این جمله چی میگه.
هرچند همیشه خودم زیاد حال و حوصله دوبار خوندن کتاب ها رو نداشتم اما در چند موردی که اخیرا` این کارو کردم به این جمله ایمان آوردم وسعی ام رو میکنم برای خوندن آثار برخی نویسندگان این کارو انجام بدم.

سلام
سعی می‌کنم طوری بنویسم که نظرت عوض نشود. من عاشق بازی رونالدینیو بودم و هستم.
من مدتهاست که برای نوشتن مطلب این کار دوباره‌خوانی را انجام می‌دهم البته گاهی پیش می‌آید که واقعاً به دوباره‌خوانی نیازی نیست و به خواندن بخش‌هایی از کتاب بسنده می‌کنم (این قضیه در مورد حدود ده درصد کتاب‌ها بوده است). البته به همین میزان هم کتاب‌هایی بوده‌اند که برای نوشتن مطلب آنها را سه بار خوانده‌ام.
در حال حاضر مشغول نوبت دوم لولیتا هستم و باید بگویم که بسیار نکات ظریفی دارد که در نوبت دوم به چشمم می‌خورد!

سحر جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 10:51 ب.ظ

Well, naturally I have to write well done Mille who is a good rereader!!!
But seeing these kind of comments makes me a bit bossy, so I 'll accept only English replies!!

thanks

سحر جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 10:54 ب.ظ

برای چی نمیخوای بخونیش مهرداد؟!
من که از روزی که تمومش کردم میگم چقدر اشتباه کردم تا حالا نخوندمش!!!

قابل توجه مهرداد

مهرداد شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 09:31 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام به جناب میله ی عزیز.
پیامی داشتم در جواب خانم خارجی:
پیامم به فارسیه.عرضم به خدمت شما که اولا ما وارد کل کل زبان انگلیسی شما نمیشیم.راحت باشید.
دوما دلیل اونکه گفتم سراغش نمیرم موضوعشه که خوشم نمیاد و یا درواقع باید بگم در حال حاضربدم میاد.
شاید به خاطر این باشه که این کاراکترو تو فیلم ها و کتاب های دیگه دیدم و دوست نداشتم.هرچند شایدهیچکدوم به محبوبیت و قدرت لولیتا نبوده باشه و اصلا لولیتا یه چیز دیگه باشه اما فکر میکنم فرم همینه.شاید من هم مثل چند سال گذشته شما همچنان در اشتباه باشم که سراغش نمیرم اما به هر حال این کتاب برا من جاذبه ای درخوندن ایجاد نمی کنه.
متشکر از شما و همچنین میله.

سلام
تا من بیایم شما سوال و جواب همدیگر را دیده‌اید.
....
پیشنهاد می‌کنم فعلاً به سراغش نروید. وقتی نسبت به موضوعی گارد دارید به سراغ آن نروید.
دیر و زود هم ندارد. من اتفاقاً گاهی تاسف می‌خورم که چرا برخی از کارهای بزرگ را زود دست گرفتم و از خواندن آن نه تنها بهره نبردم بلکه سدی شد برای کارهای مشابه... خوشحالم که این کتاب را الان خواندم.

مدادسیاه شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 03:18 ب.ظ

تعدادی بسیار اندک از نویسنده ها قادرند به زبانی به جز زبان مادری خود شاهکار بیافرینند. ناباکوف یکی از آنهاست.

سلام
آن هم با این ظرافت و پیچیدگی... سرشار از نکات ریز... با بازی‌های فراوان زبانی...مشغول نوبت دوم هستم و از نوبت اول خیلی جالب‌تر است.

سحر شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 03:31 ب.ظ

با جناب مداد کاملا موافقم و با جناب مهرداد ناموافق
البته که اشک ششم بهتر از من میداند در ادبیات و کلا در همه چیز قطعیتی در کار نیست و اساسا "لولیتا" بخاطر کاراکترش افقی تازه و بدیع در ادبیات جهان است!
حال خود مدیر وبلاگ البته حتما مبسوط برایمان خواهد گفت!!

سلام
قابل توجه مهرداد.
همچنین مسئولیت و بار مرا سنگین‌تر از این که هست نکنید

مهرداد یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 10:24 ق.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

میله از لحاظ من خیالت راحت باشه بارت سبکه سبکه .
میخوای اصلا ننویس درباره اش . چطوره ؟ خلاصه ما واسه رفیق کم نمیذاریم.

برای سحر ؛
منتظر مبسوط میمانیم.البته یه تجربه اینچنینی داشتم .مطلب میله درباره کافکا در کرانه بود که به من اثبات کرد که هیچوقت نمی خوانمش.اما مطمئن شدم یک کتاب دیگه از موراکامی میخونم.
لابد الان میگی برو بابا تو اصلا کی هستی اینقدر خودتو تحویل میگیری.و من در جواب باید بگم اینجا محفل دوستانمه و من فقط دارم نظرمو برا دوستام میگم.
شخصیت اصلی رمان عشق سالهای وبا هم در دوران فراقش دختربچه ای رو که پدر و مادر دختر به اون سپرده بودند تصاحب میکنه و همینطور تا جوانی دختر باهاش رابطه داره تا اینکه فیلش یاد هندستون میکنه و میره سراغ عشق دیرینش و دختر آخر خودشو میکشه.این شخصیت نفرتی در من ایجاد کرد که کل فیلم رو هم نابود کرد.فیلم کلا کتاب و موضوع رو به ابتذال کشید و انگار نه انگار فیلمی درباره عشق بود.البته حالا که فکر میکنم تاحدودی مشکل از کتاب خود مارکز هم بوده.
شاید به اشتباه اما حقیقتش اینه که این حسی که شخصیت کتاب مارکز در من ایجاد کرده منو حالاحالاها از هل دادن خودم به سمت لولیتا باز میداره.البته منم کمکش میکنم.
بازم ممنون از لطف شما

سلام
عمراً اگه در موردش ننویسم
در مورد مطلبی که خطاب به سحر نوشته بودی به ذهنم رسید که... در واقع در ذهنم جمعبندی کردم از تمام رمان هایی که تا الان خوانده‌ام و به نظرم شاهکار بوده‌اند... به ذهنم رسید پارامترهایی که موجب می‌شود یک رمان به یک شاهکار تبدیل شود چه چیزهایی است؟ در جوابی که به خودم دادم «قطعاً» اثری از موضوع اصلی داستان نیست! در واقع شاهکار بودن امری مستقل از موضوع است. شاهکارها در واقع مخلوقی کامل (دارای عمق و باصطلاح سه‌بعدی و دارای حجم) هستند که خواننده با خواندن آن این مخلوق را در ذهنش بازسازی می‌‌کند و از هر زاویه‌ای که به آن نگاه می کند تصویر قابل تأملی می‌بیند... این تصویر قابل تأمل می‌تواند شیرین و زیبا باشد و همچنین می‌تواند کریه و حال به هم زن باشد...

سمیرا دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 04:29 ب.ظ

بلاخره بعد سه سال وعده رو وفا کردین
سال 94 من کتابش و خوندم اونموقع پرسیدم کی شما میخونین که نقد کنین گفتین به زودی


سلام
به زودی سال 94 می‌شود الان دیگر در واقع ساعت‌هامون با هم هماهنگ نبوده است
حالا ایشالا بعد از اتمام خوانش دوم شروع به نوشتن خواهم کرد. دیگه سوخت و سوز نداره
مرسی

کامشین سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.kamsin.blog.ir

میله جان سلام
من از همین الان اضطراب دارم که در مورد لولیتا چی می خواهی بنویسی.

سلام کامشین گرامی
خودم هم اضطراب دارم! تا الان ده دوازده صفحه نُت برداشتم... قطعاً مطلب بعدی پیش‌درآمدی به لولیتا خواهد بود و مطلب اصلی به هفته آینده موکول خواهد شد!

مهرداد سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 01:02 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
هفته بعد ؟
پس حالاحالاها درخدمت جناب ناباکوف هستیم.در خدمتیم جناب.
......
خوب سوالی از خودت پرسیدی.حق داری.این پرسش باعث شد به کتابهای مختلفی اینطور فکر کنم و اولین کتابی که به ذهنم رسید قهرمانان و گورها بود.اگه اشتباه نکنم اونجا هم همینطور بود و در واقع کتاب بخاطر موضوعش نبود که شاهکار بود.
متشکرم.
راستی شدیدا دنبال اینم که یه کتابی رو جمع بچه های اینجا حدالامکان باهم بخونیم تابتونیم بیشتر درباره اش حرف بزنیم.راستش کتابخونه هم رفتم اما جز کتاب الیوت هیچکدوم از کتابهایی که درباره اش صحبت کردیم رو نداشت.اما احتمالا گور به گور رو برای این کار تهیه کنم و یا.امیدوارم بچه ها هم همراهی کنن تا از گپ زدن درباره کتابی که میخونیم هم بیش از این لذت ببریم .
خبرم کن.

سلام
امیدوارم هفته بعد! هستیم در معیت ایشان
....
اگر هر بار یکی دو نفر همراه شوند شاید روزی در آینده نه چندان دور چنین اتفاقی رخ بدهد. مطمئناً لذت بیشتری خواهد داشت.
مرسی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد