میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مرد یخین می‌آید- یوجین اونیل

محل وقوع داستان میخانه‌ای کوچک است در حوالی دهه 1930 در آمریکا... در پرده‌ اول نمایش، اکثر شخصیت‌های اصلی داستان در میخانه نشسته‌اند. در واقع روی صندلی‌هایشان به خواب رفته‌اند. آنها آس‌و‌پاس‌هایی هستند که سالهاست در این میخانه جا خوش کرده‌اند. صاحب این میخانه (هاری هوپ) مردی حدوداً شصت ساله است که از بیست سال قبل و پس از مرگ همسرش از خانه‌اش (همین ساختمان) بیرون نرفته است. وجه اشتراک‌ این آدم‌ها که در همان پرده اول با داستان همگی آنها آشنا می‌شویم این است که خیلی وقت است کشتیِ زندگی‌شان به گِل نشسته‌ است! آنها جمع می‌شوند و از دیروزهای باشکوه خود داستان می‌گویند و با چتربازی، نوشیدنی‌ای به دست می‌آورند و مست می‌کنند و در عالم مستی از فرداهایی چون بهشت دادِ سخن می‌دهند. هاری هر شب اِتمام حجت می‌کند که از فردا این بساط مفت‌خوری را جمع می‌کند وهمه باید بدهی‌های خود را بدهند و همچنین خودش نیز از فردا بیرون می‌رود و... باقی افراد هم برای فردا صبح‌شان اهدافی مشابه دارند و خلاصه اینکه تنور جنبش فرداصبح در این مکان گرم است!

شب آغاز داستان، شبی خاص است چون همه درحالی‌که چُرت می‌زنند به انتظار ورود یکی از دوستان خود به نام "هیکی" هستند. هیکی فروشنده حدوداً پنجاه ساله دوره‌گردی است که ظروف آشپزخانه می‌فروشد و سالی دو بار به این مکان می‌آید و همه‌ی پول خود را صرف مشروب‌خوری دوستان می‌کند. یکی از مواقعی که او طبق برنامه حتماً می‌آید همین ایام است که مصادف با تولد هاری است. هیکی آدمی شوخ و شنگ است و با مسخره‌بازی‌های خود همه را سرِ حال می‌آورد و خلاصه اینکه یوم‌اللهِ سورچرانی آنهاست.

بالاخره صبح سر و کله هیکی پیدا می‌شود اما او این‌بار حضوری متفاوت دارد. او نه‌تنها عرق‌خوری را ترک کرده و به قول خودش به آرامش رسیده است بلکه با احساس و ایفای نقشی پیامبرگونه، می‌خواهد دوستان خودش را نیز به بهشت آرامش رهنمون کند. او در این زمینه به دوستانش چه بشارتی می‌دهد؟ این خوش‌خیالی‌ها باعث عدم آرامش آدم‌هاست. کافیست به خودمان دروغ نگوییم و با فردافردا کردن خودمان را گول نزنیم.

هیکی پیامش را می‌دهد اما نتیجه چه خواهد شد!؟...

*****

یوجین اونیل (1888 – 1953) نمایشنامه‌نویس نامدار آمریکایی و برنده نوبل ادبی سال 1936 و برنده چهار جایزه پولیتزر است. او نمایشنامه‌های زیادی در کارنامه خود دارد؛ "مرد یخین می‌آید" در سال 1939 نگاشته شده است و نسخه سینمایی آن توسط جان فرانکن هایمر در سال 1973 و با مدت زمان 239 دقیقه تولید شده است... به‌گمانم یک واو هم جا نیانداخته است!

این نمایشنامه به طور مشترک توسط بهزاد قادری و یدالله اقاعباسی ترجمه شده است.

مشخصات کتاب من؛ انتشارات سپیده سحر، چاپ اول 1380، قطع پالتویی، 199صفحه، تیراژ 3300 نسخه. 

پ ن 1: نمره من به کتاب 3.9 از 5 است. (نمره گودریدز 3.96  از مجموع 6611 رای و در آمازون 4.1 است)

پ ن 2: با چیزهایی که در مورد نحوه نگارش "سیر روز در شب" یا "سفر طولانی از روز به شب" (یکی از معروف‌ترین آثارش) خواندم خیلی علاقمند شدم آن کار را هم بخوانم. کاری که در سراسر آن نویسنده گریه کرده باشد باید چیز جالبی باشد.

 

 

پیامبر و فیلسوف!

تا قبل از ورود بشارت‌دهنده (هیکی) موضوع بشارت اصلاً چیز پنهانی نیست، در واقع بیشتر افراد حاضر به رویاها و امیدهای واهی خود (و به‌ویژه دیگران!) وقوف کامل دارند. راکی (میخانه‌چی و کارمند هاری) داستان را با اشاره به همین مزخرفات روزمره و همیشگی رئیس شروع می‌کند. لاری (آنارشیست سابق و شخصیت فیلسوف نمایش) همان اوایل چنین تحلیلی از وضعیت دوستان حاضر دارد: اون چیزی که همه ما حرومزاده‌های دیوونه رو، چه مست و چه هوشیار، تو زندگی سرپا نگه می‌داره، اون دروغیه که توی امیدهای واهی واسه خودمون می‌سازیم...(ص35) او معتقد است که این آدم‌ها از این طریق ظاهر زندگی خود را حفظ می‌کنند و چنانچه همین امیدهای واهی نیز از آنها گرفته شود دیگر انگیزه‌ای برای ادامه زندگی وجود ندارد.

واکنش دیگران بعد از آمدن هیکی و بیان حرفهایش، با نوعی ناراحتی و نفرت نسبت به او همراه است. او مثل همه پیامبران این تیپی، نوع مهربانی‌اش متفاوت شده است و نمی‌تواند بی‌خیال شود تا یک آدم بدبخت با دروغ سر خودش کلاه بگذارد. او نگاه کردن به آینه و دیدن بدون نقاب خود را یک دوای تلخ توصیف می‌کند. ساکنین میخانه قصد دارند همان کاری که قرار بود فردا صبح انجام بدهند را انجام بدهند اما نه به خاطر حرف‌های هیکی...بلکه چون خودشان همین قصد را داشتند. آنها حرف‌های هیکی را در مورد دیگران صادق می‌دانند اما در مورد خودشان خیر!

آنها بالاخره (در پرده سوم) یکی‌یکی با حالی نزار از میخانه خارج می‌شوندو همان زمان هیکی پیش‌بینی می‌کند که همگی آنها تا شب دوباره برخواهند گشت. شبیه شام آخر مسیح است که پیش‌بینی می‌کند تا فلان زمان مرا انکار می‌کنید! خلاصه اصل مطلب را در بازگشت همه آنها می‌بیند. شاید به عدم آمادگی درونی افراد برای پذیرفتن پیام یا عدم انطباق دنیای بیرون با خواسته‌های درونی آنها اشاره دارد. اگر اینطور است پس اصرارش برای پر دادن این کفترها چیست؟! هدفش به‌زعم خودش این است که کاری کند این آدمها اینقدر با خودشان درگیر نباشند: حالا آزادین که خودتون باشین بی اون که ناچار باشین احساس ندامت یا گناه بکنین یا به خودتون درباره فردایی بهتر دروغ بگین... حالا دیگه فردایی نیست... برای همیشه از شرش خلاص شدین... کشتینش. (ص173)

اینجا دیگر به عهده ماست که بین پیامبر و فیلسوف انتخاب کنیم... از کدام مسیر می‌توان به آرامش رسید.

نکته‌ها و برش‌ها

1)  عنوان کتاب از شوخی‌ هیکی در مورد همسرش وام گرفته شده است. او در هنگام مستی عکس همسرش را به دوستانش نشان می‌داده و گاهی در مورد این‌که همسرش الان با مرد یخین در حال عشقبازی است باصطلاح خودمان شوخیِ ناموسی می‌کرده است! اصطلاح مرد یخین می‌تواند به همین خوشخیالی‌ها و امیدهای واهی اشاره داشته باشد. در واقع همسر هیکی علیرغم همه‌ی مصایبی که در زندگی با هیکی تحمل کرده است همیشه به اصلاح او خوشبین است و هر گندی که هیکی می‌زند به اعتقاد او آخرین گند است و... وقتی هیکی از همسرش و مرد یخین صحبت می‌کند به نوعی به همسرش و پیوندش با این خوش‌خیالی‌ها اشاره می‌کند. به نظرم در انتهای داستان هم شرایط برای بازگشت مرد یخین مهیاست. اگر مرد یخین را کنایه از شناخت افراد از خویشتن بگیریم و اعتراف به مرگ آرمان و آرزوها باز هم انتهای داستان معنادار خواهد بود ولی آن شوخی ناموسی هیکی بی‌معنا می‌شود!

2) مطابق قانونی به نام قانون رینز فروش مشروب در برخی اوقات هفته با مشخصات فیزیکی مکانی که در آن مشروب به فروش می‌رسید مرتبط گردید، بدین ترتیب هتل‌هایی که تعداد اتاق‌های آنها از یک میزانی بیشتر بود امکان فروش مشروب در همه‌ی اوقات شبانه‌روز را داشتند به شرط آنکه مشروب را با غذا سرو می‌کردند. نتیجه آن شد که برخی از مکان‌هایی که چنین شرایطی را نداشتند با اضافه کردن اتاق‌هایی بعضاً صوری و سرو نمایشی غذا مجوز را دریافت کردند و ... این اماکن که به "هتل‌های قانون رینز" معروف شدند به‌مرور به جاهایی بدنام تبدیل شدند. این قضیه یک درس است؛ چگونه یک قانون به وسیله‌ای تبدیل شد در راستای خلاف آن چیزی که تصویب شده بود! انتخاب چنین مکانی برای چنین داستانی هوشمندی نویسنده را نشان می‌دهد.

3) نتیجه بشارت هیکی این است که دیگر مشروب به این آدمها فاز نمی‌دهد و آنها مانند کاپیتان هادوک به دوستشان تورنسل (تن‌تن و پیکاروها) مشکوکند... انگار چیزی درون این مشروب‌ها ریخته است! البته چیزی ریخته نشده است... این درجه ای از هشیاری است که موجب وحشت آنها از زندگی می‌شود و کارهایی که سابق بر این فاز می‌داد دیگر نمی‌دهد!

4) در چند نوبت پاریت (جوانی که مادر آنارشیست خود و گروه آنها را لو داده است) سعی می‌کند کار خودش را با توجه به حرف‌های هیکی توجیه نماید اما هیکی و مایِ خواننده چنین اجازه‌ای را به او نمی دهیم. هیکی معتقد است عمل پاریت هرچه بوده از روی نفرت بوده است. او خیلی به توانایی شناختی خود ایمان دارد و مایِ خواننده نیز چنین احساسی نسبت به او داریم. جذابیت کار این است که ما نیز به همراه خود هیکی در انتهای داستان آن دوای تلخ را مزه‌مزه می‌کنیم. جایی که خود هیکی هم پایش می‌لغزد و در اعترافاتش، پرده از جلوی چشمانش برای لحظاتی کنار می‌رود... در تمام این مدت نتوانسته است متوجه تفاوت عشق و نفرت در وجود خودش بشود... اینجا هم خیلی کوتاه و گذرا چنین کشفی حاصل می‌شود. بسیار کوتاه... به حدی که ممکن است خواننده در خوانش اول متوجه این قضیه نشود!

5) لاری با خودش عهد کرده است تا در جامعه‌ای که حکومتش این است "عضو مفیدی" نباشد. او هیچ کاری نمی‌کند. تنهایی و انزوا را دوست دارد و به فکر آن است که روزی مرگ خواهد رسید و او به آرامش دست خواهد یافت. انگار گور خودش را کنده باشد و بالای گور نشسته و به عدم خیره شده باشد! او تمام تلاشش را می‌کند تا از قضاوت و هر عملی از این دست برکنار بماند و به نظر می‌رسد که در کارش موفق است اما او هم هنگامی که خشم‌اگین سخن می‌گوید، برای لحظاتی از ریل خارج می‌شود و پایش به قضاوت و دادن حکم باز می‌شود. او نمی‌خواست ببیند اما چشمانش باز شد و دید و همین به قول خودش ادامه زندگی‌اش را جهنم خواهد کرد.

6) مصالح ساختمانی یه جامعه آزاد آرمانی باید خود آدما باشند و آدم نمی‌تونه با ملات لای و لجن معبد مرمری بسازه وقتی روح ادمیزاد تو لای و لجن دست و پا می‌زنه، هنوز خیلی مونده به عرش فکر کنه. (ص48)

7) بعد از تمام شدن ماجراها فضا دوباره مهیا می‌شود تا هاری "امید" را به خودش و دیگران تزریق کند و اینجاست که عرق دوباره گیرایی خود را باز می‌یابد.

8) هرگونه تغییر که از برون به فرد تحمیل شود، در صورتی که فرد از درون آمادگی پذیرش آن را نداشته باشد، از جانب آن فرد به نوعی مکانیسم دفاعی منجر می‌شود.

9) ... تو طبیعتاً آدم کم‌بنیه‌ای هستی ولی اگه هر شب قبل از صبحانه یه چتول عرق سگی بخوری و اگر هم بتونی جلو خودت رو بگیری و تن به کار ندی ممکنه صدوبیست سال عمر کنی. هشیاری و کاره که آدما رو جوون‌مرگ می‌کنه (ص88) این البته توسط یکی از شخصیت‌ها و از قول پزشکی الکلی بیان می‌شود. آوردن این بند فقط کارکردی طنزآمیز دارد و بنده هیچ مسئولیتی در قبال بدآموزی آن ندارم!

 


نظرات 16 + ارسال نظر
درخت ابدی یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 11:00 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
به نظرم، این کار ویژگی‌های تمام‌عیار یه اثر ناتورالیستی رو داره.
از اونیل "میمون پشمالو" رو خونده‌م که دردناک بود و باعث تامل.
ترجمه‌ی عنوان نمایش‌نامه رو نمی‌پسندم و اصلا نمی‌رسونه. حتا با توجه به توضیحاتت، بی‌ربط و غلط به نظر می‌رسه. تا جایی که دیدم، این تعبیر چیزی شبیه به شوخی اوایل قرن بیستمی در مورد پستچی و شیرفروشه، وقتی خانم خونه تنهاست. نمی‌دونم چی می‌شه جاش گذاشت. ظروفچی محله بیشتر بهش می‌خوره تا عنوان کار.

سلام
در مورد ترجمه عنوان توضیحاتی توسط مترجم داده شده است و به نظرم قانع کننده آمد... آیس‌من و میلک‌من را دیدم ولی در نهایت آن ظرافتی که کلمات عنوان نمایشنامه در انگلیسی دارد به طور کامل به فارسی درنمی‌آید.
The Iceman Cometh
نوع آمدنش کمی متفاوت است.

مهرداد دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:21 ق.ظ http://painofbeing.blogfa.com

سلام دوست عزیز
امروز بعد از مدتهای زیاد که دنبال شاهکار سلین می گشتم (البته عملن نمی گشتم ولی تو فکرش بودم و طلبش می کردم!) کنار بساط دستفروش سر ایرانشهر پیداش کردم.
نمی دانی چه وجدی داشت...ذوق زده خریدمش و آمدم تو اینترنت یه جستجویی بکنم در مورد ترجمه (واحتمالن ترجمه هاش)ولی به همین ترجمه فرهاد غبرایی رسیدم و از سویی دیگر به وبلاگ خوب و پربار شما.
از آشنائیتون خوشحالم و امیدوارم لحظات خوبی رو با متن ها و معرفی های شما سهیم باشیم

سلام بر شما
توی فکرش که باشی خودش را بالاخره نشان می دهد! سفر به انتهای شب... کاملاً حس‌تان را درک می‌کنم. خودم هم تجربه‌اش کردم.
همین یک ترجمه را دارد و ترجمه بسیار خوبی هم هست.
هنگام خواندن جای من را هم خالی کنید

قاسم طوبایی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:40 ق.ظ

سلام
طبق المعمول ! از نوشته شما لذت بردم. اصلا لذتناک است این نوشته های شما...
و اما سوال من. اصولا شما نوشته هایتان را از ذهنتان و به یکباره مینویسید(منظورم ییهویی است!) یا طبق عکس موجود در متن اول یادداشت برداری میکنید و بعد نظم میدهید و بعد به اینجا منتقل میکنید؟
عکس، که اینجور میگوید.

سلام
اول توی کتاب علاماتی می‌زنم و بعد از خواندن کتاب (اگر نخواهم دوباره بخوانم) آن بخش‌ها را مجدد می‌خوانم و برخی از آنها را به کاغذ منتقل می‌کنم و بعد شروع می کنم به نوشتن...
نوش جان

رها دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام دوست گرامی
شیخی را گفتند: اگر کسی در حالت مستی بمیرد و در دوزخ مست بماند و در روز محشر مست حاضر شود و در پرسش اعمالش مست باشد چه می شود؟
اشک از چشمان شیخ جاری شدو گفت: این عرق اصل اصل است از کجا خریدید؟

به نظر من آرامشی در کار نیست. نه در زندگی فیلسوفانه و نه در زندگی پیامبرانه. وقتی چیزی در ساختار و نظام آفرینش تعبیه نشده باشد، چطور می توان به آن دست یافت. بزرگترین خیانت در حق انسان دادن وعده هایی است که تحقق ناپذیرند. اصلآ وجود ندارند.
شاید هم عامل اصلی پناه بردن به مشروبات الکلی و مواد مخدر و ... ریشه در همین القاء وجود خوشبختی، آرامش و معنا باشد و وقتی کسی فکر کند که او لایق رسیدن به چنین آرامش و خوشبختی​​ یی نبوده (حال به هر دلیل) به مرز فروپاشی روانی نزدیک خواهد شد. غافل از اینکه اصلآ نه خوشبختی و نه آرامشی هرگز وجود نداشته است.
یکی از مفاهیم فلسفه ژاک لاکان "ابژه پتی آ" نام دارد که دقیقآ به همین مسئله اشاره دارد.
ببخشید زیاد پرحرفی میکنم.
ممنون از معرفی کتاب

سلام رهای گرامی

سوالاتی که از شیوخ پرسیده می‌شود معمولاً پاس‌هایی طلایی است که شیوخ گل‌زن می‌بایست درصد قابل توجهی از این پاس‌ها را به گل تبدیل نمایند تا الگوی خوبی برای برخی باشند!
آرامشی که از کامنت شما برداشت می‌کنم "آرامش مطلق" است. بله آرامش مطلق نداریم چون وضعیتی را سراغ ندارم که در آن دلهره و اضطراب صفر باشد. برخی می‌گویند گور! لاری در این داستان چنین نظری دارد. اما در گور یا ما وجود نداریم که خودبه‌خود موضوع آرامش منتفی است یا این‌که نوعی وجود خواهیم داشت که در آن صورت خودش اول ماجراست!! وجود با اضطراب عجین است. اما معمولاً وقتی ما از آرامش حرف می‌زنیم میزان نسبی آن را مد نظر داریم. خوشبختی نیز به همچنین.
عرق اصل هم چنین حکمی دارد! گمانم هیچ چیز ناب و خالصی در این جهان وجود نداشته باشد!
موفق باشید

مجید مویدی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 11:17 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

سلامِ دوباره بر میله ی گرامی
از اونیل هیچی نخوندم میله جان، اما طبق معرفیت، فکر کننم اگه قرار باشه ازش بخونم، اول همون "سفر طلانی از روز به شب" رو بخونم. هم عنوانش برام جذابه، هم توضیحی که درباره ش دادی.
+ راستی، توی برچسب ها، یکیش خیلی با نمک و جالبه ها: "کارنامه کامیاب پیامبران" :)).
ممنونم بابت معرفیت

سلام بر مجید عزیز
من هم تا قبل از این کار چیزی از ایشان نخوانده بودم.
آن کاری که اشاره کردی به نوعی به زندگی شخصی خود نویسنده برمی‌گردد. ظاهراً همسر اونیل گفته است که نویسنده در طول مدتی که آن نمایشنامه را می‌نوشته است گریه می‌کرده.
هاهاها... یادی از گذشته‌های خیلی دور کردم با آن برچسب!
سلامت باشی

سمره سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام
مطلب رونمیخونم چون دوست دارم اول کتابوبخونم
حالا حالا هاهم نمیشه
پس الان فقط خداقوت

سلام
شما فلاسفه به این حالت چه می‌گویید؟! احاله به محال!؟
البته شما ثابت کرده‌اید که وقتی اراده کنید کتاب‌ها را به هر نحو ممکن پیدا کرده و می‌خوانید.
سلامت باشید

سمره چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 09:39 ب.ظ

سلام
ممنون من فقط علاقمندبه فلسفه ام
این هم که گفتید(احاله به محال) بلدنیستم فقط امیدوارم محال نباشه وبشه کتاب روبخوانم
ممنونم

سلام
حتماً محال نیست.

zmb چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 11:05 ب.ظ

سلام
به نظر من آرامش موجوده... خیلی نزدیک و گستروه، آدم باید بخوادش، میوفته توش، مثل زیرآبی رفتن
خلاصه که هست، یعنی همینجا ... قبل از گو و بدن عرق واق واقی

سلام
به‌طور نسبی قابل تصور است که وضعیت‌هایی که آرامش بیشتری نصیب ما می کنند در اطراف ما وجود دارد... از آغوش پدر و مادر و همسر و...گرفته تا یک کتاب یا یک فیلم خوب یا یک مسافرت خوب یا یک پیاده‌روی در کوه و...
همینجا یعنی همین اینجا!؟ طبعاً اینجا هم به نسبت آئین عبادی سیاسی فردا آرامش بیشتری به آدم می دهد

مداد سیاه پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 08:35 ق.ظ

این همه فلسفه برای یک جمع الکلی زیاد نیست؟

سلام
یک لحظه به طول زمانی فیلمی که ساخته شده فکر کنید: 239 دقیقه!
به نظرم این همه زیاد نیست! فقط می ماند مشخصه الکلی بودن جمع که آن هم مانعی نیست... یاد شوایک (ره) افتادم که نوع آشامیدن الکل اینا پیش اون و شخصیت‌های آن داستان سوسول‌بازیه! و اونجا هم حرفها و افکار نغز زیاد می‌بینیم منتها چاشنی طنزش مثل میزان الکلش بیشتر بود
از شوخی که بگذریم در این جمع الکلی یک روزنامه‌نگار جنگی سابق، یک سردبیر سابق، یک فعال آنارشیست سابق، یک افسر پلیس سابق، یک افسر ارتشی سابق، یک فرمانده سابق جنگ بوئر، یک بلیط‌فروش سابق سیرک، یک دانشجوی سابق حقوق هاروارد و امثالهم حضور دارند و به نظرم متناسب بود.

مهرداد اول اشک ششم پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 02:33 ب.ظ

سلام
من همان مهردادم ولی لازم شد نسب اجدادم را نیز در اینجا که مهردادی دیگر وجود دارد بیان کنم.
...........
خودمانیم با این لیستی که شما اعلام کردید عجب الکلی های فرهیخته ای دور هم جمع شده اند.
کتاب واقعا روی نکته مهمی دست گذاشته است .
راستش در پست قبل از بس کامنت گذاشته ام که چیزی برایم نمانده است.
پس بیش از این مصدع اوقات نمی شوم.
میله جان لطف کن کتاب های بعدی رو اعلام کن ما خودمون رو گرم کنیم.

سلام
کار خوبی می‌کنید که از تشابه اسمی جلوگیری می‌کنید.
.......
کتاب بعدی خزان خودکامه یا پاییز پدرسالار از گابریل گارسیا مارکز است.
به گمانم تا فردا یک انتخابات جدید خواهیم داشت تا کتاب‌های بعدی را مشخص کنیم. آماده باشید!

بندباز پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 05:27 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام بر میله ی گرامی
با توصیفی که از فضای داستان داشتید، به نظرم رسید که تمام آدم ها الکلی هستند! این الکلی بودن لزوما نباید مصرف چیزی باشد، می تواند حتی فلسفه باشد! هر چیزی که انسان را از واقعیت اطرافش دور کند مخدر و مسکن است. راهی ست برای فرار از چیزی که توان رویارویی با آن را نداریم.
راستش تا حدی خیلی خوب ( در تجربه) معنی این رها شدن را بعد از روبه رو شدن با خود، می فهمم. این جنگیدن لعنتی درونی که به واقع انرژی خیلی زیادی از عمر آدم را بی دلیل صرف می کند برای رسیدن به آن فرداهای کذایی!...
فکر می کنم این کتاب در این وقت مناسب برای من معرفی شده است. ممنونم از شما. خیلی زیاد

سلام بر بندباز
نکته جالبی بود. ما نخورده‌مستان هم به نوعی مخاطب این قضیه هستیم.
با توضیحی که دادید به نظرم از خواندن این نمایشنامه استفاده خواهید کرد و منتظرم که بعد از خواندن نظرات‌تان را اینجا ببینم. فقط امیدوارم به کتابخانه های شهرتان

بندباز پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 05:30 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

و یک نکته که ناگفته ماند. من هنوز هم نتوانستم به ترجمه ی عنوان کتاب ارتباط برقرار کنم... خیلی گنگ بود برایم. و البته که این گنگی را باید بعد از خواندن کتاب دید که هنوز پابرجاست یا نه؟
آن اثر دیگر هم با همین وصف که نویسنده در تمام مدت نوشتنش گریسته است، بسیار متاثرکننده ست!... دارم تصورش می کنم... باید بروم سری به کتابخانه های شهرم بزنم.

فکر می‌کنم گنگی مورد نظر بعد ز خواندن کتاب به نوعی برطرف خواهد شد. ترجمه‌اش که به نظرم مشکلی ندارد و کاملاً منطبق بر عنوان انگلیسی است اما خود عنوان ابتدا به ساکن برای خواننده گنگ است که بعد از خواندن داستان به یک سوال شفاف تبدیل می‌شود! و آن وقت است که خواننده به فکر خواهد افتاد... در آن زمان توضیحات مترجم و همچنین امیدوارم مطلبی که من نوشتم کمی به حل این سوال کمک کنند.

سحر پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:50 ب.ظ

1. قضیه عنوان برای من هم مثل بندباز گنگ بود!
2. زندگی سراسر مبارزه ی اونیل و الکلی بودن خودش کاملا در آثارش نمود دارد. "سیر دراز روز در شب" از برجسته ترین نمایشنامه های قرن بیستم است و در کنار سنت نمایشنامه نویسی کسانی مثل میلر و ویلیامز و آلبی و وایلد و چند تایی دیگر قرار میگیرد و روی نسل های بعدی هم خیلی تاثیر می گذارد.
می دانید که بنده کارشناس تئاتر اینجا هستم
3.نمی دانم چرا اما کمی یاد راسته ی کنسروسازی افتادم ... ماجرای نمایشنامه جالبه! هیکی خودش چه گندی زده؟!
4. اون قضیه کارنامه کامیاب پیامبران رو نفهمیدم

سلام
1- عنوان انگلیسی را ذیل کامنت مداد آورده‌ام. ترجمه اش که به ظاهر مشکلی ندارد. فکر می‌کنم باقیش دیگر به خواندن کتاب بازگردد. آنجاست که تا حدودی مسیری که باید به آن اندیشید تا عنوان از گنگی به در آید مشخص شود.
2- ممنون از توضیحات شما. می‌دانستم خودش هم آدم تشنه‌ای بوده است اما توضیحات شما نشان می دهد که خیلی تشنه بوده است و عرصه‌های تجربه را درنوردیده است!
3- در راسته کنسروسازی هم گروهی الکلی و باصطلاح چترباز حضور داشتند که یکی از آنها افکار قابل توجهی داشت. انتظار نداری که خطای هیکی را جار بزنم!
4- طبعاً صحنه آخر نشان از ناکامیابی هیکی دارد ولی آیا می توان گفت او پیامبر ناموفقی بوده است!؟ روی آن برچسب کلیک کرده‌اید؟

محبوبه الف شنبه 24 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 09:23 ب.ظ http://2zandarman.blog.ir/

مانده‌ام که مردم از چه چیزی بیشتر وحشت دارند. من که می‌گویم مردم بیشتر از هر چیز از این وحشت دارند که قدم تازه‌ای بردارند یا حرف تازه‌ای بزنند.
جنایت و مکافات داستایفسکی
سلام
این کتاب را باید و باید و باید تهیه کنم و بخوانم : ) و دیگر سخن، ممنونم ازنوشته های خوبتان

سلام
در موقعیت و وضعیت جدید قرار گرفتن طبعاً آسان نیست... خیلی‌ها دوست ندارند از حالت تعادلی که در آن به سر می‌برند خارج شوند چون در این صورت برای رسیدن به تعادل بعدی باید کلی استرس را تحمل کنند... تجربیات اطراف هم انتخاب آنها را تایید می‌کند!! خیلی‌ها را دیده‌اند که به تعادل بعدی نرسیدند...
امیدوارم بعد از خواندنش هم با همین شدت راضی باشید و من در این صفحه نظرات شما را ببینم. ممنون رفیق

بندباز شنبه 24 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 10:09 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام
در خصوص این کتاب، از کتابخانه ی شهر من، آبی گرم نشد. ظاهرا باید مهاجرتی کنم به شهر شما و به لطف طرح های تشویقی کتابخوانی، از یکی از کتابخانه های شما قرضش بگیرم!...

سلام
کتابخانه‌ها گزینه‌های خوبی هستند برای این تیپ کتاب‌ها... البته راه‌های رسیدن به کتاب متعدد و زیاد است.

قاسم طوبایی یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 02:01 ب.ظ

ظاهرا به لطف وبلاگ شما دایره دوستان من هم دارد گسنرده تر میشود...
این یکی دو روزه وبلاگ بندباز را زیر و رو کردم و به راهنمایی ایشان دو فیلم کوتاه دیدم.edmond , manoman
دوستانتان هم مثل خودتان با ارزشند...

سلام
این از محاسن وبلاگ است

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد