میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

متعهد- الیزابت گیلبرت

اگر "الیزابت گیلبرت" را در کتاب Eat Pray Love به یاد داشته باشید کار من برای معرفی این کتاب راحت‌تر می‌شود، در غیر این صورت باید شرح مختصری از آن کتاب بدهم. در آنجا خواندیم که الیزابت بعد از جدایی از همسرش، سفری یکساله به ایتالیا و هند و بالی انجام داد و در واقع آن کتاب، حاصل تجربیات چنین سفری بود؛ جستجویی که الیزابت برای شناخت خود و یافتن تعادل در زندگی و افکارش انجام داد. در ایتالیا در کنار یادگیری زبان به دنبال کسب هنر لذت بردن از همه چیز از جمله غذا بود و در هند به دنبال کسب تجارب روحی و معنوی و در بالی به دنبال آرامش و... در همین بالی بود که یا یک مرد میانسال برزیلی به نام فیلیپه آشنا شد و به این نتیجه‌گیری رسید که: گاهی از دست دادن تعادل به خاطر عشق، بخشی از یک زندگی متعادل است. 

خُب حالا می‌رسیم به این کتاب! الیزابت و فیلیپه مدتی را با یکدیگر همینجوری زندگی کردند و سفر رفتند و عشق دنیا را... تا اینکه یکی از دفعاتی که آنها با یکدیگر به آمریکا بازمی‌گشتند ماموران فرودگاه به فیلیپه گیر دادند، گیردادنی! طبعاً چون این ماجرا مربوط به خیلی قبل از سر کار آمدن ترامپ است ممکن است بپرسید چرا؟! به این دلیل که فیلیپه ویزای سه‌ماهه‌ی تجاری می‌گرفت و قبل از اتمام مدت ویزا با پول لیزا (احتمالاْ و بنا به قراین) یک سفری بر بدن می‌زدند و سپس ویزای سه‌ماهه جدید می‌گرفتند و دوباره به خانه‌شان در آمریکا (خانه‌ی لیزا) برمی‌گشتند... اما افسران اداره مهاجرت حواسشان جمع بود و سر بزنگاه جلوی این دور زدن قانون را گرفتند! حالا تنها راه ادامه‌ی وضعیت سابق، ازدواج است... اما الیزابت با توجه به تجربه‌ی قبلی میانه‌ی خوبی با ازدواج ندارد. حال چه باید بکند؟!

الیزابت تصمیم می‌گیرد پیرامون ازدواج تحقیق کند؛ او یک محقق حرفه‌ای نیست، جامعه‌شناس و روانشناس هم نیست، اما چون تجربیات گذشته‌اش به او نشان داده است که هرچه بیشتر در مورد یک موضوع خاص یاد بگیرد، کمتر از آن می‌ترسد، امیدوار است که این تحقیقات موجب کاهش بیزاری عمیقش از ازدواج گردد. کتاب متعهد حاصل این تحقیقات و سفرها و اتفاقاتی است که در این فاصله تجربه می‌کند.

کتاب دارای فصولی با عناوین ازدواج و انتظارات، ازدواج و تاریخ، ازدواج و دلباختگی، ازدواج و شورش و... است. نویسنده در این کتاب نیز مثل کتاب قبلی خیلی ساده و رُک به بیان افکار و احساساتش پرداخته است و به نظرم خواندنش برای کسانی که به هر صورتی با پروژه ازدواج مرتبط هستند یا بعداْ ارتباط می‌یابند، خالی از لطف نیست. البته مسیری که نویسنده بعدها و در حال حاضر طی می‌کند، کاملاً در این کتاب قابل ریشه‌یابی است. احتمالاً چنانچه نویسنده بخواهد تجربیات اخیرش را روی کاغذ بیاورد ما باید آن را به زبان اصلی بخوانیم و امکان خواندن ترجمه‌ی روان فارسی آن (همانند این کتاب) میسر نخواهد بود.

در ادامه‌ی مطلب به برخی زوایای کتاب که برای من جذاب بود خواهم پرداخت.

*******

 مشخصات کتاب من: ترجمه مهرداد بازیاری، انتشارات هرمس، چاپ اول 1395 ، ۳۳۹ صفحه، قطع جیبی

پ ن ۱: نمره کتاب در سایت آمازون 3.9 و در گودریدز 3.4 از ۵ است. نظر من به نظر آمازون نزدیک‌تر است! من حتی با توجه به شرایط موجود 0.1 بیشتر هم می‌دهم یعنی نمره کتاب از نگاه من 4 است.

پ ن ۲: اواخر سال قبل درگیر یک گروه چینی بودم و حتا ۲۹ اسفند هم سر کار رفتم و حتی فرصت جواب دادن به کامنت‌های دوستان فراهم نبود. از این بابت عذرخواهی می‌کنم.

پ ن ۳: چینی‌های فوق‌الذکر 15 فروردین دوباره خواهند آمد!

پ ن ۴: سال نو همه دوستان مبارک. یک بهاریه طلب این وبلاگ و خوانندگانش... که در اولین فرصت ادا خواهد شد. 

 

ازدواج مدرن – ازدواج سنتی

در بخشی از کتاب، گیلبرت در سفر به ویتنام و حضور در دهکده‌ای قدیمی با برخی زنان، پیرامون ازدواج و مناسک سنتی آنها صحبت می‌کند و از طرفی با یادآوری برخی تطورات در نهاد خانواده و ازدواج، یافته‌هایش را با اطلاعاتش پیرامون ازدواج در جوامع مدرن مقایسه می‌کند. من اگر بخواهم این یافته‌ها را طبقه‌بندی کنم به چنین نتایجی خواهم رسید:

الف) ازدواج در جوامع سنتی مرکز ثقل عاطفی افراد نیست درحالیکه در جوامع مدرن شخصی که برای ازدواج انتخاب می‌کنید معرف شخصیت خود شماست و وقتی از یک زن مدرن غربی سوال کنید که چطور با شوهرت آشنا شدی، قطعاً یک روایت کامل و پیچیده و عمیق شخصی می‌شنوید. در حالیکه همین سوال از یک زن در جامعه سنتی چنین جوابی نخواهد داشت؛ داستانی مبهم از حضور اتفاقی یک فرد و سر گرفتن ازدواج...

ب) ازدواج در شکل سنتی بر این فرضیه‌ی اساسی مبتنی است که هیچ فرد خاصی در هیچ جای دنیا منتظر شما نیست تا زندگی‌تان را به طرز اعجاب‌انگیزی کامل کند. اما آدم‌های زیادی هستند که می‌توانند ضامن یک رابطه محترمانه باشند.

پ) در جوامع سنتی به جای اینکه فرد اهمیت خاصی در فرایند ازدواج داشته باشد این "نقش" فرد است که از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. هرکس باید با انجام دادن وظایفش به بهترین وجه به جامعه کمک کند. نقش مادری و نقش پدری است که اهمیت ویژه دارد.

ت) در جوامع سنتی انتخاب‌ها محدود است و به همین واسطه آرامش بیشتری قابل دستیابی است درحالیکه با گسترده شدن قدرت انتخاب در جوامع مدرن، استرس و تنش ناشی از "انتخاب" گریزناپذیر است.

ث) با ورود فاکتور عشق به ازدواج در جوامع مدرن و انتظاری که آدم‌ها از عشق دارند به نظر می‌رسد انتظارات از ازدواج بسیار بیشتر از جوامع سنتی است. این‌که کشتی ازدواج، توانایی و ظرفیت بارگیری چنین انتظاراتی را دارد البته مسئله‌ای دیگر است.

ج) ازدواج بر پایه‌ی عشق (تحولی که به تدریج به یک امر بدیهی تبدیل شده و می‌شود درحالیکه در گذشته چنین نبوده است) مثل خود عشق شکننده است. هرچیزی که توسط دل، به دلایل رازآمیز و ناشناخته انتخاب می‌شود این احتمال را دارد که به همان دلایل رازآمیز و ناشناخته کنار گذاشته شود. پس خیلی طبیعی است که در گذار از شکل سنتی به شکل مدرن، آمار طلاق در جوامع گسترش یابد. لذا من این‌گونه برداشت می‌کنم که جهت تحلیل افزایش آمار طلاق نباید بیهوده به دنبال پارامترهای اقتصادی و فرهنگی و چه و چه بچرخیم! وقتی دلیل شکل‌گیری ازدواج زایل می‌شود طبیعی است که به طلاق منتهی شود.

ازدواج شورشگرانه

گیلبرت همان‌طور که از متن برمی‌آید تا صفحه ۳۰۰ علیرغم تلاشی که برای آشتی با ازدواج انجام می‌دهد، به همدلی لازم برای ازدواج نرسیده است و این را صراحتاْ به زبان می‌آورد. در واقع همه‌ی یافته‌های تحقیقاتش مواد و شرایط لازمی است که البته کفایت ندارد؛ شرط کافی وقتی رخ می‌دهد که نهاد ازدواج را به یک نوع شورش برعلیه سه قدرت اصلی حاکم بر زندگی یعنی حکومت، مذهب و جامعه تعبیر می‌کند. او معتقد است ما به دلایلی کاملاْ شخصی عاشق کسی می‌شویم و او را انتخاب می‌کنیم و بالاتر از همه‌ی چیزهای دیگر قرار می‌دهیم و چنین صمیمیت تنگاتنگی برای دیگران (آن سه قدرت بالا) که حسرت کنترل کردن ما را دارند دیوانه‌کننده است:

مسیحیت اولیه آشکارا مردم را به تجرد تشویق می‌کرد اما اکثر مردم قاطعانه راه خودشان را رفتند و در نهایت رهبران مسیحی کوتاه آمدند، کمونیست‌ها هم همینطور، فاشیست‌ها هم همینطور و خیلی‌های دیگر...

او معتقد است که علیرغم حملات جدی برحی مذاهب (مثل مسیحیت اولیه و بودیسم) به ازدواج و ارزش‌های خانواده که مثال‌هایی از آن در کتاب آورده شده است, اینک قرن‌هاست مسیحیت محاقظه‌کار در جهان غرب طوری رفتار می‌کند که انگار فرهنگ و سنن ازدواج و ارزش‌های خانواده تراشیده ذهن آنهاست. درخصوص جامعه نیز او این اعتقاد رایج را افسانه می‌خواند که جامعه مبدع ازدواج است و آدمیان را وادار می‌کند که با هم پیوند بیابند. او ازدواج را در نهایت به نوعی بازی تشبیه می‌کند که قدرتمندان قوانین آن را تعیین می‌کنند و مردم از آن تبعیت می‌کنند اما وقتی به خلوت و حریم خصوصی خود وارد می‌شوند هرکاری که دوست دارند انجام می‌دهند.

به نظرم می‌رسد چنین تعبیری از ازدواج بالاخره موجب آشتی او با این امر می‌شود و این یک دلیل دیگر است که انتخاب یک مسیر جدید توسط الیزابت گیلبرت، برای من (منهای برخورد اول) چندان عجیب و غریب جلوه نکرد. او یک شورشی است!

برداشت‌ها و نکات تستی

کتاب حاوی جملات و نکات فراوانی است که من به چند فراز مستقیم و غیر مستقیم اشاره می‌کنم:

 د) در حال حاضر لباس عروس، از دارغوزآباد سفلی تا نیوهمپشایر علیا، سفید پف‌دار است. بد نیست به این فکر کنیم که از چه زمانی و چطور چنین همنوایی‌ای به وجود آمد. مش‌قاسم اون تفنگ منو بیار!!! ...خارج از شوخی این یکسانی در کمتر از دو قرن جالب توجه است.

 ح) حضور شاهد در مراسم الان خنده‌دار است اما قبلاْ که ازدواج، بیشتر نوعی قرارداد اقتصادی بود طبعاْ اهمیت ویژه‌ای داشت.

 گ) گیلبرت یا اشاره به جنگ جهانی دوم می‌گوید: ما مطلقه‌ها شبیه ژاپن قرن بیستم هستیم بین فرهنگ قبل و یعد از جنگ یک حفره بزرگ پر از آتش و دود است. (ص۹۵)

 ی) یک ضرب‌المثل لهستانی: قبل از رفتن به جنگ یک‌بار دعا کن، قبل از رفتن به دریا دوبار دعا کن و قبل از ازدواج سه‌بار!

 و) وقتی دلباخته کسی می‌شوید واقعاْ به دنبال آن شخص نیستید، بلکه گرفتار افکار خودتان شده‌اید، مست رویای تکامل هستید که آن را روی یک غریبه مجازی فرافکنی کرده‌اید. در چنین شرایطی تمایل داریم هر چیز تماشایی را که از عشقمان می‌بینیم باور کنیم، خواه واقعیت داشته باشد و خواه نداشته باشد. ... وقتی سالها بعد گرد و غبار فرونشست احتمالاْ از خودمان می‌پرسیم:«به چی فکر می‌کردیم؟» و معمولاْ جواب این است:«تو اصلاْ فکر نمی‌کردی». (صص ۱۱۴و ۱۱۵)

 الف) آن قدر باتجربه بودیم که بدانیم رابطه‌ها بالاخره پایان می‌یابد و تظاهر به این‌که این اتفاق هرگز برای ما پیش نخواهد آمد کار بچه‌گانه‌ای است. (ص132)

 ش) شبهه‌ای یا این مضمون از قول شخصی به نام لیونل تایگر در کتاب طرح می‌شود که بابا هرچیزی (اعم از غذا و ورزش و کار و...) که نتایج آن در پنجاه درصد موارد یه فاجعه منجر شود حتماْ توسط نهادهای ذیربط (مثلاْ دولت) ممنوع اعلام می‌شود با این شرایط واقعاْ عجیب است که ازدواج همچنان قانونی است!

 ن) نویسنده در یک منطقه روستایی در آسیای جنوب شرقی سبک خاصی از مناسک عروسی را مشاهده و شرح می‌دهد (ص۱۶۳) که من عیناْ در یکی از روستاهای نیشابور آن را تجریه کردم... دنیا به نظر چندان بزرگ نیست!

 ک) کنجکاوم بدانم قایق نجات نویسنده در حال حاضر چه شکلی است! (ص۲۷۷)

 ف) فارغ از نظرات نویسنده و همچنین برداشت‌های من، نکته ای که اهمیت بارز دارد فکر کردن و تحقیق کردن در مورد کاری است که می‌خواهیم انجام بدهیم... مثل کاری که گیلبرت در این کتاب می‌کند.

نظرات 29 + ارسال نظر
eli_rzn شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 12:25 ب.ظ http://tanha72.tk

آرزو دارم سالی که پیش رو دارین........
آغاز روزایی باشد که آرزو دارین..........
از ته دل عیدتون مبارک خیلی خوشحال میشم به سایت منم سر بزنین
5168/

سلام بر شما
عید شما هم مبارک
عیدتمام روبات‌ها هم مبارک

شیرین شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 10:59 ب.ظ http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام میله عزیز، سال نوتون مبارک!
در مورد برداشت ها: آن ضرب المثل لهستانی خیلی راست است!
واقعا درست است، دنیا خیلی کوچک است! مشترکات خیلی زیادند و هر قدر آدم های رنگارنگ بیشتری را می شناسیم بیشتر به این مشترکات پی می بریم. واقعا حیرت انگیز است!
نگاه کردم که کتاب در سال 1395 ترجمه و منتشر شده است اما آیا تاریخ تالیف کتاب هم اخیر است؟ اگر اینطور است احتمالا باید مقارن - تقریبا - با پایان این داستان عشق باشد. می دانستید؟ یادم نیست چند ماه پیش این خانم نویسنده در یک پست خیلی زیبا پایان این داستان عشق را اعلام کرد و در موردش مفصل توضیح داد. من جزو فالوور هایش نیستم و خوب یادم نیست در چه صفحه ای این پست بازنشر شده را خواندم وگرنه مرجع دقیق می دادم.
احتمالا بشود گفت نویسنده در افکارش و در عمل، ثبات دارد و کوهرنت است.

سلام شیرین عزیز
ضمن عرض پوزش از شما و همه دوستان بابت تاخیرم در حضور در کامنت‌دونی به سبب مختصر مسافرتی که داشتم سال نو را به شما دوست فرهیخته و گرامی خودم تبریک عرض می‌کنم.
- اون سومی را که یادم نیست چندبار دعا کردم و اولی هم که امیدوارم دیگه پیش نیاید اما حتماْ از این پس قبل از رفتن به دریا ۲ بار دعا خواهم کرد
- بله واقعاْ حیرت انگیز است.
- تاریخ تالیف کتاب سال 2010 است و احتمالاْ در زمانی نوشته شده است که داستان عشق یک جایی در نزدیکی نقطه اکسترمم (در اینجا ماکزیمم) قضیه است و لذا از این بابت قابل تامل و توجه است.
- من قبل از خواندن کتاب از اون قضیه خبر نداشتم اما طبعاْ موقع نوشتن مطلب باخبر شدم و أن پست و حواشی‌اش را مرور کردم و کتاب برایم خیلی جذاب‌تر شد.
- من هم ثبات را تایید می‌کنم اگرچه خلاف آن به نظر برخی یا عموم (نمی‌دانم) برسد ولی خودم برداشتم ثبات است و همین خط را در مطلبم دنبال نمودم.
ممنون رفیق

کامشین یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 05:50 ق.ظ

برادر میله
تولد اولین پست 96 ی را بهتون تبریک می گم و از خداوند خواهان استمرار حیات معنوی شما و این درگاه هستم. باشد که همه در کنار هم رستگار شویم
و اما التماس دعای فکری دارم از خدمتتون
نمی دونم شما خانم دکتر فیروزه گلسرخی را می شناسید یا نه؟ ایشون سابقا نویسنده فعال وبلاگ گلسرخ بودند و داستان نویس هستند و این ور و اون ور داستان هاشون را چاپ می کنند. ایشون پارسال اینجانب را مور ملاطفت قرار دادند که نوشته هاشون را بخوانم ونظر بدهم. داستان های خاطرات طرحی شون فوق العاده بود و هر جا که به مفهوم پلشتی و مرز بدن و داخل بدن نزدیک شده بودند، متن شون قوی تر می شد اما از اونجایی که نباید فقط از کار تعریف کرد، به عنوان نقد براشون نوشتم که برخی از داستان هاشون که از منطق پلشتی درونی پیروی نمی کنند فاقد بینامتنیت هستند. شما بهتر از من به این امر آگاه هستید که حرفی که از دهان من بیرون میاد به قولی سالی مک براید ربطی به نیروی اندیشه ام نداره اما دست برقضا این بار فکر می کنم الله بختکی حرفی پرانده ام که درسته. اما برای حکم کلی ای که می خواهم بدهم اطلاعاتم به درد نمی خوره. اطلاعات شما که نوشته های نویسندگان ایرانی را می خوانید بهتر به کار میاد. ادعای این بنده سراپا تقصیر اینکه بیشتر نویسنده های ایرانی از بینامتنیت گریزان هستند. به عبارت دیگر علاقه به تولید متن مثلا اصیل و اریجینال بهشون اجازه نمی ده که به سایر متن ها آدرس بدهند. بیشتر از درون خودشون می نویسند و تجربیاتی را به اشتراک می گذارند که بینامتنیت اجتماعی فرهنگی اش بالا نیست.
ادعای من دقیقا به درد کلهم اموات رفته ام می خوره. پس خواهش می کنم یک جوری به من بگو که آیا رگه ای از صحت در حرف من پیدا می شه؟ شما بینامتنیت قوی در آثار نویسندگان معاصر وطنی دیده اید؟ از انقلاب به بعد علی الخصوص. مرحوم اسماعیل فصیح بلد بود که بینامتنیت ایجاد کنه اما در یک چهارچوب خاص دور می زد. من هم که متاسفانه با حضرات معاصر ایشون میانه خوبی ندارم، نویسنده های بعد از انقلاب را هم به درستی نمی شناسم. چقدر حرف زدم میله جان. امیدوارم ذات میله بودن ات متمایل به کوبیده شدن به فرق سر من نشده باشه. من هنوز آرزو دارم

سلام خواهر کامشین
ضمن عرض تبریک سال نو از آرزوهای خوبتان تشکر می‌کنم و همچنین از کامنت فسفر سوزاننده‌تان که دیشب قبل از خواب فکرم به آن مشغول بود.
اول اینکه به واسطه این کامنت با وبلاگ ایشان که هنوز هم فعال است و امیدوارم همیشه فعال باشد آشنا شدم و امیدوارم که بیشتر هم آشنا شوم.
دوم اینکه من خودم متهم هستم که آثار نویسندگان ایرانی را کم می‌خوانم و راستش این اتهام را پذیرفته‌ام و از این بابت متاسفم. از این بابت شایسته‌ی مجازاتم. لذا در واقع من مرجع مناسبی برای پاسخ به این سوال نیستم.
و اما بعد!
چند نکته در این رابطه به ذهنم رسید که به تقلید از جودی آبوت می‌نویسم تا بیشتر یاد بگیرم:
۱- متنِ فاقدِ بینامتنیتِ مطلق که البته در عالم نظر وجود ندارد و طبعاْ کسی اگر به دنبال نوشتن متنی اصیل و اوریجینال باشد به دنبال سراب است اما منظور شما قوت و ضعف این امر است.
۲- تایپ کردن با کیبوردی که برچسب حروف فارسی ندارد چقدر سخت است!! اما از همین سختی استفاده می‌کنم تا یادآوری کنم که رمان و سنت رمان‌نویسی در زبان فارسی پیشینه طول و درازی ندارد و همین امر به زعم من می‌تواند دلیل آن حس شما در زمینه ضعف بینامتنیت باشد.
۳- البته ضعف بالا را می‌توان با خواندن و خواندن و خواندن و فقط خواندن جبران نمود.
۴- هرگونه تلاش در جهت تزریق مصنوعی این پارامتر به داستان موجب سقوط وحشتناک داستان می‌شود.
۵- مورد ۴ درخصوص هرگونه تکنیک و مکتب و چه و چه صادق است. جا داشت که تجربه‌ی خودم در زمینه شطرنج را بنویسم که ایشالا بعداْ با یک کیبورد مناسب
۶- جذابیت یک اثر بستگی قدرتمندی با زاویه دید خواننده دارد... دیدِ خواننده... مثل اصطلاح دیدِ مهندسی... و من ناگزیرم یک خاطره برای شما از استاد شیمی عمومی خودم جناب دکتر قاضی‌مقدم نقل کنم! ایشان در شروع درس (که طبعاْ با ورود ما به دانشگاه همزمان بود) به ما یادآور شد که حاصل این چهارسال تحصیل به وجود آمدن یک "دیدِ مهندسی" در ما خواهد بود و ... بعد برای شیرین شدن قضیه خاطره‌ای از دوران دانشجویی خود در فرانسه نقل کرد... یک روز هم‌اتاق ایشان که یک دانشجوی پزشکی (دوره انترنی) بوده با شور و شعف خاصی وارد می‌شود و با هیجان می‌گوید: قاضی حدس بزن که چه کِیسِ خاصی امروز در بیمارستان به تورم خورد؟ ایشان هم با دید مهندسی‌شان! حدس می‌زنند که حتماْ یک دخترخانم با کمالات فرانسوی به پُست دوستشان خورده است که اینگونه به هیجان آمده است! اما اینگونه نبوده است بلکه صرفاْ بیماری به پست ایشان خورده بود که یکی دو بیماری نادر و کمیاب را داشته است و این تفاوت دید مهندسی و پزشکی را به خوبی نشان می‌دهد حالا منظورم از این خاطره چه بود؟ این بود که داستان جذاب از دید یک خواننده عام با یک خواننده‌ی منتقد (یا آشنا با مبانی نقد ادبی) ممکن است متفاوت باشد.
۷- شاهد مثال کتابی که الان دستم است: آونگ فوکو! گمان کنم خواننده عام قبل از ص۱۰۰ فرار را بر قرار ترجیح بدهد! فکر کنم این کتاب یکی از مثال‌های قدرتمند بینامتنیت باشد.
۸- زیاد حرف زدم ... در واقع می‌خواستم به اینجا برسم تا بگویم رمان فارسی و رمان‌نویسی وقتی ریشه‌دار بشود با خودش بینامتنیت قوی‌تر را به همراه خواهد آورد. برای ریشه‌دار شدن هم طبعاْ باید رمان‌خوانی ریشه دار شود... حالا اگر خوانده نشدن داستان فارسی را به بینامتنیت وصل کنیم دورمان تکمیل می‌شود!! مرغ و تخم مرغ من اما به این دور ایمان ندارم...
۹- مجبورم در یک جمله آن قضیه شطرنج را بگویم! : من در اولین مسابقاتم بازی‌های هیجان‌انگیزی داشتم اما وقتی رفتم دنبال تکنیک اُفت مشهودی پیدا کردم... در اثر تداوم البته از این اُفت خارج شدم اما تا مدتها بازی‌های هیجان‌انگیز نداشتم! می‌خوام بگم برخی قواعد و تکنیک‌ها و اصول در زمان مناسبش باید مورد توجه قرار بگیرد.
10- منم هنوز آرزو دارم

مدادسیاه یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 12:09 ب.ظ

میله جان سال نو مبارک.
مقایسه ی بین ازدواج سنتی و مدرن جالب و به نحوی غیرمنتظره به نفع نوع سنتی است. نمی دانم اگر مسئله با تأکید بر طرفین آن و به خصوص زنان بررسی شود نتیجه همین خواهد شد یا چیزی دیگر.

سلام بر مداد گرامی
سال نو بر شما هم مبارک.
جالب است که یکی از دوستانی که کتاب را خوانده است بعد از خواندن مطلب من برداشتش این بوده است که من به نفع نوع مدرن چرخش کرده‌ام.
در برداشت من "انتظارات" نقش ویژه دارد و طبعاْ در حال حاضر وقتی لباس عروس در سنتی‌ترین مکان ها و در واقع اکثر نقاط دنیا تغییر کرده و همسان شده است دیگر نمی‌توان به ازدواج سنتی مطلق باور داشت...اما در این فرایند مونتاژگونه باید متوجه باشیم که هردوانه امکان‌پذیر نیست!

سامانه نرم افزاری یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 02:10 ب.ظ http://store.vina.ir/default.aspx/blogarticle/BR/

کتاب بسیار زیباییست

سلام

شاهین دوشنبه 7 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 02:39 ب.ظ

با سلام و احترام
برادر عزیز
طی چند ماه گذشته که بطور تصادفی با وبلاگ شما آشنا شدم به خوبی از اطلاعات و تحلیلهایتان بهره برده ام.
از شما متشکرم و سالی خوش و توام با موفقیت برایتان آرزومندم.
سلامت و در پناه خدا باشید.

سلام دوست عزیز
سال نو بر شما مبارک.
این تصادفی که شما با وبلاگ من کردید از زمره تصادفات نیکوست
ممنون از لطفتان
از همراهی‌تان خرسندم

یلدا ب سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 08:29 ق.ظ

با سلام و تبریک سال نو خدمت شما میله جان.

از اینکه با این شلوغی پایان و آغاز سال وقتی اختصاص دادید و مطلب جدید گذاشتید تشکر می نمایم.
باید اینو بگم که از اول سال چشم به راه مطلبهاتون بودم.

سال خوب و شادی داشته باشید.

سلام
سال نو بر شما مبارک
از لطف و پیگیری شما سپاسگذارم
و بابت تاخیر در پاسخگویی
سلامت و شاد باشید.

بازیاری سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 10:02 ق.ظ

سلام
چه معرفی زیبایی از کتاب کردی. کتاب بسیار خوبیه بخصوص برای کسانیکه ازدواج را یک پدیده از مد افتاده می دونن و همینطور برای کسانیکه ازدواج را یک نوع همزیستی ابدی فرض می کنن. کتاب توسط یک زن یاغی در این زمینه نوشته شده و بنابراین می تونه از لحاظی برای نسل امروز -هم کسانیکه متاهلند و هم کسانیکه با شک و تردید به این سنت یا پیوند نگاه می کنند- بسیار مفید باشه.

سلام جناب بازیاری عزیز
امیدوارم حق مطلب ادا شده باشد. ممنون از حضورتان و توجهتان به مطلب و کامنت‌ها...
امیدوارم سال جدید سالی سرشار از موفقیت در همه امور لز جمله کتاب و ترجمه باشد.

بیشتر به ما سر بزنید

بهارک همتی نورانی سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 12:58 ب.ظ

سلام و آخ جون. می بینم که آقای "بازیاری" هم در این جا حضور داشتن و چی از این بهتر. راستش من اونقدر از ترجمه های آقای "بازیاری" لذت میبرم که هر وقت تو گوگل در مورد ایشون سرچ میکنم به وبلاگ خودم میرسم. خیلی دلم میخواست حرف رو به گوش ایشون برسونم که ترجمه های ایشون بسیار شیرین و شیوا و رسا هستند و دلم میخواد باز هم کارهای جدید "یاستین گوردر" رو با ترجمه آقای "بازیاری" بخونم. نمیدونم دوباره به این وبلاگ سر می‌زنن یا خیر. ولی باید بگم واقعا دست تون درد نکنه بابت کار عالی و درست تون. ممنونیم.
یه متنی هم در مورد کتاب "دختر مدیر سیرک" تو وبلاگم نوشته بودم که خودم هر وقت میخونم خنده ام میگیره. نوشته بودم که یه بار این کتاب رو با ترجمه ی یه نفر دیگه خریدم. چون ترجمه ی آقای "بازیاری" رو نداشتن، و دو صفحه از کتاب خوندم و بدم اومد و نمیدونم که آیا آقای "بازیاری" هم کتاب رو ترجمه کرده اند یا خیر. هر بار این کتاب رو سرچ میکنم به همون متن خودم در وبلاگ خودم میرسم.
کاش ایشون یه سایتی چیزی داشتن که لیست کتابای ترجمه شده شون رو میذاشتن اونجا.

سلام
خانم همتی گرامی
سال نو مبارک
آنقدر با تاخیر به این کامنت‌ها رسیدم که دیگه نیازی به توضیح من نیست!

بهارک همتی نورانی سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 01:03 ب.ظ

ببینین واقعا جوینده یابنده است. آقای بازیاری دو سه ساعت قبل از من این جا بودن. آخه من و این همه خوشبختی؟
دقیقا به این نیت اومده بودم تو این وبلاگ که از مدیر محترم خواهش کنم سلام بنده رو به ایشون ابلاغ بفرمایند. چقدر جالب. دلتون آب.

این از کرامات وبلاگ است قبل از حضور مدیر سلام شما را به مقصد می‌رساند

زهره سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 06:21 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

چه جالب من فیلمی رو دیدم با بازی جولیا رابرتز. اگه این ادامه ی اونه دلم میخواد بخونمش (بین خودمون بمونه ترجیحا اگه فیلمش باشه فیلم رو ببینم)

سلام
همانگونه که در ابتدای مطلب اشاره کردم این در ادامه‌ی آن قابل طرح است. منتها شما برای اینکه مزه‌اش نرود مطلب را نمی‌خوانید لینک مطلب قبلی را هم گذاشته‌ام

بازیاری چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 08:48 ق.ظ

خانم همتی عزیز
از. لطفتون خیلی ممنونم. دخترک مدیر سیرک هم توسط من ترجمه شده ولی بدلیل تغییرات اساسی اعلام شده توسط ارشاد هنوز به مرحله چاپ نرسیده. راستش هنوز نتونستم خودم را به اینهمه تغییر راضی کنم. اما کتابهای تازه ترجمه شده توسط من:
پشت فرمان با مامان
قصر شیشه ای
سایه باد
اخرین نفس
محاکمه
جادوی بزرگ
متعهد و سه کتاب جدید از گوردر هست که این سه کتاب هنوز در مرحله چاپ هست.
امیدوارم که از کتابهای جدید هم لذت ببرید و ممنون از حسین عزیز بخاطر پرچم همواره بر افراشته اش.

قابل توجه خانم همتی
............................
در حد پیشنهاد عرض می‌کنم که در مورد دختر مدیر سیرک می‌توانید به نشر اینترنتی یا ناشران کشور‌های فارسی‌زبان همسایه هم فکر کنید. از قدیم گفته‌اند آب راه خودش را پیدا می‌کند
.................
این خنده بابت اظهار لطف انتهایی است

سحر چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 03:08 ب.ظ

من هم بسیار مفتخر بودم که کتاب رو از خود جناب بازیاری دریافت کردم. انسان بسیار دوست داشتنی و محترم و مهربانی هستند

ترجمه ی بسیار روان ایشان بعد از خواندن چند کتاب به زبان اصلی خیلی برایم لذتبخش بود و هی با خودم گفتم کاش می شد منم اینجوری ترجمه میکردم!
تبحر ایشان در زبان های نروژی و سوئدی برای خواننده ی فارسی زبان که به خواندن ترجمه های انگلیسی عادت کرده غنیمت است.

( اینا رو نگفتم که باز هم از ایشون کتاب بگیرم ها!!! کور شوم اگر دروغ بگویم! )

کتاب رو هم دوست داشتم، بیشتر از همه اون دقت و جزیی نگری نویسنده در تحقیق درباره ی مقوله ی ازدواج و شعور و شورشی که در شخصیت خودش وجود دارد برایم جالب بود. این تجربه های متنوع است که کار نویسنده را متمایز می کند.
.............
از اون قسمت برداشت ها هم خیلی لذت بردم، مدیر وبلاگ؛ هوشمندانه انتخاب شده بود
..............
ضمنا سال نو را هم به تمام دوستان این صفحه و مدیر و جناب بازیاری تبریک می گویم

سلام
قابل توجه جناب بازیاری
...........
سریع و تند انتخاب شده بود در آن روزهای شلوغ آخر سال لذا خوشحالم که هوشمندانه به نظر می‌رسد
...........
من هم سال نو را به شما و همه دوستان همراه تبریک عرض می‌کنم

زهره چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 04:43 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

چه جالب. می بینم مترجم کتاب هم اینجا حضور دارد. دومین کتابی که باید امسال بخونم مشخص شد. اولیش هم که معلومه از مترجم دیگری که مدتهاست زیر این میله ی بدون پرچم باهاش آشنا شدم.

سلام مجدد و عرض تبریک سال نو
این از کرامات وبلاگ است

بندباز پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 12:18 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

سلام عرض می کنم خدمت جناب میله ی عزیز.
آقا سال نو بر شما مبارک باد و امیدوارم که سال جدید، سال بهتری برای شما باشد و تندرست و کامروا باشید.
هم معرفی کتاب و گزیده هایی از محتوای آن برام جالب بود. هم حضور مترجم و اشارات عزیزان در کامنت ها به حضور ایشان ولی چیزی که بیشتر از همه برایم جالب بود این سفارش شما به تحقیق من باب این مسئله بود و اینکه نکنه شما هم در حال تحقیق کردن هستید؟!

سلام بر بندباز عزیز
سال نو مبارک... برای شما هم آرزوهای خوب فوق الذکر را دارم
تحقیق بسیار مهم است. برای من هنوز زود است که تحقیق را شروع کنم چون پسر بزرگم تازه ۱۳ سالشه! ولی خُب بهتره که از الان به فکر باشم

بهارک همتی نورانی پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 02:42 ق.ظ

وای خدایا باورم نمیشه. الانه که غش کنم از شدت خوشحالی.
دلتون آب.

مدادسیاه پنج‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 12:46 ب.ظ

یادداشتت را به دخترم نشان دادم. تصادف جالب این که در حال خواندن نسخه ی انگلیسی کتاب است. مثل من از امتیازات زیاد ازدواج سنتی تعجب کرد.

سلام
خیلی عالیه... آهان از این جهت باید اعتراف کنیم که دارد و اگر نداشت اینقدر دوام نمی‌آورد

محمد جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام منتظر رمان های قابل توصیه 96 هستیم

سلام
امیدوارم در اولین فرصت کتابهای سال 95 را جمعبندی کنم

مارسی جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 09:29 ق.ظ

1.منی که تو خوندن 1 کتاب موندم الان دارم همزمان و تا کتاب می خونم.
2.چقدر زود میگذره.16 ماه.3ماه
3.تو این چند وقت رمان خارجی به خوبی تورگنیف خوانی نخوندم.
4.

سلام
1- سال نو مبارک
2- خدمت در حال تمام شدن است
3- خوب خوانی تان پربارتر باد.
4-

ماهور جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام دوست و استاد عزیز
سالی پر از شادی و سلامتی و پول برای شما و خواننده های وبلاگتون ارزو میکنم.
از امتیاز کتاب خوشم اومد حتما میخونمش و به همین دلیل فعلا مطلب شما رو نمیخونم

سلام
سالی پربار و شاد و خوب برای شما آرزومندم
پول هم بد نیست
امیدوارم از خواندنش رضایت داشته باشید.

یک لیلی جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام بر حسین خان کتاب خوان
پرچمتان همیشه در اهتزاز باد!
سال من نکو شد، با اومدن اینجا.

سلام بر رفیق قدیمی
سال من هم نکو شد
سلامت و شاد باشید و بیشتر به اینجا سر بزنید

م الف جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 11:08 ب.ظ http://2zandarman.blog.ir/

بهار برشما هم مبارک باد : )

سلام
بر شما هم مبارک... همیشه شاد و سلامت باشید

بندباز دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 10:26 ق.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

آقا شما کارتان درست است! من دیگه حرفی برای گفتن ندارم...
اینجا چرا آیکون پرچم سفید نداره برای تکان دادن

سلام مجدد
اختیار دارید رفیق
ما در حال تلمذ هستیم

حامد دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 02:48 ب.ظ

با سلام و عرض تبریک سال جدید و ارزوی سالی پراز سرور و مسرت
قصدم اظهار تشکر و قدردانی بابت نکته سنجی و معرفی کتاب ها بود
بسیار ممنون امیدوارم بیش از گذشته این راهو ادامه بدین سپاسگزارم

سلام دوست عزیز
خواندن چنین آرزوهایی از طرف دوستان و همراهان وبلاگی با دستیابی به این آرزوها فاصله چندانی ندارد و در واقع عین همان مطلوبی است که آرزو شده است
برای شما هم آرزوی سلامتی و شادی می‌کنم.
ممنون

زهره دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 06:37 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

حدست درست بود میله ی عزیز. هیچ وقت یادم نمیره که یک دوست کتاب همه ی نامها رو بهم داد. همون موقع داستانش رو هم لو داد. تا آخر کتاب هی یادم می افتاد و ...
سال که کهنه شد دیگه ولی به هر حال مبارک باشه


در صفحه ابتدایی مطلب چیزی را لو نمی‌دهم که بخواهد آسیبی به خواننده بزند اما به هر حال صلاح مملکت خویش خسروان دانند
سال نو مبارک

مدادسیاه سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 10:06 ب.ظ

در پاسخ کامشین می شود آزاده خانم براهنی را مثال زد.

ممنون
قابل توجه کامشین

آسان نشر پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 11:08 ق.ظ http://asanashr.com

دوست وبلاگ نویس من
امروز در مرور صفحات سایت های ادبی، به صفحه وبلاگ شما برخورد کردم و باید بگم که از خواندن احساسات نهفته در سطرهای آن قلبم به وجد آمده است.
راستش کار تخصصی من کمک به حضور آثار فرهنگی هنری و حتی علمی ایرانیان در کنار آثار ارزشمند بین المللی است.
ما این کار رو با چاپ و تولید آثار شما توسط ناشران و چاپخانه های خارجی انجام می دهیم تا کتاب های کاغذی منتشر شده بتوانند در ویترین فروشگاه ها و شبکه های فروش معتبر بین المللی مثل آمازون، بارنز اند نوبل و.. قرار بگیرند.
متاسفانه کشور ما جایگاه حقیقی خوبی در میان افکار عمومی مردم دنیا نداره. از همین رو مدتی است که من و چند نفر از دوستانم، دست به دست هم دادیم تا فرهنگ و هنر کشور عزیزمان را در سطح و اندازه بهتری به جهانیان معرفی کنیم.
در همین چارچوب خوشحال می شم که با کمک شما و با چاپ آثار شما و دوستان هنرمند عزیزتان بتوانیم به تعداد آثار منتشر شده ایرانیان در سطح جهانی اضافه کنیم.
پیشنهاد می کنم یک نگاهی به وب سایت ما بی
منتظر دریافت نظرات و خواسته های شما هستم.
ارادتمند شما؛ دکتر حمید فرهادی

سلام
سایت شما را دیدم. برایتان آرزوی موفقیت در رسیدن به این هدف می‌کنم.
قابل توجه دوستان

مهرداد دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 01:52 ق.ظ

سلام
اینجا چه خبره؟
عجب
روابط مستقیم با مترجمو داستان نویسیو هدیه نسخه کتاب از شخص مترجمو حضور مترجمو کامنت مترجمو .
خوبه
خوشحال کننده اس. تبریک به جناب حسین گرامی.
یادش بخیر یه روزی یه مترجمی اینجا قول هدیه کتاب رو به من داده بود (هرچند نداد اما اینم برای خودش کلی یه بابا)
موفق باشید

سلام

سحر دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 02:27 ب.ظ

منو می گی کتاب بهت ندادم، مهرداد، واقعا که

شما بیا تهران، کتاب دم دست است ... کور شوم اگر کتاب تقدیم نکنم! اساسا من دست به تقدیمم خیلی خوب است، از دوستان پرس و جو کنید

قابل توجه مهرداد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد