"چرخاندن یا کلیک کردن. این نکته بسیار آموزنده است. برای خواندن کتاب چشممان از چپ به راست و از بالا به پایین حرکت میکند. در خطوط عربی، فارسی و عبری برعکس است. چشم از راست به چپ حرکت میکند. گاهی از خودم پرسیدهام آیا حرکت دوربین در سینما، تحت تاثیر این دو حرکت قرار ندارد؟ تراولینگ در سینمای مغربزمین، بیشتر از چپ به راست صورت میگیرد درحالیکه در سینمای ایران، اگر بخواهیم تنها از همین کشور یاد کنیم، اغلب عکس آن را دیدهام. چرا نباید تصور کنیم که عاداتمان در مطالعه کتاب، میتواند در نحوه دیدمان تاثیر بگذارد و در حرکات غریزی چشم هایمان؟"
"هنوز میتوانیم متنی را که پنج قرن پیش چاپ شده است، بخوانیم. اما دیگر نمیتوانیم یک کاست الکترونیکی یا یک CD-ROM را که چند سال بیشتر از عمرش نگذشته است، بخوانیم یا ببینیم. مگر اینکه رایانههای کهنهمان را در زیرزمین خانهمان نگهداریم."
...............................
گزینههای انتخابات، داخلی هستند که در ادامهی مطلب خواهید دید. لطفاً به دو گزینه رای بدهید.
پ ن: ما آدمهای عجیبی هستیم! عده ای معتقدند که حملهی اعراب باعث شد تبدیل به چنین موجوداتی شویم. عدهای معتقدند که حملهی مغول چنین بلایی را سر ما آورد. عدهای معتقدند که این دو در کنار هم موجب شدند... عدهای برآمدن صفویه را سرمنشاء سقوط دانستند و عدهای هم سقوط صفویه را... عدهای ضعف قاجاریه را علت عقبماندگی ما دانستند و عدهای به همین سبک جلو آمدند و از نقش انگلیس و روسها و آمریکاییها گفتند و عوامل دیگری که مدام میشنویم. بر همهی این موانع توسعه و پیشرفت و تفکر و اندیشه لعنت میفرستیم و علیالخصوص این آخرین مانع اندیشیدن ما ایرانیها یعنی دکتر شریعتی!! خلاصه اینکه آقایون خانوما! مبادا ذرهای به اصل جنس شک کنید! ما ایرانیها همانطور که واضح و مبرهن است همیشه اهل تفکر و اندیشیدن بودهایم و اگر شما گاهی آثاری خلاف این مدعا میبینید بدانید و آگاه باشید زیر سر آنهایی است که همه میدانیم! ما اگر بسته به شرایط احساس عجیب بودن را بنماییم بدانید که آن نیز تقصیر دیگران است!
ادامه مطلب ...
راویِ سومشخص، داستان را از یک آسایشگاه بیماران روانی در ایرلند آغاز میکند. زنی حدوداً 56 ساله سوژهی اوست. زنی که بیش از سی سال در این مکان زندگی کرده است. این مرکز به دلیل کاهش بودجه دولتی در آستانهی تعطیلی است و میبایست بیمارانی که امکان بازگشت به خانه را دارند مرخص نماید. یکی از گزینهها این زن یعنی "مریلوئیس" است که در ابتدای داستان همسرش برای بازگرداندن او آمده است. در فصل دوم راوی پس از گذری سریع به دوران کودکی و نوجوانی مریلوئیس، به آشنایی و ازدواج او با "اِلمِر کواری" میپردازد. کتاب مجموعاً سی فصل دارد که فصول فرد در زمان حال و آسایشگاه جریان دارد که عموماً کوتاه هستند و فصول زوج به گذشته و روندی که طی شده تا مریلوئیس از آسایشگاه سر دربیاورد میپردازد و این دو خط روایی در انتها به هم میرسند و...
شرایط زندگی زناشویی مریلوئیس چگونه او را به سمت آسایشگاه روانی سوق داده است؟ آیا او برای فرار از شرایطی که در کتاب میخوانیم خودش را به دیوانگی زده است!؟ آیا میتوانیم از لذتبخشی و آرامشبخشی ادبیات در این مورد بهخصوص صحبت کنیم!؟ یا اینکه برعکس، آیا ادبیات داستانی نقشی مخرب برای مریلوئیس داشته است!؟
*****
ویلیام ترور (1928) از نویسندگان مطرح ایرلندی است. این نویسندهی پروتستان در 25 سالگی به انگلستان رفت و در آنجا ساکن شد. او نویسندهی پُرکاری است و در زمینه داستان کوتاه نیز موفقیتهایی کسب نموده است. تورگنیفخوانی (1991) به همراه یک داستان بلند دیگر در یک کتاب به نام "دو زندگی" منتشر شده است اما در ترجمه فارسی به صورت مستقل در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. از این نویسنده سه کتاب در لیست 1001 کتاب قرار گرفته بود که البته در ویرایشهای بعدی این لیست کمکم محو شدند! این اثر از ابتدا در آن لیست حضور نداشت ولی از نوشتههای مطرح اوست که نامزد جایزه بوکر نیز شد.
.........
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمهی خانم الاهه دهنوی، نشر مروارید، چاپ دوم1387، تیراژ 1100نسخه، 275صفحه، عنوان فرعی "سرگشته در دنیای تورگنیف" در طرح جلد مشاهده میشود.
پ ن 2: نمره من به کتاب 3.9 از 5 (در گودریدز 3.6 و 3.8)
پ ن 3: در ادامهی مطلب نامهای از خواهر مریلوئیس خواهید خواند.
ادامه مطلب ...
گاهی که به ولایت می روم و به خانههایی که پیشینیانم در آن زندگی کردهاند نگاه میکنم تلاش میکنم احساس کنم که آنها چطور زندگی میکردند... تصورشان از دنیا چه بوده است و از این قبیل.
آخرین باری که مادربزرگم را دیدم بخشی از خاطرات قدیمیاش را بازگو کرد که سرشار از درد و رنج بود... مادربزرگم از آن تیپ آدمهایی بود که باید با منقاش از دهانش حرف میکشیدی! شاید اگر آن روزها بیشتر در کنارش بودیم میتوانستیم کلی خاطرات دستاول بشنویم که البته نشد... مختصری اینجا در موردش نوشتهام.
این اواخر مادرم مدام حسرت میخورد که چرا اطلاعات مادربزگمان در مورد سهمِ آبِ آن چند وجب زمینِ بهجا مانده از نیاکان را مکتوب نکردهایم و حالا هیچکس نمیداند که چی به چیست! و... البته این حسرت خوردنها همیشه همراه بود با یادآوری یک جعبه چوبی که حاوی کاغذهایی است که آن اطلاعات را میتوان در آن جست... البته آن روزی که نوهها ظروف مسی و سفالی و گلی مادربزرگ را از باب یادگاری بین خود قسمت کردند من چنین جعبهای را ندیده بودم و در خاطراتم نیز چنین شیئی حضور نداشت. به همین خاطر وقتی چند هفته قبل مادرم جعبهای چوبی را به من داد تا سهمِ آب را در کاغذهای داخلش بجویم چشمانم گرد شد و وقتی شروع به دیدنِ کاغذها کردم گردتر...
خوشبختانه کاملاً جا افتاد که این جعبه سهم من است و از آن خوشبختانهتر اینکه مدعی قابل توجهی هم نداشت. حالا گاهی برخی شبها نگاهی به چندتا از کاغذها میکنم... تعدادشان زیاد است و گاهی شیفتهی این مکتوبکردنها و حفظ و نگهداری آنها میشوم. از نامهی داییِ خودم به پدربزرگم در زمان سربازی که مربوط به چهل سال قبل است (که در آن به اندازه یک برگه A4 فقط اسامی فامیل و آشنایان را لیست کرده تا پدربزرگم به آنها سلام برساند و عید را تبریک بگوید!) تا قباله نکاح یکی از اجداد در 180 سال قبل (که عاقد با خطی خوش و گاه غیرقابلِفهم برای ما، ریزِ مهریه عروسخانم را شرح داده است، مهریهای که کاملاً برایم آشناست) ... شاید کاغذهایی جدیدتر و قدیمیتر هم باشد هنوز اول راهم و حس میکنم ارث اصلی به من رسیده است.
.......................
پ ن 1: کاغذی که در ادامهی مطلب آوردهام تاریخ 1253 هجری قمری را دارد.
پ ن 2: مطالب بعدی به ترتیب درخصوص کتابهای تورگنیفخوانی (ویلیام ترور) روشنی روز (گراهام سوئیفت) انتخابات الویرا (وی.اس. نایپل) خواهد بود.
ادامه مطلب ...
تاریخ ایتالیا و داستان سه نسل از یک خانواده روستایی... "پلینیو" با ظهور گاریبالدی به او و یارانش میپیوندد. هدف او خروج از جور و ستم اربابان است و چنان به گاریبالدی ایمان دارد که تصمیم میگیرد اگر فرزندش پسر شد او را گاریبالدو بنامد و اگر دختر شد آنیتا، که نام همسرِ مبارزِ گاریبالدی است. همسرش در شکم اول دوقلوی پسر به دنیا میآورد و پلینیو که نمیتواند نام هر دو را گاریبالدو بگذارد، یکی را کوارتو و دیگری را ولترنو نام مینهد که هر دو مکانهایی هستند که سفر تاریخی گاریبالدی برای فتح جنوب ایتالیا در آن مکانها شروع و خاتمه یافته و خود پلینیو نیز در آن نبرد شرکت داشته است. فرزندان بعدی او البته گاریبالدو و آنیتا نامگذاری میشوند.
داستان به سه زمان تقسیم شده است: زمان اول به پلینیو میپردازد و زمان دوم به گاریبالدو... زمان سوم به فرزند گاریبالدو که ولترنو نام دارد اما همگان او را گاریبالدو میخوانند. پس... داستان پر از گاریبالدو است! به همین خاطر روی جلد کتاب سه چهره میبینیم که در واقع یک چهره هستند که توسط پرچم ایتالیا به سه قسمت تقسیم شده است. سرنوشت شخصیتهای اصلی داستان به نحو عجیبی به یکدیگر گره خورده است و گویا از این تقدیر گریزی نیست و شخصیتها روی دایرهای میچرخند که اگرچه رنگ آن عوض شده است لیکن راه به همانجایی میبرد که قبلاً رفته است!
فرم داستان هم به همینترتیب دایرهای شکل و خاص است. تا یادم نرفته است بگویم که این هم یک رمانِ تاریخیِ عجیب و جالب دیگر، با فرمی یگانه و بینظیر... آخرین بار هنگام صحبت درخصوص "نامِ گلِ سرخ" از "ینگه دنیا"ی دوسپاسوس نام بردم و اظهار شگفتی و رضایت کردم از بیان تاریخ در یک فرم بدیع و جذاب؛ میدان ایتالیا نیز بهنوعی در کنار آنها قرار میگیرد. داستان سه فصل کلی دارد که به سه زمان فوق الذکر اختصاص دارد. هر فصل به پارههای کوچکی تقسیم شده که هر کدام یک عنوان منحصر به فرد دارد. رمان البته یک پیشدرآمد و یک ضمیمه هم دارد که به نظر من موجب شده است هم شروع و هم پایان داستان، درخشان و ماندگار شوند.
و اما میدان... در روستای محل زندگی پلینیو که در انتهای داستان شهر کوچکی شده است، میدانی است که ابتدا مجسمه گراندوک در آنجا قرار داده شده است. وقتی گاریبالدی در اتحاد ایتالیا توفیق پیدا میکند، مجسمههای جدیدی در میدان نصب میشود: مجسمه گاریبالدی، دخترکی را در آغوش داشت که روی سینهاش نوشته شده بود ایتالیا، و او را به ویکتورامانوئل پادشاه ایتالیا تقدیم میکرد. تاریخ ایتالیا را میتوان بهطور خلاصه از تحولاتی که در همین میدان رخ داد نظاره کرد...تغییر مجسمهها و تقدیر شخصیتهای داستان... بخش کوچکی با عنوان "تحولی دیگر" در همین رابطه را در زیر میخوانید:
با دو اتوموبیل آمدند و سرود جوینتزا ]سرودی که به نماد فاشیستها تبدیل شده بود[ را میخواندند. ده دوازده نفری بیسروپایان بودند که کلاه منگولهدار به سر و علامت جمجمه بر یقه داشتند. طنابی دور گردن مجسمه شاه انداختند و مجسمه بیهیچ مقاومتی به اولین تکان بر خاک افتاد و ابری از گرد و خاک به هوا بلند کرد. چند شبی گاریبالدی ایتالیا را به دکان سلمانی روبرو تقدیم میکرد.
چند هفته بعد اعلامیهای از طرف فدراسیون منتشر شد که اقدام «اشرار ناشناس» را محکوم میکرد. ضمناً در اعلامیه پیشنهاد شده بود که جای مجسمه برداشته شده پر شود. صندوق بزرگی، مثل تابوت، که برچسب شکستنی بر آن بود، با قطار رسید و در حضور شهردار فاشیست باز شد.
مجسمه دوچه بود با بالاتنه برهنه و کلاهخود بر سر و چانهای با غرور بسیار بالا گرفته، مثل این بود که گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به او خدمت بزرگی به او میکرد.
از بدِ حادثه یکی از جاهایی که به نظرم لغزشی کوچک در ترجمه رخ داده است همین جملهی آخر است. احتمالاً نویسنده یکی از سه گزینهی زیر را مد نظر داشته است: الف) گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به دوچه خدمت بزرگی به ایتالیا میکرد. ب) گاریبالدی با تقدیم ایتالیا به دوچه خدمت بزرگی به خودش کرده است. ج) دوچه با قبول ایتالیا از گاریبالدی خدمت بزرگی به او و ایتالیا میکرد! در این سه حالت طنز تلخ نویسنده تکمیل میشود و غرور چهره موسولینی در مجسمه معنا مییابد.
*****
از تابوکی (1943 – 2012) نویسنده ایتالیایی و استاد زبان و ادبیات پرتغالی، کتابهای زیادی به فارسی ترجمه شده است و از اینلحاظ خوشاقبال است. از ایشان یک اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد (پریرا چنین میگوید). این اولین اثری است که از این نویسنده میخوانم.
...........
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه سروش حبیبی، نشر چشمه، چاپ سوم 1387، تیراژ 2000نسخه، 164 صفحه.
پ ن 2: نمره کتاب 4.5 از 5 است. (در گودریدز 3.5)
پ ن 3: در ادامهی مطلب به دلیل کوتاهی جواب گاریبالدو، نامهی خودم به ایشان را هم آوردهام تا مطلب خدایناکرده کوتاه نشود!
ادامه مطلب ...
"نفرت داشت، نفرت، از بیدار شدن زورکی، آنهم در روزهای تعطیلات کریسمس. میتوانست تا ساعت ده و یازده، یا شاید هم دیرتر، در رختخواب بماند و غلت بزند. اما مجبور بود که با اولین فریاد پدرش، مثل سربازی چموش، زرنگ و آمادهبهخدمت، از تخت پایین بیاید و پشت میز صبحانه بنشیند و زیر نگاه نافذ پدر صبحانه بخورد، لباس اسکی سبزش را تن کند و راهی شود: راهی جایی که از آن نفرت داشت، کوهستان. جایی که تمام شوق تعطیلات زیر کفشهای بزرگ اسکی له میشد. ورزشی که از آن متنفر بود و از چهارسالگی، بهزور پدر، شروعاش کرده بود."
پاراگراف ابتدایی داستان به "آلیس دلاروکا" دختر هفتسالهای میپردازد که به اصرار پدرش اسکی میکند. او دوست دارد به پدرش "نه" بگوید و احساساتش را در این مورد بیان کند اما نمیتواند. او با خودش فکر میکند شاید وقتی بزرگ شود بتواند احساساتش را به خوبی بیان کند و آنگونه که دوست دارد زندگی کند. آلیس، هنگام مسابقه اسکی در یکی از روزهای سال 1983 دچار حادثه شده و توانایی حرکتیاش محدود میشود.
شخصیت دیگر داستان "ماتیا" پسری است که خواهر دوقلویی استثنایی دارد (بهلحاظ ذهنی متفاوت یا بهقولی معلولیت ذهنی). او در یکی از روزهای سال 1984 به جشنتولد یکی از همکلاسیها دعوت میشود و از اینکه میبایست خواهر خود را هم به جشن ببرد رضایت ندارد. او را در پارک میگذارد و خودش بهتنهایی میرود اما وقتی بازمیگردد اثری از خواهرش نیست.
این اتفاقات همچون زخمی بر جسم و روح آنها باقی میماند. این دو در نوجوانی با یکدیگر آشنا میشوند و...
داستان در مقاطعی خاص از سال 1983 تا 2007 به صورت موازی روایت میشود.
*****
ما بهطور معمول بابت اتفاقاتی که در گذشته رخ داده است خودمان را عذاب میدهیم. اینکه دیگران مقصر بودند و اینکه ما بابت فلان اتفاق مقصر بودهایم و از اینقبیل خودآزاریها چه تاثیری در روح و روان ما میگذارد یکی از مفاهیم مطرحشده در داستان است. شخصیتهای اصلی داستان جامعهگریزند و جامعهگریزی آنها ریشه در همین قضیه دارد.
در نقطه مقابل بهنظر میرسد برای برخی افراد، تنهایی انتخاب مناسبتری است. بر چه اساسی انتظار داریم همگان باید به دنبال پذیرفتهشدن در جامعه و چسبیدن به دیگران باشند!؟
*****
نویسندهای جوان و خوشتیپ با مدرک دکترای فیزیک و کتابی کمحجم! با عنوان و موضوعی در رابطه با تنهایی... و سادگی داستان... همه دست به دست هم میدهند تا علاوه بر پرفروش شدن، جوایز زیادی ( از جمله جایزه استرگا در سال2008 که مهمترین جایزه ایتالیایی است) را درو کند و سریعاً به زبانهای مختلف ترجمه شود و در اکثر نقاط نیز توفیق بیابد.
....................
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه بهاره مهرنژاد، نشر افراز (با رعایت کپیرایت)، چاپ اول 1392، تیراژ 1100نسخه، 119 صفحه(!؟)
پ ن 2: نمره من به کتاب 3.6 از 5 است. (نمره در گودریدز 3.6 از مجموع 29036 رای و در سایت آمازون 3.9) در همین چند روزهی اخیر نزدیک 300 رای به تعداد آراء گودریدز اضافه شده است که نشان میدهد هنوز مورد توجه است.
پ ن 3: انتخابات پست قبل تا فردا ادامه خواهد داشت منتظر نظرات شما در پست مربوطه هستم.
پ ن 4: یکی از دوستان عزیز که کتاب را به زبان اصلی خوانده است در مورد داستان و تفاوتهای ترجمهای که ما خواندهایم با اصل توضیحات روشنگری در اینجا دادهاند که لازم است خوانده شود.
ادامه مطلب ...