میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

چه کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد؟

در گوگل به‌دنبال طرح‌ جلد مناسبی برای مطلب خانم دَلُوِی بودم که با این عکس مواجه شدم. از شما چه پنهان! با دیدن نیکول-وولف فکری به ذهنم رسید. در واقع نوشتن مطلب خانم دَلُوِی کار سخت و زمان‌بری خواهد بود. امروز برای بار دوم خواندنش را تمام کردم. تقریباً از یک‌ماه قبل درگیر این کتاب هستم! اما فکری که به ذهنم رسید چه بود!؟ این بود که چند کلمه‌ای زیر این عکس بنویسم و تبدیلش کنم به یک پُست! من هم مثل کلاریسا دَلُوِی علایق خاصی دارم... علایقی که به راحتی نمی‌توان به آنها طعنه زد! یکی از آنها همین به‌روز نگاه داشتن وبلاگ با چنگ و دندان است!

حلقه‌های سربی در هوا محو می‌شوند. این جمله از متن خانم دَلُوِی می‌تواند شرحی باشد بر این عکس. حلقه‌هایی که یک لحظه ساکن می‌ماند و بعد کم‌کم وا می‌رود مثل زمان! عکاس دقیقاً همان لحظه را جاودانه کرده است... منتها عکسش حلقه‌یِ سربی کم دارد! می‌شود گفت که آن لحظه محو شدن را جاودانه کرده است. مثل یک نویسنده‌ی خلاق که می‌تواند یک روز گرم از ماه ژوئن را، در لندن تازه سربرآورده از جنگ جهانی، جاودانه کند.

دومین چیزی که به ذهنم رسید این بود که زنانِ تجسمِ شلختگی (آن‌گونه که کلاریسا‌ دَلُوِی احتمالاً برای اشاره کردن به الکلی‌ها به‌کار می‌برد) هم زندگی را دوست دارند.

نحوه‌ی دست گرفتن سیگار این را به ذهن می‌رساند که این تن، با تمام قابلیت‌هایش، به نظرش هیچ می‌رسید- مطلقاً هیچ. احساس غریب نامرئی بودن به او دست می داد؛ دیده نشدن؛ شناخته نشدن؛ اینکه دیگر ازدواجی در کار نیست.،بچه‌دار شدنی،... البته به‌گمان کلمه ازدواج در این جمله در گذرگاه انتشار تبدیل شده است به ازدواج! که بماند... باقی این جمله‌ی کلیدی هم بماند برای خودِ مطلب!

نکته‌ی بعدی پایانِ مطلق نبودن مرگ است! وولف و کلاریسا و کیدمن و کیلمن باقی خواهند ماند و در دیگران خواهند زیست. پس: دیگر مهراس از گرمای خورشید / یا از خشمِ طوفانیِ زمستان

نکته‌ی آخر این است که به‌زعم خیلی‌ها این‌گونه سیگار کشیدن دیوانگی است! خلافِ عقل است! به این دوستان باید گفت: عقل چه اهمیت دارد در قیاس با دل!؟ و اشاره کنم به دیالوگی از فیلمی که عنوانش در تیتر مطلب آمده است: دیوانگی پناهگاهی است که وقتی دروغ‌های دنیا بر سرهای کوچک ما سنگینی می‌کند به آن پناه می‌بریم.

........................

پ ن: بدیهی است که راقمِ این سطور علیرغم انتشار این عکس و توضیحاتِ ذیلِ آن هیچ گونه مسئولیتی در قبال انسداد ریه‌هایِ شما در اثر ترغیب به کشیدنِ سیگار ندارد!

پ ن 2: جملات ایتالیک آبی‌رنگ مطابق معمول از متن کتاب استخراج شده است و این بار از متن کتاب خانم دَلُوِی.

نظرات 14 + ارسال نظر
زهره پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:38 ق.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

چرا که هنوز هیچ کس نظر نداده. ربط این همه خانم که نام بردی با هم در چه بید؟

سلام
ربطش در رمان "خانم دلوی" نوشته‌ی خانم ویرجینیا وولف است. در فیلم ساعت‌ها نیز نیکول کیدمن نقش وولف را بازی می‌کند. کلاریسا هم که اسم کوچک خانم دلوی است. دیگر زنی در مطلب نیست! آهان کیلمن هم یکی از شخصیت‌های زن رمان است... معلم تاریخ دختر کلاریسا.

سمره پنج‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1394 ساعت 07:51 ب.ظ

سلام
اینکه نظر ندادیم بخاطرتنبلیمونه
که کتاب نخواندیم

سلام
خواندن این کتاب یک پروژه است!

مدادسیاه جمعه 11 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:59 ق.ظ

سلام
مدخل خوبی برای ورود به گفتگو در باره داستان است.

سلام
به گمانم یکی دو مدخل دیگر هم مورد نیاز است تا وقت کنم برای نوشتن مطلب

سحر جمعه 11 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:27 ب.ظ

١. شما واقعا دو بار " خانم دلووی " را خواندی؟!
ما " ویرجینیا وولف " را همان یک بار هم به زور می خوانیم؛ خیلی خوره ی ادبیاتی واقعا!
٢. با مداد سیاه موافقم؛ ترکیب اون فیلم و وولف و کیدمن آغاز خوبی برای پرداختن به کتابی است که من احتمالا تا آخر عمر نخواهم خواند! راستش را بخواهید نیکول این ریختی ملاحتی دارد که نیکول این روزها با آن همه جراحی پلاستیک ندارد، شاید هم ملاحتش از وولف سرسپرده ی ادبیات می آید؛ عکس خوبی انتخاب کرده ای.
٣. به پاس زنده نگه داشتن وبلاگ با چنگ و دندان ما خوانندگان وفادار پول هایمان را جمع می کنیم و یک دوره از آثار یوسا به شما هدیه خواهیم داد ... نه، چرا ، یوسا ؟! یک دوره از آثار وولف که برایمان بخوانید و تفسیر کنید و روح وولف را شاد کنید!

سلام
1- دو بار به صورت کامل و یک‌نوبت هم استخراج نکات از نواحی علامت‌زده شده که تقریباً کل کتاب را شامل می‌شد!
2- اینجا هم گریم شده است برای شباهت پیدا کردن به وولف.
3- من هم به پیروی از پیامبر اعظم از خوانندگان اجری نمی‌خواهم الا خواندن دقیق و کمک فکری!

نورا یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 10:24 ق.ظ

سلام،من وقتى فیلم چه کسی.....را با بازی تیلور و برتون با زبان اصلی دیدم هم متوجه وجه تسمیه نشدم در مطلب شما هم ،هم.با توجه به حق بزرگی که وولف بر جریان سیال ذهن وادبیات دارد بیشتر به او بپر دازید بهتر نیست مثلا خوانش موجها البته با ترجمه غبرایی ونه موجها با ترجمه داریوش؟ کتابخوانیتان مستدام باد.

سلام
وجه تشابهشان احتمالاً به تغییر نقش‌ها و کشمکش‌های رقیب مرتبط است.
وقتی مطلب خانم دلوی را بنویسم احتمالاً کمی موضوع روشن تر خواهد شد.
این مطلب صرفاً یک پیش‌درآمد بر موضوع "خانم دلوی" است که به تازگی تمام کرده‌ام.
ممنون از لطف‌تان
.......
پ ن: چنین فیلم دیالوگ‌محوری را با زبان اصلی دیدن بسیار سخت است.آفرین بر شما.

مژگان یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:29 ب.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ این عکس مربوط هستش به فیلم ساعتها که نیکول کیدمن جانم توش بازی می کنه.+همراه با مریل استریپ عزیز +که درباره خواندن کتاب خانم دالووی ویرجینا وولف هستشُ که روایتی از زندگی یک روزه سه زن از طبقات مختلفُ می کنه که دارند رمانُ می خونندُ خود کیدمن هم خانم وولف هستش.+ فیلم خیلی خوش ساختُ خوبیه.
فیلم + چه کسی از ویرجینا وولف می ترسد یک فیلم دیگه هست به کارگردانی مایک نیکولز که خودمم هنوز ندیدمشُ فیلم قدیمی هست که الیزابت تیلور زیبا+ توش بازی می کنه.
+ من کتابم نخوندم ولی راستش چند سال پیشا اومدم بخونمش خیلی خشکُ خسته بود. نصف اول صفحه شُ خوندم خوابم برد.
+ ولی من خواننده وبلاگ با چنگُ دندون نگه داشته شده تون هستمُ خیلی خوشحالم که می تونم بیام اینجا رُ بخونمُ درباره روابط دوستانه + فی مابین سینما و ادبیات بخونمُ از شما یاد بگیرم.

سلام
ممنون از توضیحات شما
اضافه می‌کنم که فیلم ساعتها که بنده هم سعادت دیدنش را در ایام جوانی داشتم بر اساس رمانی به همین نام، نوشته مایکل کانینگهام ساخته شده است. نویسنده این کتاب را بر مبنای "خانم دلوی" نوشته است و از قضا این کتاب هم اقبال خوبی داشت و در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد.البته افتخار دریافت جایزه پولیتزر و پن-فاکنر را هم در همان سال 1999 دارد. و به واسطه همین اقبالش کتاب بلافاصله توسط آقای مهدی غبرایی ترجمه و انتشارات کاروان آن را منتشر نمود (قبل از اینکه فیلمش ساخته شود کتاب اینجا ترجمه شده بود) منتها من فقط فیلم را در همان پانزده سال قبل دیده‌ام و امیدوارم کتابش را بیابم. البته پی‌دی‌افش هست!!
فیلم چه‌کسی از ویرجینیا وولف می‌ترسد را حتماً توصیه می‌کنم. برای علاقمندان سینما که از اوجب واجبات است.این را من خیلی سال قبل‌تر دیدم. نمایشنامه‌ای که فیلم بر اساس آن ساخته شده است (نوشته ادوارد آلبی) دوبار به فارسی ترجمه شده است. یک‌بار توسط عبدالرضا حریری در قبل از انقلاب و بار دوم توسط سیامک گلشیری در سال 1388 و انتشارات مروارید.
کتاب خانم دلوی کتابی است که همت ویژه می‌طلبد. در موردش خواهم نوشت.
ممنون از لطف‌تان

مژگان یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 02:54 ب.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

فیلم چه کسی از ویرجینا وولف می ترسدُ حتما به توصیه شما می بینمُ تو وبلاگم پُستش می کنم
+ از شما مچکرم هستم که اجازه دادید تا یک ادبیات نخون هم تو وبلاگتون بتونه بیادُ نظرات خودشُ بنویسه.
+ شما خیلی خوبُ بزرگوارید

سلام
در راستای فرمایش دکتر ظریف وزیر خارجه که هیچوقت یک ایرانی رو تهدید نکن الان یک جمله موازی به ذهنم رسید: هیچوقت از یک ایرانی زیادی تعریف نکنید
دیدم چه بلایی سرشون میاد که میگم
یعنی تعریف زیادی مثل یه‌جور سم می‌ماند برای یک ایرانی
اما در هرحال ممنون از لطف‌تان.

zmb دوشنبه 14 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:10 ق.ظ http://varagh.blog.ir/

سلام
وقت خوش
اون جمله ای که درباره ی دیوانگی نوشتید واقعا عالی بود، یه گوشه ای یادداشتش (در حقیقت پیست) کردم.

من اهل فیلم نیستم، این هم یک بیماریه، مثل بیماری اهل کتاب بودن

ایام به کام

سلام
وقت شما هم به خیر و خوشی
پس یادتون نره که این جمله برگرفته از دیالوگ فیلم چه کسی از ویرجینیا... است
من اهل فیلم هستم ولی خیلی دیر به دیر فرصتش پیش میاد ولی کتاب رو میشه در هر زمان و مکانی باز کرد و خواند... البته الان فیلم رو هم می‌توان به همین ترتیب دید

. سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1394 ساعت 08:08 ق.ظ

آنچه او دوست داشت فقط زندگی بود.ص186.
فکر کنم وولف کسی بوده که "طبیعت بشری" به رویش جهیده بوده
من از خوندن دلوی لذت بردم. دوبار خوندمش و حاضرم حتا سومین بارش رو هم بخونم. یعنی استفاده از ذهن و پرش های ذهنی رو دوست داشتم. اون طور که ذهن خودم باهام اغلب این طور رفتار می کنه. نثر آهنگین و ریتم تند و گاهی امپرسیونیستی. راستی نگفتید برای شروع از چه سیگاری استفاده کنیم؟ لایت باشد؟ خارجکی باشد؟ برای ورود به توهمات ذهنی چه؟ چی بزنیم افاقه می کند؟

سلام
بله این نکته ای کلیدی است: دوست داشتن زندگی.
در مورد جهیدن طبیعت بشری هم طبعن واکنش درخوری در این داستان نسبت به جهندگان داشته است که خودتان بهتر می دانید.
برای شروع توصیه من این سیگارهای الکترونیکی است یا این سیگارهای جدید ترک سیگار که دود هم تولید می کند و مقداری هم نیکوتین دارد!
برای ورود به توهمات ذهنی چون آی پی دستگاه شما نشان می دهد از بلاد ژرمن ها کامنت گذاشته اید کار کمی سخت می شود! اگر در وطن بودید یا باشید کار خیلی راحت تر است... همین که در وطن باشید کلی از راه را طی نموده اید!!

سامورایی چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:28 ق.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

با این تفاسیر فکر کنم خوندم خانم دالوی سخت باشه!
پس میذارم به عهده‌ی خودت و من فقط به خوندن پستت راجب این کتاب بسنده می‌کنم.
الان من ترغیب شدم یک نخ سیگار بهمن بکشم که متاسفانه در دسترس نیست... آخ درخت کجایی؟!

سلام
سخت است ولی مثل برخی از کارهای سخت دیگر میوه های شیرین نیز می تواند داشته باشد کما اینکه شاعر در باب صبر فرموده است که: صبر تلخ است ولیکن بر شیرین دارد.
الان می خواهم شروع به نوشتن کنم... فکر کنم تا یکشنبه یا دوشنبه آماده بشود.
تا اون موقع حتمن بهمن پیدا می کنید

درخت ابدی چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:40 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
این هنر سینما و عکاسیه که همچین تصاویری رو که ادبیات خلق کرده نشون می‌ده.
اما ادبیات هم حرفی داره. این کتاب رو می‌خونم و نظر می‌دم.
فقط این نکته رو می‌گم که وولف روی فاکنر تاثیر گذاشته.

سلام
ترجمه خانم فرزانه طاهری را توصیه می‌کنم. که البته خودتان بهتر می‌دانید.
باهاتون موافقم... عکاسی هنر متوقف‌کردن لحظه هاست. لحظه های متوقف‌شده تا ابد!

سلام چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:08 ب.ظ

سلام
نه؛ خسته نباشی، نه، خسته نباشی اقا نه خدایی خسته نباشی،
ما که جرٱت نمیکنیم

منتظر نتیجه مجادله ات با خانم دلوی در مطلبت میمونیم تا ببینیم کدوم پیروز میشه.
موفق باشی

سلام بر مهرداد!
نصر من الله و فتح قریب
الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
اینها را گفتم که از اوضاع جبهه مجادله باخبر باشید. ممنون از لطفتان.

زهره چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:28 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

این سیگارش تموم نمیشه؟!

سلام
کامپیوترمان تعطیل شده بود! الان می‌خواهم شروع به تایپ‌کردن کنم. به‌زودی... به‌زودی

فرانک شنبه 19 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام
زمان بچگی من سریالی آلمانی پخش میشد به اسم ساعت برنارد که زمان رو متوقف میکرد.خیلی وقتها دلم اون ساعت و میخواست الان نمیدونم دوست دارم این روزا سریع تر بگذره یا روزی از زندگیم بوده که بخوام جاودانه ش کنم شاید روزی از ماه خرداد . همیشه با دیدن رودخونه یا دریا وسوسه میشم جیبهامو پر از سنگ کنم و برم ولی از برگشتن جسدم متنفرم شایدم میترسم نمیدونم
ببخشید از نوشتن این حرفها ولی ساعتها و خانم دالووی ویادداشتهای روزانه ویرجینیا و دیوانگی و جنون برای من فقط این حسو داره.

سلام
زمان ما این سریال نبود!؟ من یادم نمی‌آید! البته این روزها چنین حسی را داشتم... و به حول و قوه الهی تا ساعتی دیگر مطلب خانم دلوی را در وبلاگ قرار می‌دهم و خلاص می‌شوم
جدی می‌گم. دیگه وقت خواندن کتاب بعدی است. و حس کردن حس‌های جدید. زندگی را تا به انتها باید به‌کمک عوامل بیرونی زیست
البته این حس شما کاملاً مرتبط است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد