میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مقاومت شکننده11- هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد!

در قسمت‌های قبل به اینجا رسیدیم که سلسله قاجار در چه شرایطی روی کار آمد؛ بحران و آشفتگی و جنگ در سراسر قرن هجدهم موجب تضعیف قدرت مرکزی، تضعیف اقتصاد، تضعیف کشاورزی، تضعیف شهرنشینی و به‌طور کل یک تحول وارونه در همه زمینه‌ها شد. قصدم این نیست که از قاجار دفاع کنم اما نوع برخورد ما با این سلسله به‌گونه‌ایست که انگار تا پیش از ایشان، شایستگان بر سر کار بوده‌اند و این بی‌لیاقت‌ها ناگهان از کره مریخ بر این مرزوبوم همچون بلای آسمانی نازل شدند و همه بدبختی‌ها ناشی از حضور این بی‌کفایت‌ها در راس کار بوده و هست!  

طنز دیگر قضیه هم آنجاست که از بین همه‌ی بی‌کفایتی‌ها دست‌مان را می‌گذاریم روی از دست‌رفتن بخش عظیمی از خاک سرزمین‌مان... که البته واقعاً این قضیه دردآور هم هست... منتها یک نکته در این‌خصوص معمولاً مغفول می‌ماند که سرزمین‌های از دست‌رفته، سالها بود که از دست رفته بود! فقط بیگانگان به دلایل مختلف (یک قرن جنگ داخلی و نبود ارتباطات، درگیری بیگانگان به مسائل دیگر و...) متوجه "لقمه" شدن این سرزمین‌ها نشده بودند که زحمت مطلع کردن آنها را خودمان کشیدیم و آنها هم خوردند! (باقی در ادامه مطلب)

..............

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد کتاب خانم دالووی خواهد بود. کتاب‌های بعدی ؛ سفر بی بازگشت (گراهام گرین) و مرد معلق(سال بلو) خواهد بود. 

 

 

اوایل قرن نوزدهم را می‌توان دوره اتحادهای دوجانبه‌ی قدرتهای بزرگ خواند؛ اتحادهایی که معمولاً عمر کوتاهی داشت و مدام می‌چرخید... انگلیس و فرانسه و روسیه، مدام دو به یک می‌شدند! و این موضوع می‌طلبید که دولت‌هایی مثل ما، شش‌دانگ حواسشان جمع باشد که البته ابزار این کار، داشتن دیپلمات‌های ورزیده بود که طبیعتاً نمی‌توانستیم چنین کسانی را داشته باشیم. کجا باید تربیت می‌شدند!؟ در مکتب‌خانه!؟ در حرمسرا!؟ در کجا!؟ کسی اگر خواندن و نوشتن می‌دانست و از قضا خط خوبی داشت و کمی هنر در زمینه چیدن بادمجان دور قاب، می‌توانست تا صدارت‌اعظمی پیشرفت کند... (فکر می‌کنید این تاکید خانواده‌ها بر خوش‌خط شدن فرزندان‌شان ریشه در کجا دارد!!!)... حالا تصور کنید این خوش‌خط‌ها می‌رفتند مذاکرات صلح... نتیجه‌ای بهتر از آن‌چه که رخ داد قابل تصور نیست.

توان نظامی ما به سبب یک قرن جنگ، قاعدتاً باید در زمینه‌ی تاکتیک‌های جنگی و شجاعت و غیره و ذلک بالاتر می‌رفت که به نظر هم این‌طور می‌رسد. لیکن برای پیروزی در جنگ، یک اعتماد و اتحاد و همدلی همه‌جانبه مورد نیاز است که این پارامترها که سرجمع می‌توان گفت "سرمایه اجتماعی" در سطح پایینی بود و گاهی هم که با دوپینگ‌های احساسی به صورت مقطعی افزایش می‌یافت با سهل‌انگاری و خیانت به باد می‌رفت. ما در جنگهای ایران و روس مغلوب توان نظامی روسیه نشدیم بلکه مطابق معمول (از اواخر دوره ساسانی تا تاریخ مورد اشاره این پاراگراف) خودمان نسخه خودمان را پیچاندیم.

اگر تنها دستاورد عهدنامه گلستان و ترکمانچای، تاکید بر ولیعهدی عباس‌میرزاست نباید تعجب کنیم (البته شک کردن چیز بدی نیست...موتور تحقیق است) چون تمام این دورانی که در مطالب گذشته مرور کردیم سرشار از برادرکشی است، غریبه‌ها که جای خود دارند. همین فتحعلی‌شاه تا زمانی‌که مادرش زنده بود، به حرمت مادرش، برادر خود را در خانه‌ای حصر کرده بود اما به مجرد مرگ مادر، اولین کاری که کرد کور کردن برادرش بود. حالا تصور کنید حال و روز عباس‌میرزا را با داشتن حداقل 144 برادر!!

در اواخر دوره ساسانی، اشاره کردم که سپاهیان ایران در گوشه و کنار فقط ناظر سقوط امپراتوری بودند؛ مثل مردم... در اواخر صفویه نیز دقیقاً همین نظاره‌گری تکرار شد. آن وحدت و همبستگی عملاً مفقود بود. بعد از فوت کریمخان و تا زمان بر تخت نشستن نهایی آقامحمدخان، به زمان‌هایی برمی‌خوریم که به اندازه همه‌ی انگشتان دست و پا آدم‌هایی همزمان بر تخت سلطنت ایران نشسته بودند!(اخلاف همان نظاره‌گران!)... من که یاد آن بازی دوران طفولیت افتادم؛ آهنگی نواخته می‌شد و بچه‌ها دور صندلی‌های خالی می‌دویدند و به مجرد قطع‌شدن صدای آهنگ همه به صندلی‌ها هجوم می‌بردند! گاهی در یک شهر و در طول یک سال، سه شاه مختلف بر تخت می‌نشستند و طبعاً هرکدام پس از این جلوس مالیات مطالبه می‌کردند (تنها منبع درآمد دولتها... این انزجار درونی مردم ایران از دادن مالیات ریشه در همین‌جا دارد). با این وضع و اوضاع طبیعی بود که سرمایه اجتماعی در حضیض باشد. وقتی آقامحمدخان به مدد شمشیر بر تخت نشست (منظورم تاجگذاری سال 1797 میلادی مطابق 1176 هجری شمسی است چون زمان تاجگذاری‌های قبلی هنوز مدعیان مختلفی در گوشه و کنار سلطنت می‌کردند) پادشاه سرزمین پهناور اما فروپاشیده‌ای شد که شرق و غربش را با خنجر و طنابِ دار به هم وصله‌پینه کرده بود.

در این دوره طولانی جنگ‌های داخلی قرن هجدهم، نیروهای خارجی اطلاعات کمی از وضعیت داخلی ما داشتند اما هرچه زمان گذشت و ابعاد فروپاشی اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بر همگان عیان شد، بر پیگیری اهداف توسعه‌طلبانه خود استوارتر شدند. روسیه از زمان پطر کبیر به فکر ما بود! یک بار سفیری فرستاد تا مواردی را به شاه‌سلطان‌حسین تذکر دهد اما سفیر وقتی به اصفهان رسید که شاه داشت تاجش را سر محمود می‌گذاشت... وقتی سفیر به سرزمین خود بازگشت و از دیده‌هایش گفت، سپاهیان روس تا گیلان پیش آمدند! بعدها نادر و البته مرگ پطر، موجب بازگشت آنها شد. این آمد و رفت‌ها چندبار تکرار شد. یک‌بار هم تا آقامحمدخان با سپاهش برای دفع آنها رهسپار شدند، به‌سبب مرگ کاترین بازگشتند اما از بدشانسی ما و فتحعلی و عباس، تزار الکساندر قصد مردن نداشت و سپاهیان روس ماندند.

انگلیسی‌ها هم یک مستعمره تپل‌مپل به نام هند داشتند که همه هم‌وغم‌شان حفظ آن از نگاه ناجور فرانسه و روس بود. اتفاقاً بدشان نمی‌آمد یک حکومت قوی اینجا باشد که مانعی بر سر راه هند باشد اما حکومت مقتدری که واقعاً مانع باشد و خودش طامع نباشد! البته وقتی دیدند شیرازه‌ی کار از هم پاشیده است خب، کردند آنچه می‌توانستند بکنند.

ایران از نگاه جان فوران در این دوره (قرن نوزدهم) از یک آستانه حساس و تعیین‌کننده عبور کرده است، دوره‌ای که زندگی روزمره تعداد هرچه بیشتری از مردم در حد بسیار زیاد و بی‌سابقه‌ای از نیروهایی که از خارج ایران نشأت می‌گرفتند تاثیر پذیرفته است. فوران در این قسمت با تکیه به آمار و ارقام اقتصادی، حرکت به سمت وابستگی را نشان می‌دهد و این‌که ما در حاشیه نظام جهانی (با عنایت به نظریه نظام جهانی والرشتاین) قرار گرفتیم و تبدیل شدیم به صادر‌کننده‌ی مواد خام و واردکننده‌ی مصنوعات و کالاهای کشورهای هسته نظام جهانی... در قسمت بعدی به این موضوع خواهم پرداخت.

نظرات 13 + ارسال نظر
فرانک پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 06:29 ق.ظ

سلام
خیلی ممنون برای زحماتتون. با اینکه از تاریخ ایران خوشم نمیاد مطلب و کامل خوندم.فرصت و حوصله باشه پست های قبلی هم میخوانم حتمن. من هیچی از تاریخ نمیدونم مخصوصن معاصر.
زمان توجوانی بجای کلاسیک های قشنگ دنیا رمان تاریخی میخوندم. تخیلات ذبح الله منصوری.
ببخشید یک سوال داشتم.میگن احتمال حمله نظامی به ایران خیلی زیاده.حکومت در حال آماده باشه کامله .این چقدرحقیقت داره ؟از وقتی یادم مباد کشورم در نقطه حساس کنونی بوده.ما همیشه در شرایط جنگ زندگی کردیم منت داشتن امنیت سرمون گذاشتن.بنظرم الان که سطح سرمایه اجتماعی خیلی پایینه. همبستگی وجود نداره اصلن.

سلام
گذشته با ماست, چه دوستش داشته باشیم چه نداشته باشیم... و اتفاقن گاهی بدجور هم با ماست و بدون اینکه بدانیم مسیر ما را هدایت می کند. توصیه من به شما دوست کتابخوان این است که سعی کنید بر این "کلیشه" غلبه کنید و تاریخ را هم در برنامه خود قرار دهید.
اما در باب سوال... تا اون ماهی های کوچولو و حرص زدنشان برای قطره های کوچک خون در این دنیا هست, احتمال وقوع جنگ هم هست.
سرمایه اجتماعی وضع نگران کننده ای دارد... امیدوارم همه به فکر خطرات و تبعات آن باشیم. بعد از وقوع فاجعه, پیدا کردن مقصران نمی تواند ما را به وضع مطلوب و حتا وضع قبل برگرداند.

زهره پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 01:46 ب.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

تاریخ؟ جالبه.
من که کلن حافظه ام انگار جایی برای تاریخ نداره. کاش قرص اش رو میزاشتی شاید ..
باید برگردم بخونم. با توجه به کامنت قبلی احتمالا سوال هم جواب میدی؟ یعنی که پیش گویی های تاریخی و ...؟ جدی پرسیدم ها

سلام
تلقین نفرمایید جا دارد... البته تاریخ خواندن مستلزم حفظ کردن اسامی و اعداد و ارقام و اینها نیست. (همان درک جهت و معنا اینجا هم مصداق دارد)
این مطالب کوتاه! که می گذارم در خصوص تاریخ, حکم همان قرص را دارد
سوال و جواب اونجوری که نه! برخی از دوستان از باب پیر و خشت خام و اینها گاهی دیالوگی می کنند و ...

درخت ابدی پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 04:17 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
بی‌کفایتی حکام داستان تکراری سیاست در این مرز و بومه. مواقعی هم که جنگی در کار نبوده ناامنی اجتماعی و داخلی بلای جون مردم بوده. به کچل می‌گن زلفعلی، به این مملکت هم می‌گن گل و بلبل.

سلام
حال و احوال رفیق... دلتنگتان شده بودیم
به گمانم یکی از علل قابل تامل این داستان های تکراری این باشد که ما فقط نوشتن چنین داستانهایی را بلدیم! یعنی یک چیزی تو همون مایه های از کوزه همان برون تراود که دراوست هر وقت اکثریت قابل توجهی ضمن تشخیص و درک و فهم داستانهای دیگر در دل و جانشان نشست, شاید اون موقع بتوانیم انتظار چاپ داستان متفاوتی را داشته باشیم وگرنه که همینی که هست: گل و بلبل!

سحر جمعه 27 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:45 ب.ظ

١. به نظرم یکی از مسائل اساسی در بررسی تاریخ ایران باید همین موضوع خیانت و ارزش قائل نبودن برای وطن باشد که تا امروز هم ادامه یافته است. سیاست اتفاقا بخش کوچکی از آن را تشکیل می دهد؛ در زمینه های اجتماعی اوضاع ده ها برابر هولناک تر است.
٢. بعد آن ١٤٤ را نویسنده ذکر کرده یا کلاغ هایتان برایتان خبر آورده اند؟! اما از شوخی گذشته نصف آن هم که باشد فاتحه ی سلطنت هر کسی که باشد، خوانده شده!
٣. خانم دالووی؟!!!
دیگه حال و حوصله ی کتاب خوندن برات مونده بعد از همنشینی با خانم دالووی، ببخشید وولف؟! اصلا چه فرقی می کنه؟!

سلام
1- بله، خیلی جای کار دارد. البته موضوع خیانت احتمالاً مختص این سرزمین نیست و البته مختص همه مردمان این سرزمین هم نیست؛ منتها وقتی در طول تاریخ و در مقاطع حساس و غیرحساس این پشت‌پا زدن‌ها تکرار می‌شود طبیعی است که ذهن آدم به سمت تعمیم دادن گرایش پیدا می‌کند. از طرف دیگر کاربرد زیاد این کلمه و اطلاق آن به همگان، قبح آن را ریخته و ارتکاب آن را تسهیل می‌نماید!
2- برخی از آماری که در این قسمتها می‌آورم در کتاب مقاومت شکننده نیست، از جمله همین 144 برادر! این را در منابع دیگر دیده‌ام و جالب است بدانید که آمار دقیقی در این‌خصوص در دست نیست!! این حداقل تعداد اولاد ذکور فتحعلی‌شاه است. تعداد دخترانش هم اصلاً نامشخص است.
3- خانم دالووی در خوانش اول سردرگم‌کننده و در خوانش دوم لذت‌بخش است. الان در حال خوانش دوم هستم.

شادی یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:24 ق.ظ http://neveshte-jat.blog.ir/

آدمک خندان

سلام

امیر دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 06:23 ب.ظ

سلام
این تحلیلی که درباره ی انزجار تاریخی مردم نسبت به مالیات دادن داشتید جالب بود. نشات گرفته از بی اعتمادی مردم به حکومت و قدرت هست. ما طی تجربه های تاریخی مون این رو فهمیدیم. جالبه اون طرفی ها هم فهمیدند که قدرت فسادزا هست ولی ما منفعلانه کار کردیم و اونها فعالانه قدرت رو هدایت کردند.
مهم ترین ایده ی کتاب هم به نظرم همین انفعال تاریخی و چرایی اون هست.
....
راستی یلدا مبارک
ما که توی روستاییم.
ولی خداییش مجردی و دور همی ، بد نمیگذره!

سلام
انفعال است انفعال است انفعال...
ما در زمینه کارهای کوچک و بی‌خطر هم انفعال داریم مثل مدیریت یک ساختمان!
گاهی جوگیر می‌شویم و با یک شور به کاری مشغول می‌شویم و بعد یهویی منفعل می‌شویم.
مجردی هم یک‌جور انفعال است که در باب مطلوبیت و عدم مطلوبیتش سخن بسیار است! یلدای مجردی شما هم با تاخیر مبارک!

سمره دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 06:38 ب.ظ

سلام
یلدات مبارک
هم خوان (هم کتابخوان )

سلام
به‌همچنین بر شما هم همخوان! اگر سراغ دالووی رفتید بدانید که بار دوم و سومش خوبه!

سلام سه‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:30 ب.ظ

سلام
از قضا اخیرا دو مورد دیده ام که مورخین تلاش می کنند تا از زاویه ای متفاوت و با همدلی بیشتر به قاجاریه و بخصوص ناصرالدین شاه نگاه شود.

سلام
به‌نظرم تلاش برای نگاه کردن از زاویه متفاوت یکی از الزامات تحقیق است.
منتها همدلی دو نوع است: همدلی پسینی و همدلی پیشینی. دومی فاتحه تحقیق را می‌خواند. البته هیچ آدمی نمی‌تواند در ذهنش یک خلاء صد درصدی نسبت به یک موضوع ایجاد کند!
آن مورد ناصرالدینی احتمالاً در باب امیرکبیر است!؟

مدادسیاه پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1394 ساعت 05:06 ب.ظ

سلام دوباره
آن موردی که گفتم مربوط به خود ناصرالدین شاه بود.

سلام مدادجان
پس شما بودید!؟
اگر آدرسی دارد آن مطالب بفرمایید ...علاقمندم ببینمشون. مرسی.

رضا جمعه 4 دی‌ماه سال 1394 ساعت 04:56 ب.ظ http://shabgardi.blogfa.com/

من همیشه قاجار را با زندیه و افشار و پهلوی می سنجیدم به نظرم که از همه بدتر بود شوربختانه دوره حکومت این خاندان مصادف شد با تحول و استعمارگری غرب و خواب ماندگی ما

سلام
پهلوی را فعلاً کنار می‌گذارم چون هنوز به آنها نرسیده‌ام! اما دو نکته:
1- خواب‌ماندگی و عقب ماندگی ما به‌زعم من از خیلی پیش از قاجار شروع شده بود.
2- قاجار محصول مستقیم افشار و زند بود... جامعه ایران پس از نزدیک به یک قرن درگیری داخلی و نابودی همه‌ی زیرساخت‌ها نمی‌توانست محصولی متفاوت ارائه دهد. مگر این‌که به معجزه معتقد باشیم.

Sarvenar یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:02 ق.ظ

سلام
جالب بود مرسی عزیزم

سلام

مدادسیاه یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:00 ب.ظ

خودم بودم اما نمی دانم چرا دیگر اسمم به صورت خودکار نمی آید.
ماجرا مربوط به یک برنامه تلویزیونی است که از یک مورخ دعوت کرده بود که در باره ی کتابی که در این باره نوشته و در خارج منتشر کرده بود توضیح بدهد.

سلام
ممنون از پیگیری

رضاکیانی سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1394 ساعت 09:01 ب.ظ

سلام برادر
اینکه گفتید انگلیس یه زمونایی دوست داشت حکومتهایی قوی بر ایران حکومت کنند مال قبل از اشغال هندوستان هستش. وقتی انگلستان در پی جنگهای 7 ساله تونست کاملا بر هندوستان حاکم بشه همیشه سیاست تضعیف ایران رو پی گرفت. قضیه ی جدا کردن افغانستان از ایران هم ادامه ی همین سیاست بود. نگاه کنید به:
https://en.wikipedia.org/wiki/The_Great_Game
بوس بوس

سلام برادر
البته به قیدی که گذاشتم در ادامه جمله توجه بفرمایید: "اتفاقاً بدشان نمی‌آمد یک حکومت قوی اینجا باشد که مانعی بر سر راه هند باشد اما حکومت مقتدری که واقعاً مانع باشد و خودش طامع نباشد!"
به نظرم منطقی است که از دولتی قوی که مانع رقبا باشد و درعین‌حال مشکلی برایشان به وجود نیاورداستقبال می‌کردند. وقتی دیدند که این شرایط حاصل نمی‌شود به فکر راه‌های دیگر افتادند و کردند آنچه می‌توانستند بکنند!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد