میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پینوکیو، کارتونی برای تمام نُسول!

پرده اول: فرشته‌ی لاتینی

مدتی بود که یکی از جوانان فامیل، پیله کرده بود در مورد کارش با من مشورت کند. هرچه می‌گفتم فرصتم محدود است و اگر می‌شود تلفنی یا خارج از وقت اداری، به صورت حضوری صحبت کنیم، فایده نداشت. بالاخره چند روز قبل هماهنگ کردیم و به محل مورد نظر رفتم. "جوان" سر خیابان منتظرم ایستاده است. به محض این‌که از تاکسی پیاده شدم یک صدای الهام‌گونه‌ی لاتینی در کاسه‌ی سرم طنین‌انداز شد: بخوان!

گفتم: خواندن رو بلدم، چی رو بخونم!؟

الهام لاتینی: آه! ببخشید، اون مال اینجا نبود!! فقط خواستم بگم این قضیه بازاریابی شبکه‌ای نباشد!

باد سردی می‌وزید. نفس عمیقی کشیدم و خیلی مشکوک به "جوان" نگاه کردم و...

پرده دوم: کارخانه‌ی خالی، اما پُر

مثل اسلافش مدعی است "این" با موارد دیگری که قبلاً دیده‌ام فرق می‌کند. وقتی وارد شرکت شدیم متوجه می‌شوم که از برخی جهات، ادعایش درست است؛ دیدن این‌همه جوان در یک مکان، تصویری است که فقط در روزهای کنکور می‌توان دید. محل شرکت درواقع کارخانه‌ای با دو سوله‌ی بزرگ و یک محوطه و یکی دو ساختمان کوچک اداری است. داخل سوله‌ها به جای ابزار تولید، مقادیر زیادی میز و صندلی پلاستیکی است. صدای همهمه از همه‌جا به گوش می‌رسید؛ همه در حال صحبت هستند. به یک اتاق که به صورت "کلاس" درآمده، راهنمایی شدیم. نیم ساعتی معطل می‌شویم تا استاد بیاید. استاد، جوانی حدوداً بیست‌ساله است.

پرده سوم: باغ‌های معلق بابل با درهای سبزرنگ

آن‌قدر اطلاعات جالب و آمارهای جالب‌تر می‌شنوم که ناخودآگاه شروع به نت‌برداری می‌کنم. "جوان" از نت برداشتن من ذوق زده شده است!

-          دویست قانون اساسی برای ساماندهی بازاریابی شبکه‌ای توسط مجلس تصویب شده است.

-          شبکه چهار بابت هر ثانیه تبلیغ چهار میلیون تومان می‌گیرد.

-          تبلیغات فقط 2٪ بازدهی دارد.

-          چای ]...[ بهترین چای جهان است و در سری‌لانکا که یکی از شهرهای هند است تولید می‌شود.

-          و...!

استاد هر دو سه دقیقه یک‌بار می‌پرسد "سوالی نیست؟" و به حول و قوه الهی هیچ‌کس هیچ‌وقت سوال ندارد. بعد از این مقدمات شروع می‌کند به دودوتا چهارتا کردن و این‌که اگر فلان‌قدر بفروشید، فلان‌قدر درآمد خواهید داشت. چشم‌ها اندکی برق می‌زند و لبخند بر لب‌های حاضرین می‌نشیند. استاد اما بلافاصله می‌گوید نباید به این عدد رقم‌ها قانع باشید و معادلات مختلفی را روی تابلو می‌نویسد و حل می‌کند و هربار مبلغ درآمد چندبرابر می‌شود. چشم‌ها از شدت برق‌زدن به اشک افتاده است و گوشه لب‌ها خیال جدا شدن از لاله‌ی گوش‌ها ندارد.

استاد، اسامی مختلفی را ذکر می‌کند و برای هرکدام یک رقم چند ده میلیونی به عنوان درآمد ماه قبل بیان می‌کند و به عنوان تیر خلاص می‌گوید یک دختر شانزده‌ساله گنابادی در ماه گذشته 13 میلیون پورسانت گرفته است. همیشه پای یک دختر شانزده‌ساله در میان است! نگاه استاد در نگاه من گره می‌خورد و اضافه می‌کند هرکس شک دارد می‌تواند برود وزارت‌خانه درآمد این دختر را استعلام کند!

پرده چهارم: لیدر

بعد از کلاس، وارد یکی از سوله‌های پر همهمه می‌شویم. لیدرها به مسائل زیرمجموعه‌های‌شان رسیدگی می‌کنند. تشویق می‌کنند. راهنمایی می‌کنند. و برای جذب آدم‌های جدیدی که آورده شده‌اند انرژی می‌گذارند. لیدر ما، خودش را به من معرفی می‌کند. جوان مودبی است و تمام تلاشش را می‌کند که تا انتهای گفتگو مودب باقی بماند. گفتگو طولانی می‌شود و سرآخر روایتی درخصوص پیغمبر خطاب به من، و در واقع خطاب به چند جوان زیرمجموعه که شاهد بحث‌اند بیان می‌کند: فردی خدمت پیغمبر رسید و گفت اگر آن درخت خشکیده را سبز کنی ایمان می‌آورم. درخت سبز شد. گفت اگر آن را دوباره خشک کنی ایمان می‌آورم. درخت خشک شد. خشک و سبز شدن چندبار تکرار شد ولی آن مرد ایمان نیاورد!

منظورش این بود که من هر معجزه‌ای نقل کنم تو ایمان نمی‌آوری. من هم به داستایوسکی استناد کردم که ایمان از دیدن معجزه حاصل نمی‌شود بلکه معجزه، در صورت ایمان داشتن به صورت معجزه دیده می‌شود. نشست‌مان با حساب شصت-شصت به پایان می‌رسد.

پرده پنجم: ایمان به شورت‌کات

من از سرویس‌ بهداشتی که درواقع دوتا دستشویی کوچک غیربهداشتی است خارج می‌شوم. "جوان" می‌گوید هدفش جذب من نبوده و فقط قصد مشورت داشته است. می‌گویم آن اعداد و ارقام میلیونی را چگونه با کیفیت این دستشویی‌ها جمع می‌کنی!؟ می‌گوید علتش آن است که این شرکت تازه به این مکان منتقل شده است. می‌گویم تو ایمان آورده‌ای! و مشورت برای آدم مومن سودی ندارد.

نظرات 12 + ارسال نظر
غریبه سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:31 ق.ظ

بدپیله بودن رو خوب اومدید. عوضش ابتدای یک فیلم داستان ماجرامحور مافیایی رو از نزدیک دیدید. ( استیکر معکوسه که الان تو استیکراتون نیست)

سلام
استیکر معکوسه واقعاً کار راه‌انداز بود. اونی هم که سرش رو به چپ و راست تکون می‌داد و اون یکی هم که سرش رو از بالا به پایین تکون می‌داد... اینا خیلی کلیدی بودند!

tفرانک سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:47 ق.ظ http://bestbooks

منم بارها مورد مشورت های این چنانی بودم مشورت هایی که در واقع از تو یک تایید می خواهند به هر طریق نه چیز دیگه

سلام
مشورت وقتی تصمیم رو گرفتی چندان معنایی ندارد مثل گفتمانی که طرفین پیشاپیش معتقد باشند که به حقیقت دست یافته‌اند.

مداد سیاه سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 03:12 ب.ظ

سلام
چند سال پیش به واسطه یکی از همکاران، یک جوان اقتصاد دانی آمد دفتر ما و از تخصصش گفت که می تواند هر میزان ارزی را که به او بدهید(البته به این شرط که میزانش ناچیز نباشد) ظرف مدت یک سال به یک و نیم برابر افزایش می دهد. بعد از توضیحات مبسوطی که داد نگاهی به قیافه من کرد و گفت انگار حرف هایم را باور نکردید. گفتم راستش نه. علتش را پرسید. گفتم پیشنهادت زیادی جذاب است و من عادت ندارم به پیشنهادهای از یک حدودی جذاب تر پاسخ مثبت بدهم.
به قول یکی از دوستان همیشه پشت یک کلاه بردار موفق یک آدم طماع ایستاده است.
راستی چرا پلنگ صورتی؟

سلام

جواب هوشمندانه‌ایست که از تجربه بالا خبر می‌دهد.
.....
و اما چرا پلنگ صورتی: موقعی که من کودک بودم کارتون پلنگ صورتی کارتون محبوبم بود. قبل از من هم بود. بعد از من هم بود. فرزندانم نیز پلنگ صورتی می‌بینند. پلنگ صورتی برای هر نسلی جذاب است،
گاهی برخی از کودکان جوری در مورد آن با آدم حرف می‌زنند که انگار ذره‌ای احتمال نمی‌دهند ما قبلاً آن را دیده باشیم! البته این ممکن است اقتضای سن کودکان باشد... اما این دوستان پرزنت‌کننده همیشه تصور می‌کنند که در حال سورپرایز کردن مخاطب هستند.
..................
پ ن: خب با توجه به کامنت کامشین، نام کارتون را عوض کردم! پینوکیو از هرجهت بامسماتر است

فرانک سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام
من که تا حالا مورد مشورت قرار نگرفتم ولی خیلی زیاد مورد دعوت دوستان به شبکه های پارو کردن پول بودم. استدلالشون هم اینه که دیگه دوره کار با دست برای پول گذشته مخصوصن هنر.خب از جهتی درست میگن. ولی من عاشق دستهام برا خلق هنری که ندارمولی ازش لذت میبرم .مگه عمر آدم تو دنیا چقدر اعتبار داره.
راستش استعداد دختر ساله رم ندارم.وگرنه که در این زمانه هنر واقعی نزد ایشان است.

سلام
واللله این دوستان یک لیستی باید تهیه کنند از همه دوستان و آشنایان و بعد می‌نشینند با لیدرشان از توی این لیست افرادی رو برای" دعوت" انتخاب می‌کنند... مشورت و اینا همه بهانه است.
این عزیزان راه‌های میان‌بر را دوست دارند و به این راه‌ها ایمان دارند. مثل شورت‌کات، رویش کلیک کنی و بری توی برنامه...برنامه پولدارشدن!
دختر 16ساله و اسنادی که در وزارتخانه موجود است از گزاره‌های آشنا هستند!!

کامشین چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 06:02 ق.ظ http://www.kamsin.blog.ir

روح مرحوم نویسنده پینوکیو کارول کولودی شاد باد که نشانمان داد از سکه طلائی که بکاری هیچ درختی سبز نخواهد شد که خوشه خوشه سکه بدهد.
نمی دونم چرا باورمون نمی شه که "چوبی که پینوکیو از آن تراشیده شد" از درخت های چنار همین تهران بوده!

سلام
ای وای پینوکیو خیلی بهتر بود! چرا به ذهنم نرسید به جای پلنگ صورتی از پینوکیو استفاده کنم در تیتر خیلی با مسماتر بود. آفرین
واقعن هوس کردم تیتر رو عوض کنم!
یعنی اگه کامنت اول بودی عوض می‌کردم
.............
پ ن: فکرامو کردم دیدم باید تیتر رو عوض کنم ممنون کامشین

رهگذر چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 03:44 ب.ظ

سلام
وای که چقدر تا کنون دعوت شده ام به این ناکجاآبادها!
آخرین بار به خاطر اصرار یکی از همکاران با دوتا از دوستان رفتیم دفترش برای به اصطلاح خودشون....(یادم رفته)
اول کارتونی برایمان نمایش داده شد که محتوای آن هیچ ارتباطی با کارآیی شرکتشان نداشت! بعد هم نماینده شرکت آمد و شروع کرد به مخ زنی...
من میدانستم چه کسانی را باید با خود ببرم.
خلاصه جای شما خالی...

سلام
فکر کنم هر دو سه سال یک‌بار، یک موج جدیدی راه می‌افتد! نهایتاً هر 5 سال یک‌بار! گروه جدیدی با انرژی بالا وارد می‌شوند و با انرژی پایین خارج...
...
اصطلاح خودشون "پرزنت" است به گمانم.
دوستان به‌جای ما

درخت ابدی جمعه 29 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 11:05 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
هیچ علاقه‌ای به این پرزنت‌ها ندارم، حتا توی فروشگاه‌های زنجیره‌ای که به‌زور می‌خوان تست کنی. یه بار یکی‌شون گفت می‌تونم توضیح بدم. گفتم نه، مرسی.
زور که نیست، نمی‌خوام.
انصافا پینوکیو بهتر از پلنگ صورتیه این‌جا.

سلام
من هم همینطور ولی لاکردارا همیشه ضرباتشان را ناغافل وارد می‌کنند!
...
واقعن پینوکیو یک سر و گردن زرافه بالاتر از انتخاب اولیه است

کامشین شنبه 30 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:05 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

میله جان
بابت تغییر عنوان پستت...
خجالتمون دادی برادر
پینوکیو و پلنگ صورتی با هم فرقی ندارند. ما با هر دوتاشون بزرگ شده ایم. اما بین خودمون باشه که اسم کوچک نویسنده پینوکیو را اشتباه نوشتم. کارلو است نه کارول....
من هم یک بار داشتم به دام پسرخاله ام و اون ماجرای گولد کوئیست می افتادم. اگر بگم چطوری من را از رودهن کشانده بود خونه اش تو پاسداران برای یک امر مهم که به آینده ام ربط داشت ...یقینا قضیه تکراری خواهد بود. ولی خوب من ذاتا مشکوکم. مگه می شه پول همینجوری بیاد تو دامن آدم؟

سلام
اختیار دارید.
اون قضیه هم بین خودمون و خوانندگان دیگر می‌ماند!
حالا که قضیه بین و اینا به میان آمد همینجا اعتراف کنم که من خودم از سینه‌سوختگان اون اسمی که آوردید هستم! بین خودمان بماند! داستانش خیلی خنده‌دار و گریه‌دار است! خلاصه‌اش این است: توسط یکی از همکاران به همان ترتیبی که می‌دانیم پرزنت شدم و البته ایمان نیاوردم... تمام راه برگشت را بد و بیراه نثار خودم و رفیقم کردم... دو ساعت بعد به دو تن از اقوام نزدیک برخوردم که قصد پیوستن به اون سیستم را داشتند و حتا یکی از آنها چند نفر را آماده داشت که بیاورد زیرمجموعه خودش! منتها این دو نفر پولشان تا مثلن دو سه روز بعد آماده می‌شد هیچی دیگه دیگ طمع‌مان جوشید و گفتیم می‌رویم داخل و این دوتا را هم میاوریم زیرمجموعه خودمان و بلافاصله بخشی از پولمان برمی‌گردد! هیچی دیگه، فردای آن روز من سکه‌هامو چال کردم اما همان شب صدا و سیما و کل ارگان‌های حکومتی ریختند وسط معرکه و همه چیز رفت هوا... به گمانم من آخرین پینوکیوی اون دوره بودم!!

فرانک شنبه 30 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 11:17 ب.ظ

سلام
پینوکیو منو یاد کتاب و نوار کاست ! قصه ش انداخت.روزی چند بار گوش میدادم.جایزه مادرم بود برام .ولی الان هیچکدومو ندارم
من فکر میکنم بچه های این نسل خیلی باهوشن براحتی گول نمیخورن ولی تو بچگی من همراه پینوکیو گول میخوردم.
ولی خب بچه های این دوره بیشتر عاشق راه های میانبر هستن.از مشق نوشتنشون هم معلومه.

سلام
کودکی شماها از این نسل و کودکی ما هم از شماها ساده‌تر بوده است اما باهوش‌تر بودن و نبودن داستانش متفاوت است.
اتفاقاً تازه‌جوانان فعلی چون عاشق راه‌های میان‌بر و شورت‌کات هستند بیشتر در این دام‌ها می‌افتند. باز هم نسل ما راه‌های بیشتری جلوی پایش بود...

مژگان دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:49 ق.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ نمی دونستم طنز پرداز خوبی هم هستید.
+ خیلی خوب بود مچکرم
+ پینوکیوُ برای تمام نسوُل

سلام
خوب که نمی‌شود گفت! عالی کلمه بهتری است!!
نوش جان

رها دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:01 ب.ظ

ببین چی میگم من آخرین شانسته زندگی تو هستم، فکر میکنی اونی که شاسی بلند زیر پاشه چی کرده، فقط کمی از فکرش استفاده کرده. اول فکرتو تغییر بده. الان دیگه کار کردن فرق میکنه، تو باید از فکرت استفاده، تا کی میخوای مثل بدبخت بیچاره ها زندگی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زود بیا پرزنتت کنم بدو تا دیر نشده!!!!

سلام
دقیقاً زده‌اید به خال! یا صابون‌شان خوب به تنتان خورده است یا خوب صابون به تن دیگران مالیده‌اید!
شاسی‌بلند و مرسدس سی‌کلاس و این قبیل مثال‌ها مثل نقل و نبات روی سر آدم می‌ریزد به هنگام پرزنت! اصلن انگار عروسی است!
کامنت باحالی بود

سحر دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:58 ب.ظ

من فقط گاهی به خودم می‌گم کاش یه ذره از روی اینا رو ما داشتیم. یعنی دیگه از اعتماد به نفس گذشته، فقط باید خیلی پررو باشی که بتونی جلوی هر جور آدمی با هر سطح فرهنگ و سوادی بشینی و یه سری حرف رو برای اون جهان‌بینی‌های مختلف تکرار کنی. چه فکری می‌کنن اینا واقعا؟!

البته در این مورد هیچکس سراغ من نیومده هنوز، احتمالا فهمیدن برای یه مورچه‌ی کارگر که به داستان " اورلاندوی غول " باور داره، منبر رفتن بی‌فایده است!!!

سلام
فکرشان فکر غلطی نیست چرا که دیگ طمع در درون هر آدمی با جهان‌بینی‌های متفاوت وجود دارد و امکان دارد که به قل‌قل بیفتد! بستگی به هنر طرف دارد. و از طرف دیگر هم فضای محیطی است یعنی فضای جامعه... فضای جامعه متناسب با طرح چنین چیزهایی هست.
نمی‌دانم آرزو کنم که زیارت این عزیزان شامل حال‌تان بشود یا نه!؟ به‌هر حال سراغتان خواهند آمد. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد