میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خاطرات یک گیشا آرتور گلدن


گاهی اوقات، فکر می‌کنم چیزهایی را که به یاد می‌آورم واقعی‌تر از چیزهایی هستند که می‌بینم.

.

یک "گیشا" از خاطراتش می‌گوید! از زمانی که دختربچه کوچکی بود و در کلبه پدر پیر و ماهیگیرش به همراه خواهر و مادر بیمارش زندگی می‌کرد. از آن بعد‌از‌ظهری می‌گوید که بهترین و بدترین روز زندگیش بود. از دیداری که او را در مسیری قرار داد که در انتهایش بنشیند و برای ما داستان زندگیش را بازگو کند...

گیشا کیست؟ شاید در فیلم‌های ژاپنی دیده باشید که در مهمانی‌های اشراف، زنان جوانی با آرایش‌های خاص، ساز می‌زنند و رقص‌های سنتی را اجرا می‌کنند و چای و ساکی برای مهمانان می‌ریزند. صورت سفید شده و آرایش نقاب‌وارشان بیش از هرچیز جلب نظر می‌کرد. وظیفه‌ی آنها شادی‌آفرینی و سرگرم نمودن مهمانان بود. البته در معدودی از موارد محتمل بود که این سرگرمی محدود به مواردی که گفتم نباشد اما این دلیل نمی‌شود که ساده‌سازی کنیم و آنها را روسپی یا نظیر آن بخوانیم... در واقع در سیستم سنتی ژاپن روسپیان گروه دیگری بودند و اسم دیگری هم داشتند.

"گی" به معنای هنر است و معنای کلمه "گیشا" می‌شود هنرمند یا صاحب‌هنر. گیشاها از کودکی تحت آموزش‌های سخت و سنگین در خصوص زدن سازهای مختلف, انجام رقص‌های مختلف, خواندن آواز, یادگیری آداب و ادب شغل آینده خود و... قرار می‌گرفتند و همانطور که در کتاب می‌خوانیم سخت‌ترین تنبیهات به بد ساز زدن و یا فراموش‌کردن ابیات و کلمات هنگام آواز خواندن نبوده است بلکه عدم رعایت ادب و آداب و آراستگی (مثل عدم رعایت شئونات و احترام به کسانی که ارشدترند یا کثیف بودن زیر ناخن) منجر به مجازات‌های سنگینی می‌شد.

پس اگر بخواهم جمعبندی کنم, شما در این کتاب علاوه بر یک خط داستانی جذاب, وارد یکی از زیرسیستم‌های پیچیده و پر‌ رمز و راز ژاپن خواهید شد. البته... البته این که ما خوانندگان غیر‌ژاپنی هیچ اطلاعاتی از این قشر نداریم به نویسنده و خواننده کمک می کند که بدون دست‌انداز جلو برویم!

*******

در ادامه مطلب در مورد کتاب کمی خواهم نوشت اما چنانچه می‌خواهید این کتاب را بخوانید این دو نکته را آویزه گوشتان قرار دهید:

اول این‌که یادداشت پشت کتاب فاجعه است... یک فاجعه داستانی!!... من هرگاه در نوشته‌هایم می‌خواهم به گوشه‌ای از یک داستان اشاره کنم دست و دلم می‌لرزد حتا اگر میزان آن یک‌هزارم این چیزی باشد که در یادداشت پشت جلد این کتاب "لو" می‌رود! در واقع یادداشت پشت جلد مهمترین گره داستان را رو می‌کند! خیلی ساده و در قالب چند خط! من این شانس را داشتم که دوستی، قبل از خواندن کتاب به من این موضوع را گوشزد نموده بود و اساسن تجربیاتم به من ثابت نموده است که قبل از خواندن هر کتابی به هیچ وجه به پشت جلد, مقدمه, یادداشت نویسنده و ناشر و مترجم نگاهی نیاندازم. این موارد را همیشه می‌توان بعد از داستان خواند اما گاهی داستان را نمی‌شود بعد از این‌ها خواند!! وقتی کتاب را به پایان بردم و پشت جلد را نگاه کردم به واقع دقایقی چشمانم گرد شده بود...

نکته دوم یادداشت نویسنده است یا چیزی که تحت این نام در ابتدای کتاب آمده است. طبعن با توجه به تجارب پیش‌گفته، این قسمت را بعد از اتمام کتاب خواندم. این یادداشت در واقع تمهیدی از طرف نویسنده برای شروع داستان می‌تواند باشد یا چیزی که بیشتر احتمال آن را می‌دهم این است که در چاپ‌های متاخر کتاب این بخش اضافه شده باشد به دلایلی که در ادامه مطلب خواهم نوشت. پیشنهاد من این است که این قسمت را نیز بعد از اتمام کتاب بخوانید.

*******

آرتور گلدن نویسنده آمریکایی, این کتاب را در سال 1997 روانه بازار نمود. این کتاب به مدت دو سال در لیست پرفروش‌های نیویورک تایمز بود و موفق به فروش چهار میلیون نسخه شد. علاوه بر آن, کتاب به 32 زبان ترجمه شد.  این کتاب در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ می‌بایست خواند حضور دارد. در سال 2005 نیز بر اساس این داستان فیلمی به همین نام ساخته شد که 3 جایزه اسکار به دست آورد.

طبق اطلاعات سایت کتابخانه ملی, این کتاب با ترجمه خانم مریم بیات در سال 1380 و توسط انتشارات سخن منتشر شده است و در سال 1381 نیز به چاپ سوم رسیده است. کتابی که من خوانده ام افست است و همانطور که در تصویر می بینید عنوانش نیز "خاطرات گیشا" درج شده است و کتاب فاقد نام ناشر و... است.

.......................

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ ترجمه مریم بیات, 640 صفحه , قیمت بازار 30000 تومان

پ ن 2: نمره کتاب 4.1 از 5 می باشد.

پ ن 3: همانطور که گفتم کتاب من افستی است و... صفحات کتاب همه دارای نظم و ترتیب و توالی است، اما در صفحات 239 و 240 یک وقفه یا یک پرش یا یک جاافتادگی احساس می‌شود.

 

 

در یادداشت نویسنده در اول داستان می‌خوانیم که نویسنده در 14 سالگی و در سال 1936 به همراه پدرش از هلند به ژاپن رفته است (مثلن فرض کنید به‌خاطر ماموریت کاری پدرش، مدتی را در ژاپن زندگی کرده‌اند) و اولین‌بار در آن‌زمان با یک گیشا برخورد کرده است و... خب نویسنده که آمریکایی است و با توجه به مدارک، هلندی‌تبار نیست و از طرفی، پدرش را کمی قبل از رسیدن به این سن از دست داده است... و از آن هم مهمتر نویسنده در سال 1956 به دنیا آمده است. یادداشت نویسنده در ابتدای کتاب در واقع تمهیدی است برای شروع داستان و از قلم راوی فرضی بدل از نویسنده است... همان مخاطبی که روبروی گیشا نشسته است و خاطرات را پیاده می‌کند. نویسنده همچنین تلاش نموده است که داستان را به فضای قبل از جنگ جهانی دوم و کمی پس از آن منتقل کند تا از این رهگذر بتواند هویت منابع اطلاعاتی‌اش درخصوص این سیستم رازآلود ژاپنی را، پنهان نگاه دارد. اما بد نیست بدانید که بعد از انتشار کتاب به زبان ژاپنی، خانم ایواساکی که ظاهرن کتاب بر اساس خاطرات او شکل گرفته است از نویسنده شکایت نمود (به دلیل افشای اطلاعاتی که جان او را به خطر انداخته است) و در نهایت وکلایشان با رد و بدل کردن "پول" به توافق رسیدند و مدتی بعد هم خاطرات خانم ایواساکی تحت عنوان "گیشا، یک زندگی" چاپ شد.

این موارد بیشتر از این‌جهت اهمیت دارد که نثر کتاب اگرچه آن رنگ و بوی ژاپنی را ندارد ولی حاوی اطلاعاتی است که به نظر دقیق و موثق است و برخی ریزه‌کاری های فرهنگ ژاپنی را نمود می‌دهد.

برداشت‌های آزاد و غیرآزاد

1-  سیستم پیچیده گیشاها از لحاظ اقتصادی و اجتماعی واقعن جالب است. اینجاست که آدم پی می‌برد این فرهنگ (ژاپنی) چه قدرتی دارد در بنا نهادن یک سیستم... خوب و بدش را کار ندارم... توانایی خلق یک سیستم پیچیده را عرض می‌کنم. اگر کتاب را بخوانید متوجه می‌شوید که سیستم تقسیم درآمدها چقدر جالب و پیچیده است و من به این قسمتش بیشتر توجه کردم تا آن چهره دیگرش که نشان از یک نوع برده‌داری مدرن و دقیق دارد. در این سیستم هر پولی دست به دست بشود به جایی می‌رود که باید برود! پیچیدگی سیستم مالی گیشاها را می‌توان به پیچیدگی لباس‌های آنان تشبیه نمود. روی همه ظرایف آن فکر شده است و هر رنگ و طرحی نماد چیزی است.

2-  ماهیگیران ژاپنی و گیشاها و بیشتر آدمهایی که وارد داستان می‌شوند خرافاتی هستند. با خودم فکر می‌کنم که خرافاتی بودن به خودی خود مانع پیشرفت اقتصادی نیست! ملتی اگر کاری و کوشا باشد به پیش خواهد رفت؛ چه با خرافات و چه با... و ملتی اگر تن‌پرور باشد و آن اصطلاح معروف معادل تن‌پروری، بدون اینها هم به جلو نخواهد رفت و البته اینها بندها و زنجیرهای محکمتری می‌شوند به پای آن ملت.

3-  ارشدیت در همه امور کاملن به چشم می‌خورد. این مورد را قبلن در بازگویی خاطرات برخی همکاران که در ژاپن دوره دیده‌اند حس کرده بودم. الان قشنگ حس می‌کنم که کارخانه‌هایشان نیز مثل یک اوکیا (و البته کل گیون) نظم و نسق دارد. کارخانه‌های ما بلاتشبیه بیشتر شبیه شهرنو می‌باشد! (البته اصطلاح کارخانه در لسان عرب امروز، گویا نزدیک به همین معانی است!!)

4-  آرایش گیشاها نکات فراوانی داشت. آنها در مصنوعی نشان دادن چهره آرایش‌شده عمد دارند. آرایش صورت کاملن شبیه یک نقاب می‌شود. جایی از داستان وقتی شخصیت اصلی داستان برای بار اول آرایش گیشایی می‌کند، انگشتش را به صورتش فشار می‌دهد و چیزی را حس نمی‌کند. اما نکته‌ای که داشت این تحلیل بود که پوشش نقاب مانند، مخاطب را بیشتر به سمت تصور و تخیل در باب برهنگی پوست در زیر آن سوق می‌دهد!

5-  وقتی امری موجب احساس درد در وجود آدم می‌شود یکی از پیامدهایش ایجاد خشم است. وقتی یک زندگی سراسر آکنده از درد باشد یا یک دوره طولانی از آن واجد این شرایط باشد، زمینه برای بروز بدجنسی و خشونت فراهم می‌شود.

6-   اگر آقای تاناکا مرا از خانه شنگولی مان نکنده بود زندگی برایم هرگز مبارزه نمی شداما اکنون می دانم زندگیمان هیچ وقت پایدارتر از موجی نیست که از پهنه ی دریا برمی خیزد. مبارزات و پیروزی مان هرچه باشد, هرگونه که آنها را از سر گذرانده باشیممثل قطره ای مرکب بر روی کاغذ می دود و راه خودش را می یابد. من فقط می‌توانم تایید کنم که گوینده‌ی این سخن مبارزه سنگینی کرده است.

7-  گاهی یک محبت کوچک از طرف دیگران، یک محبت و ملاطفت، باعث می‌شود که ما به این نتیجه درست برسیم که به جز ظلم و شر چیزهای دیگری نیز در این دنیا یافت می‌شود. خود همین موجب می‌شود "امید" در دل آدم باقی بماند. امیدوار بودن موجب می شود ما به سمت قساوت و خشونت سقوط نکنیم.

8- وجوه اشتراک فرهنگ‌ها جالب است. طبعن این اشتراکات علاوه براین‌که در راه‌حل‌هایی که ارائه می‌دهند کمی نمود می‌یابد، در صورت مسائل بیشتر خودش را نشان می‌دهد و جذابیت دارد. انسان و مسائل جانبی مربوطه مد نظرم است.

9-  یکی از منابع عمده درآمدی گیشاها، اختیار نمودن یک "دانا" است. دانا کسی است که هزینه‌های مرتبط با گیشا را می‌دهد و او را در واقع معشوقه رسمی خودش می‌کند. از یک زاویه می‌توان اینگونه نتیجه‌گیری نمود که بخشی از دارایی ثروتمندان در مسیر تربیت و تعلیم معشوقه‌های آداب‌دان هزینه می‌شود!

10- چیزی که در ارتباط‌ات دانا-گیشا مغفول است دستیابی به "لذت" از جانب گیشاست... که البته طبیعی است، چون عموم آنها در کودکی به علت فقر والدین به مراکز تربیت گیشا فروخته می‌شدند. آنها گیشا می‌شوند چون چاره دیگری ندارند! جایی عنوان می‌شود که خوش‌شانس‌ترین گیشا شخصی بود که 30 سال معشوقه یک داروخانه‌چی بود که ثروتمند هم نبود ولی در سراسر کیوتو کسی مانند این دو نفر از باهم بودن لذت نمی‌برد. عموم گیشاها می‌بایست در تمام عمر تلاش می‌کردند با تقلا از درخت بالا بروند!!

11-  تلاش برای دستیابی به اهداف، یکی از مولفه‌های فرهنگ ژاپنی است. یک جمله طلایی در این رابطه داشت: چنانچه به چیزی که می‌خواهیم در این دنیا نرسیم مثل آن است که رقصی را از کودکی تمرین کرده‌ایم که قرار نیست هیچ‌گاه اجرا شود.

 


 

نظرات 24 + ارسال نظر
مژگان چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:55 ب.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ من کتابُ نخوندم ولی فیلمُ که بر اساس اقتباسی از همین کتاب هستُ دیدم
+ این فیلم برنده جوایز متعددی در اسکار و گلدن گلوب شد.
+ یک فیلم خیلی زیبا به کارگردانی ( راب مارشال) با موسیقی فوق العاده زیبا اثر جان ویلیامز بزرگ.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AA_%DB%8C%DA%A9_%DA%AF%DB%8C%D8%B4%D8%A7_%28%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%29
+++ لینک دانلودش هم هستش. اگه فیلمم دانلود نکردید. پیشنهاد می کنم تا حتما موسیقی متنُ دانلود کنید
+ سی هزار تومن!. چقدر کتاب گرون شده!

سلام
حتمن اگر دست بدهد فیلمش را خواهم دید.
موسیقی‌اش را هم دوست داشتم روی پس‌زمینه وبلاگ بگذارم که نشد.
...
مختصری از داستان فیلم را الان در فضای مجازی خواندم. فکر کنم خط داستانی کتاب خیلی محکم‌تر است که این البته طبیعی است.
این کتاب طبق عرف کتاب‌های نایاب و غیرقابل چاپ قیمت خورده است اما نکته اینجاست که اگر این کتاب همین الان چاپ بشود قیمتش از این هم بیشتر خواهد بود!!

سمره چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:14 ب.ظ

سلام
خداقوووووت
هووووو
مثلن توصحرادارم دادمیزنم

راستش کتاب که نخواندم
مطلبت روهم نخواندم
ولی
انقدرباجمله اول نوشته ات زندگی کردم که میتونم بگم مال منه

سلام
رسیدن به‌خیر
پس در همان جمله آول ماندی... بگذار و بگذر

مدادسیاه پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:48 ب.ظ

سلام
خاطرات گیشا از آن کتاب های حجیمی است که جواب حجمش را میدهد. قیافه ام وقتی کتاب را در بساط یک دستفروش جلوی دانشگاه دیدم تماشایی بود.
راوی داستان چنان که گفته ای راوی نویسنده و از آن نوعی است که اول داستان خودی نشان می دهند و بعد ناپدید می شوند.

سلام
بله... خط داستانی آن جذاب و پرکشش است و خواننده را با خودش خواهد برد.
قیمتش را همانطور که برای دوست دیگرمان توضیح دادم تقریبن همانند کتابهایی است که با همین حجم این روزها چاپ می‌شود! و شاید هم کمتر
میگن بخش خصوصی قیمت تمام شده را پایین می‌آورد همین است!!

زهره شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:02 ب.ظ

کتاب رو نخوندم. دوست ندارم قبل از اینکه بخونم، نظر دیگران رو بدونم.
اسم فیلمی که بر اساسش ساخته شده چیه؟

سلام

دقیقن همین نام را دارد.

درخت ابدی شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:25 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام بر میله
منم فیلم رو دیدم و کتاب رو نخوندم. ولی همین فیلم هم نگاهم رو به کلمه‌ی گیشا عوض کرد.
خیلی جالبه که ملتی با توجه به سنت‌های نمایشی خودشون، از ماسک برای پنهان کردن هویت دختران استفاده کنن و جدا از هنرنمایی تن در خفا، بهشون هنرهای اجتماعی و اشرافی اون روزگار رو یاد بدن.
تصویر کتاب همون تصویر فیلمه. من توی تصویر اصلی کتاب بیش‌تر چهره‌ی رنج‌کشیده رو می‌بینم.
نکته‌ی جالب‌تر اینه که ژاپنی‌ها در کنار ادب و شرم حضور تاریخی، از تولیدکننده‌های مهم پو.رنو هستن.

سلام بر درخت ابدی
نکات خوبی رو اشاره کردی...در آن بندی که به مسائل مشترک انسانی گریزی زدم یک‌سری از این مسائل در ذهنم بود.
افراط در یک جهت خاص طبق قانون سوم نیوتون عکس‌العملی در جهت مخالف و با همان شدت در پی خواهد داشت!
بله تصویر کتاب دقیقن هنرپیشه نقش اول فیلم است... به نظرم هنرپیشه مناسبی انتخاب شده است با آن توصیفات داخل کتاب...
ممنون

سمره شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:38 ب.ظ

سلام
امیدوارم کتاب روبتونم بخونم
اززندگی ژاپنی هاخوشم میاد

سلام
با این توضیح که دادید چنانچه پیدا کردید حتمن بخوانید.

سفینه ی غزل دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:47 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام عمو میله
منم فیلمشو دیدم و منم همونایی که درخت گفت. راستش معمولا بعد دیدن فیلمی اشتیاق خوندن کتابش در من از بین میره .

سلام
خوش امدید
برای از بین رفتن اشتیاق مطالعه کتاب معمولن هزار و یک دلیل آبرومندانه فراهم می شود... این قضیه یک قضیه عام است

استراگون دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:06 ب.ظ http://choobalef.blogfa.com

از معدود کتاب‌هایی بود که اول فیلمش رو دیدم و بعد کتابش رو خوندم. با اینکه فیلمش به نظرم خوب بود ولی کتابش خیلی بهتر بود. تا اونجایی که یادمه بخش آخر فیلم و کتابش با هم فرق داشت.

سلام
بفرمایید شاهد از غیب رسید. ممنون.
من هم یکی دو مطلب در مورد فیلم خواندم و از اشاراتی که به داستان کرده بودند این به نظرم رسید که داستان کتاب چفت و بست محکم تری دارد.

سحر دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:01 ب.ظ

من اول کتابو خوندم به انگلیسی، کتابشو دوستام به عنوان سوغاتی از هند آورده بودن!

بعد البته فیلمشو دیدم که در مقایسه با کتاب خیلی هم جالب نبود، با عرض معذرت از دوستان!

طبعا کلی با کتاب متفاوت بود، اما نکته ی عجیبش این بود که یکدفعه تموم می شد و اصلا با پایان کتاب همخونی نداشت!
کتاب هم نه به خاطر نوع نوشتار و ارزش ادبی، بلکه صرفا به دلیل پرداختن به موضوعی خاص و ناشناخته برای دنیای غرب ، اینقدر سر و صدا کرد؛ یادم می یاد تو یکی از برنامه های اپرا وینفری هم رفته بودن سراغ یه استاد دانشگاه استرالیایی که به خاطر علاقه اش به گیشاها رفته بود ژاپن و گیشا شده بود و آمریکایی ها متحیر مونده بودن!!!

سلام
این هم شاهد دوم. البته شهادت استراگون به واسطه اینکه اول فیلم را دیده اند و فیلم هم مورد پسندشان بوده جالب تر است.
کتاب هم البته در زمینه به پایان بردن داستان ضعف هایی داشت. ببینید کتاب دو خط عمده داشت: یکی نشان دادن رمز و رازهای گیشا بودن و... دومی خط روایی داستان. خب همه اطلاعات مورد نظر تا یکجایی از داستان به خواننده انتقال داده می شود و خط اول به پایان می رسد. و بار بخش انتهایی را خط دوم به تنهایی به دوش می کشد. به نظرم برای آن بخش هم باید چیزهایی کنار می گذاشت!
...
والللا من هم متحیر ماندم از این حرکت استاد استرالیایی!!! دانا هم گرفته بود!؟

مژگان سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:18 ب.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ راستش به جز کتابهای تخصصیُ درسیُ زبان اینا. پول به هیچ کتاب نمی دم.
+ ولی خیلی کتابهای رمانُ شعر خوب هست که هدیه گرفتمُ بیشترشُ بازم نکردم
+ عوضش هر فیلمی که توی دنیا ساخته بشهُ خوب باشه رُ حتما تهیه می کنمُ می بینم.
+ باهاتون موافقم کتاب با فیلم متفاوت هستش ولی خُب من رشته تحصیلی م سینماست و علاقه به سینما تو خونم هستشُ تنبلی کتاب خوندن هم که دارم.
+ من همیشه برای وبلاگم موزیک می ذارم تا حوصله م سر نره
+ شمام می تونید این لینکُ امتحان کنید تا بتونید موسیقی متن فیلم یا هر موزیکی که دوست داریدُ تو وبلاگتون بذارید

http://www.uploadmusic.org/

سلام
* پدران روحانی به شنیدن اعترافات تکان دهنده عادت دارند! نگران قلب من نباشید
* یاد یک بساط دستفروش افتادم که کتاب اپرای شناور را داشت و من تعجب کردم. وقتی صفحه اولش را نگاه کردم دیدم آقاپسری سال قبلش آن را به دوستش هدیه داده است. خیلی غم انگیز بود. آن زمان موبایل ها چنین دوربین های باکیفیتی نداشتند! ولی خب با همونم عکس انداختم!!
* من همیشه از فیلم کم بینی خودم شاکی بوده ام.
* قدر این رشته ها را بدانید هم فال است و هم تماشا.
* من موزیک می گذاشتم یک دوره ای بعد دیدم برخی دوستان دچار مشکل می شوند در محل کارشان!!
ممنون رفیق

بانو چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:58 ق.ظ

سلام روزتون بخیر
من این کتاب رو قبلا خوندم و خیلی هم لذت بردم و بعد ها به صورت اتفاقی فیلم رو نصفه دیدم که به نظرم کتاب جذاب تر بود.
این روزها حال خوشی ندارم میخواستم خواهش کنم کتابی از این دست (جذاب و گیرا) به من معرفی کنید.
پرتوان باشید

سلام
روز شما هم به خیر
ممنون از انتقال تجربه تان و ببخشید بابت تاخیر در جواب:
خب اولین کتابی که به ذهنم رسید "اجاق سرد آنجلا" است. معمولن همین اولین چیزهایی که به ذهن می رسد بهترین توصیه هاست. مگر اینکه خوانده باشید. اگر خوانده اید بگویید تا گزینه های دیگری پیشنهاد کنم.

کامشین جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:56 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

میله جان فیلم و کتاب به کنار
به نظرت چرا اسم یک محله تو تهران را گذاشته بودند گیشا؟ مثلا ژاپنی ها برداشته بودند اسم یک محله تو توکیو را بگذارند خاتون؟ یا نکنه این گیشا اون گیشا نیست؟
راستش اول اولش، روزها قبل، یک کامنت گذاشته بودم من باب ارتباط هنر با گیشا ولی بعد ترسیدم پاکش کردم. چیزی بود در باب اینکه یک زمان گیشاها هنرمند بودند الان تمام هنرمندها سیلاب اول این کلمه هستند. ترسیدم ازش برداشت هموفوبی بشه پاکش کردم اما الان دیگه دلم طافت نیاورد!

سلام
این هم سوالی است... مدتها در آن قسمت شهر تردد می کردم و یکبار هم به صرافت ریشه این نام نیافتادم... البته راضیم!!!... چون اگر به صرافت می افتادم منبعی نبود که جوابگوی سوال باشد!
ویکی پدیای فارسی در باب ریشه این نام یک چیزی گفته که به نظرم قابل اتکا نیست... البته اگر درست باشد که مشکل را به خوبی و خوشی حل می نماید. در کل حس من میگه که این اصلن ربطی به اون نداره
این هم بابت اول اولش: امیدوارم دلتان همیشه کم طاقت باشد

مهرداد شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام
من که این کتاب رو نخوندم و اصلن فارسیش رو ندیدم . اما انگلیسیش رو دارم و مسئله اینجاست که زبانم در حد هلو هاو آر یو هستش.
خوبه که این مطلب رو نوشتی فهمیدم که داستان این کتاب چیه .
فقط میتونم بگم :خدا قوت رفیق

سلام
ما الان تقریبن با هم همزبان هستیم
اما مسئله برای من اینجاست که اون کتاب به زبان انگلیسی پیش شما چه می کند!؟ نکند به قول دوستمون سحرسوغاتی از هند است
سلامت باشی رفیق

مجید مویدی یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:46 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

کتاب رو نخوندم میله جان.
+ فیلم رو هم ندیدم. اما از طریق فیلم های دیگه سینمای ژاپن، که علاقه ی خاصی بهش دارم، با قضیه گیشا آشنا هستم مقداری.
چیزی که همیشه برام جالب بوده اینه که جایگاه اجتماعی گیشاها، بالا بوده. حتی مردانی از طبقه های بالای اجتماعی، با اطلاع کامل همسرشون، با گیشا یا گیشاهایی در ارتباط بودن. حتی به نوعی اونها رو برای شرکتی در مراسمی اجاره می کردن و با خودشون همراه می بردن. یعنی همسرهاشون رو نمی بردن. واین اتفاقا یه چیز کاملا عادی بوده اون موقع.
هرچند بعدها با سقوط نظام فئودالی و پادشاهی ژاپن، این مناسبات عوض شد.

سلام رفیق
علاوه بر جایگاه اجتماعی به نکته خوبی در باب روابط اشاره کردی. دوست داشتم یکی به این قضیه اشاره کند که خب برآورده شد. صحنه‌های جالبی در این زمینه دارد. از جمله یک موردش که الان در خاطرم هست صحنه ایست که زنی که در خانه‌اش مهمانی برپا بوده به یکی از گیشاها دو پاکت پول می‌دهد که یکی مزد خود آن گیشاست و دیگری مزد گیشایی است که معشوقه همسر آن زن است و از قضا در همان زمان به همراه مرد پیچانده‌اند و رفته‌اند و همه از جمله این زن اطلاع کامل دارند. من در یکی از بندها اشاره‌ای ضمنی و مخفی به این قضیه داشتم. نکته جالبش این است که گاهی ماها فکر می‌کنیم ما فقط چنین ابداعاتی داشته‌ایم!! در فرهنگ سرد سنتی ژاپنی هم چنین چیزهایی یافت می‌شود و این راه‌هایی است که (به قول ضرب المثل آب می‌گردد و راهش را پیدا می‌کند) توسط آب کشف می‌شود و آب‌ها در تمام دنیا H2O هستند!

ارین دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:20 ق.ظ

سلام و وقتون بخیر

سلام
وقت شما هم به خیر

الهام یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 09:39 ق.ظ

سلام
واقعا کتاب قشنگیه
نسخه موبایل و ی دی افش رو دارم میخونم
برای من که زمانی به اوشین و هانیکو علاقه مند بودم جواب یه سری سوالاتم درباره پوشش و آرایششون تو کتاب پیدا میشه
اینقدر دقیق از ظرافت و دلایل هر چیزی صحبت کرده که ادم خودشو میتونه در لحظه لحظه داستان مجسم کنه

سلام
بله دقیقن از اون زاویه بسیاری از نکاتی که در آن سریال‌ها مغفول می‌ماند روشن می‌شود.
واقعن این دقت و عمق از یک نویسنده غیرژاپنی قابل انتظار نیست ولی خب نویسنده در این زمینه سالها کار کرده است.
رمان خوبی بود به نظر من هم.

رامین شنبه 24 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 11:23 ب.ظ http://niazgram.com

واقعا جالبه و جذاب

سلام
جذاب یکی از خصوصیات کتاب است که تقریباً دوستانی که آن را خوانده اند همگی به آن اشاره داشتند.

sara شنبه 22 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 08:50 ب.ظ

سلام ببخشیدمیشه اگه کسی قیمت کتابومیدونه بگه.ممنوم

سلام
قیمتش کاملاً بستگی به کرم فروشنده دارد!
بین 30 تا 40 تا 50 هزار تومن

یلدا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام میله جان،
امیدوارم خوب باشید. ببخشید از اینکه اینقدر دیر روی این مطلب کامنت می گذارم. چند روز پیش داشتم ادبیات امریکا رو نگاه می کردم و به این کتاب رسیدم . فیلم رو قبلا دیده بودم .به زبان انگلیسی و زیرنویس عربی! در کل متوجه مطلب شده بودم. در هر حال نسخه الکترونیکش رو پیدا کردم و خوندم. از کتاب اصلی ترجمه شده اسکن شده بود. خیلی قشنگ بود و تازه فهمیدم چقدر از داستان رو نفهمیده بودم!
من اینجور کتاب ها رو دوست دارم. مطالب واقعی هستند و آدم حس نمیکنه نویسنده سعی داشته احساس بد، عقده ها، هیجانهای منفی و استرسش رو در قالب داستان به تو منتقل کنه.
البته در مورد نوشته پشت کتاب با شما زیاد موافق نیستم. (چون نسخه پی دی اف من اسکن بود، پشت و روی جلد کتاب هم اسکن شده بود). در مورد خودم فکر نمی کنم اگه پشت جلد رو میخوندم تفاوتی برام داشت. موردی که نوشته بودید به نظرم یکی از مراحل رسوم گیشا شدن بود. مثل یاد گرفتن درست کردن چای و یا پوشیدن لباس خاص. به نظر من گره واقعی داستان "دانا" ی سایوری بود.
البته دقیقا با این حرفتون که هیچ وقت قبل از خوندن کتاب نباید مقدمه، موخره و ... رو خوند، بسیار موافقم.

در آخر ممنون از اینکه این مطالب رو می نویسید و اینقدر کتاب خوب معرفی می کنید.

سلام یلدای عزیز
کامنت شما موجب شد یک بار دیگر مطلب خودم را بخوانم و لذت ببرم البته نه به خاطر مطلب خودم بلکه به خاطر حس کردن دوباره داستان... از این بابت ممنونم.
به شهادت دوستان خبره فیلم‌بین و کتابخوان که در این مورد هر دو را امتحان کرده‌اند و در کامنتها نظرشان را نوشته‌اند قطعاً و یقیناً کتاب از فیلم بهتر بوده است. حالا ببین این فیلمی که سه تا اسکار گرفته و موفق بوده است و دوستان می‌گویند کتابش بهتر است دیگه حجت را بر نخواندگان تمام می‌کند!
نگاه از درون به گیشاها و یا به طور عام نگاه از درون به گروه‌ةای اینچنینی که معمولاً برای دیگران شناخته شده نیستند بسیار جذاب خواهد بود اما اینکه بتواند اینجور چفت و بست دقیق داشته باشد نیاز به تبحر نویسنده و البته داشتن منابع معتبر است.
...
بله یاد نوشته پشت جلد افتادم! هنوز بر همان نظر هستم
موفق باشی
ممنون

Sayuri چهارشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 09:52 ب.ظ

سلام خسته نباشید ممنون از مطلب خوبتون
من هم کتاب رو مطالعه کردم و هم فیلم رو دیدم و میتونم بگم فیلم یک درصد هم به زیبایی کتاب نبود. کلمات و جملات کتاب همانگونه فریبنده و زیبا بود که حرف زدن یک گیشا اینچنین هست.
نمیدونم من از مطلبتون اینطور برداشت کردم یا واقعا اینطوره که سایوری یا بهتره بگم چیو شخصیت واقعی نیست و فقط زاده ی ذهن نویسنده ست؟ واقعا این چنینه؟
راستی من کتاب رو خریداری نکردم و فقط پی دی اف رو دارم و مطالعه کردم ممنون میشم بگید پشت جلد چی نوشته؟!

سلام
ممنون از لطف شما و مقایسه کتاب و فیلم...
سایوری طبعاً نامی است که نویسنده برای شخصیت اصلی داستان خود برگزیده است ولی داستان بر اساس خاطرات خانم ایواساکی (که در ادامه مطلب به ایشان اشاره کردم و اگر روی اسمشان در متن کلیک کنید اطلاعاتی در مورد ایشان خواهید یافت) پرداخت شده است و پایه شخصیت سایوری بر ستون این شخص بنا نهاده شده است.
در پشت جلد عملاً گره داستان یعنی ارتباط سایوری با دانای خودش به نحو بسیار مستقیم باز شده است!

آنابیس چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 07:59 ب.ظ

درود.
۱.در کلاس آسیب شناسی اجتماعی حرف از روسپیگری شد! و نمی دونم چرا که یاد این کتاب افتادم و تصمیم گرفتم بخونمش. راستش با نظرتون که این کار با روسپیگری متفاوته، مخالفم. درسته گیشاها هنر های مختلفی رو یاد می گیرند،ولی این هنر رو جز به مردها ارائه نمی‌دند! و خب اون به مزایده گذاشته دوشیزه گری هم فرقی با خودفروشی نداره. حالا هر چی که میخواند اسمشو بذارند!
۲.خب چیزی که خیلی توجه من رو جلب کرد سو استفاده از زنان بود که خب شما بهش اشاره نکرده بودید.من واقعا متعجبم جامعه در چه شرایط فرهنگی میتونه باشه که همچین تجارتی از زنان بسازه و اینقدر پرطرفدار باشه! به نظرم در اکثر سنت ها هاله ای زن ستیزی وجود داره که به نظر من تنها با عبور از اونها قابل حله.خوشحالم که حداقل در زمانی زندگی می کنم که زنان در بسیاری از کشور ها به بسیاری از حقوقشون دست یافته اند.(قطعا از کشور خودمون صحبت نمی کنم!)
۳.نمیدونم چرا امیدوار بودم در آخر داستان سایوری زندگی گیشایی رو رها کرده باشه و به نیویورک فرار کرده باشه! ولی خب متاسفانه تا آخر به همین زندگیش ادامه داد.
۴.بعد از خوندن کتاب بخش هایی از فیلم رو هم دیدم ولی داستانش خیلی متفاوت بود.گرچه به نظر من این اغلب صادقه که افرادی که ابتدا کتاب رو میخونند به اون اندازه از فیلم لذت نمی برند، ولی افرادی که اول فیلم رو دیدند جنین احساسی ندارند!
۵.در کل کتاب خوبی بود.با نظر سحر موافقم که بیشتر به خاطر موضوع بکرش مورد توجه قرار گرفته، تا فاخر بودن خود کتاب.ولی باز هم همون موضوع رو خوب به تصویر کشیده بود.

درود بر شما رفیق کتابخوان
1- اعتقاد من به اینکه این کار با روسپیگری متفاوته مبتنی بر این واقعیت است که در داستان و همچنین در فضای آن زمان ژاپن گروه دیگری هستند که روسپی خوانده می‌شوند. طبیعتاً بین این دو تشابهات و مشترکاتی قابل رویت است (ارائه به مردان و بسیاری موارد از جمله مزایده‌ی مورد اشاره) اما این تشابهات سبب نمی‌شود که من این دو گروه را یکی بدانم چون واقعیت اجتماعی بین این دو مرزبندی شفافی گذاشته است هرچند که می‌توانیم یک گروه‌بندی دیگری در این زمینه ارائه کنیم: مثلاً مشاغل برده‌گونه و مشاغل غیر برده‌گونه. گیشاها و روسپی‌ها و حتا خیلی از کارمندان و کارگران در این دسته قرار می‌گیرند. بعد بیاییم انواع بردگی را از هم در زیرمجموعه این گروه بزرگ جدا کنیم... در آن صورت روسپیان و گیشاها هر دو در گروه بردگان جنسی قرار می‌گیرند. اینجا من و شما می‌توانیم هم‌نظر باشیم که این دو گونه با هم از لحاظ بردگی جنسی مشابه هستند اما اگر در ذیل بردگی جنسی توانستیم تقسیم‌بندی را ادامه بدهیم طبعاً گروه‌های متفاوتی خواهیم داشت که از حیث بردگی جنسی با هم یکسان هستند اما مرزبندی شفافی با یکدیگر دارند. امیدوارم موضوع روشن شده باشد.
2- در کلیات و بین سطور این مطلب به سوء استفاده از زنان اشاره شده است مثل بند 10 ادامه مطلب. البته تایید می‌کنم هر چه قدر هم در این زمینه حرف زده شود کم است. در واقع من با شما موافقم که در جهان امروز وضعیت حقوق زنان بهتر از پیش شده است (حتا در کشور خودمان!) اما هنوز هم به نظر می‌رسد تا رسیدن به شرایط مطلوب راه بسیار است. خیلی زیاد. خیلی خیلی زیاد. در همه دنیا و به ویژه در اینجا.
3- چند سالی گذشته است اما در ذهنم اینطور یادآوری می‌شود که موقع روایت، سایوری در نیویورک است اما به طور کلی خود شما بهتر می‌دانید خروج از این مناسبات برده‌گونه معمولاً امکان‌پذیر نیست حتی در صورت آزاد گذاشته شدن!! مثل بردگان آفریقایی در آمریکا که وقتی بردگی لغو شد تا سال های سال نتوانستند خودشان را خلاص کنند... خیلی کار سختی است.
4- من هنوز فیلم را ندیده‌ام...
5- در کل کتاب مفیدی بود. روایتگری خوبی هم داشت.
ممنون رفیق از یادآوری این کتاب برای من

آنتوان یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 06:22 ب.ظ

سلام مطالب بسیار عالی ذکر شده بود ولی کلا جمع فمنیستی است. نباید فراموش کرد کرد هر جا اسمی از هنر باشه که شکوفا شده پای یک سرمایگذار هم هست. اون هنرمند بهایی را باید بابتش بپردازد. به نظر شما در آن دوران سخت گذشته قبل از جنگ جهانی دوم نمیخواد این سازنده آمریکایی این را نشان بده که با آمدن آنها در این سرزمین اینگونه هنرها شکوفا و خودکفا شدند؟ اگر بیشتر تحقیق کنید متوجه می‌شوید که بسیاری از تصاویر و آوا های موسیقی و سبک لباس و آرایش از دل همین گیشا ها صادر شده است.
به‌نظر شما خانم ها بر اساس کدام احساس نداشته و ممنوع گیشا ها ساتع شده؟

سلام دوست عزیز
حتماً نقش سرمایه را نمی‌توان از معادله حذف کرد. سیستمی هم که ژاپنی‌ها برای کار گیشاها طی قرون ابداع کرده بودند در همین راستا قابل ارزیابی است. سیستم پیچیده‌ای که به هر حال تلاش می‌کند هم سودآور باشد و هم کارکرد خودش را به طور مشتری پسندی ایفا کند.
در مورد سوالتان که آمریکایی‌ها چه چیزی را می‌خواهند نشان دهند و... من چنین چیزی را برداشت نکردم و بلکه برعکس. شاید شما در مورد فیلم صحبت می‌کنید. کتاب چنین چیزی را بیان نمی‌کرد.
سوال دومتان مفهوم نیست.
ممنون

sim sim سه‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1399 ساعت 02:41 ب.ظ

منم باهاتون موافقم درمورد یاداشت پشت کتاب و مقدمه که مخصوصا در مورد این کتاب اصلا نباید اول خوانده میشد. یه جاهایی از مقدمه تناقض داشت با داستان. در مجموع داستان گیرایی داره. از دل برآمده است که اینطور به دل مینشیند. سعی نویسنده در متجسم ساختن ظاهر و باطن شخصیت ها قابل ستایش است. به خصوص وقتی رویدادهارو خیلی عمیق و زیبا به طبیعت تشبیه میکرد...

سلام دوست عزیز
خیلی ممنون بابت به اشتراک گذاشتن تجربه خودتان از این کتاب
باعث شدید یک دور دیگر مطلب و کامنتها را بخوانم و موضوع داستان برایم به روز رسانی شود. از این بابت هم متشکرم.
من این کتاب را به چند نفر از دور و بری ها دادم و تقریباً همگی باهاش ارتباط خوبی برقرار کردند. به قول شما از دل برآمده است.
امیدوارم در پست‌های دیگر هم نظرات شما را مشاهده کنم.

ماهور شنبه 4 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 10:08 ب.ظ

سلام
منم چند روزیست که این کتاب را تمام کرده‌ام و رویهم رفته میشود گفت دوستش داشتم، داستان روان و پرکشش با توصیفات خلاقانه

درباره ی اینکه این شغل بهره کشی جنسی بوده و ظلمی بوده که به دختران از کودکی وارد میشده شکی ندارم و حتی در کنار اعتبار و احترام و درامد و سرگرمی خوبی که شامل حال گیشاها میشده بازهم برایم قابل تایید نیست
اما داشتم به مشاغل دیگری که در آن زمان وجود داشته یا در زمان ما وجود دارد یا خیلی مشاغل که ماها در انجاها مشغولیم فکر میکردم که بعضی از همین عدم اختیارات یا اسیبها و تحمیل هارا دارد
و شاید بشود گفت به روح و روانمان تجاوز میکند اینقدر هم دست اورد ندارد
محدودیتهایی که در انجا بود مثل اجازه نداشتن برای داشتن دوست پسر، یا انتخاب داناهایشان که چیزی شبیه همسر بود یا نداشتن اختیار برای هر جا که میخواهند بروند ، در بعضی از خانواده ها هم اعمال میشود
یاد فیلم معروف آکیرا کوروساوا «ریش قرمز» افتادم مخصوصا ان دختری که به خواستگارش گفت تا ده سال برای پرداخت هزینه های خانواده اش به مردی اجاره داده شده و تا پایان ده سال نمیتواند با او ازدواج کند!

درضمن بنظرم دختر این داستان خیلی خوش اقبال بوده که جدای از زیبایی خاصش دو نفری که بسیار عمیق دلباخته اش شدند بیشتر بخاطر روح و هوش و شخصیتش بود چیزی که احتمالا برای افراد غیرفاحشه یا گیشا هم خیلی اتفاق نمیفتاده

در کتاب به سختی و انزجارش از روابطی که باید برقرار میکرده اشاره ای نشد که شاید سانسور شده
اما چند جایی که مطرح شد گفت خیلی هم سخت نبوده چیزی شبیه امپول زدن ، و گاهی هم اینکه خنده دار بوده

خلاصه که کتاب خوب و سرگرم کننده ای بود و ممنون از معرفی این کتاب و مطلب خوبتان

این اسم خیابان گیشای تهران که تلفظش هم شبیه گیشای اینجا نیست هم ظاهرا از ترکیب اسم دو نفر مالکان و سازندگان این محل ساخته شده ، فکر میکنم شما همین را دیده اید و گفته اید ظاهرا معتبر نیست، یک کتاب مرجعی هست یادم باشد اگر کتابخانه داشت این مورد را چک کنم

باز هم ممنون از مطلب خوبتان

سلام بر رفیق کتابخوان من
من هم این کتاب را روی هم رفته دوست دارم. روان و پرکشش و همراه با لذت.
به نکته قشنگی اشاره کردی. این مواردی که ظاهر و باطنش مشخص است و بردگی بودنش محرز تکلیفش روشن است اما حق با شماست که خیلی از موارد ظاهرش حتی تقدس دارد اما باطنش مالامال از ظلم و ستم و بردگی و حق‌کشی است و گاه شاید بتوان گفت آن بردگی به این شرف دارد!
واقعاً خوش اقبال بوده است. واقعاً.
در مورد سختی و انزجارش در رابطه با کار وقتی مطلب را خواندم به نظرم رسید در آن حوزه اشاره کوچکی در بند 10 کرده ام... اینا معمولاً مشتریانی داشتند که از لحاظ سنی به گونه ای بودند که مصداق همان از درخت بالا رفتن قلمداد می شود. همان خنده دار بوده تا چیز دیگر.
در مورد نام محله گیشا اگر به چیزی رسیدید خبر بدهید
چند نکته از نکاتی که خودم نوشتم الان چشمم را گرفت: مورد 2 و 3 و 11
و همان ده
واقعاً ازت ممنونم که با کامنتت این کتاب را کمی در ذهنم یادآوری کردی.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد