میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

پساپست‌نویسی در شرایط پساتحریم!

در شرایط فعلی، وبلاگ‌نویس اگر وبلاگ‌نویسی‌اش را مثل سابق بتواند ادامه دهد یا کرگدن است، یا احساس ندارد و تغییرات را حس نمی‌کند، یا گوشی هوشمند ندارد، یا کاردرست است، یا به یک حس خودبسندگی و حقیقت‌یافتگی خاصی رسیده است، یا به درجاتی از عرفان دست یافته است که علماء اصطلاحن به آن می‌گویند دنیا به تخم، یا چند حالت دیگر. مطمئنم غیر از این نیست!

صاحب این وبلاگ البته بویی از عرفان نبرده است! در واقع برنامه ده روز گذشته را اگر روی کاغذ بیاورم شما هم تصدیق خواهید کرد که واقعن شرایط تغییر کرده است.

ده روز قبل، هیئتی از آلمان آمده بود. خیلی خوشحال بودند که اولین گروهی هستند که خودشان را به من رسانده‌اند. حرفشان این بود که می‌خواهند مثل سابق (یعنی شرایط قبل از قبل) در وبلاگستان حضور داشته باشند... که می‌خواهند ما بخشی از بازار رمان‌مان که در سالهای اخیر دربست در اختیار رمان‌های چینی و روسی بوده است به آنها بدهیم. نمی‌دانم ظریف در مذاکرات چه به خورد اینها داده است که فکر می‌کنند ما بیست و چهار ساعته داریم رمان چینی می‌خوانیم. سرآخر هم موقع خداحافظی یک کارت‌پستال از خانه هاینریش‌بل به من دادند که پشتش را پیتر اشتام امضاء کرده بود و جمله کوتاهی به آلمانی نوشته بود که بیشتر به فحش شبیه بود (1) یعنی: تو مشتری خوب مایی، یا یک چیزی توی این مایه‌ها.

چند روز بعد یک خانم جالب توجه آمد به نام موگرینا فدریکولینی یا چیزی شبیه به این. خیلی اصرار داشت که ما به‌طور کلی روی خوشی به رمان‌های اروپایی "اصل" نشان بدهیم. ظاهرن رمان‌هایی از کوندرا و چند نویسنده دیگر را کارشناسان اروپایی از بازار ما خریده‌اند و رفته‌اند به زبان‌های اصلی برگردانده‌اند و نظر کارشناسی داده‌اند که این رمان‌ها "چینی" هستند! اینجا بود که فهمیدم منشاء نظرات هیئت آلمانی، کار ظریف نبوده بلکه کار ضخیم‌‌های وطنی بوده است، ولی به روی خودم نیاوردم و کلی در باب این‌که با خروج‌شان از ایران موجب بروز چه جنایات ادبی‌ای شده‌اند، سخن گفتم. طفلکی موگرینا آب شده بود. البته خیلی هم طفلکی نبود، چون به بهانه تجدید وضو از جلسه رفت بیرون و من دیدم چیزی را کف دست آبدارچی وبلاگ گذاشت. وقتی رفتند، آبدارچی را احضار کردم و به طرق معمولی که خودتان می‌دانید به حرفش آوردم و آن چیز را گرفتم. خوشم آمد. زرنگ خانوم مدام می‌گفت نماینده کل اروپاست ولی لیستی به آبدارچی ما داده بود از نویسندگان ایتالیایی!

آخر هفته قبل، هیئتی از فرانسه آمده بود که رئیسشان یک آقایی بود به نام فابین لورا ، یا چیزی شبیه به این... اسمش خیلی آشنا بود. سریع رفتم توی به قول آنها فضای مجازی (یا به قول ما فضای مزاجی) و جستجو کردم. گفتم آهان شما همان خانم آوازخوانی(2) نیستید که دوست‌پسرتان شما را رها کرد و شما لکنت گرفتید و کارتان به آسایشگاه روانی کشید و عاقبت پس از ده سال مردم در یک تالار جمع شدند و شما جلوی جمعیت زبانتان باز شد و خواندید!؟ خندید و گفت: تو چه‌قدر طنازی! نه من ایشان نیستم... ولی خداییش اینها رو از کجاتون درمی‌آورید!؟ ما آماده‌ایم قرارداد ببندیم و امتیاز ترجمه و نشر این داستانهای سورئال فضای مزاجی شما را یکجا بخریم. من کمی روی خوش نشان دادم و او هم زود پسرخاله شد... ظاهرن مطالب اخیر وبلاگ را دیده بود... چون آندره ژید آندره ژید گویان خودش را هی می‌چسباند به ما... البته می‌خواست بچسباند که من احساس خطر کردم و خودم را رهانیدم. شما هم اگر کسی پرسید، بگویید رهانید!

البته همان‌طور که همه می‌دانیم یک عده دلواپس و کاسب تحریم و صهیونیست هستند که این فضای شیرین و شرایط و افق‌های پیش روی ما را نمی‌پسندند و به انحاء مختلف می‌خواهند کارشکنی کنند. من متوجه این مارموزبازی‌ها هستم. همین‌جا به اون سارق صهیونیستی که صبح روز جمعه، ماشین بنده را به همراه مدارک و لوازم موجود در آن سرقت نمود عرض می‌نمایم: با این کارها نمی‌توانی شیرینی‌های پساتحریمی را در کام من تلخ نمایی و جلوی کتاب‌خوانی مرا بگیری. الهی بمیری عوضی!!   

 

پ ن 1: du bist ein guter kunde

پ ن 2: فابیا لارن

پ ن 3: این مطلب را در داستان-خاطره‌ها دسته‌بندی کردم چون روزی این وقایع خاطره خواهند شد!



نظرات 19 + ارسال نظر
مارسی سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:09 ق.ظ

به واژه ی پست مدرن برخوردم...
چرا تو این چند سال بین همه مد شده...
از بازیگر و بقال و نویسنده و وبلاگ نویس ...ازش استفاده می کنند.یا دوست دارند استفاده کنند.
یکی نیست بهشون بگه این مطلب سنگینه.
باز می خوان پست مدرنی کار کنن میشه عامه پسند.

سلام
به واژه پست‌مدرن توی این پست که برخورد نکردی!!
کردی!؟
در اون صورت باید بگم چشاتون پست‌مدرن می‌بینه رفیق!
در باب چرایی مد شدن واژه به نظرم شما یک تحقیقی بکن ببین شلوار جین پاره چرا مد شد و از همانجا و با همان فرمان ادامه بده!

مارسی سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:55 ب.ظ

منظورم این نبود که متن شما پست مدرن هست یا نه...
لطفا در پاسخ نظرات مسخره نکنید...

اگر احساس کردید پاسخ تمسخرآلود است بر خود واجب می‌دانم بروم کتاب غزالی در بغداد را پیدا کنم. ولی ایمان دارم که چنین احساسی ندارید الان

استراگون سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:39 ب.ظ http://choobalef.blogfa.com/

نگفته بودی طنز هم می‌نویسی

سلام
گاهی که وقایعی همچون به سرقت رفتن ماشین و از این قبیل اتفاق می‌افتد طبع طنزمان گل می‌کند
در آن بخش داستان-خاطره بعضن چنین چیزهایی یافت می‌شود.

مجید مویدی سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:33 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

سلام میله جان
+ آقا این پست خیلی چسبید. البته چشمه هایی از طنزتون رو قبلا هم دیده بودیم، اما این یکی، رودی بود برای خودش.
+ هر چند طنز، شکلیه که معمولا وقتی فاجعه خیلی عمیقه(یا لااقل عمیقه) ازش استفاده میشه.
پس اجازه بده ما هم اظهار فضلی بکنیم و بگیم این قضیه دزدیده شدن ماشین رو که با ظنز نوشتید و خوب هم نوشتید، یه فضای "گروتسک" ساخته. گروتسک کار پست مدرنیست هاست. گفته باشم
+ امیدوارم ماشین مبارک برگرده. هر چند بعیده، اما آرزوی یه چیز بعید، اشکال نداره. نه؟

سلام
یاد زاینده‌رود افتادم و رمان آقای مدرس‌صادقی... گاوخونی...اونم رودیه واسه خودش!
طنز، چاقوی درد را کندتر می‌کند گاهی... و گاهی هم بالعکس فرو می‌کند همان چاقو را در زخمی که نمی‌بینیم... خلاصه این‌که ما همینجوری بالقوه و بالفعل گروتسکیم
ماشین مبارک اگه یه جو معرفت داشته باشه (حالا نه به اندازه اسب زورو) برخواهد گشت. من که مدام دارم سوت می‌زنم

مجید مویدی سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:37 ب.ظ

در مورد کار وبلاگ نویسی هم شدیدا باهاتون موافقم؛ حتی اگه جز یکی از اون دسته های ناجور هم قرار بگیرم
+ والله انقد گرفتاری زیاد شده که نمیشه اون جوری که آدم دلش میخواد به این کار برسه. من شخصا نوشتن یادداشت و خوندن یادداشت دیگران و خوندن کتاب رو دوست دارم.

از شما چه پنهون من مثل دانشجویان سال اول پزشکی که حس می‌کنند همه بیماری‌هایی که در موردش می‌خونند رو دارند؛ به این نتیجه دارم می‌رسم که توی همه این گروه‌ها جا دارم!و قصد هم ندارم از هیچکدوم از گروه‌ها لفت بدم!

غریبه چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:05 ق.ظ

جدی جدی ماشینتون یا وسایل ایناش؟ یادمه خیلی قبلترها از سرقت ضبط ماشین اینا نوشته بودین. همون ماجراس؟
همینجا یه قولی بگیریم ازتون درمورد اقتصاد پساتحریم حرف بزنید، حالا اگه تاریخ شروع وبلاگ نویسی تون شهریور نیست مشکلی نیستا از جانب ما
این بگویید رهانید یعنی نرهانید.

سلام
بله...ماشین با کل وسایلش. فکر کنم جدی جدی برده چون من با هیچ دزدی سر شوخی رو باز نکرده بودم...شایدم اون باز کرده باشه الان
سرقتی که یاد کردید مال ماشین اسبقم بود.
شهریور داستانش چیست!؟ سالگرد وبلاگم خرداده.
رهانید آقا رهانید!

غریبه چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:38 ب.ظ

ای بابا. ای بابا.
احتمالا چون متنتون و کلا نوشته هاتون داره سمت و سوی سلینی اسوویی ساباتویی پیدا می کنه من بدفهمیدم پستتون رو. فکر می کردم این پست پس از صحبت تلویزیونی آقای رئیس جمهور نوشته شده. آخرای صحبت مصاحبه کننده خواست قول بگیره درمورد اقتصاد پساتحریم صحبت کنند که ایشون موکول کردندش به سالگرد دوره ی ریاستش در شهریور. منم باخودم گفتم نکنه شما هم موکول کنید به خرداد آینده و نوشتم شهریور هم قبوله از جانب ما.
اوف. چقد توضیح نوشتم بابتش.

سلام
چه سمت و سوی خوبیه!!! می ارزه آدم برای به اون سمت رفتن هزینه هایی نظیر به سرقت رفتن ماشینش رو بده

کامشین چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:25 ب.ظ http://www.kamsin.blog.ir

میله جان من پارگراف اولت بند کرده ام بیرون نمی ام چرا که هنوز وبلاگ نویسی برای من جذابه ادامه اش می دهم و از تعداد کم بازدید و نظر هم ناامید نمی شم. یعنی اگر هیچ کس هم نخوانه غمم نیست (الان روح پینوکیو در من حلول کرده حیف که خاصیت دماغم و رابطه اش با دروغ بر اثر عمل جراحی زیبائی از دست رفته) البته اسمارت فون دارم اما به شکل سلفون معمولی ازش استفاده می کنم. دیگه چی می مونه....آها به اون درجه خودپسندی هم رسیده ام....کاملا معلومه....اما کاردرست؟ هی ی ی ی کاش دست و دلمون می رفت که ادامه بدهیم....کاردرست شمائید برادر...

سلام
خب دیگه کامشین گرامی با این تحلیلی که روی پاراگراف اول داشتید الان آماده شدید که به پاراگراف های بعدی بروید
منم گاهی اون جمله معروف رو که موجب احضار روح پینوکیو و حلولش در خودم میشه رو به خودم میگم... منتها معمولن پینوکیوی درونم میگه که: لعنتی! از اینکه دماغت به صورت بای دیفالت در حداکثر درازی ممکنه سوءاستفاده نکن

امیر چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:45 ب.ظ

الان من نای نظر ندارم!
چون به این روحیه تون غبطه می خورم میله جان !

سلام
الان ...یعنی دقیقن همین الان که هفته گرد (مشابه سالگرد) سرقت ماشینه, من هم نای نگه داشتن روحیه در این سطح رو ندارم! روحیه گاهی مثل زیرشلواری ای میشه که کشش شله... همچین که غافل بشی ازش میفته پایین
آدم اینجور مواقع چه فیلسوف می شود!؟

مدادسیاه پنج‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:28 ب.ظ

سلام
میله جان از بابت سرقت متاسفم . طنزت مثل همیشه به موقع و به قول باجناقم بجا (با ج مشدد) است.

سلام
طنز رو به موقع نوشتم اما اون نامرد خیلی بی موقع ماشین رو دزدید حالا امیدوارم به موقع پبدا بشه.
ممنونم

سحر جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:21 ق.ظ

1. در مورد وبلاگ نویسی، شما هم مثل هزاران نویسنده و مترجم که با این همه عشق می نویسند و ترجمه می کنند و بعد از پنج سال همان هزار نسخه از کتابشان هم فروش نرفته است. بعد از مدتی به این نتیجه می رسی که فقط نفس کار اهمیت دارد و لذتی که خودت می بری، حتی اگر دیگر کسی نوشته ها را نخواند. البته ممکن است ما به آن نقطه برسیم، اما شما خواننده هایت را خواهی داشت!

2. احیانا از آمریکای لاتین کسی برای مذاکره با شما نیامده بود؟ عجیبه واقعا، شاید کار همان توطئه گرانی است که ماشین تان را ربوده اند! باور کردنی نیست کسی از آمریکای لاتین به دیدن میله ی بدون پرچم نیامده باشد!

3. شاید بعضی ها ندانند، اما خوانندگان این وبلاگ می دانند که گاهی غصه ی زیاد باعث می شود میله به طنز رو بیاورد! غصه نخورید، پیدا می شه، احتمالا الان دارن به کمکش به چرخیدن چرخ اقتصاد مملکت کمک می کنن!

سلام
1- چند نکته است که به ماها کمک می کند تا کارمان را ادامه بدهیم...یکی از آنها لذتی است که در هنگام تمرکز بر کارمان می بریم و بواسطه آن از دنیا فارغ می شویم... این کم چیزی نیست. گاهی دیگران برای رسیدن به این حالت سراغ قرص می روند و چیزهای دیگر!
2- نکته ای در این قضیه وجود دارد. دوستان آمریکای لاتین در طول دوران تحریم کنار ما بودند به قول گفتنی آنها نرفته بودند که الان لزومی به بازگشت شان باشد
3- ما که هرچه داشتیم گذاشتیم سر چرخاندن این چرخ... ماشین هم روش!

شالیزه شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:21 ق.ظ http://vapasin-nafas.blogfa.com

اصلا شرایز جوری شده ادم فک میکنه ما بازار جهانی رو تحریم کرده بودیم
انقد که مایلن با ما تبادل کنن

سلام
من البته در حوزه‌های دیگر نظر نمی‌دهم، در همین حوزه مورد علاقه‌ام رمان نظر می‌دهم: در واقع جامعه جهانی به ما احتیاج دارد! می‌دانید اگر کتابخوانان ایران به‌طور همزمان و هماهنگ رمان‌های یک نویسنده خارجی را تحریم کنند چه اتفاقی رخ می‌دهد!؟ نابود می‌شود

درخت ابدی شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:14 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
اول از همه، بابت سرقت خیلی متاسفم. بد دردیه. یعنی چنان اعصاب رو به هم می‌ریزه که عمق فاجعه رو به رای‌العین می‌بینی و این اول کاره. پیگیری‌ش دیگه بماند. امیدوارم به نتیجه برسی.
فکر کنم این الاحقرالعباد هم با این‌که داعیه‌ای نداره با تمام موارد بند اول موافقه. فقط درصدش فرق داره.
متعاقب نظر یکی از مشایخ، باید بگم که گروتسک در آثار جاناتان سوییفت و کافکا و نمایش‌نامه‌های شیخ‌المشایخ سمیوئل بکت حی و حاضره و سابقه‌ش به چند دهه‌ی اخیر مربوط نمی‌شه. اما شیخ ما درست تشخیص داده که این متن دقیقا گروتسکه که هنرش آمیختن احساسات و افکار متناقضه، توام با طنزی تلخ.

سلام
مرسی. علماء متفق القول هستند که پیدا می‌شود! من هم ترجیح می‌دهم همانند علماء بیاندیشم...
پیگیریش...امان از پیگیری! توی کلانتری احساس کردم خودم دزدم! یعنی جور دیگه نمی‌شد حس کرد با اون برخوردها
این‌که سه روز بدوی تا پرونده‌ای تشکیل شود که هیچکس قرار نیست به آن رسیدگی کند مسخره است! پرونده‌ای که صرفن بعد از پیدا شدن اتفاقی مال سرقت شده کارآیی دارد!!
پیدا شدن اتفاقی
یعنی الان قیافه من بیشتر گروتسک شده تا نوشته‌ام
طبیعتن از قیافه گروتسک شده تراوشاتی اینچنینی قابل تصور است

کامشین یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:38 ق.ظ http://www.kamsin.blog.ir

خوب من وارد پاراگراف های بعدی شدم و بسیار لذت بردم اما در نهایت غمین شدم که این چه سرنوشت شومی بود که به دامان ماشین گوگوری مگوری شما افتاد. خداوند نمی بخشد دزدی را که به مال شما تعرض کرده. برای ماشینتون بسیار متاسفم. امیدوارم سالم و صحیح پیدا بشه. اگر پیدا شد، باهاش مدارا کنید که خاطره تعرض و تجاوز از ذهنش به این زودی ها پاک شدنی نخواهد بود. شاید طفلی باید پیش مکانیک قابلی بره تا دوباره رو به راهش کنه. ممکنه مدت ها ریپ بزنه. آب روغن قاطی کنه. شب ها کابوس ببینه و مدام بوق بزنه. این اتفاق برای بیشتر ماشین ها که دزدیده می شوند می افته. البته خدا کنه به دست دزدانی که ماشین را اوراق می کنند نیافته باشه. طفلی ماشین بدبخت. الان چی می کشه. راستی هنوز گروگان گیرها باهاتون تماس نگرفته اند؟ آینه بغل ماشین را نکنده اند بفرستند براتون؟ ماشینتون نوه پل گتی نشه یک وقت! بهتره تا پلیس نفهمیده که حسابتون را ببنده باهاشون مدارا کنید.

سلام
خوشحال شدم البته بابت لذت بردن... غمگین مباش که علماء فرموده‌اند پیدا می‌شود! و باصطلاح دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد! آمین!!
حالا اگه بگم اسم ماشینم کامران بود بیشتر ناراحت میشی
اسم ماشین قبلیم مازیار بود و قبل تر از اون اردشیر بود...
یاد همگیشون به خیر
این آخری به نظرم بو برده بود که قراره آذر ماه آخر پاییز (به قول ابراهیم گلستان) از من جدا بشود... فکر کنم ناراحت شد و ترجیح داد منو بذاره و خودش با یکی دیگه فرار کنه... من همینجا قول می‌دم اگه برگرده باهاش مهربون باشم... امیدوارم با آدم نااهلی فرار نکرده باشه و اون بلاهایی که گفتی سرش نیاد
ای وای از این آخرین اشاره!!!! گوش چپ ماشینم چندی قبل کنده شد و من با چسب یک دو سه چسبوندمش!
امیدوارم عاقبت از چهارتا پا فلج نشه و خواهرش دچار اون بیماری نشه

مجید مویدی دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:17 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

+کسی در این حد نیست(خصوصا این حقیر فقیر :)) ) که روی فرمایشات جناب درخت، حرف بیاره. در مورد "گروتسک"، کاملا درست میگن. در اصل من هم کمی از فرماشات درخت رو می دونستم اما باید جمله م رو درست تر می نوشتم.
جانتان سویفت رو خبرر نداشتم. ممنونم ازت درخت جان
+ "سوت زدن" و "اسب زورو" رو خیلی قشنگ اومدی جناب میله. فقط می خواستم اینجا یه اعتراف دیگه هم بکنم پدر روحانی:
+ منم مدت زیادی هست که مطمئنم حداقل توی چند تا از اون دسته ها، به زیبایی و شیکی جا میگریم. که البته از بین اونها، چند تاش هم ناجور هستن.
برام طلب بخشایش و رستگاری کن

سلام مجدد
تقسیم بندی های ادبی را نمی توان زمان مند کرد... منظورم این است که مثلن پست مدرن بودن یک اثر نشان از متاخر بودن آن نیست و بالعکس...
یادش بخیر... مرکوب هم مرکوبات! قدیم!!
پسرم برای آمرزش فقط اعتراف پیش پدر روحانی کفایت نمی کند... قبل از خروج از در کلیسا اون گوشه دنج سمت چپ صندوقی است که می توانی از آن صندوق برای سبک کردن بار گناهانت و سبک کردن بار جیبت به صورت همزمان بهره ببری. باشد که رستگار شوی!

منیر چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:58 ق.ظ

Aber du bist ein guter Miele

یعنی واقعن آلمانیه به شما گفت که مشتری خوبی هستی ؟
خوبه خانواده رد نمیشه طرفای اداره تون !
حالا ببین دلواپسان حق ندارند ؟

میله ی خوب وبلاگستان ما ، برایت ستونی همیشگی در نشریه ای نبستنی در مایه ی طنز گفتنی آرزو میکنم .
براستی که خواندنی بود و خندیدنی !
حالا یه جاهایشو نفهمیدم اکشالی نداره خب _ با کتابخوانی بیشتر حل میشه .
...
آخه بگو پرایدم دزدیدن داره ؟! پراید رو که خدا زده /
ماشین تون پراید بود اصلن ؟
دیگه خودتان به شوخی برگزار کردید ما هم تاسف ماسف نمی خوریم که عیش تان خراب نشه ...

یه خورده سعی کنید ببینم اصلن شما بلدید مسخره کنید ؟
بی ظن و گمان و قاطع عرض میکنم _ بعنوان دوستی دیرینه _ این یک قلم رو دست کم در مجاز نمی دانی برادر من !
با احترام به احترامی که در گذر این سالها در وبلاگ گرامی شما به مخاطب گذاشته شد و من از آن بسیار آموختم

سلام
البته بعدش یکی از هموطنانش (که چند روزی در موطن ما گشته بود و با فرهنگ غنی ما ارتباطات دقیقی برقرار کرده بود) در گوشش چیزی گفت که بنده‌خدا تا بناگوشش سرخ شد و بلافاصله اونم گفت منظور آقای اشتام این بوده که تو میله خوبی هستی
.............
واللا منم این اشتباه رو در ذهنم داشتم که پراید دزدیدن نداره، ولی ایشون (سارق) به من فهماند که بله دارد!
...
فکر کردید یک وبلاگ‌نویس چه ماشینی سوار می‌شود!؟
...
واللا نمی‌دونم بلدم یا نیستم ...اما همانطور که دیدید ظاهرن بلدم این احساس را در مخاطب ایجاد کنم که مسخره شده است.
ممنون

زهره شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:07 ب.ظ

عالی بود. بابت ماشین هم متاسفم. الهی جز جیگر بگیره

سلام
ممنون.
الهی هرچی گاز بده از چهل سرعتش بیشتر نشه و دیگران پشت سرش بوق بزنند و ضعف اعصاب بگیرد
الهی سرش صدبار بخوره به درب صندوقش که لولاش مدتیه خراب شده و مدام موقع گذاشتن بار توی صندوق توی سر خودمم می خورد (یعنی الهی نره درستش بکنه که این بلا سر اونم بیاد!
الهی لاستیک عقب سمت چپش که از یک ناحیه دوپوست شده بود و باد کرده بود از اون ناحیه بترکه ولی ماشین چپ نکنه و فقط اون زهره‌ترک بشه

ح. ف چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:31 ب.ظ http://naghdvavblog.persianblog.ir

جناب حسین خان عزیز سلام
نمی دونم چرا و به چه دلیل از آوردن اسم و مشخصات کاملتون خود داری کردید ولی مطمئنا دلیل و فلسفه ای برای خودتون دارید. البته حدس من که دوست دارم اشتباه باشه اینه که ریشه در تواضع نداره بلکه در ترس داره شایدم حوصله حواشی و مسائل فرامتنی! که در حوزه ادبیات وجود داره اسباب این کار شده...(این گمان از عنوا وبلاگتون که به نظرم خیلی جالب و متفاوت و خلاقانه بود گرفته شده)..بگذریم
دوست عزیز ،با سواد و منتقدم، خیلی خوشحال می شم بیشتر باهاتون آشنا شم و ازتون توی جایزه واو سوء استفاده کنم...
راستش وبلاگتونو تصادفی دیدم و فرصت نکردم مطالبتونو که مطمئنا مفید و خوب خواهد بود و بخونم....اما ظاهر امر نشون میده استفاده از شما (شما بخونید سوء استفاده) واجبه، البته اگه خودتونم مایل باشید. به امیدا دیدار
یاحق
ح. ف

سلام بر شما دوست نادیده فعال در عرصه ادبیات
حدستان در مورد علل این واقعه چندان دور از واقع نیست و بلکه اساسن همین موارد است. زمان شکل‌گیری این وبلاگ البته کاملن حق به جانب من بود که این رویه را پیش بگیرم و در حال حاضر نیز به گمانم "میله بدون پرچم" خودش را به اسم و فامیلم تحمیل کرده است ولذا مناسبتی ندارد که این را به آن بچسبانم
.......
من البته با صفات مثبتی که عرض کردید کمی راحت نیستم... بدون تعارف.
اما اگر ظاهر امر چنان چیزی را نشان می‌دهد خوشحالم! چی از این بهتر

ح.ف دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 04:07 ب.ظ http://naghdvavblog.persianblog.ir

درود بر شما
نمی دونم چرا در کامنتتون اسم کاملتونو باز نیاوردید. به هرحال خوشحال می شم شماره ای از شما برای گفتگو بیشتر داشته باشم.
ح.ف

سلام

دوباره می‌نویسم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد