داستان با شرح کوتاهی از کاتب آغاز میشود. کاتب خیلی مختصر و مفید به ما میگوید که دستنوشتههای دوآرته را در داروخانهای در سال 1939 یافته است و مدتها با خودش و این نوشتهها کلنجار رفته است. چون خیلی ناخوانا و گنگ بوده، آن را بازنویسی کرده تا قابل فهم شود و در این راه البته چیزی به داستان اضافه نکرده و فقط مواردی خام را که در ندانستن آنها چیزی از دست نمیرود را حذف کرده است. حالا وقت انتشار این دستنوشته است و از نظر کاتب میتواند به عنوان نمونهای همانند آن حکایت ادب آموختن لقمان حکیم مد نظر قرار گیرد.
پس از این توضیح مختصر, نامهای از پاسکوآل دوآرته به شخصی به نام "دونخوآکین بارهرا لوپس" آمده که در آن دوآرته اعلام میکند که به زودی اعدام خواهد شد (به خاطر قتل دونخسوس ارباب دهکدهشان و این آقایی که بهش نامه نوشته هم یکی از دوستان مقتول بوده است) و همراه نامه، شرح اتفاقاتی است که بر او رفته... در این نامه پاسکوآل تاکید کرده که تقاضای لغو حکم ندارد، چون ممکن است در صورت آزادی, در آینده همین کارها از او سر بزند (من ضعیف تر از آنم که در مقابل غرایزم مقاومت کنم) پس چه خوب که قانون اجرا خواهد شد و...
بعد از این نامه که در سال 1937 نوشته شده است, بخشی از وصیتنامه گیرنده نامه آورده شده است که در آن اشاره کرده که در کشوی میزش یک بسته کاغذی است که رویش نوشته شده پاسکوآل دوآرته... و چون این نوشتهها ماهیتی ناامید کننده و خلاف عرف دارد بدون اینکه بازش کنید بیاندازیدش داخل آتش! اما اگر مشیت الهی بر این قرار گرفت که پس از 18 ماه از تاریخ این وصیت, این دستنوشته ها سالم ماند, دست هرکسی بود بنا به میل خودش با آن رفتار کند. تاریخ این وصیت چند ماه بعد از نامه اولی است.
بعد از این مقدمات کوتاه, اصل مطلب آغاز می شود. پاسکوآل از کودکی اش شروع می کند و...
*****
در داستان دو چیز را بیشتر از مقولات دیگر دیدم: یکی دانههای نفرت که کاشته میشود, بعد از مدتها جوانه میزند و سر از زمین دلمان بیرون میآورد. وقتی بیرون آمد, بیرون میآید بیرون آمدنی! موضوع دوم جبر و تقدیر است؛ این بذرها گاهی زمانی کاشته میشود که ما به هیچ وجه کنترلی بر آن نداریم. حالا این دو مورد را نقدن نوشتم, در ادامه مطلب بیشتر خواهم نوشت.
قبل از رفتن به ادامه مطلب به زمان و مکان وقوع داستان اشاره کنم: طبق محاسبات! من, پاسکوآل حدودن در اوایل دهه 1880 به دنیا آمده است و برخی اتفاقات اصلی دستنوشته در دهه اول و دوم قرن بیستم میگذرد. اما نامههای ابتدایی داستان در اوج جنگهای داخلی اسپانیا نوشته شده است... زمانی که برخی مناطق دست به دست شده است ولذا پاسکوآل به دلیل جنایتی که در زمان ورود شور انقلابی به دهکدهشان مرتکب شده است, محاکمه و اعدام میشود. گیرنده نامه هم اینطور که من حدس میزنم گرفتار نیروهای جمهوریخواه میشود (چون وصیتش در شب مرگش تنظیم شده است این حدس را میزنم).
********
این نویسنده اسپانیایی در سال 1989 برنده جایزه نوبل شد. البته به قول مقدمه کتاب سلا نیز به مانند مالاپارته ایتالیایی و سلین فرانسوی جزء نویسندگان نفرین شده است. بخشی از این نفرین البته به خاطر مواضع سیاسی و دست راستی بودن آنهاست! و بخشی دیگر به زبان پر از خشونت آنها برمیگردد. از این نویسنده اسپانیایی (برنده نوبل در آستانه فروپاشی شوروی!) هیچ کتابی در لیست 1001 کتاب حضور ندارد. خانواده پاسکوآل دوآرته در سال 1942 منتشر شده است. این کتاب با ترجمه مرحوم فرهاد غبرایی یک بار در دهه شصت به چاپ رسیده است و بار بعد با بازنگری برادرش مهدی غبرایی, توسط نشر ماهی و در قطع جیبی منتشر شده است.
پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ چاپ چهارم پاییز 1392, تیراژ 1500 نسخه, 193 صفحه, 6000 تومان
پ ن 2: ادامه مطلب اندکی خطر لوث شدن وجود خواهد داشت.
پ ن 3: نمره کتاب از دیدگاه من 4.1 از 5 می باشد. (در گوگل بوک 5 از 5)
پ ن 4: این هم لینک مصاحبهای با نویسنده کتاب
این کتاب از حیث اینکه راوی آن در زندان است و قبل از مرگ محتومش در حال روایت است به چند کتاب شباهت دارد: بیگانه کامو و تونل ساباتو و... راوی معترف است که برخی چیزها را فراموش کرده است و برخی چیزها را هم به دلیل اینکه موجب میشده است خودش را رذل بیابد ناخودآگاه فراموش نموده است؛ کاتب هم علاوه بر این برخی قسمتهایی که تصور میکرده به کار نیاید را حذف نموده است... ما هم میتوانیم این را اضافه کنیم که راوی شاید قصد این را داشته است که خودش را برهاند یا اینکه به صورت پیشرفتهتر اینگونه تحلیل کنیم که راوی چون از جنایت لذت میبرد دست به اعتراف زده است و در حین اعتراف لذت دوچندانی میبرد و... همه این موارد میتواند داستان را لق کند. اما من اکثر نکات فوق را تمهیدات خودآگاه و ناخودآگاه نویسنده میدانم تا نشان دهد چرا اسپانیا در هنگام جنگهای داخلی, صحنه جنایات بیشمار بود. شاید عجیب بنماید، چون در واقع در کل داستان اسمی از جنگهای داخلی به میان نمیآید یا اگر هم بیاید یک اشاره بسیار کوتاه است.
در بعد فردی، این مولفهها در خصوص اتفاقاتی که در داستان رخ میدهد قابل توجه است: نفرت, ترس, جهل و در عین حال خودبسندگی, و... اما یک نکته کوتاه هم از بعد اجتماعی: راوی جایی به این موضوع مستقیم اشاره نمیکند که جامعه او را در انجام جنایاتش تشویق کرده است, شاید خودش هم متوجه این امر نیست, چون میتوانست از این موضوع برای بیگناه جلوه دادن خود استفاده کند اما داستان به نظرم در این زمینه دقت نظر دارد. راوی در چندین نقطه کلیدی بر اساس عرف و فشاری که حرف مردم ایجاد میکند تصمیم میگیرد: ازدواج با لولا, چاقوکشی برای حفظ شرف و... (یعنی در واقع چنانچه به این کارها مبادرت نمیکرد فشار سنت ها پوست او را میکند) جالب است که سری اول وقتی از زندان بیرون میآید جامعه نهتنها او را طرد نکرده بلکه او را در انجام جنایتش محق میداند؛ در این رابطه صحبتهای دو رهگذر (که اصلن متوجه حضور راوی نیستند) در مورد محق بودن راوی در انجام جنایتش را به عنوان دلیل اول (جامعه میپسندد و تایید میکند و او هم وقتی با این تایید مواجه میشود، احساس آرامش میکند گویی وظیفه سنگینی را انجام داده است) و علاقه اسپرانسا برای ازدواج با راوی را به عنوان دلیل دوم ذکر میکنم. حتا جنایت عجیب و غریبی که در انتهای داستان ما میخوانیم هم توسط جامعه توجیه شده است! چرا!؟ به این دلیل ساده که 15 سال بعد از وقوع آن, راوی مرتکب جنایتی دیگر میشود که به سبب آن اعدام میشود. این جنایت در راستای شور انقلابی و عزم همگانی رخ داده است و در این قضیه نکتههایی است برای اولوالالباب!
نشانه هایی از دوران کودکی
مواردی که راوی از کودکیاش نقل میکند، خوراک مطبوعی است برای یک روانکاو تا با آن هر چیزی را که میخواهد اثبات کند... باصطلاح با این مواد، هر غذایی را میتوان پخت:
1- خانه ای تکافتاده و دور از باقی خانهها (انزوا)
2- ترس دایمی کودک (از پدر, از مادر, از سایه ها و...)
3- عادت به بوی گند و در صورت خروج از آن احساس مرگ (تاثیر محیط)
4- الگوی پدر یا ژن پدری: هیچ رقم مخالفت توی کتش نمیرود!
5- روابط وحشتناک پدر و مادر: کتککاری و تحقیر یکدیگر و نفرت آنها از همدیگر
این خانواده آیا میتواند محصول متفاوتی را عرضه کند!؟ اینگونه است که رفتار اعضای خانواده قبل از مرگ پدر (و به هنگام آن!!) برای مای خواننده عجیب و آزاردهنده است. یا مثلن برادر ناتنیاش ماریو و رفتار خانواده با او (بخصوص آن صحنه لگد رافائل و دو ساعت از درد به خود پیچیدن و عجیب آنکه در همان حال اعضای خانواده هر کدام مشغول کار خود است! بخصوص مادره!!) یا به عنوان مثال، خنده مادر در مرگ پدر و عدم واکنش در هنگام مرگ فرزند (این گریه نکردن با گریه نکردن مورسوی بیگانه به نظرم تفاوتهای مهمی دارد... مهمترین تفاوتش این است که آنجا مورسو خودش راوی است و لذا در انتها او را تا حدودی درک میکنیم اما اینجا راوی در نقطه مقابل است و ما جایگاهمان تقریبن مشابه هیئت منصفه دادگاه مورسو است) در هر دو صحنهای که از این داستان ذکر کردم راوی از نفرت حرف میزند و چه قدر نفرتآور هم صحنهها توصیف شده است.
نفرت (نه عشق کار یکی دو روز است و نه نفرت)
راوی برای متنفر بودن از دیگران، بهانههای زیادی دارد اما او بدون دلیل هم میتواند از کسی متنفر بشود. خاطرات او در واقع توصیف نفرتهای اوست. در کلمات و رفتار دیگران مدام به دنبال کنایه و معانی دوپهلو است. او یک ذهن پارانوئیدی دارد و پشت هر حرکتی قصدی موذیانه میبیند... از مادرش گرفته تا سگش! اینها نزدیکانش هستند آنها که دورترند جای خود دارند! او قلبش را به ماشینی تشبیه می کند که وظیفه دارد خون بسازد تا او آنها را، پیرو همین نفرت هایش، در چاقوکشی و زد و خورد بیرون بریزد. مرد در نگاه راوی با نفرت زنده است و وقتی نفرت دست کسی را میگیرد، نه در سر دوراهیها دچار درد انتخاب میشود و نه پس از آن دچار عذاب وجدان!... بلکه حتا احساس آسایش و آرامش هم خواهد کرد. این چیزی است که احتمالن نویسنده به عنوان عصارهی آن دوره تاریخی (بخصوص در میان طبقات فرودست روستایی) میخواهد بیان کند. این کاری است که از عهده نفرت بر می آید!
تقدیرگرایی و جبر و سرنوشت
اینکه داستان راوی در چه نقطهای پایان پذیرد را خودش نمیداند. اما معتقد است که کسی هست که میداند (خدا) و نتیجه میگیرد که لزومن او میبایست از راههایی عبور کرده باشد که از پیش معین شده باشد. از نظر او (آنچنانکه در شروع معرکه دستنوشتههایش بیان میکند) آدمها از راههای متفاوتی به سوی مرگ روانهاند؛ یک گروه دستور دارند از راههای هموار و خوش آب و هوا بروند و گروهی مثل او زیر آفتاب سوزان...
حالا اینکه خدا خواست یا نخواست یک صورت ساده از این قضیه جبر و تقدیر است، اما همین راه ساده هم خیلیها را از زیر فشار روانی ناشی از انتخابها و اتفاقهای گذشته میرهاند. صورت پیچیدهتر این قضیه در دوران کودکی راوی نهفته است؛ انتخابهای ما به صورت ناخودآگاه منطبق بر شاکلهای است که در دوران کودکیمان شکل گرفته است... دورانی که ما قدرت چندانی در کنترل و شکلگیری آن نداریم اما تقدیر ما را رقم میزند.
نکات فرعی تستی
1- راوی هرموقع میخواهد بگوید "خوک" داخل پرانتز میگوید "با عرض معذرت!"... یاد علی دایی افتادم که یک تکیه کلام داشت که "خیلی ببخشید خیلی عذر میخوام" و آدم همش فکر میکرد بلافاصله میخواهد یک فحش خاردار به زبان بیاورد!
2- صحنه کشتن سگ درست است که در ابتدا آورده میشود و ذهن ما را به این سمت میبرد که این بشر ذاتن جانی است ولی این واقعه بعد از جنایت خانوادگی رخ داده است. این زمانی است که راوی به آن مرحله رسیده است که واقعن بدون دلیل هم جنایت میکند!
3- شخصیت شازده در داستان و رابطه راوی با او جالب است. بار اول که شازده وارد فضای داستان میشود راوی بعد از بیان نوع زندگی او (بیکاری و تنپروری و گذران زندگی از قبل فاحشهها) علت تلخگوییاش نسبت به او را در این ذکر میکند که چون احتمالن نتواسته است مانند او زندگی کند...! لااقل در انتهای داستان خواهیم فهمید که در مقیاس زندگی در آن نقطه از اسپانیا (زمانی و مکانی), راوی این حق را داشته است که سه سه بار نه بار شکم شازده را سفره نماید! پس چرا راوی صرفن دلیل تلخ گوییاش را به نوع زندگی شازده سنجاق میکند!؟
4- رفتار راوی با کشیش دونمانوئل... کشیش هنگام خاکسپاری پدر چیزهایی میگوید که راوی متوجه آن نمیشود اما حس خوبی نسبت به آن حرفها دارد و پس از آن همیشه دست کشیش را میبوسد! بعد از ازدواج زنش به او میگوید هنگام انجام این عمل مثل مفعولها میشود و او این کار را کنار میگذارد! بخصوص اینکه همان زمان میشنود که کشیش در مورد او گفته است که او مثل گل سرخی است که روی تل تپاله به عمل آمده است. خب این گفته معلوم است که یک تعریف است اما راوی متوجه منظور کشیش نمیشود و خونش به جوش میآید تا آن حدی که میتوانسته کشیش را بکشد!! الان هم که در حال نوشتن است مطمئن نیست حرف کشیش چه معنایی دارد! این فقط طنز نیست...بلکه نویسنده دارد به تلخی ریشههای جهل راوی و امثال او را نشان میدهد که معمولن به تندی هم واکنش نشان میدهند بدون آنکه بفهمند طرف مقابلشان چه قصدی داشته است.
5- برخی دوستانی که در مورد کتاب نوشتهاند (اینجا و اینجا) ترس راوی در هنگام اعدام را نشانههایی روانشناختی در نظر گرفتهاند و بر اساس آن تحلیل هایی داشتهاند... من اما نکتهای که در مراسم اعدام قابل توجه دیدم, صحبت شاهدان است, حرف کشیش این است که اگر او در لحظات آخر تمرکزش را از دست نمی داد مرگش بیشک به مرگی مقدس شبیه میشد! در مورد اعتراف هم چرا نباید قبول کنیم که راوی بر پایه اعتقاداتش با انجام اعتراف به آسایش و آرامش میرسد؟ ترس در هنگام مرگ امری طبیعی است...کما اینکه خودش هم اعتراف میکند که با اشتیاق به این روزهای آخر چنگ میزند؛ پس خیلی طبیعی است که هنگام مرگ اختیار از دست بدهد.
6- در اسپانیا هر روستایی یک قدیس اصلی دارد و زیارتگاهی مخصوص آن قدیس و بسیار شبیه امامزادههای خودمان!
سلام
خداقوت
آقامن دوتاکتاب روی دستم مانده
خجالت میکشم انقدرکه کم کم میخوانمش
سلام
دو تا کتاب چیزی نیست... شما نشان دادهاید که میتوانید استارتهای خوبی بزنید. پس شروع کنید
سلام
این کتاب عالی به نظر میرسه
امیدوارم همیشه پایدار باشید
سلام
عالی که... ولی خب به نظرم خوب بود... در حد 4.1 در مقیاس میله!
سلامت باشی
سلام
کتاب رو از دوستم امانت گرفته بودم و الان بیرونش آوردم. همون چاپ قدیمه.
می خونمش. کاش یکی هم خشونت ما رو داستان میکرد
سلام
آقا این امانتیها رو زود بخونید و برگردونید
احتمالن داستانهای خشونت ما توی کشوی میزهاست!
سلام
فکر می کنم وقتی این کتاب را خواندم هنوز سلین فارسی نشده بود و مالاپارته را هم فقط اسمش را شنیده بودم.
یاد آوری خوبی بود. ممنون.
سلام
آره حدود دو سه سال قبلش بوده... من هنوزم از مالاپارته فقط یه اسم شنیدم
1. از این نویسنده تا به حال چیزی نخوانده ام و با توجه به دوره ای که این رمان در آن نوشته شده ـ و تاثیرات احتمالی اش بر رمان های اسپانیایی زبان ـ نبودن آن در فهرست کتاب های قبل از مرگ، عجیب است.
2. بن مایه ی خشونت از آن مقوله هایی است که در رمان های اسپانیایی زبان ـ به ویژه رمان های آمریکای لاتین ـ می تواند به طور ویژه مورد بررسی قرار بگیرد. یعنی یکی از تم های اصلی محسوب می شود، درست مثل عشق و مرگ!
از آن تحقیقات لذتبخش است به نظرم و موقعی خیلی ذهنم را پر کرده بود و یادداشت هایی هم جمع کردم. بعد البته تنبلی بر کار تحقیقاتی غلبه کرد!
3. آن عذرخواهی های علی دایی هم جدا خیلی مضحک ادا می شود.
این هم از آن چیزهایی است که جای بررسی دارد!
سلام
1- اون فهرست در مورد دو کشور پرتغال و اسپانیا کمی کملطفی دارد. از همین نویسنده ظاهرن کتاب "کندو" اهمیت بیشتری دارد که البته آن هم در لیست نیست.
2- تنبلی نکنید ...این موضوع جالبی است... الان که توی ذهنم یک مرور کوتاه کردم دیدم حق با شماست.
3- به جای ایشان میخواستم از یکی از اساتید دانشکدهمون مثال بیاورم که چون کسی نمیشناخت بیخیال شدم. علی دایی در این زمینه پیش اون استاد واقعن عددی نیست!
سلام میله جان
پس علت اصلی تعدد قدیسان و امام زادگان در برخی کشورها، وضعیت توخول پوخول ، ناجور و داغون تاریخی و اجتماعی اونجاست!
....
از ساباتو داره خوشم میاد(فصل گزارش درباره نابینایان ام)
اینم که تو مایه های تونله. پس میرم سراغش.
البته قبلش با "مرگ در می زند" وودی آلن، یه نمه تغییر فضا خواهم داد
سلام بر معلم جوان
بله این یکی از علل آن است... کارکردهای این قضیه دلیل بر به وجود آمدن و تداومش است و رونقگیری بیش از پیش آن... التیام بخشی به عجز و ناتوانی بشر که در یک زمینه توخول پوخول (به قول شما)! بیشتر میتواند نمود پیدا کند
......
موافقم که بینش فاصله بیاندازی...حتا بیشتر از این هم فاصله بیاندازی بد نیست...مثلن دو سه کتاب دیگر.
نظرت را در پست مربوطه خواهم خواند
سلام
یک جور مارپیچ انحطاطه فکر کنم؛ رشد سرطانی یک کهن الگو مثلا. گرچه دلایل روانشناختی ای که شمردید هم عامل خشونت هستند اما اینکه پشت جلد فقط از ترس یاد بشه یکم برام غیرقابل قبوله. راه های بسیاری برای رسیدن به خدا هست...
سلام
من طی این پنج سال اخیر کتابخوانی به این نتیجه رسیدم که نوشتههای پشت جلد کتابها معمولن بیربط ، گاهی خزعبل، گاهی فاجعه، گاهی تبلیغاتی، گاهی اغراقگونه و در مجموع غیر قابل استناد است!
پشت جلدها به نظرم فقط در مواقعی که به معرفی نویسنده پرداختهاند موفق بودهاند. یعنی پشت جلد به نظرم فقط برای این کار مناسب است.
درست زدید توخال درنورد نوشته های پشت جلد پرچم جان نه یعنی میله بدون پرچم جان!
سلام
بالاخره بعد از این تعداد کتاب خواندن...هرچند ناچیز... چنین نتیجه گیری هایی می توان نمود
جایی با مردی مسن اشنا شدم که بسار اهل کتاب بود.2 تا سوال ازش پرسیدم.1.نویسنده ی مورد علاقه 2. بهترین کتابی که خوندی.
اولی رو گفت تورگنیف.بعد این کتابو معرفی کرد.
کتاب خیلی خوبی بود.دوس داشتم.
@بین ارایش تن با سرخاب و ادوکلن و آرایش خالکوبی که هرگز پاک نمی شود تفاوت از زمین است تا آسمان.
@نبرد زندگی بسیار طاقت فرساست و لازم است که با تنها صلاح مفید به جنگش برویم سلاح عقل.
@امل برای کسی که سرنوشت دنبالش کرده هیچ راه گریزی نیست.
سلام
جالب بود.
این که این کتاب میتواند بهترین گزینه یک فرد کتابخوان باشد جالب است.
یک رفیق هم خدمتی دارم که این کتاب را او به من توصیه کرد. او هم مثل آن پیرمرد به شاهکار بودن کتاب ایمان داشت. البته ماشااللله ایشان هنوز جوان است
عالی
حتما ارزش خوندن رو داره
سلام
از رضایت شما خرسندم
داستان و دوس داشتم
سلام دوست عزیز
خوشحال شدم... به اندازه ای که انگار مترجم کتاب باشم
امیدوارم کتابهای بعدی و بعدی را هم دوست داشته باشید.