میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

مقاومت شکننده 9 – جر خوردگی در راستای شکاف!

در قسمت‌های قبل رسیدیم به اوضاع ایران بعد از کشته شدن نادرشاه... اینجا... زمانی‌که قلمرو پهناور آن‌زمان در راستای شکاف‌های قومی قبیله‌ای، از هم گسست یا به‌اصطلاح درست و عامیانه خودمان جر خورد. در واقع ابتدا قشون چندقومیتی نادر از هم پاشید (همیشه ضعیف شدن قدرت مرکزی چنین محصولی داشت) و هرکدام از فرماندهان با قشون خود به منطقه و ایل خود رفتند و برای خود دم و دستگاهی به‌هم‌زدند. همین‌جا جا دارد یک یادآوری از زاویه دید جان فوران بکنم: اتحادهایی که در راستای یک هدف شکل می‌گیرد, هدفی که به مدد آن شکاف‌ها از جلوی چشم دور می‌شود... و معمولن بعد از مدتی (رسیدن یا نرسیدن به هدف) این اتحادها در راستای همان شکاف‌های پیش‌گفته دچار گسست می‌شود. به این موضوع در انتهای کتاب دوباره خواهیم رسید و البته این وسط مسط‌ها هم!

در همین ایام بود که یک اتحادی در مناطق مرکزی و بین بخشی از قبایل بختیاری و کرد (علیمردان‌خان, ابوالفتح‌خان, کریم‌خان‌زند) شکل گرفت و آنها یکی از شاهزادگان خردسال صفوی را با عنوان شاه‌اسماعیل سوم به تخت نشاندند. دو نفر اول با هم به رقابت پرداختند... اولی, دومی را کشت و بعد خودش از سومی شکست خورد و به دست یکی از اطرافیانش کشته شد (چقدر این قصه آشناست!) و بدین‌ترتیب قدرت اصلی حکومت در دستان کریم‌خان‌زند قرار گرفت. بعد از این فعل‌ و ‌انفعال، یک دهه شاهد جنگ و درگیری‌های خونین بین مدعیان بودیم: آزادخان افغان, محمدحسن‌خان قاجار و کریم‌خان... کریم‌خان در سال 1758 (معادل 1137 شمسی) توانست بزرگترین رقیب خود را که محمدحسن‌خان قاجار بود شکست بدهد و پس از غلبه بر قاجار, طی شش سال جنگ بر تمام قلمروی ایران (به جز خراسان که به احترام نادر متعرض آن نشد و گذاشت که نوه نادر در آن خطه کار خودش را بکند... و همچنین بخش‌هایی از شمال آذربایجان و گرجستان و ارمنستان) مسلط شود. 

در نیمه دوم قرن هجدهم در دنیا چه خبر بود؟ ما که سراسر قرن را در جنگ داخلی و قبض و بسط گذراندیم!

کریم‌خان لقب وکیل را برای خود برگزید چون به‌نوعی واسطه بین مردم و شاه صفوی بود که البته این بدبخت همچین شاهی هم نبود, چون تا آخر عمر کوتاهش در آباده شیراز, در حصر خانگی بود. بعد از مرگ این شاه, وکیل شاه دیگری انتخاب نکرد. او برای خودش نیز جانشینی مشخص نکرد و مطابق معمول همیشه تاریخ این سرزمین,بعد از مرگ کریم‌خان دوره‌ای دیگر از جنگ‌های داخلی بر سر جانشینی آغاز شد. کریم‌خان طبع رئوفی داشت و همین موجب‌شد که مدعیان سلطنت کور نشوند ولذا وقتی وکیل از دنیا رفت, این جماعت کورنشده حسابی از خجالت هم درآمدند! و اینجاست که از خودمان می پرسیم: کور کردن یا کور نکردن, مسئله این است.

*****

 پ ن 1: ادامه مطلب خطر لوث شدن ندارد!! بلکه فقط شامل چند نکته تستی از این دوران است.

نکات تستی این بخش از تاریخ

1- به هنگام درگذشت کریم‌خان خزانه فقط 7هزار تومان پول داشت. نتیجه‌گیری جان فوران این است که پول‌ها به اقتصاد جامعه تزریق شده است و آن را با خزانه نادر در هنگام مرگش مقایسه می‌کند که 715 میلیون تومان موجودی داشت. آدم می‌ماند خزانه را باید خالی تحویل بدهد یا پر!!

2- جنگ‌های داخلی این مشکل را داشت که هرگاه شهری دست به دست می‌شد, مردم مجبور بودند مالیات جدیدی به حاکم جدید بدهند... در نتیجه روند شهرنشینی و توسعه شهرها در این قرن (برخلاف نقاط در حال توسعه دنیا) کاملن متوقف شد.

3- اثر دیگر این جنگ‌ها ناامن شدن راه‌ها و از رونق افتادن تجارت بود. حکومت ها دو منبع درآمدی داشتند: مالیات و تجارت. در قرن هجدهم عملن تجارت چندانی در ایران وجود نداشت, درحالیکه در همین زمان امپراتوری‌های تجاری در حال انباشت سرمایه بودند... فرایندی که منتهی به انقلاب صنعتی گردید.

4-بعد از مسلط شدن کریم‌خان تا زمان مرگش حدودن 10 سال ثبات و آرامش بر کشور حاکم شد که اندکی با خود رونق و آسایش به همراه داشت که البته مطابق معمول خاتم فیروزه بواسحاقی بود.

5- یکی از برآیندهایی که  از این یک قرن جنگ، حاصل شد این بود که روحانیت از اتکای خود به حکومت (دوران صفویه) به سمت اتکای به شبکه‌های مردمی و بازار, تغییر وضعیت داد. از این مهمتر, مهاجرت روحانیان به عراق موجب قدرت گرفتن اصولیون بر اخباریون شد. در مکتب اخباری, کسی در زمان غیبت حق صدور حکم و فتوا نداشت (مجتهد و مرجع تقلید و امثالهم در مکتب اصولی معنا و کارکرد پیدا می‌کنند)... این نکته مهمی است و حتمن توی امتحان می‌آید.

6- حجم تجارت ایران و عثمانی (به عنوان نمونه) در زمان کریم‌خان علیرغم ثبات و آرامش, کمتر از ده درصد اواخر دوران صفویه بوده است.

7- سطح ارتباطات دیپلماتیک به واسطه همین جنگهای متعدد به پایین‌ترین سطح خود رسید.

8- کمپانی هند شرقی هلند و کمپانی هند شرقی انگلیس دو رقیب عمده در آن دوران بودند (در چند شماره قبل و در زمان صفویه احتمالن اشاره کردم که هلندی‌ها دست بالا داشتند) در این زمان هلندی‌ها رو به افول گذاشتند و نهایتن دزدان دریایی خلیج فارس دخل آنها را درآوردند. در این ایام انگلیسی‌ها به کریم‌خان در زمینه سرکوبی دزدان دریایی کمک نکردند!

9- سیاست کریم‌خان در تجارت, جلوگیری از منفی شدن تراز بازرگانی و به تبع آن جلوگیری از خروج پول از کشور بوده است که طبیعتن این سیاست هم مورد پسند کمپانی نبوده است.

10- کریم‌خان در سال 1779م از دنیا رفت. همان روز آقامحمدخان قاجار که به عنوان گروگان ایل قاجار در دربار حضور داشت از شیراز خارج و سراغ ایل خودش رفت و درحالیکه خاندان زند به جان هم افتاده بودند او فرایند قدرت گرفتنش را آغاز نمود. تنها در سال 1781 و در طول یکسال چهار نفر از خاندان زند بر تخت سلطنت نشستند و از این بابت مجددن یاد و خاطره سالهای آخر سلسله ساسانی و همچنین پرسپولیس فصل قبل را زنده نگه داشتند.

11- من تا همین چند روز قبل فکر می‌کردم لطفعلی‌خان زند پسر کریمخان است! نمی‌دانستم که بعد از کریم‌خان هفت هشت نفر به تخت نشستند و آخرین آنها لطفعلی‌خان بود که در واقع نوه برادر کریم‌خان بود.

12- حاج‌ابراهیم‌خان کلانتر یکی از خائنین معروف تاریخ در این برهه است... از این بابت که همه بالاتفاق او را به این چشم نگاه می‌کنند. او تاجری بود که شم بالایی در تجارت داشت و البته تجارت در سایه ثبات و آرامش قابل حصول است. این جمله از او می‌تواند تغییر جهت‌های او را تاحدودی توجیه کند: "کسی از سرباز غارتگر زندی یا قاجاری, خوشش نمی‌آید. همه می‌خواهند ایران بزرگ و قدرتمند و از ثبات داخلی برخوردار باشد."

13- عاقبت آقامحمدخان بر تمام قلمرو ایران (منهای افغانستان و قفقاز) مسلط شد... وقتی داشت به سمت قفقاز می‌رفت تا آنجا را نیز... به دست دو تن از نوکرانش کشته شد. اما چنان مدعیان تاج و تخت را قلع و قمع کرده بود که برادرزاده‌اش فتحعلی‌خان در یک فرایند بدون خونریزی و پایدار بر تخت نشست... که داستان قاجار البته می‌ماند برای قسمت‌های آینده.

نظرات 14 + ارسال نظر
سمره شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 04:55 ب.ظ

سلام
خسته نباشی

سلام
سلامت باشید.
فضای کامنتدونی تغییر نکرده!؟ بلاگ اسکای ورژن خورده ظاهرن! یا ابرفرض
چک کردم دیدم از درون تغییر کرده!
دوستان بلاگ اسکایی زود آمار بدهند که چی شده!!

اس ام اس عاشقانه شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:44 ب.ظ http://lovelysms.ir/

سلام حیسن عزیز، من زیاد اهل خوندن نیستم
فقط بدون وبلاگ بسیار زیبایی داری :))

سلام
زیبایی بدون خوانده شدن!؟ آدم یاد هنرپیشه‌های سینما می‌افتد...

درخت ابدی شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:57 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
آخرین شاه جهان‌گشای ایران نادر بود که البته، خیلی هم افتخار نداره، چون در نهایت باز جنگ روال کار بود و همین بلا رو نثار جاهای دیگه کرد
مقایسه‌ی موجودی خزانه‌ی نادر و کریم‌خان سرسام‌آوره
این دوره شاه مقتول یا ناقص‌العضو زیاد بود که نشونه‌ی آشوبناک بودن اوضاعه
حاج ابراهیم‌خان کلانتر از رجال پیچیده‌ی این زمانه‌س

سلام
در مورد نادر من کمی نظرم متفاوت شده است نسبت به قبل... معتقدم لقب "جهان گشا" برای نادر مناسب نیست. در واقع تنها حمله نادر به خارج از مرزهای ایران آن زمان، حمله به هند بوده است. حمله به هند را الان هرجور نگاه می‌کنم به شکل کشورگشایی و جهان‌گشایی نمی‌ماند! مثل حمله آمریکا به افغانستان می‌ماند...
نادر کل دوران سلطنتش را جنگید و این مایه تاسف است ولی شرایط داخلی ایران مدام او را به جنگ می‌خواند. نادر در شرق بود، در غرب شورش می‌شد! به غرب می‌رفت، در شرق شورش می‌شد...
خلاصه اینکه ثبات و آرامش در این مملکت از نیم قرن قبلش و نیم قرن بعدش رخت بربسته بود.
بله در مورد حاجی هم باید کمی ملایم‌تر قضاوت کرد

مژگان چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:42 ب.ظ http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام
+ وبلاگ خیلی خوبی دارید. راستش من تمام پستاتونٌ نخوندم ولی تیتراشٌ خیلی دوست داشتم. من زیاد درباره ادبیاتٌ تاریخ نمی دونم. اما وبلاگ شما باعث شده تا کمی یاد بگیرمٌ آشنا بشم.
+ راستش چند ماهی می شد که هی تصمیم می گرفتم برای شما کامنت بنویسم ولی نمی دونم چی باعث می شد این کارٌ نکنم. یک حس خاصه که نمی تونم درست توضیحش بدم. مثل وقتی یک استادٌ می بینیٌ دلت می خواد تا بهش نزدیک بشی. حداقلش یک سلامٌ خسته نباشید بهش بگی ولی پیش خودت فکر می کنی اون درباره تو چی فکر می کنه!. حتما تو رٌ یک بچه شیطونٌ سرتقٌ لوسٌ امروزی می بینهٌ ازت فاصله می گیره. راستش حسم تقریبا مثل این حسا بود.
+ ولی ای کاش درباره سینما هم می نوشتید. اونوقت دیگه من نمی گفتم آشنایی ندارم. یکم می تونستم تا کلاس بذارم مثلا.
+ به هر حال موفق باشید دوستم

سلام
ممنون از لطفتان
خواندن تمام پست ها نه ممکن است و نه مطلوب! من حدود دو سه ماهی است که دارم از ابتدا پست ها را می خوانم و برچسب می زنم و نمره دهی و اصلاح عکس ها , هنوز سال اول را تمام نکرده ام!
از تاریخ و ادبیات غافل نشوید همانطور که از چیزای دیگه غافل نمی شوید.
قدیما تعداد اساتید کم بود و هرکدام برای رسیدن به استادی باباشون درمی آمد و واقعن حداقل در زمینه خودشون عمق خوبی داشتند و به واقع استاد بودند...اما حالا...برای هیچ لقب و عنوانی حرمتی باقی نمانده! در هر صورت چه با معیار قدیم و چه با معیارهای جدید نویسنده این وبلاگ استاد نیست, پس خیلی راحت نظراتتان را بنویسید.
من همین هندوانه های ادبیات و تاریخ را حمل کنم هنر کرده ام!
شما هم موفق باشید

فرواک پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:51 ب.ظ

سلام
یاد این بخش از شعر طالبی پور افتادم که گفته بود " آقا محمد خان معلم خوبی بود/ آمده بود تا از تمام مردم کرمان/غلط املایی بگیرد"...

سلام
بله آن شعر را یادمه... یاد شعر خوبی افتادید. از این معلمان سخت گیر هم بود که مو را از ماست می کشند بیرون!!

مدادسیاه پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام
میله جان آیا هنوز مشغول خواندن کتابی یا آن را تمام کرده ای و تدریجاً در باره اش می نویسی؟

سلام
خیلی سال قبل کتاب را مثلن خوانده بودم. الان دارم تدریجی می خوانم! و تدریجی در موردش می نویسم.

امیر جمعه 26 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:16 ق.ظ

سلام میله جان
حرف جان فوران را باید با طلا روی سردر کتابش نوشت، همون اتحاد برای رسیدن به هدف و تجزیه و قدرت طلبی بعد از اتحاد!
این نکته در جریان مشروطیت سوزش بیشتری پیدا می کنه.(ائتلاف روحانیت و روشنفکران و بازاریان و دهقانان. که بعدها با تحرکات روحانیت علیه روشنفکران و سایر دلایل انقلاب به شکست می خوره)

به نظرم این برمی گرده به تنوع جغرافیایی و اقلیمی ایران که تنوع قوم ها، نژادها و خصیصه ها و در نتیجه اهداف متنوع رو منجر میشه. مثلا شما یه نگاه به اروپای قرون وسطی بنداز. همشون بدبخت بودند اما خوبیش این بود که مثل هم بودن!

من هم مثل شما در مورد لطفعلی خان فکر می کردم اما ظاهرا اوضاع خیلی قاراش میش بوده بعد از کریم خان، که البته همچین هم آدم شایسته و سیاستمداری نبوده!
...
یک سوال فنی: چرا امپراتوری بریتانیا توی اون شیر توشیرهای قرن 18 ایران، نیومد حداقل جنوب ایران رو بگیره به خاطر موقعیت استراتژیکش؟

سلام بر معلم جوان
یک حکایتی هست که سه نفر برای دزدی رفتند داخل یک باغ و با نعمات فراوان روبرو شدند و بعد برای اینکه سهمشان بیشتر شود علیه همدیگر توطئه کردند و ...یا آن حکایت که سه نفر گنجی را پیدا کردند و... یا آن حکایت که ... و آن افسانه که ...یا آن ضرب المثل که... یا آن...
خلاصه اینکه این قضیه سر واقعن درازی دارد که این سر شعباتی دارد. یک شعبه اش همین اقلیم است که شاخه مهمی است . شاخه های دیگری چون خود "انسان" و غرایز و ساختارهای روانی اش هم هست... یا تجربه های نیاکان خیلی دورمان که به ما ارث رسیده و گاه در همین بزنگاه ها خودش را نشان می دهد! و... و...شایداین قوم و قبیله شدن های گوناگون هم ناشی از همان فاکتورهای درونی باشد. می خوام بگم اینا به روی یکدیگر مدام اثر گذاشته اند و مدام پررنگ تر شده اند. این خودش موضوع جالبی است.
نکته قشنگی را در مورد قرون وسطی گفتی... منتها اینجا در یک اقلیم یکسان هم که همه مثل هم بودند هم تنوع قئمی قبیلگی و تیره و به تبع آن نزاعهای دامنه دار می بینیم.
............
تازه کریمخان یکی از خوبان تاریخ ماست. منتها یکی از بزرگترین اشتباهاتش همین مشخص نکردن جانشین بود که راه را برای به باد فنا دادن همان دستاوردهای اندک هموار کرد. البته خب نباید این را هم فراموش کرد که قدرت و کنترل ایشان بر تمام نواحی ایران خیلی قوی نبود ولذا در صورت تعیین جانشین هم اوضاع مستعد فروپاشی بود. منتها عقل حکم می کند که خودمان با دست خودمان مواضع را سست نکنیم.
.....
این سوال فنی را باید بر اساس مستندات فنی جواب داد. اما چنانچه بخواهم بر اساس برداشت و حدس و گمان خودم دلایل این چرا را لیست کنم اینها به نظرم می رسد:
1- پروژه هند در حال کلید خوردن بود و عقل حکم می کند با توجه به عظمت آن پروژه, پروژه عظیم دیگری را کلید نزنیم.
2- افغانستان الان و نیم قرن اخیر را ببینید. می شود آن را تسخیر کرد اما خیلی نمی شود آن را کنترل کرد. تسخیر آن شروع دردسر است! صفحات جنوبی ما هم به همچنین...تازه فراموش نکنید که الان تفوق ابزار نظامی خیلی شدید است و با اینحال کنترل اینچنین سخت است؛ آن موقع که اختلاف تکنولوژیک در حوزه اسلحه آنچنان عمیق نبود به مراتب کار کنترل سخت بود.
3- برای استفاده از موقعیتی استراتژیک لازم نیست حتمن کنترل آن را با تسخیر کردن آن به دست بگیرید. چنانچه بتوانید کنترل کنترل کنندگان آن را بدست آورید نتیجه حاصل است!
4- هنوز نفت کشف نشده بود.
5- تجارت محور توسعه بود و شرایط در کل به صورتی بود که نه نیاز بود و نه می طلبید! منتظر ماندند تا تکلیف در داخل ایران مشخص شود.

امیر جمعه 26 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:27 ق.ظ

آقا اگه خواستین از یالوم بخونین پیشنهادم اینه که به ترتیب این جوری شروع کنید : 1- مسئله اسپینوزا : تاریخیه. مربوط به شرایط عصر اسپینوزا در یک خط از داستان و در خط دیگر داستان در آلمان نازی سیر می کنه.
روانشناسی سران عقده ای نازی هم هست. وفلسفه ی اسپینوزا رو هم در متن داستان می فهمیم. اینا رو همچین مثل سالاد اولویه مخلوط کرده که حظ می کنین!
2) درمان شوپنهاور : این هم دو خطیه! روان درمانی گروهی- زندگی شوپنهاور
3) اگه با بالایی حال کردید مامان و معنی زندگی رو بعدش بگیرید.

سلام
ممنون از توصیه فنی تان
باجناق نازنینم هم یالوم باز است و پریشب بحث خوبی داشتیم
از مسئله اسپینوزا شروع می کنم.
مرسی

سحر جمعه 26 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:32 ق.ظ

من ربط این یک قرن جنگ با خروج روحانیان از دربار و متمایل شدنشان به مردم و بازار را متوجه نشدم؛ رفتند جایی که آب و نان بیشتری در انتظارشان بود؟!

اصولیون و اخباریون هم جالب بود. تا به حال نشنیده بودم.

سلام
ربطش چندوجهی است که دو وجهش بارز است: اول اینکه بعد از سقوط صفویه به آن مفهوم درباری قدرتمند و پایدار (مشابه دوران صفوی) پدید نیامد. در واقع چسبیدن به دربارها مفهومش شریک شدن در سرنوشت آنها بود! هیچ مزیتی هم نداشت چون همه چیز در راستای جنگ بود. (دقت کنید دربار مثلن در زمان نادر کجا بود؟ پشت زین اسب نادر بود! در این یک قرن دربارها بیشتر اوقات پشت زین اسب بود و البته اینجا جایی نیست که مناسب علم به طور عام و علماء به طور خاص باشد.
دوم اینکه بعد از سقوط اصفهان, روحانیون عمدتن به عراق کوچ کردند. اینجا بحث امنیت هم مطرح بود. برای هرکاری ابتدا باید زنده ماند!
البته در دوران قبل از این یک قرن پایه های استقلال اقتصادی از نظر تئوریک ریخته شد(طرح مباحث مالی شرعی در میان عوام و در سطح گسترده) منتها آن زمان کنترل نهایی این محور دست مرشد کامل که شاه صفوی بود , قرار گرفت و طبعن دور و بر کلیددار اعظم بودن , امکان خیر رساندن به دیگران را افزایش می دهد. پس از سقوط اصفهان , آنها که ماندند به همین زیرشاخه ها متکی شدند و اتفاقن توانستند آنرا حفظ و نگهداری نمایند.
.............
حتمن در مورد این دو نحله تحقیق کنید . جالب است.

سمره جمعه 26 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:20 ق.ظ

سلام
ازخداکه پنهان نیست
ازشماچه پنهان خیلی وقته کتاب نخواندم
تازه کتاب خواندن پیش کشم
حتی فرصت نمیکنم کتابهای کتابخانه روهم ببرم پس بدم

سلام
حتمن کتابخانه تان جریمه ندارد! یا جریمه هایش مثل جرایم رانندگی کارآمد نیست
شما سرعت تان خوب است و به راحتی می توانید دوباره حرکت کنید... منتها اینجا هم مثل ماشین اول باید استارت بزنید. قبل از استارت زدن آینه ها و صندلی را تنظیم کنید

ناهید شنبه 27 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:59 ق.ظ

این پست رو باید بشینم سر فرصت بخونم . باید یه مروری روی پست های مرتبط قبلی هم داشته باشم . از دست این ذهن لامصب

سلام
ز دست ذهن و دیده هر دو فریاد!!

امیر شنبه 27 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام میله جان
مگر امکان وجود همچین باجناق های عزیزی منو ترغیب به امر خیر کنه!!!

راستی یادم رفت. وقتی نیچه گریست رو از قلم انداختم. اونم بد نیست در اولویت باشه

سلام
من همینجا اعتراف می کنم که باجناقم یکی از نزدیکترین افراد فامیل به بنده است و از مصاحبت با او لذت می برم ... حالا موقع امر خیر خود دانید! یعنی ازدواج بخاطر پیدا کردن باجناق این قابلیت را دارد که در کتاب گینس ثبت شود!
یعنی بر اسپینوزا ارجحیت دارد!؟

امیر شنبه 27 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام میله جان
نیچه معروف ترین اثر یالومه. حدود4 سال پیش خوندم ، فقط یادمه که وقتی نیچه گریه کرد من هم بغض کردم
اسپینوزا آخرین رمانشه، و لذت بیشتری ازش به یاد دارم!!

سلام
خب ترجیح می دهم از آخر شروع نکنم! ولی بین این دو در همان کتابفروشی تصمیم خواهم گرفت. ممنون

سمره شنبه 27 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام
وجدان زنورو خریدم که بخونم
امیدوارم بشه

سلام
حتمن می شود مگر می شود آن کتاب معرکه با آن شروع معرکه را دست بگیریم و نشود؟!!
فصل اولش به طور مجزا یک شاهکار است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد