میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

جاسوسی که از سردسیر آمد جان لوکاره


چه کسی جاسوس است!؟ جیمز باند, ادوارد اسنودن, ماتاهاری, سعید واجبی, آن مردی که زمان اصلاحات با چمدان آمد... می‌بینید؟! چنان متنوعند که اساسن نمی‌توان یک قالب مشخص برای آنها تصور کرد. یکی مانند جیمز باند ابزار و وسایل عجیب و غریب به همراه دارد, یکی مثل اسنودن برای صد سال اطلاعات سری دارد و حالا حالاها سرگرم‌مان می‌کند, یکی معصومیت خاصی در چهره دارد (جیسون بورن) و یکی دیگر تا صد سال دیگر هم چهره‌اش از سایه خارج نمی‌شود.

وقتی الان "خرگوش" می‌تواند جاسوسی کند, حتمن در آینده نه‌چندان دور "هویج" هم قابلیت جاسوسی خواهد داشت و ما هنگام خوردن سوپ نیز باید حواسمان شش دانگ جمع باشد که بند را آب ندهیم. اصلن چرا راه دور برویم؟ همین سیستم مخابرات... هیچ‌کس تنها نیست!... این یک شعار تبلیغاتی نیست. پشت پرده این تکنولوژی کلی ایده برای تنها نماندن آدم‌ها خوابیده است! یاد رمان بااهمیت "میرا" به خیر...

چند روز قبل یک آقای مخابراتی آمده بود تا پسرش را از تنهایی در بیاورد و برای این کار در نظر گرفته بود که ایشان را باجناق بنده نماید! ما هم مثل یک میله‌ی متشخص نشستیم و به حرف‌های ایشان در مورد حرفه‌شان گوش دادیم. غیر از مسایل کنترلی مخابرات که هوش از سر آدم می‌پراند، از جمله متوجه شدم افرادی که در بخش ماکروویو کار می‌کنند همه دختردار می‌شوند! خب این نکته جالب و کاربردی بود. من به خواهرزن‌جان گفته‌ام عجله نکند تا لااقل ما در این مراسمات با حقایق بیشتری از مشاغل مختلف آشنا شویم. از کجا معلوم...شاید در یک روز زمستانی وقتی ما پرسیدیم آقا‌داماد شغلشان چیست؟ پدرشان خیلی متین و محکم بگوید بنده‌زاده جاسوس هستند! و فردای آن روز در وبلاگمان تیتر بزنیم: باجناقی که از سردسیر آمد!

*****

جان لوکاره نام مستعار آقای دیوید جان مور کورنل است که حدود ده سال در سیستم اطلاعاتی انگلستان کار کرده و بعد به جرگه نویسندگان پیوسته است. معروف‌ترین اثرش همین کتاب است که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد... داستانی مشهور در ژانر جاسوسی که بر اساس آن فیلم هم ساخته شده است که من دقیقن در صفحات آخر به یادم آمد فیلم را در سالهای خیلی دور دیده‌ام!

پ ن 1: ادامه مطلب مختصری در مورد خود کتاب نوشته‌ام و به هیچ وجه خطر لوث شدن ندارد.

پ ن 2: مشخصات کتاب من؛ ترجمه فرزاد فربد, انتشارات جهان کتاب, تیراژ 1100 نسخه, 281 صفحه, قیمت 5500 تومان.

پ ن 3: نمره کتاب 3.5 از 5 می‌باشد.

پ ن 4: کتابهای بعدی به ترتیب؛ سکه‌سازان (آندره ژید) خانواده پاسکوآل دوآرته (خوسه سلا) خاطرات یک گیشا (آرتور گلدن) و بلم سنگی (ژوزه ساراماگو) خواهد بود.

 

 

"آلک لیماس" مسئول شبکه جاسوسی دستگاه اطلاعاتی انگلستان در برلین، در دوران جنگ سرد است. جاسوس کهنه‌کاری است و عناصری در آن‌سوی دیوار برلین دارد که دسترسی به اسناد فوق‌سری دارند. در ابتدای داستان لیماس در این‌سوی دیوار به انتظار فرار یکی از اصلی‌ترین منابعش از آن‌طرف دیوار است... چندی است که افرادش یکی‌یکی به طرز مشکوکی کشته می‌شوند و حالا در همان ابتدای داستان متوجه می‌شویم که کل شبکه‌اش نابود شده است و او باید دست خالی به لندن بازگردد. توبیخ و شوت شدن به بخش‌های دفتری در انتظار اوست. اما بازی پیچیده‌ای آغاز می‌شود...

جاسوس که از سرما خلاص شد

در صحنه ابتدایی داستان, سرمای زمستان و آن فضای جنگ سرد با هم تلاقی می‌یابند و علاوه بر آن، تنهایی و بی‌اعتمادی در روابط آدم‌ها که لازمه این شغل است, همه دست به دست هم می‌دهند تا برودت خاصی را ایجاد نمایند. لیماس آرزوی خلاص شدن از این سرما را دارد. حتمن در برخی فیلم های جاسوسی دیده‌اید که معمولن جاسوس به دنبال انجام کاری است تا بتواند پس از پایان کار، خودش را از این شرایط جهنمی نجات دهد. جهنمی که سرد است. این آرزوی تقریبن عام به صورت خلاقانه ای بر روی جلد می نشیند.

البته این عنوان در ایران, برای جذابیت کار و جذب مخاطب و همسویی با نام فیلم تغییر یافته است و مترجم هم به آن اشاره کرده است. اما کو مخاطب!؟ برای 1100 نسخه! عنوان رمان البته به‌گونه‌ای انتخاب شده است که همیشه در ذهن می‌ماند.

چرا نوبت این کتاب جلو افتاد!

یک روز در همین عید گذشته جلوی تلویزیون ولو بودم و داشتم با کنترل تسبیح می‌گفتم. در شبکه نمایش نقد فیلمی جاسوسی در حال پخش بود. توی همان نگاه اول جذب شدم (منظور یکی دو جمله اولی که من شنیدم). زیرنویس آمد که پخش مجدد فلان ساعت و دیدم به برنامه‌ام می‌خورد! (آخه شما باور می‌کنید کسی توی عید برنامه داشته باشه!!) اما ناگهان گوینده‌ی متن نام کتاب "جاسوسی که از سردسیر آمد" را آورد و من اینطور شنیدم یا اینطور به نظرم رسید که فیلم بر اساس این کتاب ساخته شده است لذا بلافاصله تلویزیون را از برق کشیدم! به هیچ وجه دلم نمی‌خواست فیلمی را ببینم که کتابش را در کتابخانه‌ام داشته باشم و آن را نخوانده باشم. پس آن روز کذایی را با خیال راحت خوابیدم و بی‌خیال دیدن فیلمی با نام عجیب و جذاب "خیاط، بندزن، جاسوس، سرباز" شدم تا اینکه کتاب را دست گرفتم! طبعن با توجه به آن چند جمله‌ای که از نقد شنیده بودم و با توجه به متن کتاب ذهنم به دنبال یافتن خائن بود... وقتی به اواخر کتاب نزدیک می‌شدم به مرور مشکوک شدم چون اثری از خیاط و بندزن و این قبیل رمزها نبود. رودست خورده بودم! آن فیلم چیز دیگری بود و بر اساس رمان دیگری از همین نویسنده ساخته شده بود و طبعن برخی شخصیت‌ها مشترک بود. بگذریم... یعنی کار دیگری غیر از گذشتن نمی‌شود کرد! حوادث آخر داستان هم به وضوح یادم آورد که فیلم اصلی را سالها پیش دیده‌ام... اما کتاب چیز دیگری است. این کتاب را به علاقمندان ژانر معمایی پیشنهاد می‌کنم.


 


نظرات 16 + ارسال نظر
خزنده دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:55 ب.ظ

خوبه صفحات آخر یادتون اومده البته من 600 صفحه مسیر سبز رو یک هفته بعد از دیدن فیلمش خوندم. هابیت رو هم یک هفته بعدش شروع کردم.

یه دوستی داریم دورانی رو توی انگلستان سپری کرده، از زمین و آسمون هم خبر داره. همیشه توی بحث ها کم میارم جلوش. فضای داستانش بر اساس واقعیته دیگه ایشالا؟ بخونم یکم برم این کتاب رو علم کنم براش البته اگه طبق معمول قبل از من نخونده باشدش. الهی آمین

+ با کنترل تسبیح نمی گن میله جان. با کنترل در مواقع نیاز تلویزیون رو خاموش می کنن، که مجبور نشید از برق بکشیدش

سلام
+ خب من همش فکر می کردم این کتاب مربوط به همون فیلمیه که نخواستم ببینمش! واسه همین آشنا نمی‌زد
+ بعید می‌دونم نخونده یا فیلمش رو ندیده باشه...
+ من دوست دارم باهاش تسبیح بگم، منتها هیچوقت دست من نیست! یعنی بچه‌ها نمی‌گذارند و من از این بابت بهشون مدیونم

سمره دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام
خسته نباشی ...

سلام
ممنون
شما از کی و کجا شروع می‌کنید به خوندن!؟

.. سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:38 ق.ظ http://zanitanhawador.blogsky.com

حسابی اهل کتاب خواندید و این خیلی خوبه من اگه فیلمی میخواست پخش شه که کتاب سو داشتم نمیدونم ولی حتما عذاب وجدان میگرفتم.. اما خیلی حال میکردم شاید مبشستم فیلمو می دیدم لابد بعدشم کتاب و نمی خوندم البته احتمالا قبلش کتاب و میخوندم من معمولا تعداد کتابهایم محدوده کتابی هم ندارم که نخوانده باشمش

سلام
بله از کتاب خواندن لذت می‌برم.
خیلی زیاد.

ص.ش سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:46 ق.ظ http://radefekr.blogfa.com

خصوصی:
آقا دست شما درد نکنه بابت ریز بینیت.من بعد از ک کردن لیست کتابا فهمیدم بعضی کتابا ون ترجمه شده از زبان اصلی هستن و بعضی نیستن. شاید کامل نباشن و اسم برگردانشونو فقط به انگلیسی سرچ کردم!(دوران جهل).
توی ذهنم بود یه فهرست هم برای کتابهای فارسی تهیه کنیم، اما واقعا منبع موثقی براش پیدا نکردم.مثلا یه سایت معتبر مثه آمازون نداریم؟ داریم؟ میشه؟
یه سوال دیگه. شما نحوه انتخاب کتابات چطوریه؟ با چه منطقی میری جلو.

سلام
برای خصوصی بودن باید از گزینه تماس با من استفاده کنید
.....
برای تکمیل لیست فارسی 1001 کتاب همونجوری باید به مرور عمل کرد مگه اینکه وقت آزاد باشه آدم یکی یکی هر نویسنده‌ای رو توی لیست انگلیسی با تعداد کتاباش دربیاره و بعد بره مثلن توی سایت ویکیپدیای انگلیسی (اگه کتاب غیر انگلیسی زبان باشد) و اونجا اسم اصلی رو پیدا کند و بعد بیاید در سایت کتابخانه ملی اسم نویسنده را سرچ کند و کتابهایی که از نویسنده در ایران ترجمه شده است را یکی یکی نگاه کند و ببیند که عنوان اصلی چه بوده است.
همین کاری که برای ژید کردم و مشخص شد هر چهار اثرش که توی لیست 1001 هست ترجمه شده ولی توی لیست فارسی هیچکدومش نبود.
..........................
نحوه انتخاب کتاب من الان اینطوریه که میرم جلوی کتابخونه خودم می‌ایستم و نگاه می کنم... (الان چند وقتیه که همه رو با توجه به ملیت تفکیک کردم) ...میگم حالا مثلن یه آلمانی بخونم! بعد بین آلمانی ها نگاه می‌کنم همینجوری یکی از کتابهای نخونده رو انتخاب می‌کنم! منطق علی‌اصغریه

.. سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:28 ب.ظ http://zanitanhawador.blogsky.com

راستش من بیشتر کتاب امانت میگیرم از کتابخونه ها بیشتر کتابای فرانسوی یا روسی ترجمه شده رو میخونم ترجمه ها برام خیلی مهمه البته نویسنده های خیلی خوب داخلی هم داریم قلم بعصیهاشون خیلی دوست دارم خیلی حرفه ای نیستم اما کتاب خوندن رو دوست دارم برای امانت گرفتن کتابها ساعتها تو کتابخونه روحشون میزنم بعضی پاراگراف رو میخونم اگه خوشم بیاد ور میزارمش کتاب خوندن سلیقه آیه و برای من نوشتار و سبک خیلی مهمه البته من به سرگذشت نویسنده ها هم و ح رفاشون علاقمندم کلی کتاب راجع به کارگاههای داستان نویسیشون خوندم الان خوشبختانه بعد چندسال مجازی نویسی وارد حوزه واقعی نویسندگی در شهر شدم و این برای من افتخار بزرگ یه دیدن نویسنده ها جلسات نقد امضا گرفتن از نویسندگان دعوتی اتفاق خوبیه یه جورایی تو روزهای خوب زندگیم هستم..
*خیلی شد چقدر نوشتم..

سلام
راستش امانت گرفتن از کتابخانه یکی از روش های بسیار خوب و پسندیده است. خرید کتاب می تواند در موارد خاص باشد. منتها من خودم به شخصه دور و برم کتابخانه ای نزدیک نبود و فرصتی هم نداشتم! (بهانه!)
یک دوره ای البته بیست بیست و پنج سال قبل منبعم کتابخانه بود و خیلی هم لذت بخش...
موفق باشید

.. سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:32 ب.ظ http://zanitanhawador.blogsky.com

ببخشید اشتباه شد شرمنده

چی اشتباه شد!؟

زهره پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:39 ق.ظ http://zohrehmahmoudi.blogfa.com/

باجناقِ دخترزا !
مرزهای جاسوسی دیگه الان با مشاهده و زندگی مخدوش شده. یا گاهی با تبلیغات, یا حتی ... چه می دونم همه چی. حریم امنی انگار دیگه وجود نداره. من که ارزو دارم یک غار پیدا کنم بشه بری توش زندگی کنی. بدون هیچ امکاناتی.(البته غیر از تلویزیون و موبایل و اینترنت و لباس شویی و ظرف شویی و )

حریم امن دیگه تمام شد! ببین الان توی آرزوی خودت حتا توی غار هم این حریم امن وجود نداره و اصولن با ماشین ظرفشویی شما باید حواستان شش دانگ جمع باشد!

مدادسیاه پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام
اساساً نمی دانم با یک داستان جاسوسی چه باید کرد. یادم آمد به رغم ارادت فراوانم به جوزف کنراد سال هاست نتوانسته ام مامور سری اش را صرفا به دلیل اسمش دست بگیرم.
به نظرم باید در این مورد فکری به حال خودم بکنم.

سلام
مدادجان باید خوندش
از این منظر نگاه کن که آدم زورآزمایی می کنه با یک معما و از طرفی با شرایط خاص حاکم بر دنیا (اغراق شده یا نشده) آشنا می شود.
البته من از اون اغراق شده ها خوشم نمیاد.

.. پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:28 ق.ظ http://zanitanhawador.blogsky.com

خب کامنت رو بدجور خوندم فکر کردم کامنت بعدیتون جواب کامنتم بود اینهم از آس دادن ما بلگفاییها س خیلی با فضای بلگ اسکای آشنا نیستیم

من پاسخ کامنتها رو همینجا میدم

سحر پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 06:30 ب.ظ

!. داشتن یک باجناق جاسوس باید خیلی جالب باشدها!
2. این جاسوس درمانده ی داغان که باید دوباره توانایی هایش را به تشکیلات ثابت کند در داستان های کارآگاهی هم نمود دارد: همان کارآگاهی که اشتباه مرگباری مرتکب شده و اگر نتواند پرونده را رفع و رجوع کند، سرنوشت خوبی در انتظارش نیست.
3.در مورد ترجمه ی نام هم به نظرم گذاشتن معادل با توجه به مضمون داستان کار نادرست و ناپسندی نیست و اتفاقا در برخی موارد خیلی هم خوب است. در مورد این کتاب با توجه به آنچه نوشته اید می شود پیشنهاد کرد: " جاسوسی که از سرما گریخت " یا " جاسوسی که سرما را پشت سر گذاشت " یا موارد دیگر. این چسبیدن به عنوان های جاافتاده یا برگردان های دقیق عنوان را می توان به راحتی کنار گذاشت ( با توجه به آن آمار تراژیک منظورم است)
عنوان حاضر اما شاعرانه تر است!
4. آن فیلم " خیاط، بندزن ... " هم فیلم جالبی است، ببیندیش اگر دست داد!

سلام
1- بستگی داره به اینکه از کدام تیره جاسوسان باشد! حساب کن طرف تو مایه های پیرس برازنان باشد... من که رسمن غمباد می گیرم
2- خب باید بگم اینجا لب مطلب رو اشاره کردی
3- در کل باهات موافقم اما گاهی اسامی شاعرانه و یا خیلی قابل توجه می شود اما از واقعیت فاصله می گیرد و ذهن آدم منحرف می شود, اینجا حالا زیاد شاید موضوعیت نداشته باشد اما نمونه ملموس ترش "در غرب خبری نیست" اریش ماریا رمارک... عنوان با خودش یک جهان بینی و یک ایدئولوژی و یک عالمه حرف انتقال می دهد...که همه البته باطل از کار در می آید!! چرا؟ چون عنوان اصلی این است: در جبهه غرب خبری نیست. و دقیقن داستان به جبهه غربی نازی ها در جنگ دوم جهانی مربوط است. من این چنین تغییرات رو ناپسند می دانم.
4- فکر کنم جزء حسرت های درس آموز قرار گرفت! مگر اینکه دست بدهد.

مجید مویدی شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:20 ق.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

سلام میله جان
آقا من کتاب رو نخوندم، اما از دیباچه(باجناق جاسوس و هویج و خرگوش و مرد کیف به دست و...) به غایت لذت بردم. طنز قشنگی به کار برده بودی برادر

سلام برادر
ممنون رفیق... نوش جان
مرد کیف به دست احتمالن از اون فیلم خیاط بندزن آمده است!؟ یا کیف انگلیسی

درخت ابدی شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:25 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
خودمونیم، مراسم خواستگاری هم دست کمی از بازجویی نداره
از لوکاره "آوای مرگ" رو خوندم که مجموعه داستانه. این کتابشم ببینم می‌گیرم، به‌خصوص که گراهام گرین ازش تعریف کرده که خودش هم مثل لوکاره زمانی جاسوس بود

سلام
کاملن شباهت‌هایی دارد... ما خیره می‌شویم روی سوژه و او اگر خیلی طالب باشد حسابی می‌رود توی لک! یکی سوال می‌کند و چند جفت چشم هنگام جواب دادن شما را می‌پاید

درخت ابدی شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:57 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

به سحر و میله:
یادمه قبلا با میله در مورد نوع ترجمه‌ی عناوین کتاب‌ها مکالمه داشتیم. یادم نیست کدوم مطلب بود
عنوان‌گذاری کتاب توی ایران تابع ملاحظات متفاوتیه که قابل بحثه. جذابیت، هم‌خوانی فرهنگی، قاموس خواننده، جلوگیری از پس زدن خواننده به خاطر ترجمه‌های رقابتی یا بد، بازار بی‌دروپیکر نشر، عناوین اصطلاحی ناآشنا، و قابلیت زبان فارسی در بازی با کلمات می‌تونن موثر باشن
شخصا تا جایی که امکان داشته باشه، وفاداری رو ترجیح می‌دم، حتا وقتی ترجمه‌ای مکرره، مگه این‌که واقعا مترجم خوش‌ذوق‌تر باشه. انگار مترجم‌های ما وسواس نویسنده موقع عنوان‌گذاری بعد از خلق اثر روی دوششونه
کسی که اسم نمایش‌نامه‌ی "شیطان و خدا"ی سارتر رو ایزد و اهریمن می‌ذاره لااقل مرتکب دو اشتباه شده: سابقه‌ی کتاب مقدسی ماجرا رو به فرهنگ ایرانی تقلیل داده و بعد، سنت سره‌نویسی رو ادامه داده
این داستان ارزش داره که دوباره مطرح بشه. ماجرا مفصله. شاید در موردش نوشتم

سلام
من تا جایی‌که امکان داشته باشد، وفاداری را ترجیح می‌دهم. اصلن پیشنهاد می‌کنم که مترجمین یا ناشرین در یک مقدمه یا موخره نظر خودشان را در باب اسم و عنوان کتاب تشریح نمایند و به اطلاع خوانندگان برسانند.

سحر شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 ب.ظ

برای درخت ابدی و میله:

در مورد وفاداری به عنوان کتاب ها من با جناب درخت موافقم، برای چی باید دست ببریم توی چیزی که اصلا به ما مربوط نمی شه؟
اما در جایی که مضمون کتاب با عنوان فارسی در تضاد قرار می گیره، باید حرکتی کرد و توضیح هم البته داد. در مورد ژانر پلیسی این اتفاق بیشتر نمود داره، کتاب پلیسی مولفه های خاص خودش رو داره و عنوان دقیقا یکی از این مولفه هاست، یعنی باید نفس خلق اثر مد نظر باشه که در این مورد به طور عام سرگرم کردن خواننده مورد نظره. بنابراین اگر عنوان در راستای جذب خواننده باشد، آنقدر ها هم عجیب و غریب نیست. عنوان اینجور کتاب ها باید به اندازه ی زن جذاب مرگبارش گیرا و هیجان انگیز باشد!

آن کتابی هم که باعث اختلاف نظر من و شما بود، جناب درخت ، " زنانه نیست " بود که من همچنان معتقدم عنوان جالب و جذابی نیست.

به این ترتیب به این نتیجه می رسیم که بهتر بود من در همان دهه های سی و چهل ترجمه می کردم که مترجم ها هر اسمی که عشقشان می کشید، روی کتاب می گذاشتند و هیچ کسی هم پاپیچشان نمی شد!

سلام
اسم و عنوان کتاب هرچند می‌بایست قبل از شروع به خواندن، خواننده را جذب و او را تشویق نماید بلکه می‌بایست بعد از اتمام کتاب نیز معقول و منطقی باقی بماند. این را باید مد نظر داشته باشید. مثلن در اینجا "از سردسیر آمدن" بعد از خواندن کتاب برای خواننده علامت سوال ایجاد می‌کند (هرچند توضیح نویسنده علامت را برطرف می‌نماید)... یا مثلن در "زنانه نیست" بعد از خواندن کتاب خواننده مشکل چندانی با عنوان ندارد.

سحر شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:57 ب.ظ

برای درخت ابدی:

من و میله با کمال میل از تمام بحث های ترجمه ای استقبال می کنیم، پس مطلب را بنویسید.

من البته بدم نمی آید در اینجور موارد با شما دو نفر مخالفت کنم. کل کل کردن در مقوله ای مانند ترجمه را عشق است!

مجید مویدی چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:03 ب.ظ

مرد کیف به دستِ من از "کیف انگلیسی" اومده.
راستش اون موقع اصلا تو فکر "خیاط بندزن" نبودم

سلام
حدسش برای من دشوار بود چون در همه این موارد مرد کیف به دست حضور پررنگی دارد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد