میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

بهار63 مجتبا پورمحسن


"فرزین" جوانی 32 ساله است که در یک دارالترجمه در شهر رشت کار می‌کند. اهل مطالعه و فیلم و... به یک معنا تمایلات روشنفکری دارد. داستان در واقع یک تک‌گویی ذهنی است که طی آن فرزین به محاکمه خودش می‌پردازد. محاکمه به جرم خیانت. خیانت به همسرش، و همزمان خیانت به کسی که به‌واسطه او به همسرش خیانت کرده است و احتمالاً خیانت به کسی که به‌واسطه او به کسی که... و چون این قصه سر دراز دارد به این نتیجه منطقی می‌رسد که به خودش هم خیانت کرده است.

در واقع وجه عمده خیانت به خودش به این قضیه باز می‌گردد که او برعکس دیگر خیانتکاران تلاشی برای تبرئه خودش نمی‌کند بلکه برعکس تمام هم و غمش را برای محکوم نمودن خودش به کار می‌برد و حتا حکمی سنگین‌تر از افرادی چون هیتلر و صدام برای خودش می‌برد.

این داستان نه توصیف وجوه خیانت است و نه کنکاش در علل و دلایل آن بلکه صرفاً بیان رنج‌هایی است که محتملاً "یک" خیانتکار دچار آن می‌شود. توصیف نیست، چون عامدانه به آن حیطه پا نمی‌گذارد؛ بیان دلایل هم نیست چون راوی خودش هم نمی‌داند به چه علت این کار را انجام می‌دهد و چندین بار اذعان می‌کند که دلایلی زیادی برای خیانت نکردن داشته و دارد... اما خب، ظاهراً این دلایل، کارکردی نداشته‌اند.

..............................

پ ن 1: مجتبا پور محسن, نویسنده, شاعر, منتقد و مترجم, متولد سال 1358 در شهر رشت.

پ ن 2: ادامه مطلب خطر لوث شدن ندارد.

پ ن 3: کتاب من چاپ چهارم, تابستان 1390, نشر چشمه, تیراژ 2000 نسخه, 100صفحه, به قیمت 2500 تومان.

پ ن 4: نمره رمان 2.9 از 5 


 

 

این سه زن

تهمینه و میترا و سما نشان‌دهنده سرگشتگی فرزین هستند. راوی نمی‌داند در وجود آنها به دنبال چیست. از بیان راوی درخصوص این سه زن، خواننده متوجه هیچ تفاوتی نمی‌شود. این قضیه می‌تواند هوشمندانه باشد. معمولاً آدم‌ها به خیال یافتن یک موقعیت بهتر از حالت پایدار قبلی خود خارج می‌شوند اما شباهت این زنان، غیر مستقیم این پیام را منتقل می‌کند که فرزین به‌واقع سرگشته است. البته تعبیر دیگری هم هست (که احتمالاً بیشتر مد نظر نویسنده بوده است) که فرزین اساساً توانایی تمییز بین این زنان را ندارد، چرا که او آنها را به عنوان یک "شخصیت" نمی بیند ولذا از این‌جهت است که این سه زن به یکدیگر شبیه می‌شوند وگرنه همه می‌دانیم که هیچ دو زنی شبیه هم نیستند!

در همین رابطه، برای خود من (در خوانش اول)، با توجه به قدرت نثر راوی (تک گویی ذهنی با زاویه دید اول‌شخص به ما این حق را می‌دهد که نثر را متعلق به راوی بدانیم) و دلایل متنی دیگر قابل باور نبود که فرزین متوجه تفاوت‌ها نیست و نمی‌شود. اگر قدرت نثر نشان‌دهنده هوش و یکجور تند و تیزی ذهن باشد (به عنوان مثال کاربرد دو گانه "او" در صفحه8 و یا درک ریلکه را هم موید این ادعا بدانیم!)، آن‌گاه با توجه به این‌که برخورد راوی با زنان برخوردی نزدیک از نوع سوم است، می‌توان نتیجه گرفت که او متوجه تفاوت‌ها می‌شود. وقتی فرزین بنا به اعتراف خودش حاضر نیست صدتای یکی را به تار موی دیگری بدهد، پس متوجه تفاوت‌ها هست. پس این اتهام که زنان برای او به مثابه یک شیء هستند وارد نیست! (فی‌الواقع من در دادگاهی که فرزین در آن مشغول محاکمه خودش است نقش وکیل مدافع شیطان را دارم و اضافه کردن این اتهام به اتهاماتی که خودش به خودش می‌زند را برنمی‌تابم!)

البته برداشت دیگری هم می‌توان ارائه کرد. فرزین با عنایت به همان قضیه "چاقوهای ریلکه" از لحاظ تئوریک معتقد به وجود تفاوت تاثیرگذاری در سوژه‌ها نیست. به نظر، راوی اگر روی این خط بیشتر مانور می‌داد کمی از درد و رنجش کاسته می‌شد!

 

بهار63

عنوان کتاب برگرفته از تابلوی یک مغازه است. فرزین و سما در مورد این تابلو حرف می‌زنند و فرزین داستانی رمانتیک بر اساس این اسم می‌سازد و البته بلافاصله اعتراف می‌کند که این داستان ساخته و پرداخته ذهن خود اوست.

قرار گرفتن این تابلو روی جلد و برای کل کتاب این گمان را در خواننده ایجاد می‌کند که شاید نویسنده می‌خواهد صحت وقوع برخی امور را در داستان تق‌ولق نماید. من حتا جوگیر شدم و دوست داشتم کل وقایع ساخته و پرداخته ذهن راوی باشد... اما در نهایت برداشت من چنین چیزی را تایید نکرد و به نظرم فقط و فقط همان قضیه تابلوی مغازه ساحته و پرداخته شده توسط ذهن راوی است و باقی وقایع رخ داده است و آن تق‌ولق نمودن تاثیری در کاهش آلام فرزین نخواهد داشت!

"من خیانت می‌کنم، به خودم خیانت می‌کنم. به چیزهایی که فکر می‌کنم. خیلی‌ها فکر می‌کنند آدم اول با خودش کلنجار می‌رود، خیلی آره نه می‌گوید تا بالاخره تصمیمش را می‌گیرد. اما همه‏ی آدم‌ها خیانت می‌کنند بعد برایش دلیل پیدا می‌کنند. من هم وقتی به تهمینه خیانت کردم دنبال این توجیهات بودم. ساعت‌ها می‌نشستم رو به دیوار یا از پنجره زل می‌زدم به محوطه‏ی مجتمع پردیس و دنیایی را تصور می‌کردم که زندگی با تهمینه برآورده اش نکرده‌بود. دنیایی که همان موقع خلق می‌کردم تا توجیه کنم چرا با یکی دیگر به بستر رفته‌ام."(ص 6) شاید این قسمت را بتوان مستمسکی قرار داد که کل داستان یا بخش هایی از آن را تصورات راوی فرض نمود اما به عنوان یک خواننده به این جمع‌بندی رسیدم که راوی از وقایعی که رخ داده است صحبت می‌کند. از این جهت این برداشتم را ذکر کردم که اگر داستان به سمت ذهنیات صرف راوی می‌رفت شکل بهتری به خود می‌گرفت.

عنوان کتاب را دوست دارم. به‌خاطر این‌که در داستان آن تابلو، مغازه‌دار به دنبال یافتن معشوق به هر دری می‌زند اما نمی‌یابد و می‌رود... فرزین هم شاید به دنبال گمشده ایست!

 

قلب بشر و دفاعیات دیگر

" می‌خواستم از او بپرسم چرا من پیش خودم تصور می‌کنم می‌توانم هم عاشق تو باشم و هم یک موی گندیده‌ی تهمینه را به صدتا مثل تو ندهم و باز هم عاشق تو باشم."(ص73)

در پاسخ به این سوال من به عنوان وکیل متهم استناد می‌کنم به این جمله از مرحوم مارکز که در عشق در زمان وبا می‌فرماید: قلب بشر, از فاحشه خانه هم بیشتر اتاق دارد.

یکی از اشکالات موکل من این است که زیاد قضاوت می‌کند، هم در مورد خودش و هم در مورد دیگران (ص72) من توصیه می‌کنم که همان سیگار انتخاب خوبی است برای فرار از رنج خروس‌بودگی.

یکی دیگر از اشکالات موکل من این است که گمان می‌کند با محکوم کردن خودش از رنج خلاص می‌شود. شاید بدین ترتیب پرونده گذشته‌اش مختومه شود... اما این اتفاق نمی‌افتد چرا که انسان از یک زاویه، توده متراکمی از گذشته‌هایش است. این دنیا از آن بازجوهایی نیست که با اعتراف و همکاری بتوان تخفیف گرفت!

از اشکالات دیگر وضعیت موکل من (خودمم باورم شده وکیلم!) این است که در یک داستان ابتر گیر کرده است. ابتر بدان معنا که فقط توصیفی از رنج‌های او که یک آدم خاص و یگانه‌ایست ارائه می‌شود و در جهت کشف چرایی گیر کردنش در این شرایط تلاشی انجام نمی‌شود، پس او ناچار است در همین دایره توصیف رنج چرخ بخورد و حسرت بخورد که چرا نیمه‌های شب، دستش فشار گرم دست دوست مانندی را حس نمی‌کند.

 

 

 

 

 

 

نظرات 15 + ارسال نظر
فرانک سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:06 ق.ظ http://f.gh@. yahoo.com

سلام
بنظر شما ما بخونم یا نه .من عاشق رمانهای خارجی. آمریکای لاتین بارگاس یوسا. ولی تو رمانهای ایرانی هم شاهکار زیاده.دوست دارم با ی رمان خوب ایرانی کتابخونیمو شروع کنم دوباره

سلام
طبیعتن یکی از خصوصیات منِ وبلاگنویس این است که توصیه کلی به خواندن می کنم...
در مورد تعداد معدودی از کتابها توصیه ویژه کرده ام...آن هم نه خیلی عام... چون سلایق به هر حال متفاوته. وقتی از علایق دوستی شناخت داشته باشم البته داستان متفاوت می شود.
اگر می خواهید با یک شاهکار شروع کنید طبیعتن با نمره ای که به داستان داده ام این کتاب را شاهکار نمی دانم.

امیر سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:01 ب.ظ

سلام میله جان
اینکه نمی تواند تفاوتی بین آنها پیدا کند و در جایی دیگر یک تار موی یکی را به صدتای دیگری نمی دهد. و قضیه ی داستان ابتر ، نشون میده خوب مو رو از ماست می کشید ها.
...
یادم نمیاد رمان ایرانی ابنجا معرفی بشه و من مشتاق خوندنش بشم! نه اینکه نخونده باشم، از گلی ترقی ، صادق هدایت، جمالزاده، بهرنگی خوندم ولی کلا دستم نمیره سمتشون! اینجوریه دیگه!
...
آقا این تونل رو طبق فتوای شما با حالت کفن پوش کمتر از 48 ساعت خوندم! واقعا لذت بردم ، فکر کنم اگه شوپنهاور میخواست رمان بنویسه یه چیزی شبیه این درمیاورد. اوجش اونجا بود که کاستل خودش رو توی یه تونل تصور می کرد. و جالب بود که توی کل رمان، بدبینی کاستل روی مخم بود ولی آخر داستان نویسنده ایده اش رو بهم تحمیل کرد انگار!

سلام بر معلم جوان
مو از ماست کشیدن به مثابه گیر دادن به خود تا سرحد خودآزاری و فراتر از آن سرحدات!
....
فاصله زیاده ولی خودتو اصلاح کن!! انصافن چندتا خوب داشتیم توی این چند وقته وبلاگ نویسی...
....
آفرین! این وبلاگ به شما دوستان کفن‌پوش نیاز دارد! 48 ساعته رکورد خوبیه... حالا آماده‌ای که بروی سراغ قهرمانان و گورها... سفر خوشی را برایت آرزو می‌کنم. جای من رو هم خالی کن.

رها چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:05 ق.ظ http://freevaa.blogspot.se

یکی از چیزهایی که هم خوبه هم بد اینه که نویسنده رو بشناسی! مثلا من نویسنده رو میشناسم البته یک بار در یک دور همی باهاشون نشسته بودم. بعد تمام این رو که میخوندم تصویر ایشون و همسرشون - که بعدها از هم جدا شدن- میامد جلو چشمم و آن عشقی که به نظر میامد پایان ناپذیره. حالا هیچ ربطی هم به این داستانها نداره فقط بدی شناختن نویسنده هاست دیگر ذهن آدم ناخوداگاه میره رو چیزهای نباید.

سلام بر رفیق قدیمی
با این توصیفات می‌شود گفت که بدی‌اش بیش از حسنش است. چون مدام ذهن آدم از داستان منحرف می‌شود. البته چون داستان به صورت روایت اول شخص است این موضوع تشدید می‌شود.

مدادسیاه چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:01 ب.ظ

سلام
میله جان به دلیل طولانی شدن مشکلات بلاگفا فعلأ به این نشانی نقل مکان کرده ام:
http://frnouri.blogsky.com/

سلام
بسیار کار مناسبی کردید. می‌بینم که با نویسنده محبوب‌تان هم کار را شروع کرده‌اید. مبارک است.

سحر پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:40 ق.ظ

2.9 از 5 آنقدر ها هم بد نیست، دست کم از نصف بیشتر است. فکر نمی کردم میله اینقدر دست باز نمره بدهد!
گویا کتاب برنده ی جایزه هم شده است که شما اشاره ای بهش نکردی. یا من خوب ندیده ام. اما در هر حال گرفتاری من با همین جایزه هاست اتفاقا. یعنی نود درصد موارد توی ذوقم می خورد که این بود برنده ی بهترین رمان سال؟!
خیلی بد است که بیشترمان دیگر علاقه ای به خواندن رمان های ایرانی نداریم. باید سر فرصت بنشینیم و کمی به دلایلش فکر کنیم. موضوع صرفا به سانسور مربوط نمی شود و گسترده تر از این حرف هاست.

سلام
در مورد نمره از مسئول بخش نمرات پرسیدم که جوابش در زیر خواهد آمد!
همانطور که در عکس مشخص است کتاب برگزیده منتقدین مطبوعات در سال انتشارش شده است، البته قصد داشتم یک‌جایی از مطلب اشاره کنم ولی گویا یادم رفت. نتایج استراحت بلند‌مدت است دیگر!
به قول خودم!! جایزه اگر توی ذوق نخورد که جایزه نیست!
پیشنهاد خوبی است و می توان به آن فکر کرد؛ جواب ساده‌اش این است که با توجه به سابقه کوتاه ما در رمان این‌که هنوز کارهایی که بتوان از خواندنش شگفت زده شد پدید نیامده طبیعی است...یا این‌که با توجه به این تیراژ نویسنده چگونه می‌تواند بدون دغدغه بنویسد و خیلی فاکتورهای دیگر...
......................................................
دبیر محترم بخش پاسخگویی کامنت‌ها
با سلام
احتراماً پیرو سوال یکی از خوانندگان پیرامون میزان نمره یکی از کتابها و ابراز تعجب از دست باز و... باستحضار می‌رساند بنا به فرمایشات مقام معظم میله در راستای حمایت از تولیدات داخلی، یارانه‌ای به میزان حداکثر 10درصد در نظر گرفته شده است.
با تشکر
دبیر شورای نمره‌دهی

هلاچین پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:34 ق.ظ

سلام بر میله عزیز.
این کتابو استثنائاً خوندم. شاید برای کسایی که رشت رو می شناسند خوندن این کتاب لذت بخش تر باشه. اون قسمت از کتاب که درباره صاحب کتابفروشی نصرت حرف می زنه عین واقعیته.
همین دیگه! خواستم بگم منم هستم.

سلام
بسیار کار پسندیده‌ای کردید و خوشحالم که هنوز هستید. نکته جالبی به ذهنم رسید، برآورد من این است که آمار خوانندگان این وبلاگ از دیار گیلان بیشتر از باقی نقاط کشور است که البته دور از ذهن و انتظار هم نیست.

درخت ابدی پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:09 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
چند بار می‌خواستم این کتاب رو بگیرم و نگرفتم.
پورمحسن البته قلمش خوبه، ولی برای داستان خوب کافی نیست.
به هر حال، برای این‌که یه وقت وکیل‌مدافعم نشی نخونده قضاوت نمی‌کنم. اما با توصیفاتت، شاید بشه مضمون کتاب رو رنج‌های فرزین جوان دونست.

سلام
البته یک بار از آن چندبار را در معیت هم بودیم در نمایشگاه
بله قلم خوبی دارند و کاملن حق با شماست.
رنج‌های فرزین جوان تیتر بسیار خوبی بود

مجید مویدی پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:24 ب.ظ http://majidmoayyedi.blogsky.com

سلام
راستش میله جان، با این توصیفی که از کتاب داشتی، من چندان مشتاق به خوندنش نشدم. به نظرِ من، این که نویسنده به صورت مستقیم دلایل یا نتیجه ها رو ذکر نکرده، اتفاقا نکته ی مثبتی هست، اما باید دستِ کم تو پرداختِ شخصیت چیزی ارائه کنه. یعنی مثلا دستِ کم باعث بشه مخاطب سوالی از خودش بپرسه. به خصوص که تو روایت اول شخص، خواننده احتمال هم ذات پنداری میتونه براش بیشتر بشه.
+ راستی، سحر خانم هم واقعا نکته‎ی مهمی رو گفته‎ن. به نظر من هم این عدم تمایل خواننده ها به کارِ فارسی، یه کنکاش اساسی لازم داره.
من هم همین مشکلِ جوایز و عناوین رو با کارهای ایرانی دارم متاسفانه
+از این نظر، قابل اعتنا بود به نظرِ شما؟

سلام
البته در اون حد سوالاتی به ذهن خواننده خواهد رسید و گوشه‌هایی از این رنج‌ها، گوشه‌هایی از ذهن خواننده را قلقلک خواهد داد. اتفاقن در همین راستا همذات پنداری موجب می‌شود که این سوالات پررنگ‌تر هم بشود.
بله چیزهایی که راف به نظرم رسید را اونجا اشاره کردم...به نظرم موضوع خوبی است که واقعن چرا!؟ البته اگر رمان‌های خارجی مثلن ده برابر یک رمان داخلی خواننده داشت این سوال بیشتر ما را درگیر خود می‌نمود اما وقتی یک رمان شاهکار در اینجا به ضرب و زور رکورد 5000 نسخه را لمس می‌کند، میزان فعلی فروش رمان‌های داخلی واقعن رضایت‌بخش است. در این مورد بیشتر خواهم نوشت.
در مورد سوال‌تان در باب جایزه؛ نمی‌دانم در آن سال کاندیداهای دیگر چه کتابهایی بودند ولی در کل قابل اعتنا بود.
ممنون

ارغوان اشترانی شنبه 6 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:15 ق.ظ http://mafahimbook.com

سلام...
مدتها بود که نیامده بودم اینجا...
به تازگی سایتی باز کرده ام که محصولاتمان را با ذکر تعداد در آن گذاشته ایم.
در ضمن کتاب جدیدم با نام سایه ها منتشر شده که می توانید در لینک زیر در مورد آن بیشتر بخوانید:
http://www.mafahimbook.com/NewsItem/2

می توانید سایر مقالات را در لینک زیر مشاهده کنید:
http://www.mafahimbook.com/News/0

در صورتی که مایل باشید می توانید مقالات خود را به آدرس
info@mafahimbook.com ارسال کنید تا با نام خود شما در سایت منشر شود.

سلام
بله مدتهاست...خیلی
برایتان آرزوی موفقیت دارم.
بابت کتاب جدیدتان هم تبریک

مگهان یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:04 ق.ظ http://meghan.blogsky.com

شاید من صرفا برای رشتی بودنشون بخونم این کتاب رو ... شاید ... :)

سلام

مگهان یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:06 ق.ظ http://meghan.blogsky.com

به بر آوردتون اضافه کنید من و یکی از دوستانم خواننده ی اینجا هستیم و هربار قرار باشه کتاب بخریم سری به اینجا میزنیم :) ؛)

+ دو رشتی دیگر

برآوردم کاملن حسی شهودی بود اما فکر کنم اگر آمار بگیرم صحت آماری هم پیدا می‌کند. منتها آمار نمی‌گیرم که خطه‌های دیگر بهشان بر نخورد! چون فکر کنم فاصله زیاده!!
ممنون از لطفتان

سامورایی یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:49 ق.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

بهار 63 به نظرم یه تاریخ اومد که توی مطلب گفتی اسم تابلوی یه مغازه‌س...
راستش رمان ایرانی زیاد ترغیبم نمیکنه برای خوندن ولی خب تلاشت قابل تحسین بود

سلام
کدام تلاشم رفیق!؟ تلاش برای ترغیب شما!

دایناسور دوشنبه 8 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:05 ق.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir/

سلام
این کتاب خواندنیه و یه جورایی مثل فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟ در ستایش شهر رشت و نوستالژی های این شهر است

سلام
پس احتمالن دایناسور هم مال اون خطه است...نه!؟
اگر آری که برآوردم ردخور ندارد

الى پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 04:59 ب.ظ

سلام
این داستان را دو سه سال قبل خوانده بودم ، یادمه از این حس دمدمى اى مرد داستان لجم گرفته بود ، اینکه خواننده اجش دربیاد نشون مى ده نویسنده خوب کار کرده

سلام
این درآوردن لج یک شمشیر دولبه است!
نثر خوبی داشت. به همین خاطر رفتم مرد بی‌وطن را خریدم. مترجمی که قلم خوبی داشته باشد مغتنم است.

مارسی دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 06:45 ق.ظ

تیر ۹۴ کجا بودم؟
شاید دوماه کامل هیچ کتابی نخوندم.این کتاب بد نبود.از خوندنش پشیمون نیستم.
مشخصات کتاب من با شما یکیه.
به نظرم نیاز دارم یبار دیگه بخونمش.صوتیش رو هم دارم این سری اونو گوش میدم.یکسری مشکلات داشتم تو خوانش اول شاید با گوش دادن نسخه صوتی برطرف بشه.شاید باز بیام اینجا یعنی این پست

سلام
عمر مثل چی می‌گذرد!
من هم پشیمون نبودم.
حتماً بخونید یا گوش کنید... من همیشه طرفدار خواندن چندباره یک کتاب هستم نسبت به خواندن یکباره چند کتاب

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد