میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

به سوی قهرمانان و گورها!

...به رویدادهایی امید بسته‌ایم و می‌بندیم که چون تحقق پذیرند حاصلی جز سرخوردگی و تلخکامی ندارند – به همین دلیل است که بدبینان از میان خوش‌بینان برمی‌خیزند، چون برای این‌که تصویر سیاهی از جهان داشته باشیم باید قبلاً به آن جهان و امکاناتش باور کرده باشیم. و واقعیت شگفت و متناقض این است که بدبینان، آن‌گاه که سرخورده و مایوس می‌شوند، همیشه و به‌طور مستمر دستخوش نومیدی نیستند، بلکه کم‌و‌بیش آماده‌اند، به اصطلاح در هر لحظه‌ای امید خود را زنده کنند، هرچند به سبب نوعی شرم‌رویی ماورای طبیعی این موضوع را در زیر لفاف سیاه مردانی که از تلخکامی همگانی رنج می‌برند پنهان می‌کنند – انگاری، بدبینی برای این‌که خود را قوی و همواره پرشور و زنده نگه دارد، گاه‌گاه نیاز به محرکی دارد که چیزی جز سرخوردگی بی‌رحمانه تازه‌ای نیست. (ارنستو ساباتو - قهرمانان و گورها – ص36)

****************************

خاطره می‌تواند با مرگ مبارزه کند ]...[ و اینچنین است که ما بسیاری از پیرمردان را می‌بینیم،مثل دون فرانسیس دارکانخلو، که تقریباً هیچ حرف نمی‌زنند. و به نظر می‌رسد همواره به دوردست خیره شده‌اند، درحالی که در‌واقع آنها به درون خویش، و به ژرفای خاطره‌ها می‌نگرند، زیرا خاطره چیزی است که در برابر گذر زمان و قدرت ویرانساز آن مقابله می‌کند؛ چیزی است همچون شکلی که ابدیت می‌تواند در سیر بی‌منتهایش به خود بگیرد. و هرچند ما (خودآگاهی‌مان، احساساتمان، تجربه‌مان از بی‌رحمی‌ها) در طی سال‌ها مدام تغییر می‌کنیم، هرچند پوستمان و چروک‌های صورتمان گواه و شاهدی بر این گذشت زمان هستند، چیزی در ما، در ژرفای وجودمان، در بخش‌های بسیار تاریک آن هست که با چنگ و دندان به کودکی و گذشته ما چسبیده است، و نیز به مردم و سرزمین زادبومی‌مان، به سنت و رویاهایمان که به نظر می‌رسد در برابر این فرایند غمبار مقاومت می‌کنند: خاطره، خاطره اسرارآمیز خودمان، آنچه هستیم و آنچه بوده‌ایم. (بی آن همه چیز چه هولناک بود! برونو پیش خود چنین گفت.) کسانی که آن را به طور کامل از دست داده‌اند، گویی در انفجار هراسناکی که آن مناطق ژرف را به طور کامل از بین برده است، این افراد چیزی نیستند جز برگ‌های آسیب‌پذیر، لرزان، و بسیار سبکی که باد خشمگین و بی‌احساس زمان آنها را با خود می‌برد. (ارنستو ساباتو - قهرمانان و گورها – ص234)

 


نظرات 8 + ارسال نظر
خزنده چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:50 ب.ظ

السلام و علیک یا شیخ. حلول ماه مبارک نمایشگاه کتاب رو به شما تبریک عرض می کنم! امیدوارم حس خوب منو داشته باشید نسبت به نمایشگاه. چون خیلی حس خوبی دارم کیف می ده
من خواستم توی خریدن کتاب های بعدی به شما اقتدا کنم، نمی دونم چرا نفرین شده بودم. هرچی می خواستم نبود. می گفتن برو دو سه روز دیگه بیا. خلاصه دنبال "جاز" تونی موریسون و "عطر" پاتریک زونسکیت و بقیه ی ارازل اوباش بودم که نبود. خلاصه اکتفا کردم به نام نویسنده. از موریسون "خانه" رو گرفتم و از زونسکیت "زندگی آقای زومر". البته "آبروی از دست رفته ی پاتریشا بلوم" رو پیدا کردم... قهرمانان و گورها هم ایشالا فردا می رسه به دستم. خلاصه که باقیات صالحات هدایت بچه ی مردم به حساب آخرت شما واریز شد

سلام بر خزنده
منم در سن شما همین حس رو داشتم منتها الان بخاطر اینکه مولفه y نقطه مقاومت تسلیمم در اثر خستگی به سمت مبداء مختصات میل نموده است خیلی اون حس بهم دست نمی‌دهد اما شاکرم از این جهت که در صورت عبور از نقطه تسلیم، جنس قضیه به گونه‌ایست که وارد محدوده پلاستیک می‌شوم و خطر گسست و اون یکی اسم عامیانه‌اش وجود ندارد!!
نمی‌گم که آن کتاب‌ها نایابند... درستش اینه که بگم کمیابند. برای جاز به نظرم به ناشرش یه زنگ بزنید ببینید ته انبار دارند یا نه. توی کامنتدونی پست مربوطه یادمه که یکی از دوستان این اطلاع رو داد
و یادمه که یکی دو نفر از دوستان توانستند این کتاب را از آن طریق گیر بیاورند.
اصولن به خاطر همین باقیات صالحات است که با دلی آرام و قلبی مطمئن به سوی دیار باقی خواهم شتافت. برای شهر کتاب بهشت فرم پر کردم... پذیرش شده.

خزنده چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:15 ب.ظ

البته لازم به ذکر است اون عزیز نویسنده اسمش "زوسکینت" ه و اون خانوم سوژه ی نویسنده هم "کاترینا". اینم از اثرات مستی نمایشگاه کتاب

جنس نمایشگاهش خیلی مرغوب بوده رفیق!!
زوسکیند را سوزکیند هم روایت کرده‌اند.

درخت ابدی شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:36 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
قطعات جانانه‌ای بود و سرشار از تامل.
آقا، منم این کتاب رو خریدم و از حجمش هم نترسیدم. فقط به خاطر ساباتو که عوالمش رو دوست دارم و به ذهن تلنگر می‌زنه. چی بهتر از این؟

سلام
از الان بگم که تضمین می‌کنم که شما از کتاب لذت خواهید برد. یک نمونه دیگر هم الان گذاشتم که بیشتر ترغیب بشوید و از بابت حجمش کمتر نگران باشید.

سامورایی سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:02 ق.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

(( به نظرت امکان دارد که انسانیت چیزی جز گه سگ خالص باشد؟!؟! ))

عاشق این جمله و مکالمه‌ی بعدش شدم!

سلام
از این دیالوگ‌ها زیاد دارد... در مطلبم نوشته‌ام که می‌شود شش ماه یک وبلاگ را با این کتاب سرپا نگه داشت!!!
البته برای دوستانی که نخوانده‌اند شبهه‌ناک نشود! این نقل، گوینده‌ای دارد که باید شناخت و این نقل زمینه‌ای دارد که باید به آن توجه داشت. در واقع نگاه گوینده این سخن به دنیا و خودش یکسان است و هر دو را کثافتی بیش نمی‌داند. این را جهت اطلاع دوستانی که گذری این را می‌خوانند گفتم. گاهی حرف‌های پدر این شخص و استدلال‌هایش به طور وحشتناکی عالی هستند منتها باید در متن داستان به آن توجه کرد.
ممنون رفیق. داری الان می‌خونی؟

مجید مویدی چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:55 ب.ظ http://majidmoayyedi.persianblog.ir

میله جان سلام!
+آقا من دربست عاشقِ این نویسنده‎های آمریکای لاتین بودم و هستم... اما این جناب مستطاب ساباتو رو نمی‎شناختم.
+ زبان و نثرِ نوشته‎ش عالیه.. حتما در اولین فرصت میخرم و میخونمش. به نظرتون حِسم درست میگه که از این کار خیلی خوشم خواهد اومد؟
+ واقعا هم بعضی رمان‎ها هستن که میشه شش ماه در موردشون مطلب نوشت... نمونه‎ش تو ادبیات آمریکای لاتین، "پدرو پارامو" از خوان رولفو...
+ دستت درد نکنه آقا. اون دو تا پستِ بالا، شدید حال داد بهم. من به زودی رمان "کوهسار جان" رو شروع کردم. آقا این یکی هم واقعا دنیایی هست واسه خودش.

سلام
+ آقا دریاب ایشان را... اولین اثرش تونل , حجم زیادی هم ندارد و بد نیست ابتدا آن را بخوانید و بعد به سراغ این بروید.
+ حستان درست می گوید. منتها اول تونل را بخوانید بهتر است. نه اینکه مرتبط باشد بلکه به این دلیل که در اینجا اشاره ای هوشمندانه به آن کتاب دارد که اگر خوانده باشیدش بسیار کیف می دهد!
+ پدرو پارامو را دارم و ایشالا امسال به سراغش خواهم رفت.
+ من از چینی ها چیزی نخوانده ام... باید بخوانم. مرسی.

غریبه چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام
جمله اول را سانسور نموده اید!!!

سلام
بعید است!!!

غریبه شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:33 ب.ظ

امیدوار بودم بعد دیدن کتاب بعید است رو بردارید...
: "و مگر امیدهای همه مردان به همین اندازه مسخره نیست؟ چون به گردش کار روزگار که نگاه می کنیم می بینیم به رویدادهایی امید بسته ایم و ..."

مثل اینکه "کلمه" باید بیاد سراغ شما هم.

آهان
این که سانسور نیست... من از یک جایی به بعد را آورده‌ام
اگر قرار باشد این سانسور باشد که اصلن نقلی از کتاب ممکن نیست

غریبه یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:51 ق.ظ

ابتدای جمله ای اگر نیاید باید...گذاشت قبلش.
جمله ی سوالی مورد بحث، سیاستی - حیثیتی خاص مردان است. از آن منظر گفتم سانسور و اینا.

آهان
آره درسته... معمولن رعایت می‌کنم
اصلاح کردم. ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد