میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آید ارنست همینگوی

"رابرت جردن" یک جوان آمریکایی است که قبل از شروع جنگ داخلی اسپانیا، در آن کشور ساکن و مشغول به کار بوده است. جنگ داخلی با ورود بخش اعظم ارتش به حمایت از مخالفان دولت جمهوری، شعله‌ور شد. در یک سمت ائتلافی از انواع و اقسام نیروهای چپ (کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها، آنارشیست‌ها و لیبرال‌ها و...) و طرفداران جمهوری و در سمت مقابل ارتش و سلطنت‌طلبان و کلیسا و طرفداران‌شان که به فاشیست‌ها معروف شدند. جوانان پرشوری از دورترین نقاط عالم به کمک جمهوری‌خواهان شتافتند و در نقطه مقابل دولت‌های زیادی از تحریم تسلیحاتی طرفین حمایت کردند (قبلاً مختصری در مورد این جنگ پرشور در مطلب مربوط به کتاب امید آندره مالرو نوشته‌ام: اینجا).

رابرت هم به صف جمهوری‌خواهان پیوست و در زمینه تخریب پل تخصص پیدا کرد. شروع داستان همزمان است با اعزام او برای انجام یک ماموریت مهم: تخریب یک پل در پشت جبهه دشمن دقیقاً در زمان برنامه‌ریزی شده، نه زودتر و نه دیرتر، چون قرار است همزمان عملیات گسترده‌ای در آن نواحی انجام شود.

رابرت به همراه یک بلد راهی مکان مورد نظر که کوهستانی است، می‌شود. جایی که یکی دو گروه کوچک چریکی فعالیت می‌کنند. گروهی که رابرت نزد آنها می‌رود اسماً تحت سرکردگی یک چریک قدیمی به نام پابلو است اما به دلیل میخواره‌گی و روحیات اخیرش عملاً زنش همه‌کاره است. دختر جوانی هم که در عملیات قبلی از دست فاشیست‌ها نجات یافته نزد ایشان است (می‌توانید اینگرید برگمن را در ذهن‌تان تصور کنید!)... عملیاتی مهم و سرنوشت ساز... احتمال بالای مرگ برای همه... سه روز زمان باقی‌مانده... عشق... یک روایت جذاب و تمیز از استاد روایت... واقعاً ناقوس‌ها برای مرگ چه کس یا کسانی به صدا درآمده‌اند؟! (لازم نیست به گفتگوی ویژه خبری امشب مراجعه کنید!... کافیست به کتابخانه یا کتابفروشی بروید)

*****

ارنست همینگوی تجربه حضور در جنگ جهانی اول و همچنین اسپانیا را داشت. فارغ از علایق و نظرات نویسنده، در این داستان بخصوص در لایه دوم نگاهی هم به علل شکست جمهوری‌خواهان می‌شود که در ادامه مطلب به آن اشاره خواهم کرد. از همینگوی 5 اثر در لیست 1001 کتاب حضور دارد که یکی از آنها همین کتاب است. این کتاب تاکنون حداقل 5 بار ترجمه شده است:

زنگها برای که به صدا در می‌آید    علی سلیمی

زنگها برای که به صدا در می‌آید؟   رحیم نامور

این ناقوس مرگ کیست              مهدی غبرایی

ناقوس برای که به صدا در می‌آید  کیومرث پارسای

ناقوس عزا در سوگ که می‌زند     پرویز شهدی

 

پ ن 1: من ترجمه نامور را خواندم که جا برای بهتر شدن داشت. مشخصات کتاب من: انتشارات نگاه, چاپ اول 1386, تیراژ 2000 نسخه, 360 صفحه, 6500 تومان

پ ن 2: نمره من به کتاب 3.9 از 5 می باشد.


 

 


مقدمه و موخره جنگ داخلی اسپانیا و این‌که بالاخره ناقوسِ کی بود!؟

اطلاع داشتن از چند و چون جنگ داخلی اسپانیا از جهات مختلف مهم است. اول این‌که این جنگ مقدمه‌ای بود بر جنگ دوم (که این یکی واقعاً چهره‌ی دنیا را عوض کرد) دوم این‌که نویسندگانی از کشورهای مختلف در آنجا حضور یافتند و بعدها داستان‌ها نوشتند و ما خوانده‌ایم آنها را و یا دیده‌ایم فیلم‌هایی که بر اساس آن رمان‌ها بعدها ساخته شد. جهات دیگر هم بماند برای بعد...

در سال 1931 حکومت جمهوری در اسپانیا برقرار شد و برخی اصلاحات در این کشور کلید خورد که از میان آن‌ها به دو برنامه اساسی و بحران‌زا یعنی اصلاحات ارضی و کاستن از قدرت کلیسا می‌توان اشاره نمود. زمین‌های بزرگ بین کشاورزان تقسیم شد و کلیسا کنترل مدارسش را از دست داد و فعالیت برخی فرقه های دینی نظیر یسوعیت ممنوع شد و پیروان‌شان از خاک کشور اخراج شدند. در کنار این موارد، موافقت دولت جمهوری با اعطای خودمختاری به ایالات کاتالونیا و باسک، باعث شد زمینه‌های نزدیکی بین زمین‌داران بزرگ و روحانیون و ملی‌گرایان و سلطنت‌طلبان و محافظه‌کاران و امثالهم تحت پرچم ملی‌گرایی پدید آید.

در  انتخابات سال 1936 پس از یکی دو نوبت دست به دست شدن دولت‌های چپ و راست، جبهه‌ی متحد چپ‌گرایان شامل کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها و آنارشیست‌ها به پیروزی رسیدند و اندکی بعد ارتش با حمایت ملی‌گرایان و رهبری ژنرال فرانکو دست به کودتا زد و کنترل بخش‌هایی از کشور را به دست گرفت و بدین‌ترتیب جنگ داخلی آغاز شد.

اکثر دول دنیا توافق کردند که در این جنگ بی‌طرف بمانند و کمک تسلیحاتی به طرف‌های درگیری نکنند اما این بی‌طرفی شکل خاصی به خود گرفت که چندان غریبه نیست! آلمان و ایتالیا کمک‌های فراوانی به ناسیونالیست‌ها کردند و عملاً و علناً مداخله کردند و در این جنگ سه ساله هم کسب تجربه کردند و هم اشکالات سلاح‌های خود را برطرف کردند تا بعداً خدمت بی‌طرفان فوق الذکر برسند!

شوروی هم در نقطه مقابل کمک‌هایی به طرف مقابل نمود. صرف نظر از این‌که سلاح‌های شوروی قابل رقابت با رقبای آلمانی نبود, یک مشکل اساسی در جبهه جمهوری‌خواهان وجود داشت که علیرغم برخی برتری‌ها نهایتاً شکست را پذیرا شدند. نیروهای آلمانی و ایتالیایی، تحت فرماندهی فرانکو می‌جنگیدند و باصطلاح "مدیریت واحد" داشتند اما در جناح مقابل، کمک‌های استالین به‌گونه‌ای بود که جناحی خاص از جمهوری‌خواهان دست بالا را بگیرند. اساساً مدیریت یکپارچه‌ای بر امکانات در این سوی میدان به وجود نیامد و ائتلاف بزرگ نیروهایی که به فکر تصفیه بعد از پیروزی بودند به جایی نرسید. جبهه‌ای رنگارنگ به وجود آمد که نیروهایش از آموزش کافی و وافی برخوردار نبودند و با توجه به هماهنگی ضعیف‌شان از تحرک پایینی برخوردار بودند.

این جنگ بنا به برخی گزارشها حدود یک میلیون تلفات به‌جا گذاشت. هر دو طرف درگیر قساوت‌های فراوانی به خرج دادند که البته در داستان‌های نقل شده، ما بیشتر با بی‌رحمی فاشیست‌ها (لقبی که جمهوری‌خواهان به طرف مقابل داده بودند) آشنا شده‌ایم چون نویسندگان این داستان‌ها یا در جبهه‌ی جمهوری‌خواهان جنگیدند یا دل در گرو آنان داشتند.

در داستان "زنگها برای که به صدا در می‌آید" نیز به برخی از این جنایات اشاره می‌شود و بار دیگر به ما گوشزد می‌کند که نباید از شکل‌گیری حرکت‌هایی نظیر داعش و امثالهم تعجب کنیم به‌نحوی که انگار این قساوت‌ها پدیده‌هایی جدید و مختص خاورمیانه است.

این همه وحشی‌گری و قساوت از طرف یک عده اشخاص مسلح نسبت به توده‌های مردم خود آن ملت، عجیب است. این کشور مردم عجیبی دارد. مردمی از این مهربان‌تر و از این ظالم‌تر در دنیا وجود ندارد، چه کسی می‌تواند این ملت را بفهمد؟ (ص212)

رویه‌ی داستان رمانتیک و عاشقانه است، عشق در دقیقه نود یا عشق در نود دقیقه. ممکن است این عشق ما را ببرد به این سمت که گویی در انتها ناقوس‌هایی که در عنوان کتاب ذکر شده است برای یکی از عشاق در حال نواختن است. که البته این برداشت نه دور است و نه پرت. اما ناقوس را می‌توان به نامه‌ای تشبیه نمود که "رابرت" برای ژنرال ارسال می‌کند. پیکی که نامه را می‌برد از خطوط جمهوری‌خواهان عبور می‌کند و برای ما روایت می‌کند که اوضاع این جبهه چگونه است. ناقوس جایی صدایش در می‌آید که ژنرال از دیر رسیدن نامه افسوس می‌خورد و کاری از دستش بر نمی‌آید. تراژدی داستان به نوعی اینجاست. ناقوس‌ها برای آن شوریده‌های شوربخت به صدا درآمده‌اند وگرنه تکلیف رابرت که از قبل مشخص بود و حالا مشخص‌تر است:

... من با تو خواهم بود تا زمانی که یکی از ما زنده هستیم هردوی ما زنده هستیم.

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق ...ورنه ددی به صورت انسان مصوری!!!

نظرات 30 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 04:14 ب.ظ

سلام
میخواهم اینجا بنویسم چطور با وبلاگ شما آشنا شدم و چطور از وبلاگ شما استفاده میکنم. یه لحظه امروز دلم خواست بگم
چهار سال پیش با امید.ر.پ یکی از دوستان صمیمی خودم آشنا شدم، امید معمولا کتابهای فلسفه و ... میخوند و من رمان دوست بودم، وبلاگ شما رو معرفی کرد که نگاهی بهش بندازم.
از آنروز هر وقت خواستم کتاب ماهم رو بخرم میام قبلش به وبلاگ شما ، ببینم چه رمانهایی جدیدا خوندید و محتوی چی بوده و ترجمه کی ، بعد میرم میخرم.
سعی کردم هر ماه برای خودم یه کتاب بخرم، بعضی وقتها میشه بعضی ماهها نه، ...
فقط خواستم تشکر کنم ازتون

سلام
چقدر خوب بود این ابراز نظرتون...
حال‌مان را اول صبح شنبه‌ای خوب کرد. هرچند خبر خودکشی یکی از همکاران بلافاصله شوکه نمود من و همگی همکاران را...همه جمع شده‌اند و فاتحه می‌خوانند و من هم یکی از فاتحه‌خوانان... بعد دیدم بیان این خبر اینجا زیاد هم بی‌ربط نیست:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم؛که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم.
واقعاً این میله اگر قدر مخاطبانش را نداند به زودی خاموش خواهد شد. وبلاگ بدون مخاطب به چه ماند!؟
خوشبختانه میله، مخاطبانی از جنس امید دارد.
سلامت و شاد باشند.

مدادسیاه پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:28 ب.ظ

سلام
حیفم می آید بخشی از روایت کوتاه جورج ولز از جنگ داخلی اسپانیا را که پیش از این در یادداشتم به مناسبت کاتالونیای جورج ولز نقل کرده ام اینجا نیاورم
«... اسپانیا [در جنگ داخلی] شد صحنه آزمایش سه گروه عمده نیروهای جهان... نخست دلبستگی گروهی بود به سنتها و منافع و شئون و امتیازات گوناگون بسیار... این نیرو را با روحانیانش و سلطنت و سپاهیان و توانگران و تنگدستانش نظام کهن می خوانیم... نیروی دوم میلیتاریسم است که کشورستانان ماجراجو و سربازان راهزن هستند... اینان هیچ اندیشه آفریننده و سازنده ندارند... نظام کهن با روی کار آمدن اینان دیر یا زود جان می گیرد... نیروی سوم از دو نیروی دیگر پیچیده تر و آشفته تر است... اکنون در صحنه پیکار اسپانیا این دسته های گوناکون و پراکنده و سازمان نایافته نیروی سوم به سوی هم روی آوردند تا کوششی برای رسیدن به خواهشهای بزرگ خود به جای آورند. داوطلبان فراوان برای به[دولت] چپهای اسپانیا از هر گوشه جهان سرازیر شدند تا در یابند که همه یک روح دارند ولی در عمل و شیوه کار پراکنده و گوناگونند و پنداری چاره ای هم نیست. چنانکه حتی در برابر حمله بی امان و سخت دشمن هم با هم یگانه و هم پشت نمی شدند... »

سلام
بله بسیار به‌جا است، به خصوص جمله آخر که می‌فرماید: "چنانکه حتی در برابر حمله بی امان و سخت دشمن هم با هم یگانه و هم پشت نمی شدند" این حسی است که من هنگام خواندن کتاب‌های مختلف در این موضوع داشتم.

مارسی پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:19 ب.ظ

حالا اجازه بده من بگم چطور با وبلاگ استاد میله چطور آشنا شدم...
قمار باز رو خوندم اومدم اینترنت یک نقدی تفسیری چیزی ازش بخونم به اینجا فرستادنم.نظز دادم جوابشو داد.خوشم اومد.دیگه موندم.
نویسنده ی کتاب طبل حلبی مرد.فک کنم 10 روز پیش.
یه جمله ی قشنگ هم بگم که امروز تو روزنامه ی همشهری خوندم :
صدای وجدان خوب صدای خداست.وقتی وجدانت را دوست داری یعنی خدا را دوس داری.
آخرین انار دنیا رو تو انتخابات قرار بده لطفا

سلام
لطف داری رفیق. این یعنی میله دوستانش را مدیون نویسندگان بزرگ است.
گونترگراس هم به همین ترتیب (البته یادم هست برخی دوستان از روده‌درازانه بودن داستان طبل حلبی شکایت داشتند ولی به نظرم در کل کتاب خوبی بود) یادش گرامی.
در باب انتخابات باید عرض کنم که امسال به دلایلی انتخابات نخواهیم داشت؛ در واقع چون مخاطبان از چند وقت دیگه درگیر انتخابات مجلس می‌شوند دیگه من مسئولیت‌شان را اضافه نمی‌کنم و امسال خودم این بار را به دوش می‌کشم و اعلام می‌کنم. عجالتاً مطلب بعدی به کتاب قهرمانان و گورها (ارنستو ساباتو) اختصاص خواهد داشت و پس از آن بهار63 (مجتبا پورمحسن) و سرزمین‌های گرگ و میش (جی.ام. کوتزی)...
موفق باشید.

مجید مویدی پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:42 ب.ظ http://majidmoayyedi.persianblog.ir

سلام بر میله‎ی بزرگ و عزیز
همینگوی واقعا تو این داستان قصه گوئه(یعنی منظورم بیشتر از کارهای دیگه‎ش، تا جایی که من خوندم)... البته رمان رو حدود 5سالِ پیش خوندم، اما فکر کنم سبکِ نوشتنش، اون چیزی نبود که همینگوی بهش شهره هست؛ یعنی حداقل قیدها و توصیف ها و جمله های کوتاه(اون سبکی که تو "پیرمرد و دریا به اوج رسیده". درست میگم؟
+ راستی جناب میله، یادداشت مخنصری نوشتم بر داستان کوتاهِ "دست" از "کاواباتا"...میدونم قرار بود خیلی زودتر از اینها بنویسمش، اما گرفتاری اجازه نداد... خوشحال میشم بخونی و اگه بحثی باشه با هم داشته باشیم

سلام
من تا جایی که یادمه 4 تا رمان و چند داستان کوتاه از همینگوی خوانده‌ام. "زنگها..."، "وداع با اسلحه" ،"پیرمرد و دریا" و "برف‌های کلیمانجارو" که دو تای اول را در دوره وبلاگ‌نویسی و دو تای آخری را در ایام خیلی جوانی...فکر کنم اگر به‌طور معکوس عمل می‌کردم بهتر بود! زنگها و وداع به‌خاطر پررنگ بودن روایت داستانی و ریتم تند و ...عامه‌پسند است، یعنی در 20 سالگی هم من می‌توانستم لذت ببرم. یادمه که اون ایام از مردپیر و برفها زیاد لذت نبردم... احتمالاً الان می‌برم! باهاتون موافقم که آن شیوه‌ای که همینگوی به آن مشهور است در این‌جا کمرنگ است.
نمی‌دانم چرا هیچ‌کدام از دوستان پرشین‌بلاگی را نمی‌توانم ببینم. علت چیست؟

سمره پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:48 ب.ظ

سلام
بگذارمن هم نگم چطوری میله روپیداکردم
ممنونم که کتابخانی هدفمندروازت یادگرفتم
البته شاگردخوبی نیستم ولی این معلم خوبی بودنت رو نفی نمیکنه
راستی پیشاپیش روزت هم مبارک مردمعلم
یاس هاکه گل میکنند،نشان میدندکه روزمعلم نزدیکه

سلام
ممنون از لطفتان.
خودم به میله شدیداً حسودیم می‌شه. این را جدی می‌گم.
ضمناً چون انتخابات نداریم امسال اینجا هم دوباره بگم که کتاب‌های بعدی به ترتیب: قهرمانان و گورها ، بهار63 ، سرزمین‌های گرگ و میش خواهد بود.
می‌دونم که کتابخانه در انتظار شماست

فرزانه جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:29 ب.ظ http://www.befar.blogsky.com

سلام
وصف کتاب شیرین بود تا حدی که یک آن موقع خواندن گفتم کاش همه اش همین جا بود و می خواندمش. متأسفانه تا حالا چیزی از همینگوی نخوانده ام فقط تعریف کتابهایش را شنیده ام و این که چه قدر روایت گر خوبی است و ... آخرش رمان خوان خوبی نشدم مهندس
درباره چیزی که در مورد تکرار قساوت بشر گفتی من هم تجربه مشابهی دارم . چنیدن سال پیش که جلو اول تاریخ تمدن را دست گرفتم مشرق زمین گاهواره تمدن ... حین خواندن با خودم می گفتم چه قدر جالبه اتفاقاتی که الان دارد می افتد در مقیاس دیگری قرن ها پیش هم تکرار شده ! پس چرا این قدر برای بشر تازگی دارد ؟ چرا بشر مدام در حال تجربه کردن آنهاست؟

سلام
این دو کتابی که از همینگوی در وبلاگ معرفی شده است هر دو واجد صفاتی هستند که مخاطب عام را جذب می‌کند. خود کتاب و نوع روایت و جذابیت آن به نوعی است که خواننده می‌تواند یک نفس تا انتها برود. کتاب بعدی که در موردش خواهم نوشت اساساً جور دیگری است... این را خواستم بگویم که انواع مختلف و سبک‌های مختلف چنانچه استادانه پرداخت شده باشد همه جذاب‌اند.
هنوز تا آخرش کلی وقت هست
شما هم رمان‌خوان خواهید شد
سوالات انتهایی هم سوالات آشنایی است.واقعن جالب و قابل تامل است.
اگر بخواهم رندی کنم می‌گویم این تکرار به دلیل عدم رمان‌خوانی است! حالا خود دانید

سحر جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:10 ب.ظ

همون قصه ی قدیمی آدم هایی که خواسته یا ناخواسته درگیر جنگ می شوند و تمام معصومیت ها و ایده آل هایشان را از دست می دهند. رابرت جردن آخر کتاب مثل شخصیت اصلی " وداع با اسلحه " در پایان کتاب همانی نیست که در آغاز می بینیم.
همینگوی که خودش از نزدیک شاهد تباهی هایی که جنگ پدید می آورد، بوده با آن دقت ژورنالیستی اش دو طرف جنگ را زیر سوال می برد. ماهیت جنگ برای هر دو طرف یکسان است، حتی برنده ها.

رمان خوبی است ، اما من به " وداع با اسلحه " و " خورشید همچنان می درخشد " نمره ی بیشتری می دهم.

نکته ی دیگری که دلم می خواهد بهش اشاره کنم نقش پاریس به عنوان مامن تمام نویسندگانی است که در آن دوره ی بحرانی و بعدها در آنجا زندگی می کردند ... از همینگوی، فیتزجرالد و جویس تا بعدها که مارکز و کوندرا و آدم های دیگر هم به آنجا رفتند. همه شان در منتهای فلاکت هم در این شهر از نوشتن باز نایستادند.

به نظرم تاریخ ادبیات بدجوری وامدار این شهر است!

سلام
طبیعتاً همانی نیست که ابتدای داستان است. یعنی آدمی به صورت نرمال به واسطه فعل و انفعالاتی که در آن درگیر می‌شود و کنش‌هایش و تجربه‌هایش تغییر می‌کند... موارد عکس این قضیه غیر‌طبیعی است.
در مورد جردن یک نکته ویژه هست که بد نبود در مطلب به آن اشاره می‌شد؛ جردن با توجه به مشاهداتش به این اطمینان می‌رسد که انجام ماموریتش در شرایط جدید یک عمل بیهوده است و از طرف دیگر آن حس محتومیت مرگ... اما ماموریتش را انجام می‌دهد... ژنرال هم در چنین موقعیتی قرار می‌گیرد و او هم ماموریتش را انجام می‌دهد!
...
نمره دادن خیلی سخته! دیدم که می‌گم!! واقعن سخته...اصن سخت واسه یه ثانیه‌شه...
واقعن تاریخ خیلی امور وامدار پاریس است... می‌دونید اولین چیزی که به ذهنم رسید در مورد داستانهایی که در پاریس می‌گذرند یا به نوعی داستان به این شهر مرتبط است؟ ذهن است دیگر، یاد عطر پاتریک زوسکیند افتادم.

ناهید شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:36 ب.ظ

معرفی کامل و درست از کتاب ،مثل همیشه
من که یه مدتیه از رمان فاصله گرفتم . یه درمیون بوده همیشه . کمی رمان و کمی متفرفه .
منم که طایفه ای با شما آشنا شدم . از دسته ی همون چراغ خاموش ها
مدتهاست مدیون نوشته های شما هستم ..

سلام
ممنون از لطف شما و طایفه شما
از رمان زیاد فاصله نگیرید...در واقع شما یک قدم به سمت رمان بروید رمان ده قدم به سمت شما می‌آید
سلامت باشید

درخت ابدی شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:08 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
من کتاب رو نخووندم، ولی کتابایی که در مورد این داستان نوشته بودن به چند مورد جالب اشاره شده بود:
- پیش‌بینی جنگی تمام‌عیار با فاشیست‌ها
ـ پرفروش‌ترین کتابش
ـ نقص‌های داستان: جنبه‌ی رمانتیک و رویایی روایت؛ بی‌تجربه بودن جوردن و جنگیدن در راه ایمانی که هنوز به آن نرسیده.
ـ محاسن داستان: توصیفات ملموس و محسوس، سرح مستحکم، شخصیت‌های ثانوی زنده و کامل، و گفت‌و‌گوهایی بی‌نقص و موثر.

سلام بر درخت
ممنون از مواردی که نوشتی:
- کتاب در سال 1940 منتشر شد و طبعن نوشته شدنش را اگر کمی قبل از آن در نظر بگیریم می‌شود در آستانه جنگ دوم...نمی‌خوام ارزش پیش‌بینی را پایین بیاورم بلکه می‌خوام بگم در اون شرایط و قبل از آن از نویسندگان انتظار می‌رود که چنین حسی را داشته باشند که خیلی‌ها داشتند.
- واقعن عامه‌پسند است این کتاب و این خوبه، بد نیست.
- رویه رمانتیکش و این‌که کمی قابل باور نیست که در چنین زمان کمی و در چنان شرایطی چنین حسی شکل بگیرد... ولی به نظرم اتفاقن چنان شرایطی چنین نتایجی را خواهد داشت!
- نمی‌دونم این نقص است یا نیست ...تصاویر زنده‌ای جلوی چشمان آدم می‌اید. این به نظرم هنر نویسنده را به خوبی نشان می‌دهد؛ مثل فیلم می‌ماند!

مجید مویدی یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 12:59 ق.ظ http://majidmoayyedi.persianblog.ir

والله میله جان، شما که غریبه نیستی. ما همیشه کلی به بروبچه‎های بلاگفا فخر میفروختیم که پرشین خوبیش اینه که قطعی و ازین دردسرا نداره... چشمت روزِ بد نبینه. یه ده بیست روزی هست پرشین بلاگ دقیقا شده مثلِ کشورای جنگ زده. همه چیزش تعطیله. تمامِ راهای ورودش بسته‎ست.. هیچ کاری نمیشه کرد.
راستش شما که سهله، خودمون هم خودمونو نمی تونیم ببنیم... چند روزه اصلا پنل من باز نمیشه ببینم چه خبره.. باور کن با خودم گفتم ببینی الان وبلاگت سوت شده رفته هوا... اما صدمرتبه شکر، انگار هنوز سرِ جاشه.
تازه امشب منت گذاشتن سرمون باز شدن یه چند دقیقه‎ای(اینم فکر کنم شانس من خوب بود که وقتی اومدم باز شد)

سلام
بلا به دور
بالاخره راهی باز می‌شود... باید پیگیر بود!
خواندم مطلب را... مطلب خودم را نیز دوباره خواندم و دوباره مطلب شما را خواهم خواند.
ممنون

طلبه یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام علیکم
من یه طلبه هستم و الحمد لله خوب مطالعه میکنم اما در مورد رمان خواندن باید بگم که تا الان به غیر چند رمان دفاع مقدس و اخیرا من زنده ام تجربه رمان خوانی ندارم .
به یکی از اساتیدم که اهل مطالعه رمان و ..است رجوع کردم تا چند رمان برای اغاز کار برایم معرفی کند ایشان ابتدا 5 رمان معرفی کرد خواستم نظر شما رو بدانم و اگر لازم است شما هم 5 رمان و داستان ایرانی و 5 رمان و داستان خارجی به من معرفی کنید تا بعد این ها در اولویت قرار دهم:
(قدیس ابراهیم حسن بیگی-پنجشنبه فیروزه ای سارا عرفانی-امپراطور عشق بهزاد پور-نوزده آرش سالاری-بوسه بر خاک غریبه احمد دهقان)
(جنایت و مکافات داستایفسکی-برادران کارامازوف کشور آخرین ها پل استر-موبی دیک -جنگ و صلح تولستوی)
خواهشا نظر خودتون و تجربه خودتونو در اختیار من قراردهید.نمیدانم با کتاب بر بال قلم حجت الاسلام سید ابوالقاسم حسینی اشنا هستید یا نه - کتابی است در باب زبان فارسی و ایین نگارش- بنده اطلاعاتم در حد این کتاب است
بنده درهر روز میتوانم 45 دقیقه را به رمان خوانی اختصاص دهم و جمعه ها 2 ساعت .طوری راهنمایی بفرمایید که بتوانم برنامه ریزی کنم خیلی متشکر .
متاسفانه هنوز فضای حوزه طوری است که اگر احساس کنند با رمان بخصوص رمان های خارجی مانوس هستید تکفیرتان نکنند ،تفسیق کردن حتمی است
به همین خاطر بنده در پرداخت پول کتاب با شهریه امام عصر روحی فدا دودل هستم و به نتیجه در این بابب نرسیدم لا اقل تا زمانی که بعد ورود به رمان خوانی ببینم فایده اش برای جامعه اسلامی و خودسازی من چقدر است به همین خاطر اگر جایی یا ادرسی میشناسید که کتب دست دوم میفروشند معرفی کنید حتی اینترنتی.ممنون
ببخشید طولانی شد

سلام هم‌وطن
زمانی که برای مطالعه دارید بسیار خوب است. استادتان هم گزینه‌های متناسب با علایق‌تان معرفی نموده است. سه تا از ایرانی‌هایی که معرفی شده با محوریت موضوعات دینی است و یکی جنگ ایران و عراق و دیگری هم زندگی طلبگی و شرایط اجتماعی شهر قم. همه این کتاب‌ها مربوط به انتشارات نیستان است. به نظرم این موارد که به قول معروف حله! یعنی با خیال راحت بخرید و جلوی دیگران هم بخوانید. رمان‌های خارجی که معرفی شده، از بزرگان این عرصه هستند. جنایات و مکافات و آن موشکافی‌های روانی و آن تزلزل‌های روحی و... برادران کارامازوف هم که من هنوز توفیق خواندنش را نداشته‌ام به موضوع الهیات و خداباوری و اخلاقیات ارتباط دارد. موبی‌دیک هم علیرغم ظاهر ساده‌اش رمان قابل تامل و تاثیرگذاری است. جنگ و صلح هم که به انتخاب برخی بزرگترین اثر نویسندگان روس است. کشور آخرین ها هم به مسئله سرگشتگی انسان شهرنشین در دنیای مدرن می‌پردازد.من به شخصه انتخاب استادتان را صحه‌گذاری می‌کنم و اگر بخواهم چیزی به این لیست اضافه کنم موارد زیر را به شما پیشنهاد می‌کنم:
کوری اثر ژوزه ساراماگو
کرگدن اثر اوژن یونسکو
ساده‌دل اثر ولتر
میرا اثر کریستوفر فرانک
در انتظار بربرها جان ماکسول کوتزی
جنگ آخر زمان اثر ماریو بارگاس یوسا
شازده کوچولو اثر آنتوان اگزوپری
مزرعه حیوانات جورج اورول
در غرب خبری نیست اثر اریش ماریا رمارک
در مورد تهیه کتاب به طور کل من ابتدا "کتابخانه" را به شما پیشنهاد می‌کنم. اکثر کتابهای پیشنهادی استادتان و برخی کتاب‌های پیشنهادی من در کتابخانه‌ها یافت می‌شود. برخی از آنها به صورت الکترونیکی و رایگان هم قابل دسترسی است.
به این لینک هم سری بزنید:
http://choobalef.blogfa.com/post/229

غریبه یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:01 ق.ظ

سلام
دیروز سعی کردم کامنت بگذارم و نشد. کلن فراموشم شد ه الان چی می خواستم بگم. انشالله اگر زنده بودیم نمایشگاه کتاب می خریم زنگها و قهرمانان رو. خیلی وقته همراه وبلگتان کتاب نخواندم. پایدار باشید.
نکته برای کسانی که از هجوم زدگی نمایشگاه فراری اند. کتابفروشی لارستان گویا قرار است در ایام نمایشگاه با همان تخفیف آن زمان کتاب بفروشد.

سلام
این دو کتاب دو سبک متفاوتی هم دارند. هر دو را به شما پیشنهاد می‌کنم. شما احتمالن گرفتار بودید چون یهو کم‌کار شدید.
ای وای نمایشگاه دوباره آمد!! یعنی می‌گن بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین همینه‌ها، چشم به هم می‌زنی ایام نمایشگاه کتاب از راه می‌رسه.

غریبه سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:31 ق.ظ

سلام
خوش حالم. از قرار معلوم پارسال بهتون خوش گذشته.

سلام
اگر این شائبه که به من خوش گذشته است موجب خوشحالی دوستان می‌شود باید بگویم که بله سال گذشته خیلی خوش گذشت.

ص.ش سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 06:14 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

ببین کلن اصلن حوصله کتاب خوانی ندارم. اصرااااار نکن. کتابای کتابخونه هم مونده چارهفتس!. دمقیقم آقا دمق. زورکی میخونیم.

سلام
جریمه نداره تاخیرش!؟
...
ای بااااابا کوزه دمقیت رو بزن بر سر سنگ
چه کتابهایی هست این چهارهفته‌ای ها؟

طلبه چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:03 ق.ظ

سلام علیکم
خیلی ممنون واقعا لطف کردید
ان شا الله هر سوالی داشتم از شما خواهم پرسید

سلام برادر
خواهش می‌کنم.
منتظر برداشت‌هاتون هستم.

سحر چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:06 ق.ظ

دلم می خواست به طلبه بگویم رمان، این کلیشه ای که براتون ساختن نیست. اگر بخوانید می بینید چه جهان بینی تازه ای براتون به همراه می یاره. باعث میشه آدم با دید تازه ای به اطرافش و اطرافیانش نگاه کنه.
میله یادت نره اینو بهشون بگی!

سلام
بعضی چیزها را تا خود آدم تجربه نکند متوجه زوایای آن نمی‌شود.
تاثیر و تاثر در افراد مختلف متفاوت است.
دیگه خود شما گفتید دیگه....

ص.ش چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:37 ب.ظ http://radefekr.blogfa.com

نه تمدیدش کردم
امپراطوری خورشید: بالارد
نام گل سرخ:امبرتو. اکو
پیشنهادی نداری جناب میله . یه ذره هم کشیدنم کم شده

سلام
اینجور مواقع من می‌روم سراغ رمان‌های جنایی و ... در کل داستان‌هایی که خودش زحمت غلبه بر بی‌حوصلگی را برایم بکشد.
جای دور نمی‌روم همین کتاب همینگوی چنین قابلیتی را دارد.
طنز هم بد نیست. پشت فرمان با مامان اثر لیز نورگوآ را به شما پیشنهاد می‌کنم.
این دو کتاب را بگذار برای فرصت های بعدی. راستش هر دوشون توی برنامه‌های آینده من هستند.

سحر جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:26 ب.ظ

روز مرد و روزهای جهانی خنده و کارگر را به شما تبریک می گویم!

فقط مانده ام کدامشان برایتان مهم تر است!

سلام
من هم مردم و هم کارگر و هم محتاج خنده
طبیعتاً الان آن‌چه که مورد نیاز و احتیاج است در رده بالاتری قرار می‌گیرد!

غریبه جمعه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:27 ب.ظ

سلام
از این جهت آن جمله را گفتم چون احساس کردم گذشت زمان را حس نکرده اید.

سلام
دقیقاً همین برداشت را داشتم. ممنون.

جوجه رنگی شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:28 ق.ظ

گمونم یه سالی میشه بلکه بیشتر سر نزده ام.چه قاعده مند شده وبلاگ و ه دسته بندی ها.همین که در یکی از مطالب خواندم که گرت خوانده ای دلم خواست چیزی هم بگویم.اسپانیا و آرژانتین رفتنت در ذهنم سوال ایحاد که مگر شغلت چیست.من که هلاک سفرم آنهم دور دنیایش و هنوز دست و دلم برای همین تا چابهار خودمان هم می لرزد.میخواستم برسم از این وبلاگ چه هدفی داری دیدم زیادی سوال احمقانه ای است.والا.خلاصه اینکه ممنون که هستی.ولو اینکه سالی یکبار بخوانمت.

سلام
ممنون که سر می‌زنید. موجب خرسندی من است.
هنوز فرصت برای قاعده‌مند‌تر شدن و بهبود بسیار است و این روند امیدوارم ادامه‌دار باشد.
به نظرم آن نقل سفر را باید دوباره و با دقت بخوانید! جایتان خالی بعد از اسپانیای اواخر دهه 1930 و آرژانتین دهه 1950 رفتم به گیلان دهه 1360 و الان در آفریقای جنوبی هستم! شغلم که دیگه مشخصه!
هدف خیلی عجیب و غریبی ندارم...متناسب با ظرفیت خودم و اینجاست، یعنی امیدوارم که این‌گونه باشد. کتاب می‌خوانم و در موردش می‌نویسم و از نظرات دوستان هم بهره می‌برم. گاهی وسط مسطاش غرولندی هم می‌کنم برای خودم! همین

سامورایی دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 04:33 ب.ظ http://samuraii84.persianblog.ir/

این پستت دو تا جنبه داشت.
جنبه‌ی ادبی و جنبه‌ی تاریخی! که من از هردو جنبه‌ش نهایت استفاده و سوءاستفاده رو بردم.
سبک نویسندگی همینگوی رو دوس دارم ولی سبک زندگیشو نه! مخصوصن اواخر زندگیش که به خودکشی با اون تفنگ دولول ختم شد!
در اینکه راجع به هر پست نکات و موارد رو دقیق و مفصل مینویسی خیلی خوشحالم و ممنون که منو توی این موقعیت قرار میدی

سلام رفیق
ممنون از لطفت
از این‌که هم استفاده و هم سوءاستفاده می‌کنی خرسندم
البته اون اوایل خانواده‌اش گفتند داشته تفنگش رو تمیز می‌کرده تیر در رفته!! ولی خب...

غریبه سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:03 ب.ظ

من دیگه رسمن به قیمت کتاباتون حسودیم میشه. هرچی حساب می کنم زوره 20تومن باشه زنگ های همین نامور خان. یا مثلن 18 تومن بودا سال های سگی نخریدم حالا 25شده و خیلی خیلی های دیگه.

سلام
خودمم بهشون حسودی می‌کنم

ابری شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:15 ب.ظ

آدما کلا موجودات جالب و وحشتناکی اند. همه ی این جنگ های داخلی و خارجی و جهانی... به قول سلین همیشه فقط باید از آدما ترسید!
گارسیا لورکا هم قربانی همین جنگ شد. مرگ خیلی غم انگیزی هم داشت. آدما و بخصوص فاشیست ها لعنتی ترین موجودات زمینن.
مرسی بابت مطلب جناب میله.

سلام
انسان در طول تاریخ و در عرض جغرافیا نشان داده است که چه موجود باظرفیتی است! ظرفیت‌هایی که گاه مو بر تن ناظرین سیخ می‌کند... بله سلین بسیار درست گفته است... از آدم باید ترسید!
ممنون رفیق

ماهور شنبه 27 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 10:20 ب.ظ

با سلام
چه رمان جنگیه لطیفی بود.... ساده و روون و پر کشش
که من از اهسته خوندنش به شدت لذت بردم.... مثل یه کتاب شعر.
اینکه سه روز رو توی تقریبا ششصد صفحه بخوای بگی و حس نشه که پر حرفیه برام جالب بود.
شخصیت پردازی عالی
همه چیز واقعی و با تکنیک
البته مترجم و حروف چینی و چاپ کتاب به نظرم خیلی جای بهتر شدن داشت.
کاش جملات اسپانیایی مابین کتاب رو هم مترجم در پاورقی ترجمه میکرد.
من ترجمه علی سلیمی رو خوندم
از جنگ متنفرم

سلام ماهور
بله... جنگی و در عین حال عاشقانه و در عین حال نشانگر واقعیت‌های جنگ (لااقل بخشی از آن) ... بخصوص جنگ داخلی اسپانیا
یادم نیست کتابی که من خوندم آن جملات اسپانیایی را ترجمه کرده بود یا نه... ولی خواسته‌ی شما کاملاً منطقی است.
امیدوارم سر و کارمان با کسانی که از جنگ متنفر نیستند نیفتد! آمین

رودابه یکشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 12:14 ق.ظ

من این فیلم زنگها برای که به صدادرمیاید را درنوجوانی دیدم عالی بود هنوز بعضی از دیالوگهاش یادمه اینگریدبرگمن چه چهره زیبا ومعصومی داشت واقغا فیلم امریکایی چیز دیگه ای است

سلام
برگمن واقعاً چهره زیبا و جذابی داشت... باهاتون موافقم

قدسیه سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 10:48 ب.ظ

سلام.
من کتاب رو خوندم،فقط آخرش سرنوشت ربرتو رو نفهمیدم.
زنده موند یا نه؟
اونایی که رسبدن نیروهای خودی بودن؟

سلام
بعد از سوال شما به دلیل اینکه مدت زیادی از خواندن کتاب گذشته است کمی به ذهنم فشار آوردم! چیزی که به خاطرم آمد این بود که زنگها برای رابرت و جمهوری‌خواهان به صدا در آمده بود... همین مطلبی که نوشته‌ام را خواندم و به همین نتیجه رسیدم... شما ادامه مطلب را خوانده‌اید؟

بهزاد سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 03:06 ق.ظ

من از خوندن این کتاب لذت بردم.کلا آدم کتاب خونی نیستم.ولی حتی یه سطر این کتاب رو هم رد نکردم.ولی تو کتاب پیرمردو دریا وسطاش دیگه حوصله م سر رفته بود.هیچ موضوع خاص و متفاوتی نبود.میشه سی صفحه رو رد کرد و چیزی رو از دست نداد

سلام
در مورد پیرمرد و دریا تجربه‌هامون شبیه هم است. البته مربوط به خیلی سال قبل است تجربه من... نمی‌دانم الان چطور خواهد بود برایم.

Mohsen یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1400 ساعت 01:57 ب.ظ http://Mosentaheri051.blogfa.com

سلام
در پی یک اشتباه ، کتابِ ناقوس ها برای که به صدا در می آیند را از دو ترجمه مختلف ینی رحیم نامور و کیومرث پارسا سفارش دادم. رحیم نامور را شروع به خواندن کردم و فردایش گفتم آن یکی دیگر را هم(کیومرث پارسا) یک نگاه بیاندازم. تفاوتِ تعدادِ صفحات شوکه ام کرد. اولی ۳۶۰ صفحه و دومی۴۸۴ صفحه دارد و این اختلاف برایم در نگاه اول عجیب آمد. تا آنکه فصل هایش را تطبیق دادم، که بسیار متفاوت بود. و بعد ضربه آخر(هد شات) را خوردم و دیدم در توصیفات و توضیحات و شرح واقعه ها و گفتگو ها میان کاراکترها تفاوتِ فاحشی ست. مثلا در فصل ۱۳ ترجمه رحیم نامور اسم زنِ پابلو(همان مرد فاسد) را نمیدانیم و به زنِ پابلو/زن خطاب میشد، اما در ترجمه کیومرث پارسا اسم او آمده(پیلار). این برایم شگفت بود. یا مثلا در فصل ۱۰ رابرت جوردان زن پابلو را خطاب قرار میدهد و میپرسد در ابتدای انقلاب کجا بودی؟ که در ترجمهٔ رحیم نامور به اختصار(کمتر از یک صفحه) توضیح میدهد و تمام؛ اما در ترجمهٔ کیومرث پارسا به مفصل توضیح میدهد و شرح واقع میدهد و بسیار هم جالب است، و این سانسور را نمیدانم چه علت داشته است. تنها نکته ای که در رابطه با ترجمهٔ رحیم نامور است این است که کتاب از صحافی بهتری و فونت بهتری و منظم و مرتب تری برخور دار است، اما متاسفانه این حذف دیالوگ ها و به اختصار درآوردنشان نمیدانم به چه علت است !!
پایان
با آرزوی بهترینا برای شما ..

سلام محسن عزیز
چه اشتباه خوش عاقبتی البته برای این صفحه و مخاطبینی که در آینده به سراغ آن خواهند آمد. معمولاً کمتر پیش می‌آید. در این ده سال برای من کمتر از انگشتان دو دست پیش آمده است که یک کتاب را با دو ترجمه متفاوت بخوانم و مقایسه کنم.
این تجربه شما بسیار سنگین و در عین حال راهگشاست... البته برای من غمناک هم هست در کنار سنگینی
من هم علت چنین تفاوتی را درک نمی‌کنم. ولی ظاهراً اتفاق عجیب و غریبی نیست!!
اگر نشریات حرفه‌ای مرجع پرمخاطب داشتیم و چندبار چند ناشر و مترجم را به صلابه می‌کشیدند حساب کار دست همه می‌آمد که چه چیز دست مشتری می‌دهند.
نداریم متاسفانه.
ممنون از به اشتراک گذاشتن تجربه خودتان
سلامت و شاد باشید
به امید دیدار مجدد

ملیکا سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 10:16 ق.ظ

سلام بر میله ی عزیز ، خدا قوت
مثل همیشه ، قلم شما عالی و راهگشاست!
نمی دانم چرا خواندن این کتاب برایم سخت شده ، اصلا" تمام نمی شود ؛ حتی عاشقانه های جردن و ماریا هم به نظرم خیلی سطحی و از نوع سطحی ایرانی بود رغبتی به ادامه ی داستان و کشف اینکه " زنگ ها برای که به صدا در می آید " ندارم . از این نویسنده " وداع با اسلحه " و " پیرمرد و دریا " بسیار خواندنی و لذت بخش بود . البته شاید به شرایط و حال این روزهایم مربوط باشد.
زنده باشید چه خوبه که شما هستین من هر کتابی بخوانم به اینجا سر می زنم .

سلام بر رفیق کتابخوان من
ممنون از لطف شما
نظر من هم با توجه به شرجی که دادید همان است که در انتها گفتید: حال و هوای درونی و بیرونی. این دو پارامتر بسیار تاثیرگذار هستند. چون شما هم از پیرمرد و دریا لذت بردید و هم از وداع با اسلحه ... که این دو در بین آثار همینگوی دو سر طیفی هستند که در یکی اتفاقات زیادی رخ می دهد و روایت شتاب دارد و در دیگری روایت مثل دریای آرامی است که چندان موجی ندارد. این کتاب در میان این دو و متمایل به وداع با اسلحه است. قاعدتا باید راحت می خواندید.
اگر به نصف نرسیده اید و اذیت می کند به نظرم رها کنید. رها نکردن چنین موقعیتی گاهی باعث می شود موتور کتابخوانی آدم خاموش شود.
ترجمه ای که می خوانید چطور است؟ شاید آن هم موثر باشد.

ملیکا جمعه 5 آذر‌ماه سال 1400 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام
خیلی ممنون جناب میله ی عزیز ، بعد از خواندن مطالب شما درباره ی کتاب ، انگیزه گرفتم و کتاب رو خوندم
ترجمه ی کتاب خوب بود ؛ ترجمه ی رحیم نامور
زنده باشین

سلام

خبر خوشحال کننده ای بود. امیدوارم موتور کتابخوانی تان گرم تر از قبل کار کند
برنامه بعدی شما چیست؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد