میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گهواره گربه کورت وونه گات


داستان با چند نکته طنز طوفانی و متوالی به نقطه شروع می رسد. اول این که در شناسنامه کتاب و فهرست نویسی آن در کتابخانه ملی این رمان در رده داستانهای کوتاه آمریکایی قرار گرفته است و بعد آن تقدیم های طنازانه نویسنده...بخصوص دومی:

هیچ چیز در این کتاب واقعی نیست.

"با فوما زندگی کن که شجاع، مهربان، تندرست و شادمانت می سازد." اسفار باکونون 5:1

طبیعتن علاقمندید بدانید فوما با این خواص بی نظیرش چیست؟ عجله نکنید!

داستان یک طرح تقریبن دایره ای شکل دارد. راوی پس از وقوع جریاناتی که رخ داده است اقدام به روایت می کند و در اواخر داستان به زمان حال می رسیم. راوی وقتی خیلی جوان تر بوده است جمع آوری اطلاعات برای نوشتن کتابی را آغاز نموده است که قرار بود اسمش "روزی که دنیا پایان یافت" باشد و قرار بود این کتاب به صورت مستند کارهایی که کله گنده های آمریکا هنگام پرتاب بمب اتم روی هیروشیما مشغول آن بوده اند گزارش شود. یکی از این افراد "فیلیکس هوینیکر" دانشمندی است که در داستان از او به عنوان یکی از پدران بمب اتم نام برده می شود...این برنده نوبل فیزیک از دنیا رفته است و راوی به فرزندان او نامه می نویسد و پسر کوچک این دانشمند به نامه راوی جواب می دهد و خاطراتی از روز پرتاب بمب بیان می کند و بدین ترتیب سلسله وقایعی رخ می دهد که مسیر زندگی راوی را تغییر می دهد و به قول خودش به جایی می رساند که می بایست می رسید...و این کتاب همین سیر است که با طنزی نیش دار در موقعیتی غریب! نگاشته می شود.

قصد راوی بررسی همه نشانه های آشکاری است که نشان می دهند هر یک از ما برای چه روی زمین آمده ایم و در این راه به اصطلاحی باکونونیستی با عنوان "کاراس" اشاره می کند:

ما باکونونیست ها معتقدیم بشریت از گروه هایی تشکیل شده است که اراده الهی را به انجام می رسانند بی آنکه اصلاً بفهمند چه کار دارند می کنند. باکونون اسم هر کدام از این گروه ها را می گذارد "کاراس".

این کتاب البته قصد ندارد باکونونیسم را تبلیغ کند!!

باکونونیسم

باکونون پیامبری دوست داشتنی است. سرگذشتی خواندنی هم در جنگ جهانی اول و سفرهایش به دور دنیا دارد. دست تقدیر او و دوستش را به جزیره ای در دریای کارائیب به نام سن لورنزو می رساند و آنها تصمیم می گیرند مدینه فاضله مورد نظرشان را در آنجا بنا کنند لذا یکی از آنها مشغول اقتصاد و حکومت و قانون شد و دیگری به مذهب پرداخت و از آنجایی که باکونون عقیده داشت جوامع خوب فقط با بسط خیر در برابر شر و با حفظ دایمی تنش میان این دو نیرو ساخته می شوند یکی از آنها رنج ظالم بودن و دیگری رنج قدیس بودن را به دوش کشیدند! کتاب این پیامبر اسفار باکونون است که شامل شعر و حکایت و جملات قصار است و با توجه به زنده بودن باکونون مدام درحال افزایش است. این کتاب مقدس با این جمله شروع می شود:

احمق نباش! کتاب را فوراً ببند! اینها چیزی نیست جز فوما.

این آیین راهگشا بر فوما یا همان دروغ های بی ضرر بنا شده است، همانگونه که این کتاب نیز! و هرکس نمی فهمد چگونه آیینی راهگشا می تواند بر دروغ بنا شده باشد، این کتاب را نخواهد فهمید.

***

این کتاب که در لیست 1001 کتاب هم حضور دارد به صورت تقریبن همزمان توسط دو ناشر روانه بازار شده است...یکی با ترجمه علی اصغر بهرامی توسط نشر افق و دیگری با ترجمه خانمها مهتاب کلانتری و منصوره وفایی توسط نشر ثالث. من ترجمه دوم را خواندم و به نظرم ترجمه قابل قبولی بود، ترجمه اول در دسترسم نبود تا مقایسه ای بکنم...اما کار آقای بهرامی در سلاخ خانه شماره 5 قابل قبول بود و نشر افق هم که یکی از انتشارات مورد علاقه من است.
 


معنا و مقصود دنیا از نگاه باکونونیسم

این آیین نیز مطابق هر آیینی که سرش به تنش می ارزد به سراغ قصه خلقت می رود و پیامهایش را از خلال این قصه منتقل می کند:

وقتی خلقت تمام شد آدم پرسید مقصود از همه اینها چیست؟ خدا پرسید همه چیزی را مقصودی باید باشد؟ انسان گفت به یقین. خدا گفت پس به تو وا می گذارم تا به مقصود همه اینها بیندیشی. و خدا دور شد.

فکر می کنم به اندازه کافی واضح است...فقط کافی است این را کنار آیه ای دیگر بگذاریم که باکونون می گوید: ...او احمق بود، من هم هستم و هر کسی که فکر می کند سر از کار دنیا در می آورد، احمق است.

علم به کجا می رود!؟

تصویری که نویسنده در داستان از علم و عالم ترسیم می کند، تصویر دانشمندانی است که از زیر بار مسئولیت های انسانی خود فرار می کنند. این دانشمندان به هیچ وجه حساسیتی ندارند که حاصل پژوهش های شان به چه چیزی تبدیل می شود و کجا و چگونه استفاده می شود. ایشان علاوه بر این که یک عکس با شورت ورزشی!! ندارند در عمرشان حتا یک رمان یا داستان کوتاه نخوانده اند...با کشف پروتئین و DNA فکر می کنند به راز حیات پی برده اند!

از لابلای نامه ها و حرف های فرزند کوچک هوینیکر مشخص می شود که پدر فرضی بمب اتم واقعن چگونه آدمی بوده است...هرچند خواننده لبخند به لب می آورد از این شرح طنزآلود اما خب...این تک جمله "در رشته تخصصی او آدم ها جایی نداشتند." و این خاطره کوتاه بیانگر موضوع است:

‍‍]بعد از انفجار بمب اتم در هیروشیما[ دانشمندی به پدر گفت:"حالا دیگر علم با گناه آشنا شده است". می دانید پدر چه گفت؟ او گفت:"گناه دیگر چیست؟"

لذا اتفاقی نیست که پژوهشگاهی که بمب فی الواقع از آنجا خارج شده در محل سابق سکوی اعدام ساخته شده است و طرفه آن که مسئول پژوهشگاه با بیان این موضوع از قاتلی یاد می کند که بار سنگین 26 قتل بر وجدانش سنگینی می کرده و روی سکوی اعدام بیخیال آواز می خوانده است...مشابه صحنه ای که همین مسئول و کارمندانش آواز کریسمس می خوانند و شعار صلح برای همه جهان سر می دهند.

نکته های تستی

1-   شروع و پایان کتاب استادانه است. پایان کتاب را دوست دارم. کاراس راوی که البته اعضای کثیری دارد قرار است اراده الهی را در باب خاصی به انجام برسانند.این کار کدام است؟ در نگاه اول این ماموریت به باد فنا دادن دنیاست اما بزعم من همین کشف بی معنایی دنیاست و همان پاراگراف آخر داستان در مقابل قصه خلقت.

2-   راوی از همان ابتدایی که وارد سن لورنزو می شود نسبت به بالا رفتن از کوه مک کیب احساس خاصی دارد و می بینیم که عاقبت قرار است این کار را انجام بدهد و یک سمبل باشکوه در آنجا نصب کند. یکی از همراهانش برای این کار مشغول درست کردن پرچم آمریکاست، پرچمی که ستاره هایش به جای ستاره های سابق ستاره های شش پر داوودی است! اما باکونون در واقع اسفار را با آن توصیه به پایان می برد که تاریخ حماقت بشر را بنویسد و در قله کوه و در آن حالت توصیف شده رو به خالق آن لبخند را به لب بیاورد و...این صحنه پایانی صحنه مورد علاقه من بود.

3-   گهواره گربه بازی ایست که اگر یادتان باشد با یک نخی که دو سرش به هم گره خورده بود انجام می دادیم... دو کف دست را روبروی هم قرار می گرفت و این نخ بین انگشتانمان...چرا توضیح؟! مثل همان تصویر روی جلدی که در صفحه اول گذاشته ام که یه جورایی مثلن گهواره گربه است! علت نام گذاری کتاب ظاهرن این است که پدر بمب اتم در زمان پرتاب بمب مشغول این بازی بوده است(تنها باری که با فرزندش بازی کرده است)...این ظاهرن! باطنن می تواند این باشد که در این نخ های پیچ در پیچ نه گربه ای دیده می شود و نه گهواره ای؛ مثل دنیا که بسیار پیچیده است اما ...

4-      در صفحه 130 راوی کاراس خودش و فرانک و آنجلا و نیوت را جداگانه ذکر می کند درحالیکه اینگونه نیست. ریشه اشکال کجاست!؟

5-      این فوما را نباید دست کم گرفت. گاهی به آرامش روانی کمک می کند!

6-      اصطلاحات و مناسک باکونونیستی و جملات قصار باکونون بسیار جالب بودند.کتاب اسفار باکونون را اگر کسی دارد خواهانم!!

7-   آخرین اختراع هوینیکر چیزی است به نام یخ9 که این قدرت را دارد که تمام دنیا را نابود کند. این اختراع همانطور که در داستان می بینیم هم دست آمریکاست و هم دست شوروی و هم دست دیکتاتور جزیره سن لورنزو...راوی در مواجهه با این حقیقت به یاد سفر چهاردهم از اسفار باکونون می افتد که عنوانش چنین است: با وجود تجربه چند میلیون سال گذشته، انسان اندیشمند چه امیدی می تواند به آینده نوع بشر روی زمین داشته باشد؟ عنوان این بخش از کتاب مقدس خیلی طولانی است اما به واقع خواندن آن چندان وقت نمی گیرد چون تشکیل شده است از یک کلمه و یک نقطه: هیچ.

8-   باکونون: "برحذر باش از انسانی که سخت کار می کند تا چیزی بیاموزد، آن را یاد می گیرد و خود را عاقل تر از قبل نمی بیند" باکونون چنین اضافه می کند:"او پر است از خشم سبعانه نسبت به مردمی که بی خبرند، بدون آنکه از بی خبریشان آگاه باشند" ...     

 

 

 

نظرات 24 + ارسال نظر
منیر دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:05 ب.ظ

این را میخرم ...
پیشا پیش متشکرم .
بابت این چند تا کتابی هم که توی این چند ماه گذشته از سر گذراندم که از کتاب خوانی شما نصیب من شده هم متشکرم .
...
هنوز طعم خوش اپرای شناور ، جاری بود، که تریسترام شندی را دست گرفتم .
از این همه خوب خوانی و خوب نویسی هایتان خیلی ممنونم میله عزیز .

سلام
پیشاپیش امیدوارم لذتش را ببرید. من که رضایت داشتم.
به به اپرای شناور... به به تریسترام شندی...به به چه جفت شیشی اورده اید در زمینه کتاب خوانی
جفت شیش های زندگیتان افزون باد
ممنون

منیر دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:08 ب.ظ

راستی اینجا تنها نسیه فروشیی هست که عاقبتش بخیر است

سلام
امیدوارم که آخر و عاقبت من واقعن به خیر منتهی شود
یعنی مثلن یه بیست سالی همین چهل ساله بمونم

boof دوشنبه 26 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:36 ب.ظ

اسفارو دارم اما به هیشکی نمی دهمش.
امضا باکونون ثانویه

سلام
اتفاقن دیشب باکونون رو به خواب دیدم...هی من ازش سوال می پرسیدم و اون فقط می گفت باکونون در هیچ کجا شعبه ای ندارد تا آخرش من عصبانی شدم و از خواب پریدم و الان اومدم کامنت شما رو دیدم تازه فهمیدم قضیه چی بوده و باکونون منظورش چی بوده.
گفتم که شما هم در جریان باشید دچار جریانات انحرافی نشوید.

ناهید سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:50 ق.ظ

چه کششی داشت این پستت !! . در وجودت رخنه میکنه و دمارت رو درمیاره .. خیلی خوبه
حتما در لیست خرید قرار خواهد گرفت این کتاب .

سلام
حق و شان کتاب بیش از این بود و من به دلیل شرایط محیطی از پس هیجان دادن و کشش ایجاد کردن مضاعف بر نیامدم هرچه می بینید اثرات خود کتاب است ولاغیر...امیدوارم بخوانید و لذت ببرید.

سلام سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:53 ق.ظ http://سازنارنجی دات بلاگفا دات کام

سلام
باید چیز جالبی باشد
چقدر وقت گذاشتید برای معرفی اش
دست شما ندردد.
باشد که رستگار شوید

سلام
بازگشت مجددتان با تاخیر مبارک باشد.
بستگی تام به سلیقه دارد...و پیش فرض های ذهنی خواننده...من زبان طنز وونه گات را دوست دارم.این کتابش را از سلاخ خانه شماره پنجش حتا بیشتر پسندیدم.

زهرا م. م سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام
کنستانسیاتون از پایه پیدا شد!؟

boof سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 05:37 ب.ظ

اتفاقن منم امروز خواب قیلوله رفتم و باکونون را دیدم که آمد و مشتاقانه مرا بغل گرفت و گفت کجا بودی نبودی چند وقتی ثانویه. منم اشک توی چشم هام حلقه زد گفتم بی معرفت تو بودی که گفتی شعبه نداری و اینا. گفت نه باو. اونی که این حرفو گفته خوابش چپ بوده. خلاصه این طوری بودش.

سلام
بوف گرامی شما جریانات انحرافی را خیلی دست کم گرفته اید...خیلی...طرف جوری جذب شده بود که از امام زمان بچه دار هم شده بود حالا خود دانید!

مدادسیاه سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:30 ب.ظ

سلام
باکونونیست ها عادات و آداب جالب زیادی دارند که من از میان آنها عاشق کف پا چسباندن شان به یکدیگر شدم.

سلام
من هم عاشق این آیین شان شدم...تلفیق آگاهی...
و شیفته خلاقیت نویسنده در این زمینه ها
راستی بین این کتاب و سلاخ خانه کدام را بیشتر می پسندید؟

مدادسیاه چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام مجدد
از گهواره ی گربه بیشتر خوشم آمد اما مطمئن نیستم داستان بهتری از سلاخ خانه شماره 5 باشد. اگر بخواهم مطمئن بگویم باید دومی را دوباره بخوانم.

سلام
آخه یکی از دوستان سلاخ خانه رو نپسندیده بود و بهش گفتم این بهتره....خواستم مطمین بشم

زهرا م. م چهارشنبه 28 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 04:32 ب.ظ

نظر به ضد حمله ای ک کتابها رو تا لبه ی کارتن پرنمود ب ناگه گوشه جلدی نشان داده و بازخوردی چون لبخند توامان مهر و کین مادر گرفت..
فعلا روحش قرین موسیو پلوتنیکف, امین

سلام
چغر مینماید علیرغم ریزه میزه بودنش!

درخت ابدی جمعه 30 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 03:06 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
خوبه. یه رمان ضدآرمان‌شهری دیگه، بر اساس مذهب و جنگ و علم که هرکدوم به‌تنهایی می‌تونن دنیا رو نابود کنن.
مذهب کذاب، جنگ‌های واقعی و فناوری. در واقع، اولی و سومی بهونه‌ایه برای بازی کودکانه‌ای که بین پدر و پسر یا نسل امروز و فردا پیش میاد.
کتاب اصلی طرح جلدهای فوق‌العاده‌ای داره. اولی با تم اصلی سر و کار داره و سومی کولاژیه که با خوندن داستان بهتر می‌شه متوجهش شد، هرچند عناصر واضحی داره. کتاب سال 1963 نوشته شده و از محصولات ادبی دوران جنگ سرده.

سلام
مثل همیشه کوتاه و دقیق و کامل ...
دست راستتان روی سر من که می بایست برای انتقال همین چند کلمه دو صفحه روده درازی کنم و از مدیرعامل سابقمون شروع کنم تا به موضوع برسم و حق مطلب رو ادا کنم!! فکر کنم عمومن مخاطب در همون قضیه مدبرعامل سابق بیخیال می شود و ...
البته اینجا به زعم من باکونونیسم با اذعان مکرر و موکد بر دروغین بودن خودش فضایی ایجاد می کند که پیروانش علاوه بر تفریح کمی ارامش هم پیدا کنند.

جواب الزامی جمعه 30 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 06:12 ب.ظ

شما کلا خصوصی ها رو میخونید عایا ؟

سلام
حتمن می خوانم و جواب هم می دهم معمولن... موردی بوده که مغفول مانده باشد!؟

سحر شنبه 1 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 09:38 ب.ظ

عاشق اون فوما شدم؛ کدام بشری است که ان را نخواهد؟!

سلام
بشری که دنیا را خیلی جدی می گیرد و حقیقت را دست یافتنی و نزد خود...احتمالن با فوما حال نخواهد کرد

خانم مسافر شنبه 1 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 11:29 ب.ظ http://2alef.persianblog.ir

من گهواره گربه رو دوست داشتم
و از این اسفار باکونون اونی رو یادم مونده که میره روی کوه و با فضله پرنده ها مجسمه خودش رو درست میکنه در حالیکه انگشتش توی دماغشه.
یه چیزی توی این مایه ها بود
:))
شدیدا منتظر نوشتارت درباره یوسا هستم

سلام
کتاب دوست داشتنی ای بود.
اون صحنه آخر است که البته کمی متفاوت در ذهنتان مانده است.
مجسمه در واقع آدمی است که کتاب تاریخ حماقت بشر را زیر سرش گذاشته و یخ نه را در حالتی مصرف کرده که انگشت اشاره اش روی دماغش است و به سمت کسی که میشناسیمش! لبخندی بر لب آورده است.
به زودی یوسا را خواهم نوشت.
ممنون

زهره یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:56 ب.ظ

من که هر چی رو سرچ می کنم به اسم شما میخورم ؟!
داشتم گهواره گربه رو می خوندم که برام جالب شد این باکون چیِس و کیِس و چی کارِس

سلام
نظر لطف گوگله!! یا فقر اطلاعات به‌دردبخور در فضای مجازی
آ همون گهواره‌ی گربه رو بخون ...اونجا محل تولد باکونونس... اونجا محل رشد و شکل‌گیری این شخصیتس...
ببخشیدا من اصفهونیم زیاد خب نیس

بهـــاره چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 07:00 ب.ظ http://book-rivew.mihanblog.com/

وقتی ونه گات را کشف کردم احساس کردم خیلی در حق کتاب های دیگرش اجحاف شده! اصلا در حق خودش هم اجحاف شده. خیلی ها ونه گات خوانده باشند همان سلاخ خانه.
سلاخ خانه حرف نداشت ولی این یکی برای من واقعا خواندنی تر بود. اصلا ونه گات نویسنده ای بود که به نظرم حیف بود به این زودی بمیرد.

سلام
وونه‌گات زبان و طنز و نثری دارد که به گمانم به مذاق برخی خوانندگان ایرانی خوش می‌آید. خوانندگان عام را که کنار بگذاریم (که البته زیاد هم نیستند! در ایران هر کس کتاب بخواند یه‌جورایی جزء خواص است!!!) انتظار توفیق بیشتری درخصوص کارهای این نویسنده و به‌خصوص همین گهواره گربه می‌رود.
البته در حد میانگین کتابخوانی ما موفق بوده است اما با شما موافقم که هنوز جا دارد و ظرفیت بیشتری دارد. خیلی بیشتر از سلاخ‌خانه... خیلی بیشتر! قاعدتاً با توجه به موضوع و همه جوانب آن به نظرم ایرانی‌ها با شنیدن نام وونه گات باید اول نام این کتاب به ذهنشان بیاید و بعد سلاخ‌خانه...

علیرضا یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام
کتابو همین امروز خوندم و اومدم تند تند نسیه شمارو ببینم
1-به نظرم میشد بیشتر درموردش بنویسین

2- بداستان و قصه سلاخ خانه بهتر بود اما این کتاب اتفاقاتش بهتر رخ میده. به قول نوشته روی کتاب، داستان پوست پیازی هست و سلسه اتفاقات در نهایت و اواسط کتاب همه به هم میرسه.

3- بعد از خوندم 2 کتاب از ونه گوت و یک نگاه اجمالی به زندگینامش به نظرم به حقش نرسیده و میتونست و جا داره خیلی بیشتر از این ها دیده بشه و کارهاش خونده بشه

سلام
ممنون از حضورتان و توجه به این نسیه‌ها و نوشتن کامنت علی‌الخصوص!
1- نظر شما کاملاً درست است. منتها هم گاهی توان من بیش از این نیست و گاهی هم حوصله خواننده بیش از نیست.
2- من به گهواره گربه نمره بالاتری داده‌ام.
3- حتماً همین‌طوره... البته به گمانم در کل اقبال مردم به این نویسنده بزرگ قابل توجه است و خوشبختانه در ایران هم جزء خوش‌اقبال‌هاست.
مرسی

آنابیس چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 04:02 ب.ظ

مرسی از معرفی این کتاب،کتاب خوبی بود و فلسفه ی خوبی داشت،گرچه معمولا برای من داستان گویی خیلی مهمه و فکر میکنم یکم کشش داستان کم بود.
ترجمه ای که من خوندم بسیار روان بود از نشر ثالث
+هنوز خیلی راه است تا از رمان هایی با این سبک-تخیل توام با واقعیت- لذت ببرم.

سلام
الان که کامنت شما را دیدم مزه داستان آمد زیر زبانم و رفتم یک نگاهی به مطلب انداختم... حقیقتاً دلم رفت... یکی از کتابهایی که روزی دوباره خواهم خواند همین کتاب است. طنز وونه‌گات را دوست دارم.
اما با توجه به چیزی که گفتید دوست دارم بدونم کتاب‌های بعدی که در برنامه‌ دارید چه کتاب‌هایی هستند. شاید بتوانم راهنمایی کنم.

آنابیس چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 08:19 ب.ظ

فعلا ظلمت در نیمروز و کاندید ولتر رو دارم و بعدش هم که دوباره باید سری به کتاب فروشی بزنم. تو این چند وقت بهترین کتابی که خوندم شوخی میلان کوندرا بود و البته همه میمیرند سیمون دوبووار

از میان این کتابها دو سه تایی را انتخاب و تست کن:
خانه ارواح ایزابل آلنده
خاطرات یک گیشا آرتور گلدن
ابر ابله ارلند لو
نوای اسرارآمیز اشمیت
زندگی در پیش رو رومن گاری
عطر پاتریک زوسکیند
ژرمینال امیل زولا
تس تامس هاردی
زنگها برای که به صدا در می‌آید همینگوی
مثل آب برای شکلات اسکوئیل
همه چیز فرو می‌پاسد آچه‌به
اجاق سرد آنجلا مک‌کورت
در انتظار بربرها کوتزی

آنابیس پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 08:58 ب.ظ

خیلی ممنون ازتون. از این لیست فقط تس و زندگی در پیش رو رو خوندم و فیلم عطر رو دیدم.
جالب اینکه دفعه قبل دنبال اجاق سرد آنجلا بودم ولی در شهر کتاب موجود نبود.
بازم ممنون.

اگر نیافتید صبح چهارشنبه یک پیغام (در باکس تماس با من) برای من بگذارید تا یک پرس وجویی بکنم. کتابخانه ها هم گزینه های خوبی هستند. من هفته قبل عضو یک کتابخانه کوچک در نزدیکی خانه شدم. راضی هستم. شما هم یک جستجوی اینترنتی بکنید و کتابخانه نزدیک به خودتان را بیابید. پشیمان نخواهید شد!

سیما سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 03:55 ق.ظ

سلام ، ممنون از توضیحات ،اثار وونه گات را دوست دارم اما درمورد اینکه گهواره ی گربه بهتراز سلاخ خانه شماره ی پنج است باشما موافق نیستم.کتابهای خوب معرفی کنیدممنون ،موفق باشید

سلام
اینکه فلان کتاب از بهمان کتاب بهتر است غیر از سلیقه مقدار زیادی به حس و حال و ذوق خواننده در هنگام خواندن برمی‌گردد... از آن جملات چشم بسته غیب گفتن بود که الان از خودم ساطع کردم... معلومه دیگه مگه معیار دیگری هم هست!؟
تلاش می‌کنم کارم رو بهتر انجام بدم رفیق
سلامت و برقرار باشی

سیما دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1397 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام ،کتاب درقند هندوانه راکه خواندم دربه در دنبال کسی بودم که در موردش حرف بزنیم .خوشحال می شوم یک یادداشت درمورد این کتاب بنویسید.ممنون.

سلام دوست عزیز
در مورد کتاب براتیگان قبلاً (در اوایل دوران وبلاگ‌نویسی) نوشته‌ام در این آدرس:
http://hosseinkarlos.blogsky.com/1389/04/22/post-28/
برای پیدا کردن کتابهایی که قبلاً نوشته‌ام می‌توانید از پنجره جستجو که قسمت پایینِ پایینِ صفحه قرار دارد استفاده کنید
موفق باشی دوست من

خورشید دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 10:52 ب.ظ

سلام
گهواره گربه و سلاخ خانه رو خوندم ولی از بین این دو سلاخ خانه رو بیشتر دوست داشتم

سلام

من طنازی ونه گات در گهواره گربه را بیشتر پسندیدم. سلیقه است دیگر... البته ترتیب و زمان هم تاثیرگذار است... سلاخ خانه را در ابتدای وبلاگ نویسی خواندم و گهواره را چهار سال بعد و با تجربه بیشتر و ...

خورشید سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1401 ساعت 01:58 ب.ظ

با اینکه وونه گات رو دوست دارم نمیدونم چرا تنها کتابی که ازش دارم و نمیتونم بخونم صبحانه قهرمانانه
چند باری شروع کردم وچند صفحه خوندم رهاش کردم
با بقیه کتاباش مشکلی نداشتم
راستی راهی به سوی بهشت یوسا هم عالی پیش میره

اون کتاب رو هنوز نخوندم ولی دارمش
بالاخره خواهم خواند.
خیلی خبر خوبیه که راهی به سوی بهشت برایتان جذاب است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد