میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

انتری که لوطیش مرده بود صادق چوبک

این کتاب دومین اثر صادق چوبک و مجموعه ای از سه داستان و یک نمایشنامه است که در سال 1328 به چاپ رسید. وجه مشترک این سه داستان و کارهایی که از چوبک خوانده ام چیزیست که می شود اسمش را گذاشت "توصیف تصویری"...انگار عکسی از صحنه مورد نظر با تمام جزئیاتش در ذهن نویسنده شکل گرفته است و پس از آن به "دقت" این منظره توصیف می شود. این موضوع بخصوص در داستان اول این مجموعه مشهود است تا آن حد که خواننده باران و رگبار و غرش طوفان را کاملن حس می کند. مشخصه دیگری که می توان برای داستان های کوتاه چوبک برشمرد روانی و یکدستی کار است که قطعن ریشه در ممارست و بازنویسی های متعدد دارد.

چوبک در داستانهای این مجموعه چند نما از جامعه ای که می بیند ارائه می کند و در این تصاویر به موضوعاتی نظیر جهل, خرافات, ترس, قضا و قدری بودن, باقی ماندن در نیازهای اولیه, استعمارزدگی, بهره کشی, نبود عزت نفس و... اشاره می کند.


  

چرا دریا طوفانی شد

کهزاد و سه راننده کامیون دیگر در مسیر کازرون به بوشهر در باتلاق گیر کرده اند. کهزاد پیاده و در هوای بارانی می زند به جاده و به سمت بوشهر می رود. سه راننده دیگر مشغول کشیدن تریاک می شوند و از حرفهایشان مشخص می شود که کهزاد پابند یک فاحشه فسایی به نام زیور شده است. زیور دارد می زاید و کهزاد خودش را پدر بچه می داند. کهزاد چنان شیفته زیور است که نه متوجه باد و باران است و نه زخم زبان اطرافیان و خدعه یاران...

بشر اولیه و آنهایی که در همان زمانها مانده اند وقتی با ناملایمت های طبیعت مواجه می شدند, ریشه آن را در اعمال انسانها می پنداشتند (نمونه هایش را در زمان آمدن زلزله شنیده اید). در صحنه مواجهه این عاشق دلخسته و معشوقش (درحالیکه از بچه زاییده شده خبری نیست) کهزاد از صدای غرش امواج دریا خوف می کند اما زیور که از این صداها نمی ترسد چنین می گوید:«همیشه هم دریا ایجوری دیوونه نیس. گاهی وختی که قرآن یا بچیه حرومزاده توش میندازن دیوونه میشه». بدین ترتیب به سوال اصلی و عنوان داستان پاسخ داده می شود. من این داستان را دوست داشتم.

قفس

توصیف یک قفس پر از مرغ و خروس که داخل هم می لولند و مشغول برطرف کردن نیازهای غریزی شان هستند...گاهی دستی وارد قفس می شود و یکی از آنها را می گیرد و در بیرون قفس و جلوی چشم آنها ذبح می کند. وقتی تخمی گذاشته می شود, آن دست دوباره وارد می شود و آن را می بلعد. اهالی قفس این همه را می بینند اما طبق روال معمول به زندگی شان ادامه می دهند.

تو هم می لولیدند و تو فضله  خودشان تک می زدند و از کاسه شکسته کنار قفس آب می نوشیدند و سرهایشان را به نشان سپاس بالا میکردند و به سقف دروغ و شوخگن و مسخره قفس مینگریستند و حنجره های نرم و نازکشان را تکان می دادند.

کوتاه و سرراست! شاید یک نقصش همین سرراست بودنش باشد.

انتری که لوطیش مرده بود

معرکه گیر دوره گردی به نام لوطی جهان و انترش (مخمل) سر شب زیر یک درخت بلوط خشک بیتوته کرده بودند. لوطی درون تنه خالی درخت نشسته بود به تریاک کشی اما حالا که صبح شده, از خواب بیدار نمی شود. مخمل که گاهی شریک دود گرفتن های لوطی می شود اکنون خمار و نگران به لوطی اش خیره شده است. بعد از مدتی مخمل به این درک می رسد که لوطی مرده است. ابتدا هراسان می شود اما بعد به هر ترتیبی شده میخ طویله را از زمین بیرون می کشد و کم کم جرئت می کند دور شود. احساس آزادی می کند, تا به حال هرجا که زنجیر او را کشیده بود رفته بود اما حالا می توانست هرجایی که خواست برود. خودش زنجیر خود را میکشید. به گله گوسفند و بچه چوپانی که همانند خودش چوبدستی اش را پشت گردنش گذاشته بود بر می خورد و نسبت به او احساس نزدیکی می کند اما این آشنایی ختم به خیر نمی شود. فرار می کند و لای تخته سنگی پناه می گیرد. کمی که احساس امنیت می کند متوجه علف های تازه می شود و مقداری علف می خورد. کمی که احساس سیری می کند متوجه بدنش و غرایزش می شود و خلاصه مطابق هرم مازلو شروع می کند به خودش ور رفتن...نزدیک پاس شدن این واحد, شاهینی از آسمان به او حمله ور می شود و عیش او را منقص می کند. مخمل از دست شاهین فرار می کند و تحت احساس ناامنی به کنار نعش لوطی اش باز می گردد.سنگینی زنجیر کلافه اش می کند و با دندان به جانش می افتد که البته دهانش را خونین می کند. در انتها او هراسان به نزدیک شدن مردان هیزم شکن و تبرهایشان خیره می شود.

مرگ لوطی به او آزادی نداده بود. فرار هم نکرده بود. تنها فشار و وزن زنجیر زیادتر شده بود. او در دایره ای چرخ می خورد که نمی دانست از کجای محیطش شروع کرده و چندبار از جایگاه شروع گذشته. همیشه سر جای خودش و در یک نقطه درجا می زد.

داستان خوب و حتا می شود گفت خیلی خوبی بود. در حدی که چند برداشت و برش به شرح ذیل قابل نوشتن است:

1- راه گریز از استبداد, رهایی از شخص مستبد نیست بلکه خلاصی از شیوه های وابستگی است.

2- ...مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی!! در واقع آموختن آزاد زیستن به نظر می رسد از مقدمات باشد. بدون آن بعید است بتوان هیچ واحد دیگری را خوب پاس کرد!

3- این عزیزانی که کنار نعش برخی عناصر به تاریخ پیوسته سینه می زنند و در باب سیبیل و مردانگی طرف مرثیه سرایی می کنند و از دوریش آه می کشند بد نیست چند کتاب تاریخی و خاطرات و ...را ورق بزنند.

4- منتقدی از انتخاب هوشمندانه بوزینه توسط نویسنده داد سخن داده بود و کلی هم در باب تاثیر نظریات داروین در این خصوص قلمفرسایی ... استاد! به نظر شما اگه داروین انسان را تکامل یافته کروکودیل عنوان کرده بود, نویسنده می توانست بر سنت چند قرنی همراهی معرکه گیر و انتر خط بکشد و از لوطی جهان و کروکودیلش داستان بنویسد؟! آن هم نویسنده ای رئالیست یا ناتورالیست چون چوبک؟

5- راه مقابله با برخی زنجیرها, نادیده گرفتن آنها نیست. بالفرض که من چشمامو بستم و اصلن خودم را زدم به اون راه...به موقعش خودش را نشان می دهد.کافیه گاهی تلویزیون نگاه کنیم!

6- راه مقابله کارهای احساسی نظیر به دندان کشیدن و خشونت نیست...اصولن برخی زنجیرها به خشونت شما نیاز دارند. کلید را باید یافت!

توپ لاستیکی

نمایشنامه ای در یک پرده : وزیر کشور و خانواده اش از ترس شلوارشان خیس شده است چون یک پاسبان از دیشب جلوی خانه شان بالا و پایین می رود و آنها فکر می کنند مورد غضب اعلیحضرت قرار گرفته اند و مثل باقی رجال زمان مورد نظر, وقت مرگ و انهدامشان فرا رسیده است. وزیر هرچه فکر می کند موردی نمی یابد که خلاف منویات عمل کرده باشد. افراد خانواده به یکدیگر ظنین هستند و ترس و واهمه همه را در بر گرفته است اما...

نظرات 14 + ارسال نظر
سمره شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:57 ب.ظ

سلام
راستش کتاب رو نخوندم ولی داشتم از اینجا رد میشدم دیدم مشتری نداری گفتم شاید پاقدم من خوب باشه یه سر بزنم

مرد همیشه خواننده خسته نباشید

سلام
سلامت باشید
مشتری های من متاسفانه معمولن ردپایی نمی گذارند و این البته امر عجیب و غریبی نیست...غیر از این بود عجیب بود.
با یه بار مشخص نمیشه پاقدم
ضمنن: در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست!!

رها شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:42 ب.ظ

چند سال پیش رفتم "تنگسیر" چوبک رو بخونم، اما چند صفحه که خوندم خسته شدم! :-/ حالا با این روحیه، اینو بخونم یا نه؟

سلام
سوال سختی است چون من تنگسیر رو نخوندم!
اما خب این داستان کوتاهه و اون رمان ولی باز به نظرم با توجه به این که سر چند صفحه خسته شدی باید احتیاط کنی... تازگی ها چه کتابی رو بدون خستگی خوندی؟

[ بدون نام ] یکشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:37 ق.ظ

فضا و شخصیت هایی که چوبک توصیف می کنه در اغلب موارد اونقدر جاندار و یگانه است که برای همیشه توی ذهن باقی می مونه. بیشتر قصه های کوتاهش در ادبیات این مملکت موندگاره؛ مخصوصا مجموعه ی خیمه شب بازی که تلخی و نکبت اش تن ادمو می لرزونه . بهترین قصه های نکبتی تمام این سالها و اون سالها رو داره،

سلام
امیدوارم سال آینده خیمه شب بازی رو هم بخونم...
برام جالبه وقتی از خلال این داستان ها متوجه می شوم آدم ها و نسل ها چه قدر سخت تغییر می کنند! و فرایند تغییر چقدر طولانی است...خب از این جهت واقعن آموزنده است. کاش صد سال زودتر هم ادبیات داستانی به این شکل و قوت داشتیم و دامنه افسوس مان گسترده تر می شد!!!

مارسی دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 02:13 ق.ظ

مشخصات کتاب من : ؟؟؟
کتاب صوتی خیلی وقته ندادی ):
فعلا مشغول آدولف هستم

سلام
کتاب من افستی بود...برای همین مشخصاتش رو یادم رفت بنویسم!
داستان صوتی گذاشتن نیاز به روحیه بالایی داره!! از این جهت که وقت و انرژی می بره و آدم اگر روحیه اش بالا نباشه با مراجعه به تعداد دانلودها دپرس می شود و الی آخر...
مشغول خوب چیزی هستید به نظرم

مهرداد سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:28 ق.ظ

آقا ما خواننده شما هستیما . فقط دیگه اعلام نظر نمیکنیم.
جهت اطلاع عرض کردم.

سلام

boof چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:41 ق.ظ

در خانه اگر کس است یک حرف بس است.

سلام
موافق نیستم باهات بوف... یک حرف کافی نیست...دو تا هم که قبلن می گفتند زندگی بهتر و اینا هم کافی نیست...الان 5 تا و 8 تا و دوازده تا و چهارده تا جوابگوست بلکم بیشتر...باور کن...
بیا که رونق این کارخانه کم نشود...
خلاصه این که مخاطب یک نشان از روشنی چراغ است و صفای خانه و غیره و ذلک...مولانا در همین باب می فرماید:
ای رونق هر گلشنی وی روزن هر خانه‌ای
هر ذره از خورشید تو تابنده چون دردانه‌ای

اعظم چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:50 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام
امید که حالتون خوب باشه و هر روز به مطالعه باشید

یه پیشنهاد: بعد از معرفی هر کتاب آخرین پاراگراف نظر شخصی خودتونو در مورد کتابی که معرفی کردین با صراحت بنویسید که از خوندنش راضی بودین و بهتون لذت داد خواندن کتاب؟
با سپاس...

سلام
ممنون از آرزوی خوبتون
اما در مورد پیشنهادتون که البته دوستان دیگر هم گاهی این درخواست را داشته اند یک سوالی به ذهن من می رسد: از اینی که در این مطلب اشاره کردم صریح تر؟؟؟
اگر از این صریح تر مد نظرتان است باید بگویم من بلد نیستم.
پایدار باشید

فرزانه پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:43 ب.ظ http://www.fparsay.blogsky.com

سلام بر دوست کتاب خوان من
پایدار باشی
از برداشت هایی که کرده ای شماره 5 و 6 را کاملا تایید می کنم

سلام بر دوست اندکی غایب
دوستان دانشجو معمولن نزدیک امتحانات که می شوند بیشتر دیده می شوند این یک اصل است
برداشت 4 هم بدک نیست مبتلابه شارحین و مفسرین و منتقدین است...
موفق باشی

مدادسیاه جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:58 ب.ظ

سلام.
فکر می کنم حوالی35 سال پیش خوانده امش. با قید دو فوریت گذاشتمش در دستور کار. انتشارات نگاه اش را دارم که از مجموعه انتری که لوطیش مرده بود همین داستان و قفس را دارد.
ممنون.

سلام
خب پس دو تاش مهیاست می ماند داستان اول که به نظرم بخوانیدش بد نیست این دو جا متن کاملش هست:
http://adabiat.rozblog.com/post/34
http://www.madomeh.com/1390/01/19/dastane-adine-27-darya/
ارادت

درخت ابدی جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:26 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
یکی از بهترین کارهای چوبکه. محمد صنعتی روی بعضی از داستان‌های چوبک تحلیل روان‌کاوانه کرده که یکی‌ش همین داستان انتری... هستش و عالی و تکون‌دهنده‌س.
قفس رو بیش‌تر باید یه تمثیل دونست.
داستان اول هم عالیه.
چند سالیه که مد شده علیه چوبک حرف بزنن و وانمود کنن که کار مهمی نکرده. مثلا از دیالوگ‌هاش ایراد می‌گیرن که نویسنده مث ضبط صوت عمل کرده و خلاقیتی به خرج نداده. در حالی که دیالوگ‌هاش از لحاظ مردم‌شناسی اهمیت زیادی داره. البته دلیل حضرات هم شکسته‌نویسی چوبک بود که اینم الان مخالفانی داره.
چوبک زمان خودش صدای تازه‌ای بود و به خاطر توجهش به ساختار و نثر داستانی و دقت در توصیفات عینی از هم‌نسل‌هاش متمایزه.
ظاهرا هدایت و چوبک از اولین کسانی بودن که کلمه‌ی لوطی رو وارد نثر داستانی کردن.
نکته‌ها خوب بود.

سلام
من داستان اول رو واقعن پسندیدم حتا از انتری که... که حرف های زیادی برای گفتن داره بیشتر پسندیدم به خاطر نوع روایتش و توصیف هاش...دلنشین بود علیرغم فضای نکبت بارش.
خوشبختانه حول و حوش من هیچ وقت مد نمیشه علیه چوبک یا هر نویسنده دیگری حرف بزنند!! و بعید می دانم که هیچگاه مد بشودمارکز با همه مارکزیتش اینجایی که من نشستم خیلی غریبانه چرخی زد و رفت...
الان با این همه ضبط صوت خفن که در گوشی های همراه همه موجود است چرا چنین داستان های محکمی بوجود نمی آید؟ قاعدتن هرکسی باید بتونه دیگه! مهم داشتن حرف و توانایی داستان ساختنه که با هیچ وویس ریکوردری تسهیل نمیشه...!!
ممنون

boof شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:26 ق.ظ

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست...
سلامت را صلا گفتیم

سلام
نسیم مشک تاتاری خجل کرد...

شهاب الف. ۱۹۱۹ یکشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:36 ق.ظ

یادداشتی بر "انتری که لوطی اش مرده بود" :

"انتری که لوطی اش مرده بود"، داستان آزادی ء پس از برده‌گی است؛ داستان آزادیء دیرآمده برای برده، و دلهره‌ای که او باید در قبالء این آزادیء نامنتظر تجربه کند. نویسنده، نسبت ء میان ء "لوطی" و "انتر" را با دقت برای خواننده مشخص می‌کند. در روایت چوبک، "مهتر" و "که‌تر"، هر دو در موقعیتی حقیر به‌سر می‌برند.
"انتر"، هیچ درک و شناختی نسبت به آزادی‌اش ندارد و دست تقدیر آن را برای او به ارمغان آورده است. او برای این آزادی آمادگی ندارد، پس موقعیتی درمانده‌تر و بی‌پناه‌تر از قبل پیدا می‌کند.
در متن داستان، برای رساندن ء مفهوم ء بهره‌کشی و استثمار، چوبک از نشانه‌های آشنایی همچون "زنجیر" و "خیزرانی که گاهی بر سرء حیوان فرود می‌آید" استفاده می‌کند و اشاره می‌کند که "لوطی" حیوان را در خماری و گرسنگی نگه می‌داشته است.
پس از مرگ ء "لوطی"، میراثی که وی برای "انتر" بر جای می‌گذارد چیزی نیست جز چپق و وافور، توبره و کشکول، و خاکسترهای سردشده‌ی آتشی خاموش. چوبک، در توصیف ء صحنه‌ای که در آن، جنازه‌ی "لوطی" و "انتر" را روبه‌روی یکدیگر قرار می‌دهد، بر این میراث حقیر و همچنین بر "خاکسترهای خاموشی" که جلوِ "لوطی" قرار دارد تاکید می‌کند.
در اینجا نویسنده، نسبت ء دقیقی برقرار می‌کند میان ء "لوطی" و "آدم‌های پراکنده در دشت"؛ و همچنین میان ء "آتش خاموش‌شده روبه‌روی لوطی" و "دود غلیظی که مردها در دشت برپا کرده‌اند".
اگر آتش ء جلو ء "لوطی"، دیگر خاموش شده و به سردی گراییده است ( نشانه‌ای بر پایان کار "لوطی" )، در عوض کارگرانی که در دشت مشغول تهیه‌ی ذغال هستند آتشی نو مهیا کرده‌اند و دود ء سیاهی برپا داشته‌اند. اینان هر یک می‌توانند جایگزینی برای "لوطی جهان" باشند و دوباره سر ء زنجیر ء "انتر" را در دست بگیرند. "انتر" ( با همه‌ی نا آگاهی‌اش ) از ایشان می‌ترسد و پس از تجربه‌ی ناموفق ء گریختن در میان دشت، دیگربار به جنازه‌ی همان "لوطی‌اش" پناه می‌برد. در صحنه‌ی واپسین، کارگران تبر به دستی که به حیوان نزدیک می‌شوند و باعث وحشت‌اش می‌شوند، هر یک می‌توانند بدیلی برای "لوطی جهان" باشند.
استفاده‌ای که چوبک از "زنجیرء بر گردن انتر" در داستان‌اش کرده، کاربردی استعاری دارد. با مرگ "لوطی"، نه تنها این زنجیر گسسته نمی‌شود و همچنان بر گردن حیوان باقی می‌ماند، بلکه سنگین‌تر و مزاحم‌تر از گذشته برجای می‌ماند. با مرگ صاحب زنجیر، زنجیر کماکان به قوت خود پابرجاست.
چوبک، بی‌نیاز از اینکه دست به دامان ء تفسیرهای خشک ء اجتماعی شود، بیشتر بر جنبه‌های حسی ء داستان خود تمرکز می‌کند. برای نویسنده، "لوطی و انتر" نه دو موجود ء مجزا، بلکه وابسته و دو سرء یک پاره‌خط هستند. "لوطی‌جهان" چیزی بیش از جانوری بی‌احساس و درنده‌خو نیست، به همان‌گونه که "انتر" نیز شماری خصوصیات ء انسانی از خود بروز می‌دهد و نسبت به آدم‌ها و محیط پیرامون‌اش خالی از احساس و عاطفه توصیف نمی‌شود. چوبک با تسلطی درخور، به "حیوان"ء داستان‌اش کاراکتر و هویت می‌بخشد و همچون آدمیزادی او را در موقعیت‌های دراماتیک قرار می‌دهد و بدین‌گونه فقدان ء یک شخصیت اول ء انسانی در ماجرا را جبران می‌کند. ( کار دشواری که "صادق هدایت" نیز در داستان کوتاه معروف‌اش "سگ ولگرد"، با قرار دادن یک سگ در متن ماجرا، با مهارت از عهده‌ی آن برآمده بود.)
شاید بد نباشد گریزی هم بزنیم به یکی از آثار درخشان سینمای ایران، یعنی فیلم "ساز دهنی" ساخته‌ی امیر نادری. "سازدهنی" هم داستان ء استثمار و برده‌گی بود در محیطی بدوی و فاقد عطوفت. در آن فیلم – بر خلاف این داستان – یک شیء (یعنی یک سازدهنی) دستاویزی بود برای بهره‌کشی و استثمار دیگران. پسرکی که صاحب "سازدهنی" بود، در قبالء قرض‌دادنء سازدهنیء خود به دیگر بچه‌های محله‌شان، از گرده‌ی آنان سواری می‌گرفت و به آن‌ها ستم می‌کرد. نادری در فیلم خود، نسبتء میانء فردء ستم‌پیشه و آدم‌های تحت‌ظلم را به روشنی به تصویر کشیده بود، و جالب اینکه هر دو گروه قربانی بودند و در وضعیتی فلاکت‌بار روزگار می‌گذراندند. برای پسرک چاق و محروم ء فیلم "سازدهنی" ( وهمینطور برای همبازی‌های پاپتی‌اش ) آن سازدهنی همه‌ی زندگی و دلخوشی‌شان بود؛ همانطور که برای "لوطی‌جهان"، آن جانور زبان‌بسته و در زنجیر، همه‌ی دارایی و معنای زندگی‌اش به‌حساب می‌آمد. در فیلم "سازدهنی"، با نابود شدن ء ساز ( یعنی همان شیء عامل فساد )، بهره‌کشی و ظلم نیز به پایان می‌رسید و پسربچه‌ها به زندگیء خالی و تلخ سابق‌شان برمی‌گشتند. اما در این داستان، برای چوبک، ( بدون آنکه شیء خاصی را بهانه‌ی رابطه‌ی ارباب و بنده‌ای میان ء "لوطی و انتر" قرار دهد )، رابطه‌ی استثماری همچنان پابرجاست ( اینگونه که جامعه‌ی محنت‌زا لوطی را در چنگال خود دارد و لوطی انترش را ).
نویسنده اینجا، "لوطی و انتر" - هر دو را - ناگزیر و قربانی ء این جهان ء پلشت نشان می‌دهد. برای چوبک، رابطه‌ی "لوطی" و "انتر"، رابطه‌ی دو عنصرء غالب و مغلوب نیست؛ در بازی روزگار، "لوطی" نیز همچون "انترش" یک بازنده است و چنان وجود کوچکی دارد که تنها می‌تواند بر "انترش" فرمانروایی کند و دق و دلی‌اش را بر سر او خالی کند.
"لوطی و انتر"، در این روزگارء با هم ‌بودن‌شان، با همدیگر همراه و هم‌سفره بوده‌اند. در کنار یکدیگر شب را به صبح می‌رسانده‌اند. هر دو از یک منبع دود می‌گرفته‌اند و خمار می‌شده‌اند. و هر دو با هم همکار و هم‌کاسه بوده‌اند.

پی نوشت: ساعاتی پیش، پیروزی دلچسب والیبالیست‌ها برابر برزیل، باعث شد که سر ذوق بیایم و مقادیری فسفر بسوزانم و این چند خط را بنویسم و ارسال کنم. پس از دو بازی ضعیف و اعصاب‌خردکن برابر لاجوردی‌پوشان ( و آن شکستء نامنتظر در بازی عصر جمعه برابر همین برزیل )، امروز ( بی‌نیاز از قرص آرامبخش و سر درد ) همگی بازی را تماشا کردیم و لذت بردیم. این روزها در قاب کوچک تلویزیون، این جمله‌ی کلیشه‌ای مجریان کم‌سواد ( "ما هم برای ملی‌پوشان فوتبال‌مان در جام‌جهانی آرزوی موفقیت می‌کنیم" )، بیش از هر زمان دیگری سوهان روح است. اما ساعاتی پیش، "فرهاد قائمی" وقتی پشت ء خط ء سرویس قرار می‌گرفت، با همان ژست جالب‌اش قبل از ضربه زدن، توپ را برای لحظه‌ای جلو صورت‌اش نگه می‌داشت و همچون یک استاد ء ذن تمرکز می‌کرد و سپس.... امروز "محمودی" و "سید محمد موسوی" و "تشکری" و "معروف" همه فوق العاده بودند. "اسلوبودان کواچ" هم که جای خود دارد.
(پایان مطلب)

سلام
ممنون از مطلب خوبتان
این پاراگرافتان خیلی دلنشین است:
انتر"، هیچ درک و شناختی نسبت به آزادی‌اش ندارد و دست تقدیر آن را برای او به ارمغان آورده است. او برای این آزادی آمادگی ندارد، پس موقعیتی درمانده‌تر و بی‌پناه‌تر از قبل پیدا می‌کند.
در واقع این قلب داستان و مهمترین چیزی است که چوبک می خواهد در ذیل داستان به آن اشاره کند.
علاوه بر این اشاره تان به میراث لوطی نکته سنجی ظریفانه ای بود که فی الواقع از چشم من دور مانده بود و لذا از این قسمت مطلبتان بسیار لذت بردم...آتش به خاکستر نشسته لوطی و آتش خاکستر کننده آدمیانی که در دشت هستند... جالب بود.
............
و اما والیبال
بازی جمعه مفت از چنگمان پرید و اعصابمان را ریخت به هم اما دیروز نه...در خانه بودم و با این که وقت دکتر داشتم حال بیرون رفتن مجدد از خانه را نداشتم. گیم اول که آغاز شد گفتم اگر این گیم را ببریم بلند می شوم و عازم دیدار دکتر می شوم! خب گیم اول را بردیم بعد گفتم اگر گیم دوم رو ببریم بی حرف و حدیث بلند می شوم! گیم دوم را هم بردیم... این بار هرطور بود خودم را جمع و جور کردم و عازم شدم! یعنی ترسیدم به خاطر تنبلی من ببازیم خلاصه فداکاری کردم و زدم بیرون و در ماشین گیم سوم را شنیدم و حالم جا آمد...
نکته باحال مجری سیما در روز گذشته قسم و آیه آوردنش درخصوص عدم سانسور و وقفه در جریان پخش از طرف تلویزیون بود و این حرفش که: خوشبختانه پوشش بانوان حاضر در سالن مشکلی ندارد واقعن جا دارد از این بانوان تشکر ویژه ای بکنم و عذرخواهی بابت این که امکان تشکر حضوری از ایشان برایم مقدور و مقدر نیست

مهدی پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1395 ساعت 11:39 ق.ظ

با سلام
من یکی از مخاطبان همیشگی وبلاگ شما هستم و تقریبا تمام پست های شما را خواندم. به همین دلیل از زحمات شما بابت به اشتراک گذاشتن نکات جالب پیرامون مطالعات که انجام می دهید تشکر می کنم.

تقریبا هر اثری از چوبک را پیدا کرده ام خوانده ام وقتی آثار نویسندگانی مانند چوبک و دولت آبادی را می خوانم حسرت می خورم چرا داستان نویسی مدرن ما پیرامون فضای معاصر چیزی اثری خلق نکرده اند.

یا کاش داستان و رمان ما سابقه طولانی تر داشت تا ما تصویر ی از گذشته مان داشتیم.
یا در فضا معاصر نویسندگان قدری پیدا می شدند و تصویری ناب از فضای معاصر را به تصویر می کشیدند مانند فضا اول انقلاب و ...

شاید هم آثار مدرنی وجود دارد و متاسفانه من نمی شناسم

وقتی آثار دولت ابادی و چوبک را می خوانیم حیرت می کنیم از این همه دقت در شناخت ظرافت های روحی آدم ها. توان تصویرگری. سه هزار صفحه کلیدر را که می خوانی اصلا حجیم بودن کتاب را احساس نمی کنی. از بس که دلچسب هستند. آرزوی من این بود کاش آثار بیشتری از این بزرگان چاپ می شد یا ما آدم های جدیدی با این قدرت بیان به صف نویسندگان ما اضافه می شد

صد حیف
هزار افسوس

سلام دوست عزیز
اول اینکه بسیار لطف دارید و بسیار بسیار خوشحال شدم از خواندن کامنت تان
باهاتون موافقم
نویسنده های اون نسل انگار خیلی عمیقتر به انسانها و جامعه خودشون نگاه می کردند
بخصوص چوبک
من ساعدی رو هم با اجازه اضافه می کنم
نه اینکه بخواهم بگویم نویسندگان فعلی سطحی نویس هستند و ... عمیق نگاه نمی کنند....نه
در گذشته عمومن در هرکاری سری توی سرها درآوردن زیادی سخت بود! هم دیگران اجازه نمی دادند و هم خود آدم! لذا تا وقتی یک کار قابل عرضه خلق نمی شد تقریبن امکان انتشارش پیدا نمی شد! الان خوشبختانه امکان انتشار راحت تر شده و طبیعیه که کار ضعیف هم بیشتر از قبل منتشر بشود و گاهی طوری است که آدم میخواد همه را به یک چوب براند!
سرعت کارها بالاتر رفته... اصلن یک جورایی جنون سرعت گرفتیم.... طبیعیه که با این جنون کارهامون ضعیفتر بشود.
وگرنه گمون کنم نویسندگان مستعدتر تعدادشان از قبل بیشتر باشد....
حیف و صدحیف
آهان یک نکته جا ماند! آن هم به نظر من این است که نویسندگان فعلی خیلی بیش از حد گرفتار فرم شده اند و سوژه و داستان را گذاشته اند در درجه اهمیت بعدی و...
امیدوارم باز هم کامنت های شما را ببینم

مارسی جمعه 31 تیر‌ماه سال 1401 ساعت 08:08 ق.ظ

عالی بود.نکته ی سوم شما هم خیلی بجا بود

سلام

وقتی راه های اصلاح بسته و کیپ می شود نمی توان انتظار داشت که اتفاق مورد نظر در بند ۳ رخ ندهد. اصولا در چنان حال و احوالی علاوه بر سینه زدن اجازه نمی دهیم کسی حرف حقی را احیانا بر زبان براند و باز تکرار زنجیر و استبداد!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد