میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

آدلف بنژامن کنستان


آدلف جوانی 22 ساله است که پدرش از مقامات عالیرتبه حکومتی آلمان در قرن هجدهم است. او به تازگی تحصیلاتش را در دانشگاه به پایان رسانده است و قرار است جهت کسب تجربه به نقاط مختلف اروپا سفر کند و سپس به نزد پدر بازگردد و آنجا مشغول شود تا روزی جانشین او شود.

آدلف به شهر کوچکی که مقر حکومت شاهزاده ای جوان است وارد می شود. او با طبع حساسی که دارد بیشتر به تنهایی و انزوا دچار می شود هرچند او نیز مانند باقی انسانها مایل است که دوستش بدارند اما در پیرامونش کسی را نمی بیند که عشقی در او برانگیزاند یا قابل عشق او باشد...تا اینکه یک روز به منزل کنت که از آشنایان خانوادگی است دعوت می شود و آنجا با معشوقه کنت(النور) روبرو می شود و او را هدفی شایسته برای رفع تشنگی قلب و ارضای غرور عروق متصل به آن می یابد! النور که حدود 10 سال از او بزرگتر است و دو فرزند نیز از کنت دارد از معاشرت با مردی که با دیگران تفاوت دارد ناراضی نیست و...

این داستان که یکی از شاهکارهای رومانتیک قرن هجدهم است و به قولی یکی از سفاکانه ترین آنها, از نگاه اول شخص (آدلف) روایت می شود و با توجه به جهت گیری راوی در بیان رابطه و علل فراز و نشیب آن, به نوعی یک خودکاوی روانشناسانه محسوب می شود و در این زمینه از متقدمین این عرصه محسوب می شود و همانگونه که فرمود: السابقون السابقون اولئک المقربون! البته یکی از مولفه های این تقرب که مرا به شگفتی واداشت این بود که چگونه در قرن هجدهم یک نویسنده توانایی نوشتن داستانی رومانتیک در حجمی معادل 100 صفحه را دارا بوده است...روحت شاد بنجامین.

***

بنژامن کنستان که بیشتر در زمینه فلسفه سیاسی قلم زده است و یک تئوریسین لیبرالیسم قلمداد می شود همین یک رمان را به رشته تحریر درآورده است و همانگونه که از مقدمه هایی که بر دو سه چاپ اول زده است بر می آید به خاطر زندگینامه شخصی انگاشتن آن توسط برخی, از دماغش درآمده است!

پ ن 1: تا همین الان فکر می کردم این کتاب در لیست 1001 کتاب حضور دارد...ولی نیست! واقعن متعجبم...حتمن اشتباهی شده است...یعنی در قیاس با برخی آثار معاصرش که در لیست هستند به نظرم حتمن باید می بود!...به هر حال؛ این کتاب را خانم مینو مشیری ترجمه و نشر ثالث آن را روانه بازار نموده است (مشخصات کتاب من: چاپ سوم 1391, تیراژ1100 نسخه, 136 صفحه, 5000 تومان).  

 

 

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است

هر ارتباطی مقدماتی دارد که آمادگی درونی طرفین آن یکی از آنهاست؛ آدلف جوانی خودخواه و درونگراست و در محافل اشرافی که شرکت می کند چیزی و کسی او را از پیله اش خارج نمی کند اما در عین حال وقتی با تجربیات عشقی یکی از دوستانش مواجه می شود؛ او که خود را یگانه احساس می کند, بار امانت درونش به جوش و خروش درمی آید و این احساس درونش تقویت می شود که او مستحق مورد توجه و عشق قرار گرفتن است.

النور در این مقطع داستانش متفاوت است...شرایط اجتماعی او به گونه ایست که از معاشرت مطابق عرف با چهره های اشرافی شهر استقبال می کند. او یک نجیب زاده لهستانی است که در زیر و بم شدن اوضاع سیاسی کشورش, موقعیت اجتماعی خود را از دست داده است و حالا در سرزمینی بیگانه نقش معشوق رسمی یا همسر غیر رسمی یک اشرافزاده را بازی می کند. معاشرت پیش گفته نشانه ایست از پذیرفته شدن موقعیتش توسط عرف و جامعه.

آغاز رابطه برای آدلف یک مرحله جدید است که زندگی او را از یکنواختی و کسل کنندگی خارج می کند و به اعتراف خودش هدف جدیدی به زندگی او داده می شود. قبل از آن هدفی جز آنچه که پدر و عرف به صورت مشترک ترسیم نموده اند وجود ندارد. آدلف تمام مدت در فکر النور و ارزیابی راه های دستیابی به اوست...در این مرحله احساسی مبنی بر دوست داشتن ِالنور ندارد بلکه صرفن تمام کوشش هایش به سمتی است که مورد توجه و پسند او قرار بگیرد...او به دنبال عاشق شدن نیست و جلوی احساساتش سدی بنا کرده است, او به دنیال معشوق شدن است!

راه های مختلف دستیابی همگی با مانع "کمرویی غلبه ناپذیر" آدلف مواجه می شوند و راه به جایی نمی برند اما آب مسیر خود را می یابد:مکاتبه! علاوه بر اینکه در مکاتبه کمرویی کمتر مجال حضور می یابد، درعین حال گاهی موجب بروز سوراخ در سد پیش گفته, خواهد شد...آن حالت بی قراری و شیفتگی که در سطور نامه مستتر می شود نقش یک شمشیر دولبه را دارد و سوراخ را هم که می دانید! اگر پیتری نباشد تا انگشتش را در آن فرو کند دخل سد را در میاورد:"اکنون صادقانه عاشق شده بودم"

اما النور چگونه وارد این مرحله می شود؟ در یک کلام می توان به این عبارت تمسک جست: النور را هرگز این چنین دوست نداشته بودند... طبیعتن چون النور از سنگ نیست, طولی نکشید که اعتراف کرد دوستم دارد.

با این اعتراف صادقانه دوطرفه می توان حکم آن شاعر معروف را مجری دانست: یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد!

گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم

با توجه به متن می توان به دستاوردهای زیر برای این رابطه اشاره نمود که ابتدا مثبت هایش را می آورم:

1-      التهاب و هیجان حضور در محضر معشوق که شاعر می فرماید باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور را با آن برابر نمی کند.

2-      احساس زیست مشترک طولانی و قدیم

3-      احساس خداگونه پرستیده شدن

برای این سیاهه می توان بیشتر نوشت اما آدلف داستانی است رئال برای سویه دیگر:

1-      اضطراب ناشی از تخطی از عرف که نیاز به شرح بیشتر نیست...کنستان گوشه چشمی به این جمله دارد که: شورانگیزترین احساسات هم نمی تواند با روال معمول دنیا مقابله کند.

2-      بروز دوگانه وابستگی-کنترل: هرچه وابستگی بیشتر می شود احساس نیاز به کنترل و تملک و سلطه بر طرف مقابل افزایش می یابد و گاهی موجبات رویش اوهام زیبایی از "آزادی" در ذهن طرف مقابل که معمولن جنس مذکر رابطه است می گردد.

3-      مرحوم دکتر شریعتی (آهان می بینم که تعجب کردید!!) بحثی دارد در تبدیل نهضت به نظام که اینجا کاربرد دارد...این نظام گاهی به شکل مجموعه ای انعطاف ناپذیر از مقررات رابطه مشترک در می آید. چه باید کرد؟ صرف نظر از جواب ایشان(انقلاب دایمی!) این دستاورد را نباید دست کم گرفت.

معمولن این دستاوردها بردار برآیندی می سازند که جهت رابطه را نشان می دهد.

ناصح به طعن گفت که رو ...

1-      می توان همنوا با ناشر مورد اشاره در داستان, صفحه آخر کتاب را چندین و چند بار خطاب به آدلف و آدلف صفتان خواند اما اینکه مدام بر آنها بتازیم چیزی را عوض نمی کند! وضعیت و شرایط آدلف ها و النور ها چاره ناپذیر است.

2-      می توان آدلف را راوی غیر صادق خطاب کرد و کل قضیه را فرستاد زیر فرش! یا با همان صفات سست ارادگی و ضعف و تردید و حسابگری و غیره بدرقه اش نمود و خلاص اما...

3-      در ارتباطات عاطفی یک سراب وجود دارد به نام سراب ِکات که طرفین معمولن امکان دستیابی به آن را میسور می بینند غافل از آنکه روابط عاطفی معمولن عمق پیدا می کند و گاه پاره مهمی از زندگیمان می شوند...به قول رفیقمان وضو گرفتن و رفتن به امامزاده صالح برای کات کردن یک رابطه کار ساده ای نیست.

4-      در راستای بند قبل, آدلف یک حرف اضافه هم دارد که قابل تامل است: عجیب این که قلب پست ما برای ترک کسی که در کنارش دیگر هیچ لذتی نمی بریم هم پاره پاره می شود.

5-      اگر زودتر با شما آشنا شده بودم, امکان داشت که از آن من باشید!...بیان این جمله نشانگر حضور قوی عرف مداخله گر است و چون هر مختصات زمان-مکان یک بار طی می شود و امکان تکرار آن وجود ندارد در صورت بیان یا شنیدن این جمله توصیه آدلفی, گرفتن وضو و رفتن به امامزاده...است!

6-      در ارتباطات عاطفی تله های دیگری هم هست, یکی از آنها تله فداکاری است. در این تله طرفین با انجام فداکاری موجبات افزایش وابستگی طرف مقابل را فراهم می کنند و البته در نوع پیشرفته تلاش می شود وانمود شود که فلان تصمیم فداکاری نبوده و خواست قلبی بوده و...اما در نهایت منجر می شود به: او جرئت نمی کرد از رنج هایی بگوید که حاصل فداکاری ای بود که از او نخواسته بودم. من که فداکاری او را پذیرفته بودم, جرئت نداشتم از این شوربختی حرف بزنم که پیش بینی کرده بودم اما نتوانسته بودم جلوی آن را بگیرم. وقتی وارد این تله می شوید خارج شدن از آن بدون جراحت سخت است. تجربه داستانی اینگونه می گوید که مسابقه خدمت ممکن است به مسابقه منت منتهی شود, تصمیم با خودتان که در کدام فاز می خواهید وضو بگیرید و به...

7-      فقط زمانی احساس راحتی می کردم که از من رضایت خاطر داشت...از این سلطه عجیب او کج خلق می شدم. وقتی به این حالت رسیدید از شما تیمم هم پذیرفته می شود, متروی تجریش را سوار شوید!

8-      منحنی احساسات عاطفی طرفین می بایست از لحاظ همنوایی تحت کنترل باشد تا برای ظرفین حاوی لطف باشد: دوست داشتن زمانی که دیگر دوستتان ندارند بدبختی بزرگی است, اما از آن بدتر این است که وقتی شما دیگر احساس عشقی نمی کنید با عشقی شورانگیز دوستتان داشته باشند. در طبیعت آدمیان منحنی های دیگری هستند که لزوم همنوایی آنها می تواند چراغ راه باشد.

9-      خشم, بی انصافی, حتی شیطنت, قابل گذشتند؛ اما پنهانکاری عنصری بیگانه وارد عشق می کند که ماهیت آن را تغییر می دهد و پلاسیده اش می کند. تجربه داستانی می گوید که هرگاه چنین حسی به شما دست داد زمان تصمیم گیری است البته اگر هنوز گرم باشید توانایی وضو گرفتن را دارید وگرنه...

10-  هنگامی که به این عشق...شک می کرد, غمگین می شدم؛ اما وقتی هم که به نظر می رسید باورش کرده, باز کمتر غمگین نمی شدم. در این فاز شما توانایی گرفتن وضو و تیمم را ندارید امیدوار باشید کسی شما را به داخل استخر هل دهد(با نیت غسل) و کشان کشان ببرد...

11-  حاضر بودم زندگی ام را هزاربار فدا کنم تا النور به جای زندگی حقارت باری که داشت و باعث و بانی اش من بودم, بدون من خوشبخت باشد. متاسفانه زندگی را بیش از یک بار نمی توان به فنا داد اما خوشبختانه این فاز برخلاف ظاهر غلط اندازش چاره دارد: اختلال ناهمزمانی رومانتیک, شما احتمالن داستانهای عاشقانه قدیمی زیاد خوانده اید...می توانید چای تان را نیز عوض کنید.

12-  ما انسانها موجودات بی ثباتی هستیم؛ احساساتی را که تظاهر به آن می کنیم دست آخر به راستی احساس می کنیم... این نکته جالبی است و اگر واقعیت داشته باشد کاربردی است: اگر احساس کردید شریکتان تظاهر می کند آن را در چشمش فرو نکنید! چون اولن احتمال خطای شما 50 درصد است و دومن در صورت صبر, میوه های بهتری از درخت می چینید.

13-  همواره احساسات راستین و طبیعی هدایتم کرده اند. پس چگونه است که چنین احساساتی مدت هاست فقط موجبات بدبختی خود و دیگران را فراهم می کند؟ یک ضرب المثل زمینی در این زمینه اشاره می کند که راه جهنم را با سنگهای حسن نیت و احساسات راستین و طبیعی فرش کرده اند. نمونه اش انقلاب اکتبر که به کسی هم برنخورد!

14-  اکنون حقیقتاً آزاد بودم. دیگر کسی مرا دوست نداشت. برای همه بیگانه ای بیش نبودم... این را نیاوردم که 14 نکته را آورده باشم بلکه خواستم اضافه کنم: محمود یک بار راست گفت و آنهم زمانی بود که از آزادی 360 درجه ای در این سرزمین صحبت کرد!          

 

نظرات 19 + ارسال نظر
که یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:21 ب.ظ http://janywalter.blogsky.com

سلام خوبین؟
من از یه طرف باید کلی انرژی بذارم تا کتاب رو بفهمم و از طرفی 10 برابر اون انرژی بذارم که نکات ریزی رو که شما گوشزد می کنین متوجه بشم!!!

در ضمن بگم که حواسم هست یقۀ ادبیات آلمان رو گرفتیدها!

تازگی رگتایم رو تموم کردم و یکی دو تا کتاب از بهومیل هرابال. کلن تلاش می کنم که عقب موندگی ها رو جبران کنم، امکانات کمه دیگه اما متاسفانه :)

سلام
خوبم ممنون...
کتاب خوب و کم حجمی است ...بد نیست به زبان آلمانی بخونیدش ...
خوداییش این نکات ریز رو فقط باید وقت گذاشت زیاد انرژی نمی خواد
شما الان در زمینه هرابال از من جلو زدید چون من همون تنهایی پرهیاهو رو خوندم...خب پس حالا در صفحات رگتایم و هرابال منتظر حضورت باشم دیگه نه!؟

آدلف یکشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام
در میان یادداشت های پراکنده ام به جمله ای از آدلف برخورد کردم که در بند9 اورده ای: خشم، بی انصافی ...
من و آدلف واقعی است یا خیالی؟
عبدالوهاب احمدی برخی آرای سیاسی شاخص کنستان را در مجموعه ای به اسم شور آزادی(نشر آگه) گردآوری کرده است. اگر آن را نخوانده ای توصیه اش می کنم.

سلام
من و آدلف طبعن خیالی بود... تصور کنید یه دوست می داشتم که هروقت رابطه ای رو کات می کرد من رو می برد یه سفر کوتاه و یه کتاب هم به من هدیه می داد عمرن اگر می گذاشتم چنین دوستی ازدواج کند و داخل گودال برود باصطلاح خودش البته (له)
زندگینامه اش را خواندم و به نظرم آدم بسیار جالبی اومد.اگر قسمت شد نمایشگاه سری بزنم حتمن این را یادم می ماند...
ممنون مداد

دامون قنبرزاده دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:33 ق.ظ http://www.cinemaeman.com

سلام
خواستم یک هشدار جدی بدهم به کسانی که می خواهند کتاب « او بازگشته است » را بخرند. چون اغلب کسانی که اینجا می آیند بهرحال اهل کتابند و احتمالاً تا کنون، اینطرف و آنطرف، تعریف کتاب را شنیده اند و دهنشان آب افتاده که حتماً بخرند و بخوانندش. آن هایی که مثل من عجله کرده اند و کتاب را خریده اند که هیچی، پولشان را انداخته اند در فاضلاب. اما آنهایی که هنوز اقدامی نکرده اند، « سینمای خانگی من » را بخوانند حتماً. داستان، داستانِ ترجمه ی مفتضحانه ی کتاب است که متن را به گند کشیده. کار حتی به جایی رسید که من به انتشاراتی زنگ زدم و هجده هزار تومنی را که بابت کتاب دادم، ازشان خواستم!!! لطفاً این کتاب را نخرید و به شعور خود توهین نکنید.

سلام
عجب حکایتی بود... مطلب شما را خواندم... روشنگرانه بود.
این قضیه ترجمه سریع و بزن در رو و ترجمه های متعدد واقعن روی اعصاب است.
ممنون رفیق

پری ماه دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:58 ب.ظ

سلام
من کتاب رو به خاطر نویسنده ش خریدم. البته قبلن کتابی ازش نخونده بودم اما اسمش رو در خیلی از متون مربوط به رشته ما میشه دید و به نظرم رسید یه فیلسوف سیاسی اجتماعی باهوش حتمن اگه یه رمان عاشقانه بنویسه خوب می نویسه. البته نسبت به کتاب های کم حجمی که بهشون می گن شاهکار بدبین بودم!( ربطی ام به بدبینی برخی دوستان و دلواپسیم و اینا نداره) نمونه ش همین دوست بازیافته فرد اولمن! اگه اشتباه نکنم پشت جلد هر دوتا کتاب اشاره ای به شاهکار بودنشون شده. اما بعد از خوندن آدلف خوش بین شدم و از این بابت از روحانی متچکرم!
نمی دونم شمام مثل من وقتی کتاب رو می خوندین به یاد آناکارنینا و ورونسکی و لوین و کیتی می افتادین یا نه! احتمال می دم که تو مسابقه خباثت، تولستوی از کنستان می بره چون آنا خیلی از النور بد بخت تر بود.
تقسیم بندی هاتون از مطالب و عنوان بندی ها خیلی عالی بودند. روح استاد بزرگ شما هم شاد. فقط در نقد کتاب آدلف از نظریاتش صحبتی نشده بود که شما خیالش رو راحت کردین!
هر چند نوشته تون با این جمله شروع می شه که آدلف درونگرا و خودخواه بوده ولی اگه در یک قسمت از نوشته تون، مستقیمن به این مطلب می پرداختین که آدلف قهرمان بود یا ضد قهرمان و اونجا می گفتین که ضد قهرمان بود؛ من به شدت علاقه مند می شدم که نظریات شخصیم رو راجع به مقوله عشق بیان کنم. و اونوقت می گفتم که به نظر من عشق اصلن مقوله ای دو طرفه نیست و برای هر فرد( حتی در رابطه عاشقانه دو نفر نسبت به هم) یک تجربه کاملن شخصیه و از این نظر شبیه دیابته ( و از خیلی نظرهای دیگه بازم شبیه دیابته. مثلن آدمی که دیابت می گیره هیچوقت مثل قبل از دیابت گرفتنش نمی شه و هکذا آدمی که عاشق می شه و ....) و ضمنن به نظر نمی رسه عشق تجربه خوشایندی باشه و این اشتباه ماست که ازش انتظار معجزه داریم!( من به احترام سعدی بزرگ کلاهم رو ور می دارم اما به هر حال انقلاب کردیم که بتونیم نظرمون رو آزادانه بگیم)
بند بند نوشته هاتون در خصوص کتاب درست و به جا بودند. ممنون

سلام
نوع آشنایی شما با این کتاب و خواندنش خیلی جالب تر از من بوده است و به نظرم شما حظ بهتری برده اید تا من که هیچ آشنایی با نظرات سیاسی نویسنده تا قبل از خواندن این کتاب نداشتم. بد نیست یک سرچی بکنم ببینم مثلن "شیگلی" (نویسنده کتابی در زمینه طراحی اجزاء ماشین) و "ون وایلن"(در زمینه ترمودینامیک) آیا رمانی نوشته اند یا خیر!
دوست بازیافته بد نبود اما خب شاهکار نبود...این پشت جلد کتاب ها رو باید با ماژیک مشکی رنگ کرد, چون بعضی هاشون روی اعصابند.
این کتاب به نظرم خوب بود و با زمان خودش اگر سنجیده شود شاهکار هم هست.
و اما بعد: راست میگی...من اعتراف می کنم تا الان به یاد آناکارنینا نیافتاده بودم درحالیکه جا داشت بیافتم...آره ...آنا از النور بدبخت تره و تولستوی در این زمینه کمی سفاکانه تر برخورد کرده است! حداقل در معنی لغوی کلمه سفاکانه هم آنجا بیشتر معنا می یابد: تصور کن قطار از روی آدم رد بشه و خون همچین بپاشه رو در و دیوار!!
...
این هم نثار روح استاد بزرگ خودم (چون کمتر کسی الان به این رابطه و داشتنش مباهات می کنه و باصطلاح دمده شده است)
...
آدلف درونگرا و خودخواه بود و کمی ضعیف النفس و مردد و رودربایست منش و یکی دو خصلت دیگر اما اینکه قهرمان یا ضدقهرمان بود این تقسیم بندی را در مورد شخصیت های رمان قبول ندارم (یعنی با این واژه مشکل دارم) طبیعتن این شخصیت کمی بار منفی در ذهن من داشت و البته نه اونقدر که آن ناشر و دوست کذایی اش در صفحات انتهایی به او تاخته بودند و اما اینها که حاشیه است و متن البته نظر شما در مورد دو طرفه نبودن قضیه است و این نکته ای نیست که کسی مثل من بخواهد بلافاصله در موردش نظر بدهد...این را باید مزه مزه اش کنم تا بفهمم نظرم در موردش چیست...ولی قابل تامل است...یعنی برای نسل من که از کودکی در نوار شهر قصه از زبان خر خراط مدام شنیده اند که عشق باید مثل دسته چپق دو تا سر داشته باشه ,کمی سخت است و قابل تامل...هرچند ایشون بلافاصله میفرمایند آخه عشق یه سره مایه دردسره و بدین ترتیب وجود عشق یک طرفه را ممکن اما نامطلوب می دانند اما حرف شما اساسن بدین معناست که عشق یک مقوله فردی و درونی و الزامن یک سره است و اگر بخواهم یک گام به جلو بردارم بدین ترتیب می توان نتیجه گرفت "رابطه عاشقانه" یکجور اصطلاح ناصحیح اما رایجی است.نه؟
تا شما مشغول ادامه ادای احترام به سعدی هستید من بیشتر به این قضیه فکر می کنم.
ممنون

[ بدون نام ] دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:09 ب.ظ

یادداشت هایم را در جستجوی مطلبی در باره ی آدلف جستجو کردم. به جمله ی بند9 ناصح به طعن گفت... برخورد کردم.

گفتگوی من و آدلف واقعی است؟

عبالوهاب احمدی برخی از آرای سیاسی شاخص کنستان را در مجموعه ای به نام شور آزادی(نشر آگه) گردآوری کرده است.

سلام
من و آدلف طبعن خیالی بود... تصور کنید یه دوست می داشتم که هروقت رابطه ای رو کات می کرد من رو می برد یه سفر کوتاه و یه کتاب هم به من هدیه می داد عمرن اگر می گذاشتم چنین دوستی ازدواج کند و داخل گودال برود باصطلاح خودش البته (له)
زندگینامه اش را خواندم و به نظرم آدم بسیار جالبی اومد.اگر قسمت شد نمایشگاه سری بزنم حتمن این را یادم می ماند...
ممنون مداد

مدادسیاه دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:13 ب.ظ

من بودم.

سلام بر مداد گرامی
تقریبن 99 درصد اطمینان داشتم شما هستید.

ممنون

اعظم دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 06:34 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام
هر بار که کتاب جدیدی معرفی میکنید میبینم من چققققققققققققققققققققققدر از شما عقبم !!! البته مدارس اینهفته تعطیل شد درواقع تعطیلاتم شروع شده و با فراغ بال میتونم پیشنهادهای شما رو بخونم اما خیییییییییییییلی عقبم...(آیکون حسرت و افسوس و اینا)

سلام
من هم هر موقع جلوی کتابخانه ام می ایستم همین احساس را دارم اما فقط چند ثانیه... احتمالن همه این گونه ایم!
زیاد اهمیت ندهید چون بحث عقب جلو ماندن نیست...حرکت است.

که دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:21 ب.ظ http://janywalter.blogsky.com

بلهههه
تازه کجایین که دیروز کبوتر رو هم تموم کردم و و برای اون هم می تونم مقادیری افاضۀ فضل کنم

سلام
کبوتر...هوووم...
تریسترام چی شد راستی؟ باب طبع بود؟!

مهرداد سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:57 ق.ظ

هر جا اسم کبوتر میاد ناخودآگاه من پیدام میشه .
احیانن پاتریک سیاستمداری چیزی نبوده ؟

سلام
پاتریک هرچی بوده همونجور که می دونی یکی از پرفروش ترین رمان های آلمانی رو نوشته: عطر
...

رها سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:26 ب.ظ http://freevar1.persianblog.ir

تو کتابخونه شهر هست به سوئدی. ولی میرم که بگیرم. دیگه تنبلی ندریم. واسه سوئدیم هم خوبه اما احتمالا دو ماه طول بکشه تمومش کنم:(

سلام
آفرین مطمئن باش کمتر طول می کشه... حالا ببین کی اینو گفتم

رها سه‌شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 04:27 ب.ظ http://freevar1.persianblog.ir

فقط اونجوری که من فهمیدم این کتاب اصلش به فرانسوی هست

کنستان توی سرزمین فعلی سوییس به دنیا اومده اما در فرانسه زندگی کرده و چند دوره نماینده مجلس بوده و البته این کتاب بار اول در انگلیس چاپ شده است!!
من برای ایشون در تگ ها ثبت کردم سوییسی-فرانسوی

که چهارشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 07:18 ب.ظ http://janywalter.blogsky.com

تریسترام اتفاقن خوب پیش رفت تا کتاب سوم. اما بعد رفتم ایران و باز باید دوباره تو باغش قرار بگیرم. نمی دونم ترجمه اشه یا کرم از نویسنده است که جمله هاش جون آدمو استخراج می کنن تا به مفهوم بنشینند!!!!

سلام
فکر کنم به مطلب های سه و چهارگانه ای که برای تریسترام نوشتم مراجعه مجدد بکنی بد نیست...
اشکال از مترجم نیست... بلکه یکی از اهداف همین استخراج جون است که که آن را لمس نمود
سعی کن باهاش حال کنی...

امیر پنج‌شنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 08:48 ب.ظ

سلام میله جان
اثر رمانتیک- آدولف - 22 ساله - ...
ادامه مطلب رو گذاشتم واسه بعد از خوندن رمان.
به شدت تنبل شدم میله جان. البته گاهی وسط فیلم هایم با استرن هم قدمی میزنم و می گذارم ایشان جانم را به لبم برساند ولی دیگه وقتشه به سبک خودش چند لعنت به هرچه فیلم و سریال خارجی است بفرستم
...
گفتم یک سلامی داشته باشم خدمتتان
بای

سلام
منتظر می مانم...
می بینم که کار تریسترام به درازا کشیده است...تریسترام است دیگر...بازیگوش قهاری است!
...
محبت داری رفیق

درخت ابدی دوشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:38 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
عشق سویه‌ی روشن و تاریک داره و رمان آدلف شاهکاریه در مورد سویه‌ی تاریک و توهم‌آمیز عشق و از نظر تحلیلی و روان‌کاوانه باید گفت که در نوع خودش بی‌نظیره.
آدلف رو می‌شه ضد قهرمان دونست. خصوصیاتش رو داره. رمانتیکه و خلاف جهت حرکت می‌کنه و موارد دیگه از این قبیل. مقایسه‌ی رمان با نظریات لیبرال کنستان حتما جالبه. اما این‌جا تاکیدش روی رمانتیسمه که از تاثیرات مستقیمش بیان احوال شخصیه. خودخواهی آدلف ریشه در لیبرالیسم اولیه داره. زمانی که هنوز بین توجه به خود به عنوان بخشی از جمع و خودمداری تمایزی وجود نداشت. نکته‌ی آخرت در مورد حرف محمود دقیقا مصداق این نکته‌س. آزادی 360 درجه یعنی هرج و مرج.
نکته‌هات جالب بود.

سلام
این سویه روشن و تاریک و البته کامنت یکی از دوستان من رو یاد خاطره ای انداخت؛ می خواستم برای دوستی یک رمان برای هدیه بخرم و دوست داشتم داستان به همین سویه روشن و امیدوارکننده اشاره داشته باشد...با کتابفروش که خودش یک خواننده حرفه ای بود دربدر دنبال چنین کتابی گشتیم و خب چیز دندان گیری یافت نشد!! دیالوگی بینمان ردوبدل شد در نهایت که مفهومش این بود : احتمالن سویه روشن عشق چنان است که کسی زمانی برای انتقال آن به دیگران هدر نمی دهد!
پاراگراف دوم کامنتت را دوست دارم...خودخواهی آدلف و لیبرالیسم اولیه جالب بود.
ممنون

مارسی جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:33 ب.ظ

کتاب بسیار خوبی بود.
وقت نکردم پست شمارو بخونم/البته با دقت.
ولی بعد خوندن این کتاب یاد این آهنگ افتادم

http://uploadboy.com/c82y7ol7nxak.html

آپلودش کردم راحت دانلود کنی

سلام
بخوانید سر فرصت ... ممنون
اینجا که نتونستم ...باید خونه مجددن سعی کنم.

مارسی دوشنبه 9 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:07 ب.ظ

به سبک نویسندگان روس قرن 19 و اوایل 20 نوشته

سلام
قضاوتی در این زمینه ندارم ... ولی خب دو قرن قبل از اونا نوشتن باعث میشه که بگیم اونا دنباله رو و غنی کننده این سبک بوده اند و روان آدمها رو انداختند روی بند...

زهرا چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 06:43 ب.ظ

امروز این کتاب رو تموم کردم. کتاب بسیار زیبایی بود بخصوص اینکه بسیار آدولف را درک میکردم و با او همذات پنداری میکردم. شخصیت درونگرا و افسرده او با احساسات متضاد بسیار به من نزدیک بود بنابراین کل داستان برای من قابل درک بود. بعد از مدتها کتابی خواندم که برایم لذت بخش بود و بسیار نزدیک به زندگی خودم . این کتاب بخوبی نشان میدهد که روابط خارج از عرف، هر چقدر هم پر احساس و عمیق باشند به دلیل نداشتن تعهد و زیر پا گذاشتن قوانین اجتماعی شکننده و در معرض سقوطن. چه بسیار کسانی که ادعای عشقهای عمیق و بی پایان دارن اما در نهایت دچار جداییهای دردناک میشوند و دو طرف ماجرا به وادی افسردگی و سرزنش ابدی میروند

سلام
این کتاب یکی از شاهکارهاست. بخصوص در آن مقطع زمانی...یعنی اگر بخواهیم از آن قرن چند کتاب را انتخاب کنیم بی‌گمان یکی از آنها همین آدولف است.
شخصیت آدولف و مسیر ناگزیر بدبختی‌اش مدام داخل ذهنم وول می‌خورد و این نشان از قدرت نویسنده در خلق چنین شخصیت و چنان فضایی است.
گمانم عشق عمیق و بی‌‌پایان در چنین شرایطی فقط در صورت عدم وصال قابل تصور است...حداقل در ذهن من که اینطور است.
ممنون از اینکه بعد از خواندن کتاب مرا هم در جریان احساسات و برداشت های خودتان گذاشتید.
متشکرم

آنابیس دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 08:23 ب.ظ

کتاب خوبی بود. از یه نظر من رو یاد رنچ های ورتر جوان انداخت! شاید اگر اون هم به وصال می رسید این اتفاق برایش میفتاد. به نظرم روابط انسانی بسیار پیچیده اند خصوصا وقتی پای چیزی مثل عشق در میون باشه. به شخصه نمیتونم بگم هیج کدوم از دو شخصیت اصلی رو درک میکردم، خصوصا النور رو که از مقام و موقعیت و فرزندانش گذشت. فکر میکنم آدولف برایم قابل درک تر بود، وقتی که یک نفر مدام در حال کنترل و وابسته به یه رابطه باشه طرف مقابل هم انگیزه اش رو از دست میده. کتاب در زمینه ی رخنه کردن به احساسات شخصیت ها و برملا کردن انگیزه های درونیشون خیلی خوب عمل کرده.
+ جدیدا دارم سعی میکنم کتاب به زبان انگلیسی بخونم و باید بگم خیلی حس خوبی داره که متن اصیل و بدون سانسوره. الان دارم The elephant vanishes از موراکامی رو می خونم و تا اینجا که خوب بوده. امیدوارم بتونم امسال به ازای هر کتاب ترجمه یک کتاب رو به انگلیسی بخونم.
راستی سال نوتون هم مبارک

سلام دوست من
سال نو مبارک
بابت تاخیر در پاسخگویی عذرخواهی می کنم.
کتاب کوچک و در عین حال عمیقی بود... یادم هست که در آن زمانی که کتاب را می خواندم برایم قابل باور نبود که در حال خواندن اثری مربوط به چند قرن قبل هستم! فکر می کردم درک عمیق تر ما از احساسات آدمها مربوط به سده اخیر باشد.
وقتی خودم را در شرایط آدولف تصور می کردم می دیدم که کمابیش مثل او عمل می کردم... این را قشنگ یادم هست و برایم خیلی تلخ و عجیب بود.
تصمیم جالبی گرفته اید و من با شناخت دورادوری که از شما دارم می دانم که در این راه موفق خواهید شد.

زهرا جمعه 28 آذر‌ماه سال 1399 ساعت 11:58 ق.ظ

من ادبیات بنژامن کنستان رو بسیار پسندیدم بسیار محترمانه و در لفافه سخن می گویند. دلم یک نویسنده محترم میخواست که به آن رسیدم اما یک سوال آیا آدولف تنها کتاب منتشره ایشان است؟ یعنی هیچ کتاب دیگری از ایشان در دست نیست

سلام دوست عزیز
بله همانطور که در مطلب اشاره کردم ایشان همین یک رمان را در کارنامه دارد.
ولی در زمینه تخصص خودشان بسیار صاحب نظر و شناخته شده هستند.
سلامت باشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد