میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

کوزه بشکسته مسعود بهنود


در کوران سالهای جنگ جهانی اول چهار نوزاد پا به عرصه وجود می گذارند که در سالهای آتی سرنوشت شان به یکدیگر گره های خفنی خورده است و این گره ها البته فقط به خود آنها ارتباط نداشت که ما بخواهیم همین اول کار بگوییم: خب به ما چه!...این چهار نوزاد عبارتند از: محمدرضا فرزند رضا شصت تیر یا همان سرهنگ رضاخان میرپنج یا همان رضاشاه آینده؛ نوزاد دوم پسر ژاندارم غلامحسین که به نوعی همزاد نوزاد اول است و سالهای سال همراه محمدرضا بود یعنی همان حسین آقای فردوست یا همان ارتشبد حسین فردوست که خاطراتش را می توانید با احتیاط بخوانید!؛ نوزاد سوم ته تغاری سردار معظم خراسانی است که گمانم 5 دوره نماینده مجلس مشروطه بود و در زمان به دنیا آمدن این فرزندش حاکم گیلان است و همانی است که در سریال کوچک جنگلی دکتر حشمت را بر دار کرد یعنی همان عبدالحسین خان تیمورتاش که معرف حضور می باشد ولذا این نوزاد یعنی "مهرپور" می شود ته تغاری تیمورتاش؛ نوزاد آخر در داستان مسمی است به آلیس گلن وایت که اسمی است مستعار که در ادامه به ایشان بیشتر خواهم پرداخت چون قاعدتن و احتمالن کمتر شناخته شده اند اما عجالتن بدانید این نوزاد انگلیسی دختری از خانواده اشراف معرفی می شود که مادرش لیدی است و پدرش یک ژنرال ارتش انگلیس است که عمده ماموریت هایش را در مشرق زمین انجام داده است...

ارتباط سه شخصیت اول به یکدیگر در تاریخ (که نمی خوانیم!) واضح و مبرهن است. وقتی که رضاشاه تصمیم می گیرد فرزندش را برای تحصیل به سوییس بفرستد چند نفر دیگر را هم همراه او می کند که یکی همان حسین فردوست است و دیگری همان ته تغاری تیمورتاش که آن زمان وزیر دربار رضاشاه بود و به نوعی نفر دوم نظام (همینجا داخل پرانتز باید گفت که در نظام های دیکتاتوری بدترین موقعیت نفر دوم بودن است که تاریخ و جغرافیای ما سرشار است از سرها و نعش های همین نفرات دوم...).

می ماند ارتباط نفر چهارم که همان آلیس باشد... ایشان را هم دست روزگار یا دست توانای نویسنده گرامی کتاب، به همراه خانواده در همان جایی قرار می دهد که این عزیزان برای ادامه تحصیل به آنجا می روند ولذا جمع شخصیت های داستان در دامنه های آلپ جمع می شود و لینک ها برقرار و داستان جریان می یابد...

رمان تاریخی

زبان خیلی ها مو درآورد ولیکن ملت تاریخ خوان نشدند که نشدند و طبیعتن بعضی از خیلی ها تسلیم نشدند و رفتند سراغ داستانیزه کردن تاریخ با افزودنی های مجاز! بلکه از این طریق ملت هایشان را تاریخ خوان کنند و احتمالن اینچنین رمان تاریخی زاده شد. در ایران نیز با این وضع و اوضاعی که دور و اطراف خودمان می بینیم اگر نویسنده ای کار درست و درمانی درآورد باید شب و روز دعایش نمود ...آمین.

روده درازی نمی کنم چون کار دارم در ادامه مطلب، این کتاب را به دوستی دادم و خواند...پرسیدم چطور بود؟ گفت قشنگ بود... و پرسید آیا همه ش واقعی بود؟ گفتم مثلن چیش منظورته؟ گفت مثلن تیمورتاش,آیا همچین کسی واقعن بوده؟!... این قضیه خنده دار نیست، نشون به اون نشون که پسفردا همین دیالوگ ممکنه در مورد محمدرضاشاه هم جایی از همین کشورمون برقرار بشه! اصلن مگه الان نمیشه!؟ همین الان طرف یه جوری از رضاخان صحبت می کنه کانه داره از مهاتیر محمد حرف میزنه...خوداییش! دیدم که میگم!

***

در ادامه مطلب روده درازی کرده ام ولی بد نیست بخوانید...چیزی از داستان را لو ندادم و هیچ اشاره ای به سقوط رضاخان هم نکرده ام! پس هیچگونه خطر لوث شدن ندارد...مشخصات کتاب من: نشر علم, چاپ سوم 1388, تیراژ 4400 نسخه, 400 صفحه, 8500 تومان. 

آلیس گلن وایت کیست؟

البته می توان خیلی راحت آلیس را جزء افزودنی های مجاز داستان قلمداد نمود که بخشی از بار جذابیت و کشش داستان را به دوش می کشد. اما با توجه به نقش این زن در برخی از قسمتهای داستان اگر یک آدم خیالی باشد من یکی را که حسابی دلزده می کند! پس در ذهنم دنبال ایشان می چرخم...یک اسم همینجوری به ذهنم می رسد (همینجوریه همینجوری هم که نه، مگه چند تا دوشیزه انگلیسی گذرشون به تهران افتاده در اون زمان؟!)... فصول پایانی مرا مطمئن می سازد که آلیس همان است که باید باشد... محقق و ایرانشناس مشهور آن لمبتون نویسنده کتاب معروف مالک و زارع در ایران و کتابهای دیگر...

دلایل من بدین شرح است:

1-   تسلط آلیس به زبان فارسی و حضورش در سفارت انگلیس در تهران در بحبوحه جنگ جهانی دوم... یعنی هرچی مقدمه چیدم کشک! خب خیلی واضحه که آلیس همان لمبتون است چون لمبتون در آن زمان در سفارت مشغول بود و خیلی ها از او یاد کرده اند که به فراخور اینجا به عنوان نمونه من از بزرگ علوی نام می برم.

2-   لمبتون هم مثل آلیس یک اشرافزاده انگلیسی بود. اتفاقاً پدر لمتون هم مثل پدر آلیس خیلی به اسب و اسب سواری علاقمند بود و از اتفاق بد خواهر لمبتون در حادثه اسب سواری دارفانی را وداع گفت که در داستان هم به شکل دیگری این سانحه اسب سواری رخ می دهد...

3-      دکترای آلیس در 23 سالگی که با لمبتون زیاد توفیری ندارد... داشتن تالیفات که در فصول پایانی اشاره می شود.

4-   در جایی خواندم که میس لمبتون هرگز ازدواج نکرده است که از میس لمبتون بودنش مشخص است ولی در همان جای مذکور به یک ازدواج صوری در تهران اشاره شده است که خب ...آنهایی که داستان را خوانده اند می دانند که ازدواج صوری چه نقشی در پیشبرد داستان دارد...

5-      نفرتی که لمبتون از محمدرضا داشت که در خاطرات پرویز راجی هم اشاره شده است و آلیس داستان هم که ...

بگذریم ...به نظر من دلایل کافی است...خنده داریش اینه که خیلی ها اینو بدونن و من فکر بکنم که دارم یه موضوع مخفی را کشف می کنم!! خداییش اگه جایی دیدید به این موضوع اشاره شده است به روی من نیارید! بگذارید تو حال خودم باشم!

توطئه یا توهم توطئه

پشت بامی را در نظر بگیریم...یک طرف بام پرتگاه توطئه اندیشی است بدین معنا که همه اتفاقاتی که رخ می دهد ناشی از برنامه ریزی دیگران (دشمن, قدرتهای بزرگ, محافل آنچنانی و...) است و طرف دیگر بام هم پرتگاه توهم توطئه است بدین معنا که نه بابا هیچ خبری هم نیست مگه عالم همه بیکارند که دنبال برنامه ریزی برای ما باشند و خلاصه ما اگر فکر می کنیم دیگران برنامه ریزی می کنند دچار توهم شده ایم و الخ... هر دوی این ها خطاست. یکی از سینه سوختگان تاریخ معاصر ما تعبیر خوبی در این زمینه دارد: ما پشت فرمان ماشین خودمان در حال رانندگی هستیم, عاقل و بالغ و مسلط به ماشین خودمان...هر جا برویم, چپ و راست یا تند و کند, خودمانیم که پشت فرمان هستیم اما در این جاده دیگران هم با ماشین های خودشان در حال حرکتند و گاهی با حرکات مختلف ما را از مسیر خارج می کنند و چه بسا چنان جلوی ما در لحظات حساس می پیچند که ما به دره پرت می شویم و ...

تاریخ معاصر ما از این پرتاب شدن ها کم ندارد...صرف نظر از این که بیشتر اوقات عاقل و بالغ و مسلط هم نبوده ایم!...به عنوان نمونه در همین داستان که از واقعیت هم دور نیست(به اندازه اپسیلون فاصله دارد گاهی) به شخصیت های اصلی که از قضا از شخصیت های اصلی روزگارشان بوده اند نظری بیاندازیم؛ فرمان ماشین گاهی دست چنین ببوگلابی هایی است.

کاشت, داشت, برداشت

خیلی چیز پیچیده ای نیست این که دانه ای را در جای مناسبی قرار بدهی و آن دانه جوانه بزند و کم کم رشد کند. مثلن همین "ارنست پرون" رفیق فابریک محمدرضا که در مدرسه له روزه سوییس با هم آشنا شدند و بعد هم همراه ولیعهد به ایران آمد و همیشه در کنارش بود و بعد هم چنان محو شد که کسی هم نفهمید کی بود از کجا آمد و ...روایت بهنود در این مورد البته از روایت فردوست در خاطراتش حرفه ای تر است اما هرچه بود نحوه کاشتن ارنست سر راه ولیعهد کم تجربه چندان کار شاخی نبود...خیلی شاخ تر از اینها به راحتی و البته در زمان هرج و مرج انجام شده است؛ نمونه هایی که حتا به مشاغل حساس امنیتی رسیدند که مخ آدم سوت می کشد... به هر حال بورکینافاسو که نیستیم نفت داریم رفیق...می ارزه!...بالاخره این دستگاه های عریض و طویل جاسوسی کارکردهایی باید داشته باشند...ندارند؟!

میس لمبتون

روایت بهنود از آلیس به گونه ایست که خواننده شیفته او می شود...نمونه واقعی آلیس (به زعم من) حاوی خصوصیاتی بود که یک ذهن بی طرف نسبت به ایشان احترام بگذارد. فعالیت ایشان در سفارت طبیعی است که در راستای منافع ملی خودشان باشد و اگر غیر از این باشد باید تعجب کرد بنگاه خیریه که نیست! بهنود هم هنرمندانه و ظریف به این شخصیت و فعالیت هایش نزدیک شده است.

تمام استدلال کسانی که لفظ جاسوس را برای لمبتون به کار می برند منحصر است در: فعالیت مطبوعاتی در بحبوحه جنگ جهانی به گونه ای که اخبار منتشره در روزنامه های ایران که بیشتر به سمت آلمان ها گرایش داشت به سمت متفقین متمایل شود, تالیف کتاب آموزش زبان فارسی که کادر وزارت خارجه انگلیس از آن بهره برده اند!, تحلیل شرایط ایران در مقالات که دولت متبوعش از آن بهره برده است, سفر به اقصا نقاط ایران و حضور در روستاها و...که منجر به نوشتن کتاب مرجع "مالک و زارع در ایران" شد که هنوزم که هنوزه اگر تشریف ببرید به دانشکده های علوم اجتماعی ایران به خصوص در بخش توسعه و توسعه روستایی حضور این کتاب را خواهید دید, سفر پیاده از تهران به اصفهان به مدت 42 روز که قطعن علتی جز جاسوسی نداشته است! و واضح و مبرهن است که اگر آدم ریگی به کفشش نباشد این همه پیاده راه نمی رود!!!

مسعود بهنود

تکراری است اگر بگویم من مقالات بهنود و نثر معرکه اش را بیش از داستان هایش دوست دارم ولی خب ما از صبح تا شب کلی حرف تکراری می زنیم اینم روش: من مقالات بهنود رو بیشتر ...!

آنهایی که سن و سالشان قد می دهد یادشان هست که مجله ای بود به نام پیام امروز که آدم دوست داشت آگهی هاش رو هم بخواند...مبالغه نمی کنم, من فکر می کردم خودم فقط آگهی ها رو می خونم بعد چند تا از دوستان رو دیدم که اونا هم اینجوری بودند حتا من یه بنده خدایی رو دیدم اول از همه آگهی ها رو می خوند!!...حرفه ای ترین ماهنامه ای که من دیدم... امیدوارم روزی دوباره از سر گرفته شود و باقیمانده آبونه من هم ارسال شود!!...اصولن همه اینها رو گفتم که اینو بگم!

***

پ ن 1: یه مقدار اشتباهات سهوی و تایپی در کتاب هست که ...فقط تاریخ های مندرج در صفحات 171, 186 و 210 اصلاح شود بد نیست.

 

نظرات 23 + ارسال نظر
مارسی شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:39 ب.ظ

دیروز رفتم نمایشگاه کتاب شهر بغلی (زمستانه)
بدرد نمی خورد
افق با کتاب های کودک و نوجوان اومده بود.نیلوفر که نیومد.هزارتا ناشر دیگه هم نیومدن.
معروف ترین هاشون مجید و ثالث و نگاه که البته نگاه نصف کتاباشو نیاورده بود.
با خرید دیروز دیگه قصد خرید کتاب رو ندارم تا کتاب های نخوندم تموم شه.
و چون هیچ کدوم از کتاب هام تو انتخابات پیروز نشدن ....
پس پیش به سوی کتاب خونه ی خودم.
باز خوبه شما تهرانید جاهایی هست کتاب ها ارزونه راحت پیدا میشه.
من دیگه حرفی ندارم

سلام
پیش به همان سو
اتفاقن هفته پیش من رفتم شهرستان کتاب خریدم

مارسی شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:42 ب.ظ

فک کنم این کتاب یکم مربوط به زضا شاه هم بشه
برید تو گوگل بنویسید رضا شاه بعد ویکی پدیاشو باز کنید 2 خط اولو بخونید.

رضوانی یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ق.ظ http://sepidvareha.blogsky.com

سلام و به قول اونور آبی ها لانگ تایم نو سی و اینا
یکی دو سالی میشه این کتاب توو قفسه ها داره خاک میخوره و هنوز نشده بخونمش :(

سلام
اوووه...خیلی فراتر از لانگ تایم
برای عوض کردن حال و هوا بد نیست

مدادسیاه یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:24 ب.ظ

سلام.
اگر فرض کنیم که تاریخ و داستان را می شود به دو شکل مختلف "داستان تاریخی" و "تاریخ داستانی" با یکدیگر آمیخت، کارهای بهنود که متاسفانه تا کنون هیچ کدام شان را نخوانده ام احتمالا بیشتر تاریخ داستانی اند تا داستان تاریخی.

سلام
اگر داستان تاریخی را به رمان هایی نظیر رگتایم دکتروف اطلاق کنیم و تاریخ داستانی را به امثال خداوندگار الموت و ...بله این به دومی ها بیشتر شباهت دارد.

مسعود یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:44 ب.ظ

دیگه داری کرگدن میشی حاج حسین
پوست کلفت
حرکت مستقیم الخط یکنواخت

سلام رفیق
طبیعیه وقتی می بینیم شما مثل کرکس منتظر از نفس افتادن آدم وایسادید که بعدش بخندید منم باید مثل کرگدن سرمو بندازم پایین برم جلو
شیش ماهه داری اون کتابو می خونی هربار ازت می پرسم می گی صفحه 50 ام...جدن خجالت نمی کشی؟!

ص.ش یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:39 ب.ظ

من خیلی وقته سراغ کتاب نرفتم منظورم داستان و ایناست. دوستان به جای ما

سلام

اعظم دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:49 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

سلام روز بخیر
کتابی از مسعود بهنود در دست دارم به نام"خانوم"افکار دختر مظفرالدین شاه(نزهت)جذبم کرده.اما این کتابی که شما معرفی کردین بنظرم خیلی به درد تدریسم میخوره.اما یه ایرادی داره! اگه تعریفی ،تمجیدی از شخصیتها شده باشه ناخودآگاه سرکلاس میگم و این گاهی به ضررم تمام شده،اما نمیتونم نگم!حالا بیخیالِ ضرر،کوزه بشکسته رو میذارمش برای تعطیلات عید،چون کلیدر دولت آبادی را هم در نوبت خواندن دارم.شما خوندینش؟چند صفحه ای که خوندم بنظرم جالب اومد.نظرتون چیه ؟10 جلده.

سلام
خیالتان از آن بابت راحت باشد...تمجیدی در کار نیست.
طلب صبر جزیل می کنم برای شما!
من طرفش نمی رم

ناهید دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ب.ظ http://http://realist.blogfa.com/

براوو به نوشته های خودت
انقد قشنگ از کتابه مینویسی که آدم دوس داره همه ی کتاب رو از قلم خودت بخونه .
آقا منم جزو اون دسته ام که کتاب تاریخی می بینم کهیر میزنم . آخه کتابای تاریخی پر از شخصیت های حقیقی و حقوقیه منم که فراموشکار !! هی باید برم صفحات قبل ببینم این کی بود ؟ اون کی بود ؟ اونجا کجا بود ؟ اسم اون خانومه چی بود ؟ ...

سلام
اونقدر شخصیت نداره که قاطی کنید...تعدد شخصیت می خواهید کتابهای نویسندگان اسپانیایی زبان را بنگرید! با بیل اسم شخص و مکان می ریزند توش! منتها هنرمندیشون همینه که با اون همه اسامی بازم همه جای دنیا طرفدار دارند...
ممنون

اعظم سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa.com/

چرا؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!
مگه قشنگ نیست؟

چون خیلی طولانیه گفتم

بی بی گل سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:16 ق.ظ http://x.co/3qAVo

روز عشق مبارک . . .

ناهید سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:08 ب.ظ http://http://realist.blogfa.com/

نویسنده های روسی بدترن که !! یارو یه اسم داره که به ده بخش ِ طولانی تقسیم میشه . بعد یکی مث چخوف میاد توی قسمتهای مختلف ِ یه داستان هر بار یکی از اون ده بخش اسم رو میاره . ینی دهن سرویس کنه ... بدبختی اینه که نمیشه ام ازش گذشت

سلام
خب اونا هم به نوعی! ولی اون اسپانیایی زبان ها معمولن خیلی تعداد اسامیشون بالاست...
خیلی وقته روسی نخوندما!

منیر چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:23 ق.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

سلام بر میله
از آنجا که کلن کوزه دوست دارم هنوز پست پیشی ها را نخوانده این را خواندم .
به آن دوست تان بفرمایید ما هم بخش زیادی از تاریخ مان را از ماهواره یاد گرفتیم مستندهای خوبی این کفار برای ما می سازند . از خواندنش راحت تر است . ماهواره خوبی ها یی هم داشت یادش بخیر ...
....
یعنی میله چه کردی با این کشف !!
اینقده برای من نقش آلیس داستان مهم بود که اصلن به خیالی بودنش نمیخاستم فکر کنم ... خواسته بودم واقعی باشه . چه خوب که واقعی بود پس
از قرار مو لای درز کشف تان هم نمیره
اگه دوست داشته باشید مکتوبی مرقوم بفرمایید از طرف شما برای بهنود ارسال کنم . فیس بوکش دم دست است .
حتا اگه جواب نده به هر دلیلی؛ از داشتن یک خواننده با زکاوت خشنود میشه . بهنود خشنود !
...
نقش زنها برام در این تاریخ نوشته خیلی مهم بود و صبرشون و استقامت شون و تاثیرشون .
...
دست ارسال کننده ی تصویر این هدیه هم درد نکنه .

سلام
تاریخ, دغدغه می خواهد چه دیدنش چه خواندنش چه شنیدنش...
آره یادش به خیر!
....
نمی دونم والللا ولی خودم موقع خوندن کتاب و نوشتن مطلب اطمینان داشتم ...یعنی اگر ارتباط آلیس و باقی اشخاص داستان اگر خیالی باشد باز هم قراین نشان می دهد که این شخصیت از همانی که گفتم گرته برداری شده...اما با توجه به اینکه در مورد هیچکدام از شخصیت ها و اعمال و رفتارشان, تخیل و داستان پردازی نشده است طبیعتن می شود نتیجه گرفت که برخی از آن ارتباط ها در واقعیت وجود داشته است و خب این قسمتش برای من جذاب بود!
....
سلام برسانید و بگویید مقاله هایشان را بیشتر از داستانهایشان دوست داریم
ضمنن بپرسید به یه میله صدا قشنگ در "اونجا" احتیاجی دارند یا نه!

....
بهنود خوب زنانه نویسی می کند , من اگر روزی مرتکب اشتباه بشوم و بنویسم در این زمینه کمیتم می لنگد!
....
آره دستشان درد نکند

سحر پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:34 ب.ظ

من فقط "این سه زن " را از بهنود خوانده ام که جز نخستین کارهای این نویسنده در این گونه بود که مداد سیاه به درستی ان را تاریخ داستانی خوانده و یادم می اید ان موقع خیلی سر و صدا کرد و همه دنبال خواندنش بودند. من البته خوشم نیامد چون به نظرم جالب نیست که تو یک شخصیت واقعی را صرفا به دلیل جذابیت های زندگی اش بگىری و از همان جذا بیت هایش استفاده کنی و قصه بسازی و نخواهی کمی زحمت تحلیل و واکاوی شخصیت ها را به خودت بدهی. و بعد مدام هم به این کار ادامه بدهی بی هیچ تغییری..... نمى دانم شاید اشتباه میکنم.
ضمنا من همچنان مایلم نظرتان را درباره ی " قتل در کمیته ی مرکزی" بدانم.

سلام
شاید اشتباه بکنید
در تاریخ خیلی از شخصیت ها گم می شوند.یا زیر سایه شخصیت های دور و بر خودشان پنهان می مانند...این نقص را چگونه می توان جبران نمود؟ یک راه تحقیق و شناساندن مستند آن چهره است که می شود یک کار علمی و خیلی هم خوب و لازم است...که البته چندان برد نخواهد داشت. یک راه دیگر هم همین روشی است که نویسنده در پیش گرفته است.
مثلن "ایران تیمورتاش" , "مریم فیروز" و "ستاره فرمانفرماییان" کجای تاریخ ما هستند؟ کجا باید باشند!؟ ما کجا باید با نمونه های واقعی زنانی که در تاریخ معاصر فعالیت هایی داشتند آشنا شویم؟
کار ایشان قابل تقدیر است.
نه این که چون می خواد برای من کار جور کنه ها!!
....
اما در مورد قتل در کمیته مرکزی:
یک رمان جنایی تقریبن فاخر که جریاناتش در اسپانیای پس از فرانکو می گذرد و البته ریشه هایی هم در آن دوران دارد.
پر از اسم اشخاص و غذاها و مکان ها در مادرید و بارسلون...
نقد احزاب چپگرا و کمونیسم به صورت فرعی به خصوص در وادی عادت شدن مبارزه
کارآگاهی پرخور و خوش غذا و البته بریده از کمونیسم...
ضعف در برخی نواحی ترجمه (ترجمه ضعیف نیست اما یه جاهایی ضعف دارد)...

ادم پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:44 ب.ظ http://2adam.blogfa.com/

سلام
نمیدونستم هنوزم کتابای مسعود بهنود چاپ میشه. مدتی قبل رفته بودیم کتابفروشی برای کتابخانه امان کتاب بخریم رمانهای بهنود را دولا پهنا حساب می کرد به این دلیل که کتاباش غیرقانیه و دیگه چاپ نمیشه.
به اعظم خانوم توصیه می کنم سراغ کلیدر نره اگر رمان خوان حرفه ای تیست که به نظرم نیست چون والا میدانست که برای کلیدر اصطلاح در فرهنگ کتابهای فارسی خلق شده که معادلش میشه روده درازی. گرجه از ادبیات مشاهیر فارسی است کلیدر اما توصیه جدی می کنم اول با سلوچ دولت ابادی شروع کند.
محض نمونه همون چند صفحع خواندی خوبه بگذار خاطره خوبی از کلیدر داشته باشی.

سلام
عجب زرنگ بوده اون هموطن کتابفروش!!
از گونه آب کره گیران
...
قابل توجه ایشان
...
این جمله آخر خطاب به خودم بود؟!
من یک صفحه هم نخوانده ام!

سحر پنج‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ب.ظ

دو ساعت نشستم درباره ی مونتالبان روده درازی کردم، بعد دستم رفت روی حذف مشخصات و گند زده شد به همه چیز. حالا می خوام ببینم چه بلایی سر این پست می یاد تا دوباره برگردم سر وراجی هام!

سلام

از همه نکاتش برای من جالب تر این بود که مونتالبان گویا در زمینه آشپزی هم تالیف داشته است...!

سحر جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ق.ظ

به عنوان یک علاقمند به ژانر پلیسی این اثر مونتالبان را خوانده ام و باید بگویم شاید به قول شما فقط فاخر بود. به نظر من بسیار کشدار، خسته کننده و پر از حرفهای کهنه درباره ی چپ ها بود. ان اواخر کتاب من دیگر حتی دلم نمی خواست هویت قاتل را بدانم و فقط می خواستم هر طور شده از شر کتاب خلاص شوم که در مورد کتاب های پلیسی این گناهی نابخشودنی است!
بدبختانه دراینجا چون ترجمه ی اثار تازه ی این ژانر عملا غیر ممکن است، ما هنوز با خانم مارپل و مگره و شرلوک هولمز سر و کار داریم و خواننده ی فارسی زبان باید با همین اثار قدیمی سر کند.
ددر مورد ترجمه هم با کمال احترام میگویم با یک ترجمه ی ضعیف رو به رو هستیم، ان هم از سوی مترجمی که صاحبنظر محسوب می شود و در مورد کار دیگران نظر مى دهد.
چانه ام بدجوری گرم شده است، مدام کله ام توی این سایت های پلیسی است و وقتی کسی حرف یک کتاب از این ژانر را وسط می کشد، باید حتما خودم را بیاندازم وسط!

به نکات خوبی اشاره کردید:
1- برخی توصیف ها خسته کننده می شدند باضافه این که جمله های طولانی در زمان توصیف هم کار مترجم را سخت تر کرده است و هم کار خواننده را...
2- در مورد کهنه بودن حرف ها درخصوص احزاب چپ باهات موافق نیستم؛ اول به این دلیل که برخی از این حرفها را باید مدام و به طرق مختلف شنید!! دوم این که مونتالبان اینو در سال 1981 نوشته است ولذا از این زاویه هم باید کمی تخفیف داد!
3- اون حسی که اواخر کتاب داشتید خیلی غمناک بود.
4- شوربختانه...
5- در مورد ترجمه هم که فرمودید...
لذا با توجه به موارد فوق همانطور که در کامنت قبل گفتم "تقریبن فاخر" است که اگر ایرادات فوق الذکر نبود میشد فاخر
ممنون

درخت ابدی جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:42 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
قبلا هم گفتم که علاقه‌ای به رمان تاریخی ندارم. توی نوجوانی زیاد می‌خووندم، اما الان جذابیتی برام نداره. البته واضحه که این حرف من کم‌ترین دخلی به ارزش‌های این نوع داستان نداره.
با نظرت در مورد مقالات بهنود موافقم.

سلام
توی دوره های مختلف زندگی جذابیت ها متفاوت میشه و گریزی نیست...
در مورد اون آخری هم

بونو یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

درود
کتاب رو با مطلب شما جمعه به خواهرم پیشنهاد کردم و اونم از شهر کتاب خرید متاسفانه کیفیت افستش پایینه

سلام
آره دقیقن درست خریده! همینه

الهام اشرفى یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:01 ب.ظ http://elidiary.persianblog.com

سلام
من سال هاى بچگیم از سر ناجارى و بى کتابى خاطرات فردوست رو همراه بابام مى خوندم و یادمه اونجا فردوست از شاه یک دخترباز ساخته بود ( شاید هم بود)
از مسعود بهنود هم فقط خانوم را خواندم و یادمه از معدود کتاب هاى تاریخى و قطوری بوده که خط به خطش رو خوندم . عاشق نثر مختص به خودش هستم و البته خبرگى و متانت همیشگى خودش در دیدبان بى بى سى

سلام
بودنش که بوده ... این موضوع راویان متعددی دارد...رفیق و نارفیق
سالهای بچگی ای بوده ها
موافقم!

یک لیلی دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:29 ق.ظ http://yareaftab.blogsky.com

سلام بر حسین خان کتاب خوان.
دلم برای اینجا حسابی تنگ شده بود.
به نظر من سوال آن رفیق تان در مورد این که آیا تیمورتاش واقعا بوده، نشان از بی اعتمادی ما به تاریخ منقول و مکتوب دارد. زمانی بود که خواندن تاریخ برای آگاهی از گذشته ها و درس گرفتن از آن توصیه می شد. اما وقتی مرز بین تاریخ واقعی و مستند و داستان آفریده ذهن نویسنده خلط می شود، نوعی دروغ سایه افکنده است.
اعظم خانم کلیدر اثری است که اگر خواندنش به ذهن تان رخنه کرد تا وقتی نخوانیدش وسوسه اش رهایتان نمی کند. اثر عظیمی است. اگر اجازه داشته باشم توصیه کنم، بخوانیدش.

سلام بر یار آفتاب
دل اینجا برای همه تنگ می شود و صدایش هم در نمی آید!
رفیق من اساسن اسم تیمورتاش هم به گوشش نخورده بود!! یعنی اعتماد و عدم اعتماد در مراحل بعد است مگر اینکه آن را بهانه کنیم برای خودمان...البته این دوستم به قول خودمون احساس نیازی به دانستن تاریخ نمی کند که این اصل موضوع است...
...
در مورد کلیدر هم فکر کنم ایشان عزمشان را جزم کرده اند بخوانند.
ممنون از توجهتان

ننه قلی چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:36 ب.ظ

سلام ببخشید آهنگه وبت خیلی آشناست ولی من هرچی زور میزنم اسمش یادم نمیاد,میشه اسمشو بگی؟

سلام
پدرخوانده است... البته الان...چون به زودی عوض میشه!

بهار یکشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 11:30 ب.ظ

این کتاب چند ماه پیش خونده بودم،و چون با نثر بهنود آشنا بودم،میدوستم که لزوما نباید همه شخصیت‌ها اسم خودشون باشن ،و کنجکاو بودم که در مورد الیس تحقیق کنم،اما تنبلی و یا مشغله روزمره مجال نمیداد.
دوستان،خانوم و امینه را هم بخوانید،همینطور این سه زن

سلام
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتان
من از مشتریان پر و پا قرص کانال ایشان هستم

مهرداد دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 12:36 ب.ظ http://ketabnameh.blogsky.com

سلام
جالب بود که بعد از یادداشتت با جستجو کردن نام بزرگ علوی به این یادداشت رسیدم. البته جالبی اصلی ماجرا اینجاست که جدیداً به طریقی سرقت گونه کتابهای خانوم و امینه از این نویسنده به دستم رسیده و من هم هردو کتابو در لیست ایرانی خوانی پیش رو قرار دادم و احتمالا به زودی به سراغ خانوم خواهم رفت. هر چند اولش کمی در خوندن این دو کتاب دو دل بودم و صرفاً جهت سیر مطالعاتی ایرانی خوانی قصد داشتم تجربه اش کنم. اما حالا بعد از خواندن این یادداشت در این که می خوانمش شکی ندارم. این کتاب و موضوعش هم برای من تاریخ دوست اما تاریخ نخوان بسیار جالب توجه است.
امیدوارم آن خانم اعظم که در این کامنت ها از قصدش برای خواندن کلیدر گفته بود تا الان دیگر این کتاب را خوانده باشد. من که در برنامه دارمش. بعد از ابله در قطور خوانی پوست کلفت شده ام. نمی دانم آیا تو هم قصد داری باز از این نویسنده بخوانی یا خیر.

سلام
خوش آمدی...
قلم مسعود بهنود را بسیار دوست دارم البته در حوزه داستانی فقط همین یک کار را خوانده‌ام.
در حوزه مقاله و گزارش که بسیار استاد هستند.
امینه را یک نوبت به خواهرم هدیه دادم و کاملاً در دسترس است
اما فعلن قصدی ندارم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد