میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

خرمن سرخ داشیل همت


یکی از کارآگاهان یک شرکت کارآگاهی به دعوت مدیر روزنامه شهر پرسون ویل (در تلفظ مردم محلی پویسون ویل) وارد شهر می شود. در هتلی مستقر می شود و با دعوت کننده اشتماس می گیرد و برای ساعت 10 شب در خانه او قرار می گذارد. در ساعت مقرر به محل قرار می رود و مدتی به انتظار می نشیند اما فرد مورد نظر نمی آید چرا که در چند خیابان آن طرف تر به ضرب چند گلوله به قتل رسیده است. مدیر روزنامه تنها فرزند بزرگترین سرمایه دار شهر (و به نوعی صاحب شهر) است. این سرمایه دار پیر از کارآگاه می خواهد شهر را از لوث وجود تبهکاران (گانگسترهایی که اتفاقن در سایه او رشد کرده اند و اکنون به نظر می رسد از کنترل خارج شده اند) پاک کند و بابت این ماموریت 10 هزار دلار (مبلغ در سال نگارش یعنی اواخر دهه بیست در آمریکا قابل توجه است) پرداخت می نماید. انجام این کار تحت حمایت این سیاستمدار پیر سخت نیست اما کار وقتی سخت می شود که مدت کوتاهی بعد, او از کارآگاه می خواهد که ماموریت را پایان یافته تلقی کند و از شهر خارج شود! اما کارآگاه می ماند و ادامه می دهد...

 شهر سیاه

معنای "پویسون" را در دیکشنری که جستجو کنیم به معنای مسموم و زهری و فاسد برمی خوریم ؛ شهری که در واقع برازنده این تغییر نام هست! مقامات فاسد , امنیت پایین , نبود عدالت , اقتصاد بیمار , گانگسترهایی که در جوانی پول و پله زیادی به هم زده اند و نوچه های فراوانی دور و برشان می پلکند و خلاصه این که فساد از سر و کول شهر بالا می رود:

...اما وقتی تو ماموریتی مجبوری اونو به بهترین وجهی انجام بدهی و هر کی که بخواد اصول اخلاقی رو به پویزن ویل بیاره , خیلی زود می فهمد که همه اونا این جا پوسیده و قدیمی ان... (ص147)

حالا یه چیز دیگه. مبادا خودتونو گول بزنین که اینجا, تو پویزن ویل, قانون مانونی وجود داره. اینجا به جز قانونی که خودتون وضعش می کنینع هیچ چیز دیگه ای وجود نداره. (ص148)


 

***

در ادامه مطلب مختصری در خصوص رمان سیاه و داشیل همت و یک نکته آموزشی نوشته ام.

این کتاب که در لیست 1001 کتابی که قبل از مرگ باید خواند حضور دارد را فرهاد منشوری ترجمه و انتشارات روزنه کار منتشر نموده است (البته ظاهرن نشر ترانه مشهد آن را تجدید چاپ نموده است).

مشخصات کتاب من: چاپ اول 1381, روزنه کار, 264 صفحه , مفت تومان!(چون با 40 درصد تخفیف نسبت به قیمت پشت جلد خریدم) 

پ ن 1: به امید روزی که هر ایرانی یک "محمدجواد" در کنار خود داشته باشد!

 

 رمان سیاه

رمان سیاه (در فرانسوی: نوآر) گونه ای رمان پلیسی-جنایی است که مشخصه اصلی آن می تواند نگاه بدبینانه و سیاه شخصیت اصلی (به تبع نویسنده اثر) به دنیا و مافیها باشد. بخشی از این نوع نگاه در بخش قبلی نشان داده شد اما علاوه بر آن روایط بین افراد جامعه نیز سرد و خالی از احساس و عاطفه است و خشونت و ترس حرف اول را می زند.

یکی دیگر از مشخصات آن استفاده از زبان محاوره و اصطلاحات کوچه بازاری است یعنی بر خلاف اخلاف خود در ژانر پلیسی که همه کارآگاهان لفظ قلم و با ادبیاتی فاخر حرف می زنند, این جا کارآگاه یکی از مردم عادی جامعه است و داستان در یک بستر واقعی روایت می شود.

اگر قبل از این عنصر "معما" حرف اول را در داستان می زند در اینجا حرف اول را بازنمایی و واقع نمایی به عهده دارد ولذا به جای این که با روابط پیچیده و قتل های پیچیده و استفاده از ابزار قتل عجیب و غریب مواجه باشیم , خیلی ساده و واقعی خود جنایت ها بیان می شود. به همین دلیل معماهای موجود در این گونه ادبیات پلیسی خیلی پیچیده نیستند. خود من در هنگام خواندن "کلید شیشه ای" دیگر رمان این نویسنده , چنین حسی داشته ام و در مطلب کوتاهی که اینجا نوشته ام این حس سرخوردگی به سبب نبود معمای پیچیده و هماورد طلب در آن مشخص است!

در مجموع این گونه را رمان پلیسی واقعگرا نیز نامیده اند.

پدر رمان پلیسی نوآر

داشیل همت پدر این سبک داستان پلیسی است.در زندگی نامه او می خوانیم که در 13 سالگی ترک تحصیل کرده است (عجیب این ترک تحصیل برام جذاب شده!!) و به کارهای مختلفی رو آورده است تا این که در بیست سالگی وارد آژانس کارآگاهی پینکرتون می شود و جذب این حرفه می شود لذا نوشته های او عقبه ای مستحکم از تجربیاتش دارد. او بعد از ترک این دفتر کارآگاهی به نوشتن داستان کوتاه پلیسی در مجله روی آورد و خرمن سرخ اولین رمان اوست.

از آندره ژید در مورد این کتاب چنین نقل شده است (اینجا):

"a remarkable achievement, the last word in atrocity, cynicism, and horror."

البته نقل قول های آندره ژید به دلیل آن جمله معروفش (بکوش زیبایی یا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه که به آن می نگری) کمی محل مناقشه است! اما به هر حال آندره ژید است دیگر و اگر در مورد وبلاگ من چنین چیزی می گفت عمرن یاد آن جمله معروفش می افتادم.

 

فیلم و سینما

طبیعی است که این تیپ داستانها خوراک تبدیل شدن به فیلم هستند چون همیشه طرفداران پروپاقرص خود را دارند و اگر فیلم درخوری هم از آن استخراج شود که مخاطبان بیشتری هم به خود جلب می کنند. به عنوان مثال فیلمی که جان هیوستون بر اساس رمان شاهین مالت داشیل همت ساخت و بسیار موفق بود (این نسخه دوم یا سومی بود که از روی این رمان ساخته می شد و قبلی ها شکست خورده بودند).

بر اساس خرمن سرخ و تم آن هم فیلم هایی ساخته شده است که معروف ترین آنها یوجیمبو از کوراساوا و به خاطر یک مشت دلار از سرجیو لئونه و آخرین مرد مقاوم از والتر هیل است و همچنین برتولوچی هم پروژه ای بر اساس این رمان داشت که به سرانجام نرسید.

نکته ای آموزشی از این کتاب جهت بند فلان پست قبل!

به هر حال وقتی آدم بعد از نمایشنامه خرده جنایت های اشمیت یک کتاب جنایی می خواند اگر نکته ای , تذکاری , راهکاری, کوفتی , زهر ماری به معلومات جنایی یا خرده جنایی اش اضافه نشود که وقتش را بیهوده تلف کرده است:

تو زیادی حرف زدی پسر جون, خیلی مشتاق بودی که جیک و پیک زندگی تو برام رو کنی. این روشی یه که همه جنایتکارای تازه کاری مثل تو به کار می برن. شماها همیشه در رک گویی و رو کردن مسایل خیلی افراط می کنین. (ص76)

نظرات 18 + ارسال نظر
7660 پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:49 ب.ظ

وقت بخیر.
خدا رو شکر که اون فیلمها رو دیدم و حداقل در این زمینه از دوستان عقب نیستم اما خب قطعا کتاب هر فیلم اقتباسی پر بار تر از اون اثر خواهد بود.
به این جمله شما فکر می کنم که فرمودید به امید روزی که هر ایرانی یک "محمدجواد" در کنار خود داشته باشد. بله واقعا دعای به جایی بود. آمین

سلام
یوجیمبو را یادم میاد , سامورائیزه شده این داستان است البته با تفاوتهایی... یعنی در اصل تم اون اقتباسی از این کتابه
شاید راهکاری که شخصیت اصلی داستان برای به جان هم انداختن دو گروه به کار می برد شباهت داشته باشد. به نظرم اگر جایی نخوانده باشیم بعید است به نظرمان بیاید فیلم اقتباسی از رمانه
به نظرم برخی از کتاب ها را اگر فیلمشان را ببینیم کفایت دارد و شاید هم برخی ارجح باشد و نمی شود حکم کلی داد اما بیشتر این گونه بوده که خواندن کتاب ارجح است و... برای جنایی ها شاید بتوان گفت دیدن فیلم بد نباشد!
بله آمین! یعنی چنان تخیلی شده که آدم خنده اش می گیرد! ولی خب انسان به امید زنده است!

امیر پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:04 ب.ظ

سلام میله جان
بعد از خرده جنایتهای اشمیت خوندن یک کتاب جنایی باید جالب باشه. البته بیشتر شبیه ارتباط خال مه رویان با دانه ی فلفل هندیه !
راستی ظاهرا نکته ی ادبی نداشته این کتاب ؟ البته من با جنایی چه فیلم وچه کتاب هیچ ارتباطی نداشته و ندارم . ولی یک چیزایی درباره قهرمان و ضد قهرمان شنیدم . میگم شاید به خاطر واقع گرایی ای که درش موج میزنه این چیزا مشهود نباشه .
راستی آندره ژید چی میگه ؟ ببخشید زبانم نم کشیده !!

سلام
هر گلی یک بویی دارد!!
این کتاب اتفاقن از نظر ادبی اهمیت ویژه ای دارد به خاطر شکل دهی و ایجاد یک جریان جدید در ژانر داستانهای پلیسی...
قهرمان یا شخصیت اصلی که خاصیت قهرمانی دارد در داستانهای پلیسی تا ما قبل از این آدمهای ابرکارآگاه بودند(شرلوک-پوآرو و...) اما اینجا خیلی واقعی تر و ملموس تر است...
آندره ژید میگه این کتاب یک موفقیت چشمگیر است و حرف آخر رو در زمینه های خشونت و جنایت و وحشت می زند...منظورش اینه که این ته کتاب جنایی هایی است که من خوندم! یه تعریف ویژه کرده ... یه نوشابه خانواده باز کرده...یک همچین چیزی...

الی پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:11 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

اتفاقا همون اول خلاصه را که می خواندم با خودم گفتم اینبار دارید فیلمی را معرفی می کنید !
و نمی دانستم شاهین مالت نوشته ی داشیل همت هست.
و اتفاقا همین پیوست و محمد جواد آرزوی ما نیز بود همین دیروز

سلام
آره خیلی کتاب فیلمناک بود!
...
داشتن یک رفیق خانوادگی با این خصایص نعمتی است! هرکاری پیش بیاید و هر اتفاقی رخ بدهد به صورت اتومات همه اول به او ارجاع بدهند و او هم همیشه آنلاین و آماده , به رتق و فتق امور بپردازد و بعد ما را خبر کنند!! (تازه زنش هم برود برای آدم خاستگاری!)
خلاصه این که یک رفیقسرویس ده که جانش برای آدم در برود همینجوری!! (چون من نفهمیدم ریشه های این در رفتن جان چیست!؟)

دو هفته اخیر جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:07 ق.ظ http://recent2weeks.blogfa.com

دور سیزدهم هم با یک داستان و نقد انتشار یافت.
به یمن حضور مبارکتان دور سیزدهم را از نحسی خوانده نشدن درآورید

سلام
استفاده خواهم کرد
ممنون

الی جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

سلام
اوهوم (آیکون ندارم!)

ص.ش شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:18 ب.ظ

خرمن سرخو خوندم. خوشم اومدش
محمد جوادو خوووووووووب اومدی

سلام
بدون آیکونی بد دردیه!
محمدجواد چیز خوبیست!!

بی نام یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:45 ق.ظ http://7926062.persianblog.ir

هر دوب این فیلمها رو سالها پیش دیدم ولی چیزی یادم نیست. اونروز رفتم تو یه شهر کتاب و بازم خودم رو خجالت دادم. این تریسترام شندی نبود البته ولی جایی برای پیرمردها نیست کورمک مک کارتی رو خریدم. اگر مثل فیلمش باشه آخر خشونته. در ضمن در ژانر کارآگاهی اولین توصیه من عامه پسند بوکوفسکیه، البته ژانرش واقعن کارآگاهی نیست ولی شخصیت اول کارآگاهه و ظاهرن از خرمن سرخ هم الهام گرفته اینجور که شما از کتاب می گید. دومین توصیه هم رمانی از پل استر ه که اسمش یادم رفته.
کمتر از دفعات قبل نوشتی و زیاد هیجانزده نبود مطلبت، انگار که چندان جذاب نبوده باشه برات، منهای شوخی ای که با ژید و اون نقل قولش کردی هم این قضیه به چشم میاد.
آقا من نفهمیدم این محمد جوادو، مخم هم غیر از چشمام ضعیف کار میکنه.

سلام
آقا در مورد تریسترام شندی باید بگم جوینده یابنده است و حتمن خواهید یافت و امیدوارم بیابید و از یافتنتان هم لذت ببرید... جدن دوست دارم این کتاب رو بیابید. این کارو بکنید.
جاده مک کارتی را دارم و امسال خواهم خواند.تا حالا چیزی ازش نخوندم.
عامه پسند رو هم به همچنین...قبلن بارها گفتم که عاشق اون جمله بوکوفسکی در مورد سفر به انتهای شب سلین هستم.
شاید سه گانه نیویورک استر مد نظر باشد. نه؟
بله درست است هیجان زده نبود چون هیجان زده ام نکرد.
و اما بعد در باب محمدجواد:
ایشان یک شخصیت از سریال های ماه رمضان است که ما ابتدائاً بالاجبار دیدیم و بعد کم کم آلوده اش شدیم! یک رفیق است که همه جور خدماتی به رفیقش می دهد و اساسن زندگیش معطوف به این کار است و همه را انگشت به دهن کرده است از این کار!

فرزانه یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من خودم با این ژانر میانه ای ندارم اما میانه دارندگان این ژانر را دوست دارم !
چند روز قبل که یک جمله شبیه این رو پسرک روی دیوار خواند گفت خوب به ما چه که تو ورزشکاران را دوست داری ؟

فی الحال در میانه میدان محمد جوادداشتنمان آرزوست

سلام
پسرک عاشق قورمه سبزی های دستپخت مادر است گویا!!
بگذارید بیشتر با محمدجواد دمخور شود بلکه هدایت شود!
در میان زنان دوستان محمدجوادگونه بیشتر یافت می شود تا در میان مردان...به ضرس قاطع.

lمدادسیاه یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:44 ب.ظ

سلام.
اطلاعات خوبی بود. ممنون.
"نوآر" داخل پرانتز چون در مقابل رمان سیاه نوشته شده ممکن است فکر شود به معنای "رمان سیاه" است در حالی که منظور "سیاه" بوده است.
ضمناً در جستجویی که کردم در ویکی پدیای انگلیسی به عنوان ویژگی نخست رمان سیاه آمده بود که شخصیت اصلی این رمان ها کاراگاه یا پلیس نیست. بد نیست تو هم یک نگاهی به مطلب بیاندازی.

سلام
بله دقیقن خود سیاه منظور نظر بود. ممنون.
حتمن نگاهی می اندازم با این زبان انگلیسی الکنم... اما توی این داستان که کاراگاه بود و همه جا هم به عنوان یکی از پیش قراولان این ژانر از آن یاد می شود.
نگاه خواهم کرد
مرسی

مدادسیاه یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ب.ظ

مدادم شده امداد

شما به واقع امداد هم هستید قربان

پری ماه یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:23 ب.ظ

توضیحات خوبی راجع به رمان سیاه دادید،ممنون.من قبلن با این ژانر آشنایی نداشتم ولی از این کتاب خوشم نیومد. تصور کنین یه خارجی داستانی راجع به کلاه مخملی ها و لوطی های ما بخونه اما بدون داستان و معما!(مثلن داش آکل همینجوری راه بیفته تو خیابون و سر گذر قرق کنه و با لوطیا و اوباش بزن بزن کنه اما مرجانی در کار نباشه و .....) فکر می کنم واسه ما ممکنه جذاب باشه اما واسه اون خسته کننده می شه.این رمان واسه من خسته کننده بود.(آیکون مناسب با سبک رمان!!)

سلام
به واقع فکر کنم شما و بنده از باشگاه احتمالن هزارتایی خوانندگان این کتاب باشیم!
تمثیل خوبی است...اتفاقن به نوعی یکی از خصوصیات این ژانر را هم برجسته می کند: مرجان هایی بالقوه حضور دارند اما در نبود عشق و عاطفه اصولن مرجان محسوب نمی شوند. آدم گاهی احساس می کند که مردان و کمی هم زنان این داستان ها از جنس سنگ هستند.
ممنون

خان یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:29 ب.ظ

یه مدت می خواستی زیادی حرف زدن رو ترک کنی! پس چی شد؟ هنوزم که بالا منبر میری و از مدیرعامل کذاییتون حرف می زنی! پس کی می خوای از این کتاب خوندن ها چیزی یاد بگیری

سلام
ترک عادت موجب مرض است
غور قورباغه نه از غرض است
البته ترتیب مصرع ها برعکس است. آن قدر باید تمرین کرد و تذکر شنید تا به راه راست هدایت شویم.
امشب دومین بار است که شرمنده می نمایید قربان!

مسعود یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:31 ب.ظ

در شب های احیا رمان سیاه سر گرفته بودید قربان؟
این ژانر قافیه اش را به سینما باخته است.

سلام
شما را هم دعا کردیم پسرجان...گفتیم بلکه از این طریق به راه راست هدایت شوید و به سلک متاهلین داخل شوید که مایه حسادت ما نباشید! خوبه ما دچار حسد بشویم؟!
راستی سریال خروس را می بینی؟؟؟؟ همش یاد تو می افتم!!!

لیلی مسلمی پنج‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:36 ب.ظ

با اینکه کلا در وبلاگ گردی تنبل شدم ولی محمد جواد واقعا لبخند گل و گشادی روی لبم نشوند. مرسی از این تیکه هایی که میندازید و می خندونید

سلام
به به...چه عجب...صفا آوردین
شما در بیزینش غرق شدید بی کلام!
الهم اغرق جمیع المومنین و المومنات فی هذا الامور!
نوش جان

ادم سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:45 ب.ظ http://2adam.blogfa.com/

خوشم میا همیشه میرید میگردید عکس جلد زبان اصلی رمان را هم پیدامیکنید میزارید. منم از سالها پیش میامدم عکس جلدهای شما را برمیداشتم. منو یاد کتابهایی که خونده بودم، می انداخت. ممنون

سلام راستشو بگم خودم هم خوشم میاد! پس از سالها پیش با هم دوستیم... نه؟ طرح جلدیست تحففه درویش (ایکون چشمک)!ممنون
ضمنن عکس های مذکور کجا استفاده شده اند!؟

منیر پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ب.ظ http://dastnam.persianblog.ir/

سلام
محمد جواد کیه ؟
جنایی دوست ندارم !
مگر اینکه صحنه شکنجه و مکنجه اش قابل تحمل باشه. قابل تحمل هم یعنی اصن نباشه !
دیل کایا نها برار هله انم طاقت باوره= دل کجاست برار تازه اینم تاب بیاره .

سلام
به ذیل کامنت آقای بی نام مراجعه نمایید لطفن.
من اما جنایی دوست دارم!
تاب می آوریم تاب...
به به به این حفظ لهجه...آفرین

ادم جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:19 ب.ظ http://2adam.blogfa.com/

هیچ جا استفاده نکردم
تو فایل شخصی کتابایی که خوندم ذخیره می کردم دیدن جلد کتاب من را یاد محتوا و داستانش می انداخت زودتر از خواندن خلاصه و نوشته ای که برایش نوشته بودم.

سلام
همون تعجب کردم...
چه ابتکار جالبی کردید ... خیلی عالی بود. ممنون و آفرین

سلام سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:43 ب.ظ

چه دلتنگم!

دلتنگ نباش سلام جان
این دنیا یک تایم معینی دارد! مستقیم برو تو شکمش

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد