میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تمام زمستان مرا گرم کن علی خدایی



"تمام زمستان مرا گرم کن" مجموعه 10 داستان کوتاه است که منتقدین و اهل فن معمولن چنین داستانهایی را در رده داستانهای کوتاه پست مدرن, دسته بندی می کنند. نمی دانم این واژه پست مدرن یا پسامدرن چه چیزی در ذهن شما تداعی می کند ولی خودم را اگر در چنین شرایطی قرار بدهم ... (یعنی مثلن دوستی , کتابی را جلوی چشمم نگه دارد و بدون مقدمه بگوید این یک مجموعه داستان کوتاه پست مدرنیستی است) ... اگر در چنین شرایطی قرار بگیرم اول به چهره گوینده یک نگاهی می اندازم!(طبیعتن شما در حال حاضر چنین امکانی را ندارید و از این بابت هم می توانید خوشحال یا فاقد احساس باشید)...بله, بعد از نگاهی گذرا و کسب اطمینان از این که موضوع دیگری در بین نیست! و آن دوست دقیقن منظورش داستان کوتاه پست مدرنیستی است آنگاه می گویم: اوهوم... و این اوهوم می تواند همزمان در ذهنم عناصری چند را تداعی کند, همان طور که خود واژه تداعی مرا به یاد پگاه می اندازد و جدول های کنار خیابان...

شاید همه چیز به این بازگردد که دنیا چگونه دیده شود: معنادار یا بدون معنا, منظم و قاعده مند یا بدون نظم و تصادفی , مقطوع یا ممکن التخفیف, قابل فهم یا مبهم متعدد التفسیر و الی آخر... وقتی نظم و قاعده ای نبینیم شاید (این شاید ها مهم اند!) متنی که می خواهیم خلق کنیم (که به نوعی بازنمایاندن گوشه ای از این جهان و واقعیات باشد یا برشی از یک زندگی و...) از آن نگاه تاثیر بگیرد و متن هم بدون قاعده و نظم شود.

در کتاب ها و مقالات مرتبط با این واژه (البته در حوزه ادبیات) کثیری ویژگی ذکر شده است (به عنوان نمونه اینجا یا مثلن کتاب نظریه های رمان – مقاله دیوید لاج) که البته هر اثری که از طرف منتقدین و اهل فن! به صفت پست مدرن مزین شده باشد حاوی همه آنها نیست. قبلن هم چندین بار درخصوص احساسم در قبال این واژه صحبت کرده ام که "احساس خوبی نیست"!

برمی گردم به "اوهوم" ... همزمان با ابراز کلمه اوهوم اولین چیزی که به ذهنم خطور می کند گونه ای از داستان است که در طبقه "افراط گرایانه" قرار می دهم. این افراط می تواند گاهی در به هم ریختن ساختار و فرم باشد و گاهی افراط در ابهام یا هرچیز دیگری مانند عدم انسجام , تناقض گرفته تا افراط در حضور نویسنده در متن و افراط در نداشتن پایان و...

هدف از کاربرد کلمه "افراط" در اینجا و برای چنین موضوعی , انتقال بار ارزشی (مثبت یا منفی) نیست. کما اینکه مخاطبان قدیم می دانند که چه ارادتی مثلن به رمان "تریسترام شندی" دارم که در زمینه هایی افراط داشت (مانند حضور نویسنده در متن و همچنین حاشیه روی و...) و یا علیرغم این که سه بار "در قند هندوانه" را خوانده ام (منظورم افراط در ابهام و عدم وضوح و فراوانی نشانه ها و...است)و اگر پا بدهد برای بار چهارم هم می خوانم , ارادتی نسبت به آن ندارم.

شاید برای معرفی و طبقه بندی این نوع داستانها کلمه "کاریکاتور" گزینه بهتری باشد. همانگونه که کاریکاتوریست بسته به موضوع و هدف و حس و ذائقه و امثالهم گاهی دماغ را گنده می کند و گاهی گوش ها و گاهی دندانها و ... در این سبک نوشتاری هم یک یا چند ویژگی پررنگ تر و پراعوجاج تر می شود. و صد البته که گاهی با دیدن یک کاریکاتور عمیقن به فکر فرو می رویم و لذت می بریم و گاهی هم تعجب زده نگاه می کنیم و می گوییم: خب منظور؟! و گاهی هم واکنش های دیگر!.

دو نقل قول از دیوید لاج می کنم و مقدمه را تمام می کنم:

مشکل خواننده رمان های پسامدرنیستی , ابهام متن نیست (چون ابهام را می توان رفع کرد), بلکه اغلب عدم قطعیت است که همه متن را فرا می گیرد... (نظریه های رمان , ترجمه حسین پاینده ,انتشارات نیلوفر, ص156 )

تاثیر نوشته های پسامدرنیستی در خواننده, اغلب می تواند همان قدر موفق باشد که ناموفق؛ با این همه , بسیاری از این رمان ها و داستان ها به میزان زیادی مجال رهایی تخیل را فراهم می آورند و سهم به سزایی در امکان پذیر نگه داشتن نگارش به شیوه های گوناگون داشته اند... (همان, ص199)

 

در صورت صلاحدید به ادامه مطلب مراجعه نمایید.    

پ ن 1: مشخصات کتاب من؛ نشر مرکز , چاپ هشتم 1392, تیراژ 1000 نسخه ,136صفحه,6800 تومان

پ ن 2: کتاب های بعدی مطابق آرای اخذ شده: خرده جنایت های زناشوهری اثر اریک امانوئل اشمیت, پرنده خارزار اثر کالین مکالو و خرمن سرخ اثر داشیل همت خواهد بود.

 



تمام زمستان مرا گرم کن : راوی اول شخص ,مرد عیالواری است که حدود 24 ساعت از زندگی خود را روایت می کند.صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار می شود و زندگی آغاز می شود: پرشتاب و با ضرب آهنگ تند. از جمع آوری سوسک هایی که شب گذشته بر اثر سمپاشی مرده اند گرفته تا آماده کردن دو فرزندش برای خروج از منزل به همراه همسر... جمله ها کوتاه است و کارهای پشت سرهم و رگباری که ناخوداگاه یاد موسیقی برنامه رادیویی "سلام صبح به خیر" می افتم که در آن زمانها (زمان نوشته شدن داستان یعنی سال 74) می شنیدیم.

زندگی روزمره پرفشار و قروقاطی آغاز می شود و راوی که دستی در نویسندگی هم دارد بعد از رساندن تک تک اعضای خانواده اش به مقصدهای صبحگاهی به سر کارش در آزمایشگاه بیمارستان می رود و...

این داستان را دوست داشتم (یعنی در خوانش دوم به این نتیجه رسیدم که این داستان خوبی است). روایتی از یک زندگی یکنواخت یکی مثل همه که آکنده از کار و کار و کار است و از دوست داشتن در آن خبری نیست و طرفه آن که راوی در داستانی که می نویسد دلش به حال شخصیتی که در حال خلقش است می سوزد : اصلاً دوست ندارم کاتی انگشت هایش درد بگیرد و فنیا تمام این سال ها کار کند و هیچ کس نباشد که او را دوست داشته باشد. پیشرفت تکنولوژی و صنعتی شدن و شهرنشینی و...تغییرات خرد و کلانی در نوع زندگی به وجود آورده است.یکی از اشارات مهم در این داستان همان آگهی تبلیغاتی وسیله ایست که با فشار یک دگمه گرما ایجاد می کند (آتروپات بود؟ به هر حال عنوان کتاب از این آگهی اخذ شده است)...و کارمندان اداره همسر با واریز شدن پول اضافه کاری سه سال گذشته به دنبال خرید آن هستند و کلن می تواند کنایه از سردی زندگی انسانها باشد و این که کسی به دنبال گرمای درونی و گرمای روابط نیست.

وقت ها همه محدود شده است و برنامه ها و آگهی های مختلف به فکر جلوگیری از پوسیدگی دندان و لوله های ساختمان هستند ولی کسی به فکر پوسیدگی زندگی نیست. حتا شاید بتوان گفت که این پیشرفت تکنولوژی در ایجاد رفاهِ موضعی هم ناکام بوده است چرا که با وجود انواع و اقسام سموم و حشره کش هایی که در خانه راوی موجود است , سوسک ها هنوز حضور دارند و قلمرو حضور خود را روز به روز گسترش می دهند.

از نکات دیگر داستان, مخلوط شدن داستان و واقعیت در بخش های انتهایی است.

فانفار : مردی که برای انجام دادن کار اداری با هواپیما از اصفهان به تهران می رود و در هواپیما با عشق قدیمی اش روبرو می شود. هر دو ازدواج کرده اند و بچه و... و هر دو دچار عادت شده اند و نمی دانند که خانواده هایشان را دوست دارند یا ندارند. گویی در چرخ و فلکی هستیم و آرزو می کنیم که کاش اوضاع بهتری داشتیم .آرزویی که شاید در "دور بعد" برآورده شود!

عصرهای یکشنبه :راوی اول شخص, عصرهای یکشنبه به سراغ صاحبخانه اش می رود و این بار او ضمن پذیرایی از زندگی دوستش یاد می کند و...

مکالمه : راوی اول شخص, سر کارش در بیمارستان نشسته است و عمه اش از شمال زنگ می زند و با هم حرف می زنند...عمه به ترکی و راوی به فارسی...

شماره 69909 : راوی اول شخص, بعد از سالها به وطن بازگشته است و ...

سالاد لوبیا سبز با سیر تازه : راوی اول شخص, از سفر مادر و پدرش به شمال و اقامت کوتاهشان در خانه عمه خبر می دهد و این که پدر سکته کرده است... دوست داشتن...

تخت های روی آب : مرد نویسنده ای در حال نوشتن داستانی است که در آن مردی با زنی آشنا می شود که...

حوله های نیمه شب : راوی اول شخص, برای دیدار عمه اش به شمال رفته است. زن مسنی که تنها زندگی می کند و تفریح جالبی با میوه های درخت کاج می کند... (این داستان را هم دوست داشتم)

مرغابی ها : دو زن که همدیگر را از دوران جوانی می شناسند همدیگر را در هتلی می بینند و...

خاک سپاری : راوی اول شخص, نویسنده ایست که هنگام پیاده روی گوشی های دستگاه پخش صوت به گوش می زند و... از جمله نوار داستانی صوتی در مورد شخصی به نام فرهاد که...

در راستای مقدمه, فرجام غیر قطعی و باز از ویژگی های این نوع داستان هاست که نمونه ویژه اش را در همین داستان می بینیم:

گفت:«شوهر همکارم گفت از دست تو دلخور شده. این نوار که همه اش حرف بود. فرهاد کیه؟» گفتم:«پرسید چیه, گفتم. خواست, دادم. چرا دلخور شده؟ بقیه اش را می نوشت.»

منظور که خواننده نباید حیران شود و دلخور ... گاهی تخیل و تصور فرجام کار به عهده خواننده است و لذا اگر خواننده این چنین میدانی هستید , این گوی و این میدان.

نظرات 28 + ارسال نظر
محمد جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:42 ب.ظ

از مطلب مختصر و مفید تون درباره این واژه کت و کلفت پست مدرن ممنون.
آقا ما با این مفهوم که از فلسفه تا هنرهای چندگانه را نشانه گذاری کرده کلی کلنجار رفتیم. سوادمان که به متون فرنگی قد نمی داد، ولی از متون داخله این طور دستگیرمان شد که یعنی فرمولش رو این طور کشف کردیم که برای ساخت یک اثر پسامدرن، باید مواد مدرنیسم و قبلترش را در هاضمه نیم پز کرده اما جذب و دفع نکرد، بلکه دوباره از بالا برگرداند و ترکیب خام جدید را عرضه نمود.

سلام بر شما
واقعن امیدوارم که مفید باشد...
ولی این توصیف شما یک توصیف پست مدرن از واژه پست مدرن بود!
بسیار هیجان انگیز بود تصور این کار! (آیکون هم نداریم بلکه احساس مان را بهتر بروز بدهیم!)
این کتاب البته به این روش تهیه نشده و فاخر است.
ممنون

جوجه رنگی جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ب.ظ http://waveofocean.blosky.com

میگما اگه این پراکنده خوانی هست منسجم خوانی تون چی می تونه بشه؟!
غبطه خوردیم بسی.

سلام
این از اون تعاریف حرفه ای بود ... ممنون
من هم با تصور این که چه می توانست بشود حال نمودم بسی.

7660 جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:06 ب.ظ

به عادت پسندیده جنابعالی، سلام.
تا به حال کسی پست مدرن را اینطور آسان در چند خط برام تعریف نکرده بود. عمدتا وقتی به واژه هایی این چنینی برخورد می کنم سعی می کنم خیلی وارد قضیه نشم و رد بشم طوری که طرف شک نکنه. اما تعریف شما از پست مدرن و خلاصه ای که از کتاب داشتید منو به پست مدرن علاقه مند کرد.
خسته نباشید گرم منو بپذیرید.

سلام
شاید به خاطر این باشه که من چیزی رو که فهمیدم و اونجور که فهمیدم نوشتم... و البته این آغازی می تواند باشد برای این که من و شما به درک بهتری برسیم...
سلامت باشید
ممنون

درخت ابدی جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 09:40 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
ظاهرا زیاد به دلت نچسبیده. اما اشکالی نداره. بلاخره اختلاف سلیقه هم جایی برا خودش داره.
دوباره‌خوونی می‌کنم و نظر می‌ذارم. اما متوجه نشدم با چی‌ش مشکل داشتی.

سلام
خیلی مخلصیم قربان
تقریبن باهات موافقم!... آورین
فی الواقع مشکلی نداشتم و البته شیفته هم نشدم...پنجاه پنجاه. یک مقداریش برمی گردد به خود داستان کوتاه ، یک مقداریش به فضاهای مبهم و عدم قوت من در درک...
توی یک مجموعه داستان 10 تایی اگر 2 تا را بپسندم مجموعه قابل قبولی است و اگر به 3 الی 4 تا برسد می شود عالی و بیشتر از آن معجزه!! من حوله های نیمه شب را در خوانش دوم خیلی پسندیدم و داستان اول را هم دوست داشتم. یعنی تا اینجا مجموعه قابل قبولی است. فانفار و سالاد لوبیا سبز هم برایم قابل قبول بود.
لذا در کل از این مجموعه داستان راضیم (شصت چهل شدیم!) ... اما در کل این سبک داستان کوتاه ، در بالای لیست علاقمندی هایم نیست

همزاد شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:21 ق.ظ

سلام.امسال توی نمایشگاه اسم کلی کتاب داشتم وکلی ناشر.رفتم غرفه مرکز ودنبال کتابی دیگه بودم که شنیدم یه اقایی به دوستش گفت:محشره،دیدم همین کتاب اقای خدایی است،ما هم که....خریدیم وماه پیش خوندیم وهیچ محشریتی درش ندیدیم؛و اما کتاب مرغان شاخسار طرب را حدود سال ٧٢ اینا شایدم زودتر خوندم،٧٤ که وارد دانشگاه شدم،فیلمش رو در محیط فرهنگی دانشگاه پیدا کردم ویک روز تمام درگیر کپی کردنش بودم،حالا بهتون یه چیزیرو میگم،هم کتابش وهم فیلمش واقعا محشره.

سلام
یاد یکی از معدود دفعات حضورم در بورس افتادم که دو نفر داشتند از محشر بودن آینده یک سهم صحبت می کردند و من هم شنیدم و ... الی آخرش را هم که حتمن قابل حدس است!!
اون نقل قولی که از دیوید لاج آوردم دقیقن به همین کار می آید، مخاطبان این سبک داستان ها احتمال این که در دو سر طیف قرار بگیرند زیاداست...
از تعریفی که دربار پرنده خارزار یا همان مرغان شاخسار طرب داشتید قوت قلب گرفتم...
ممنون

مهرداد شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:52 ق.ظ

سلام؛
علاقه مند به حیرانی کاذب نیستم. پس ازش میگذرم؛
اما یاد آگهی آتروپات بخیر؛
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین...

سلام
حیرانی کاذب!!
چه تعبیر جالبی... حالا به کاربردش برای اینجا و صحت و سقمش کار ندارم که کلن بحث سلیقه هم داخلش مطرح است اما این تعبیرتان جالب بود.
این قافله عمر عجب می گذرد...
ممنون

مدادسیاه شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:21 ق.ظ

درود بر میله ی پرکار.
چهارشنبه ی گذشته به مناسبتی در باره ی معماری پست مدرن گفتم مشکل واژه پست مدرن این است که آدم را به چیزی ارجاع می دهد که خودش روشنن نیست، یعنی مدرن.
با این وجود استفاده از این وآژه ـ که گاهی در معماری به غلط تصور می شود به همه ی کارهای پس از دوران مدرن! قابل اطلاق است ـ در ادبیات آن قدر ها هم که تو در در کابرد آن احتیاط می کنی، نیازمند احتیاط نیست.

سلام بر مداد گرامی
این پاراگراف اول کامنتتان را فراموش نمی کنم. مرسی.
خب البته من احتیاط مستحب می کنم که این ایام خیلی بدان مشغولم!!
ممنون

ناهید شنبه 29 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:55 ب.ظ http://realist.blogfa.com/

سلام .
با مدرنش بیشتر کنار میام . گرچه اگه یه تیکه از انواع دیگه اش به تورم بخوره که خوشم بیاد مث کیک میندازمش بالا .
پرنده ی خارزار رو فیلمشو دیدم . قطعا از اون دسته رمانهایی خواهد بود که از ذهنت پاک نمیشه ، حتی اگه مث من آلزایمر دشته باشی

سلام
دوست عزیز! روزه خواری در ملاء عام؟؟؟
اوه ببخشید ساعت ارسال کامنت را ندیدم! بین افطار و سحر است...
خب دیگه میشه گفت الان آماده خواندن خارزار هستم با این تعاریف.
مرسی

الی یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:58 ب.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

من این کتاب رو چند سال پیش خوندم و بعدن فهمیدم اغلب شون پست مدرن اند. داستان خاک سپاری رو چند بار مجبور شدم بخونم تا بفهمم کدوم دیالوگ مال داستان در داستانه !
و پرنده ی خارزار به نظرم رمان منتخب هر خانومی خواهد بود .

سلام
ممنون از تذکر و یاداوری مستتر و به جا در کامنت: اغلب داستان هاش پست مدرن اند.
آره اون داستان آخر داستان چغریه!... اون داستانی که شماره تلفنه هم چغره...
و آقایون؟! از امشب شروعش می کنم.

خزنده دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:40 ق.ظ http://limbo-lurker.blogfa.com/

جناب استاد خیلی وقته ذهنم درگیر یک سواله.

من رمان ایرانی-فوبیا دارم! نمی تونم خودم رو قانع کنم که وقت بذارم پاش. و نمی دونم چرا. البته یکی دو تا خونده م ولی مطمئنم بیش از یکی دو تا رمان قابل توی ادبیات ما هست.

معرفی رمان هاتون رو نگاه کردم ولی می خواستم درخواست کنم که یک رمان فارسی معرفی کنید که فکر می کنید بهترین بوده. من اگه یک رمان ایرانی خوندم و زده شدم ازش، دیگه محاله برم سمت ادبیات داستانی ایران!

سلام
خزنده جان من میله هستم چوبکاری نفرمایید.
ترس بیجایی نیست... "رمان" نوع ادبی ایست که اگر سیصد سال از پاگیری اش در جهان می گذرد در ایران کمتر از صد سال قدمت دارد...کمتر و اگر تک چهره ها را در نظر نگیریم خیلی کمتر...
این از نداشتن ریشه های قدیمی و کت و کلفت ... اما نکته بعدی این است که نویسندگان حرفه ای در ایران پدید نیامدند. یعنی به واسطه عدم امکان معاش از طریق نوشتن، کسی حرفه ای اینجا نویسنده نبوده که همه هم و غم خودش رو بگذاره روی رمانی که می نویسد و الی آخر...
پس مطمئنن تعدادشان زیاد نیست!
.........
اما در باب بهترین رمان فارسی ای که می توانم معرفی کنم: خود من هم در این عرصه تازه کار هستم و چندان نخوانده ام ، به شهادت همین آرشیوم. اما از میان همین هایی که خوانده ام به دو کتاب "همنوایی شبانه ارکستر چوب ها" رضا قاسمی و "شازده احتجاب" گلشیری اشاره می کنم.
یه کم در برابر رمان فارسی باید تلرانس بیشتری داشته باشیم...همین ما خواننده ها هستیم که می توانیم به پدید آمدن نویسندگان حرفه ای کمک کنیم.
مخلصیم

امیر دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ

سلام میله جان
از این کتاب خوشم نیامد.
کلا از داستان کوتاه تجربه ی خوشایندی ندارم.
آخریش "دلتنگی های نقاش خیابان 48 " از سلینجر بود که خلاف توقع به دل ننشست . این که دیگر سهل است !
البته فعلا مشغول خواندن اثر قطور دیکنز "دوست مشترک ما " هستم که در این ناخوشایندی ام از داستان کوتاه بی تاثیر نیست . و هم زمان به توصیه ی شما مشغول شنودن دختر پرتقال هستم با ترجمه ی دومی و با صدایی که قطعا بهتر از شما نیست
چاخان نمی کنم جدی میگم

سلام
احتمالن شما بعد از خوندن هر داستان از خودتون پرسیدن: خب که چی!؟... نه؟
دلتنگی ها را نخوانده ام
اما داستان کوتاه مثل زیتون است باید ذائقه آدم بهش عادت کند...
خسته نباشید...
ممنون
دلگرم شدم در اون زمینه! منتها امکانات نیست!

اعظم دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:13 ب.ظ http://pinkflower73.blogfa.com

سلام
شما در مجموع و بطور خلاصه از خوندن این کتاب راضی بودین؟

سلام
چه سوال سختی!
از خوندنش ناراضی نبودم و در خوانش دوم هم از دو تا از داستانها خوشم آمد... اما خیلی خلاصه بگم چندان لذت بخش نبود.

7660 سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:04 ب.ظ

وقت بخیر.
دوست عزیز واقعا شما در بین رمانهای ایرانی فقط تونستید این دوتا رو معرفی کنید؟ کم لطفی می فرمایید. درسته که ما در ادبیات معاصر و در زمینه ادبیات داستانی بسیار عقب هستیم اما هست رمانهای خوبی که بسیار با ارزشند. حتی از نویسنده های تازه کار. با اجازه جنابعالی من هم به دوست گرامی آقای خزنده رمان دوجلدی "رازهای سرزمین من" اثر رضا براهنی و رمان کوتاه " احتمالا گم شده ام" اثر سارا سالار رو معرفی می کنم. جسارت بنده رو به بزرگیتون ببخشید.

سلام
با تشکر از توجه شما به کامنتها
قطعن رمان های دیگری هستند که می توانند در آن لیست قرار بگیرند اما دوستمون درخواست یک کار برای شروع داشتند و آن هم با آن شرایطی که ذکر نمودند که شرایط حساسی است... اتفاقن کتاب خانم سالار را هم در ذهنم داشتم (کما این که در پستی که قبل از عید نوشته بودم و همه کتابهای قابل توصیه ای که خوانده ام در این ایام وبلاگ نویسی را در آنجا ذکر کرده بودم ؛ کتاب ایشان را هم آورده بودم) منتها برای آن شرایط حساس به دو رمان قابل توجه اشاره کردم... و یک مورد دیگر را هم در نظر بگیرید که من چندان رمان فارسی نخوانده ام!! (گفتم که در این زمینه خودم تازه کارم)

ص.ش سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ب.ظ

کتاب خاکستر های انجلا چه کتابیه!!!!!!!!!!!!!!!!
خرمن سرخ را دارم می خونم ببینم به کجا می رسیم

سلام
به نظر من هم کتاب بسیار خوبیه... من البته ترجمه دیگری را خواندم که عنوانش اجاق سرد آنجلا بود و در موردش نوشته ام.
خرمن سرخ هم یک نمونه تیپیک از رمان سیاه جنایی است... امیدوارم به این ژانر علاقه داشته باشید وگرنه که نخواهد چسبید... به خاطر یک مشت دلار سرجیو لئونه یا یوجیمبو کوراساوا رو دیدید؟ هر دو اقتباسی از این کتاب هستند.

پرتابه سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ب.ظ http://partabeh.com

سلام حسین جان
روزگارت خوش
من از پرتابه اومدم. خواستم بهت بگم اگه خواستی مینیمال هاتو جایی غیر از وبلاگت بنویسی پرتابه به شدت توصیه میشه. به خصوص این که هیچ محدودیتی تو نوشتن نداری.
پیشاپیش خوش اومدی به پرتابه

سلام
ممنون

ناهید سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:29 ب.ظ http://realist.blogfa.com/http://

روزه خواری ؟ مگه کتاب هم روزه رو میشکنه ؟ گر چه با کتاب میشه افطار کرد
آقا نمیشود که نمیشود . هر چه رفتم سمت رمان ایرانی بیشتر زده شدم . با خودم گفتم هر موقع یکی از رمان های ما مثل " مرشد و مارگاریتا " از مرز زمان و مکان گذشت من نظرم رو عوض میکنم . البته بعید میدونم بتونم تا صد سال دیگه زنده بمونم .

سلام
آخه گفتید مثل یک تکه کیک می ندازین بالا! که دیگه قبول بفرمایید یه جورایی تظاهر به روزه خواری است! (چشمک)
نظرتان در مورد آن دو کتابی که اسم بردم چیست؟ به نظرم هر دو قابل توجه اند و قابلیت عرضه را دارند.

ناهید چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:20 ق.ظ

منظورتون اون دو تا کتابه که به کامنت خزنده ( خانم یا آقا رو نمیدونم فقط میدونم خزنده س ) معرفی کردید ؟ راستش نخوندم . از اسم همنوایی ارکسترها خوشم اومد . شاید خریدمش. از کجا معلوم ؟ شاید شما ما رو آشتی دادی با نویسندگان ایرانی :)
در ضمن من کتاب شیدایی لُل.و.اشتاین رو امروز تموم کردم .خواستم معرفی کنم اگه دوست داشتی بخونی . شیدایی رو با تمام زوایاش به تصویر میکشه . فوق العاده س .

سلام
بله دقیقن... اگر مرشد و مارگریتا را پسندیده باشید به صورت حسی می توانم بگویم که از همنوایی هم خوشتان خواهد آمد (شباهتی نیست ها!)... فکر کنم شما آشتی کردید تموم شد رفت!!
و اما شیدایی... (آیکون هم ندارم اینجا بگذارم!) ... جزء رمان هایی است که در ابتدای دوره وبلاگ نویسی خواندم و راستش اصلن ارتباط برقرار نکردم... با این که دو کتاب دیگه از دوراس دارم دیگه طرفشون نرفتم!! از کجا معلوم؟ شاید هم شما من رو آشتی دادید با دوراس :)

مسعود چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:44 ب.ظ

با چند تا از داستان هاش به هیچ وجه نتوانستم ارتباط برقرار کنم.

سلام
فکر کنم بستگی به نوع نگاه آدم به داستان و به خصوص داستان کوتاه باشد. ما دهه پنجاهی ها و البته ماقبل اون و شاید هم بی خیال دهه و فلان بهتر باشه بگم که اکثریت آدمها به داشتن پیام و داشتن سرانجام مشخص و باز شدن گره ها در انتهای داستان و از این قبیل ویژگی ها عادت داریم و لذا داستانی که در یکی یا چند تا از این ویژگی ها لنگ می زند باب میل نمی شود.
ممنون رفیق

الی ساندویچ چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:47 ب.ظ http://manoshahr.blogfa.com

سلام، خوش به حالتان که اینقدر مطالعه می کنید، آدم حسودی اش می شود!

سلام
من هم از حسودی دوستان دچار خوش به حالی کاذب می شوم و زندگی این چنین ادامه می یابد!
ممنون رفیق جدید

محمد پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:49 ق.ظ

کمی به بحث رمان ایرانی دیر رسیدم. کلا انگار باید روزانه به میله سر بزنیم!
درباره رمان و داستان ایرانی دل پر و حرفها هست که البته بلد نیستم بیان کنم!
ولی اگر دوستان به کلی گویی من به اغماض بگذرند، دلم میخواد بگم عمده نویسندگان ما بخصوص نسل جدید به فرم بیش از حد اهمیت میدن. حرفی برای گفتن ندارن و در پی رنگ ایوان اند. مثل رد پای استر در خیلی آثار.
درخت انجیر معابد احمد محمود یه نمونه عالیه. بخشهای رئالیستی کتاب فوقالعاده ات. شخصیتها زنده ان. بعد آخر رمان فضا سورئالی میشه. شخصیت فرامرز که اونقدر زنده شکل گرفته یهو مثله میشه. حدقل یک سوم کتاب اضافه است. اونجاهایی که فرامرز پزشک و درویش تقلبی میشه.

سلام
من مخلصم قربان! خوشحال می شوم ... ایشالا بعد ماه مبارک از ناهار در خدمت باشیم...آن هم روزانه...
این پاراگراف سوم کامنت تان را خیلی موافقم و البته مثال بعدی...
جالب بود. ممنون
در کنار نداشتن حرفی برای گفتن بعضن مشاهده می شود که قصه ای هم برای گفتن موجود نیست! (رمان ها را منظورم هست ) همینجوری قلم روی کاغذ می چرخد و ...
اما به هرحال گاهی با رمان های خوبی هم مواجه می شویم.
ممنون رفیق

پری ماه پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:19 ب.ظ

ممنون بابت معرفی کتاب، من از خوندنش پشیمون نشدم
به نظر من داستان اول خوب بود فقط نویسنده بودن راوی و اینکه داشت داستان می نوشت، تو ذوق می زد و شاید واسه نوشتن یه داستان پست مدرن، استفاده از این متد واسه "در هم آمیزی خیال و واقعیت" یه کم ابتدایی و سهل الوصول باشه!
فانفار چیز دندون گیری نداشت!
این پسره توی عصرهای یک شنبه یه کم خنگ بود. باید می فهمید مادام همون نیناست. اون ضربه ی آخر داستان که باید بر سر خواننده کوبیده می شد، همونجایی که مادام شالش رو مرتب می کنه و میگه وقتی با لوکا "رفتم"!، مسخره بود. من تو دلم گفتم: خوب شد گفتی!!!
مکالمه جالب بود.
سالاد لوبیا سبز احساساتم رو درگیر کرد!
از تخت های روی آب و حوله های نیمه شب مخصوصن دومی خوشم نیومد.
مرغابی از این نظر که یه برش از زندگی اون دو تا زن رو با اتفاق ها و چیزهای خیلی پیش پا افتاده و معمولی نشون می دادجالب بود. خوشم اومد.
خاک سپاری و شماره تلفنه عالی بودند اما خاک سپاری یه کم سخت بود فهمیدنش. من نفهمیدم اما لذت بردم!

سلام
واووو...خواندید؟...خوشحال شدم.(ایکون خوشحال)
- نویسنده بودن راوی در چند داستان دیگر هم تکرار می شود و خب بله الان و حتا شاید پانزده شانزده سال قبل هم تکنیک سهل الوصولی است اما مهم اینه که تکنیک رام دست نویسنده باشه تا اینکه نویسنده بخواد لقلقه کند و اینا...از این نظر به نظرم داستان قابل دفاع بود.
- اون قضیه چرخ و فلک و اشاره انتهایی اش دندان گیر بود. یه حس خاصی رو به صورت کاملن تاثیرگذاری القا می کرد.
- عصر یکشنبه و نحوه پایانش و ... اسفناک بود.- مکالمه برایم چندان جالب نبود.
- سالاد لوبیا سبز و احساس مادر و پدر نسبت به هم که خیلی در لفافه و در دو جمله کوتاه که در لابلای جملات مخفی شده است را پسندیدم .
- تخت های روی آب چیز دندان گیری نداشت.
- حوله های نیمه شب را یک بار دیگر بخوان. من در بار دوم پسندیدم.
- مرغابی ها را نپسندیدم.
- شماره تلفنه را درک نکردم!!
- خاک سپاری بد نبود اما زیاد نپسندیدم.
ممنون دوست من

بی نام پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:06 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

میله عزیز دوست دارم تا جایی که بتونم در این مو د روده درازی کنم، توی فلسفه معمولن پست مدرنیته با پساساختارگرایی یکسانه شاید داستان ناساختارگرا یا همان پسا ساختارگرا ساختارشکسته (این یکی که در واقع بسیار شبیه به اون ترجمه متداول از دیکانستراکشن) میشه. باید قبول کرد که تفاوت ادبیات پست مدرن با مدرن در ساختارهاست و محتوا چندان تفاوتی نکرده و اصولن من فکر نمی کنم محتوا در کل تاریخ تغییری کرده باشه. البته باید گفت که یک سری آثار بی محتوا هم داریم که لقب پست مدرن میگیرن. من اصولن مشکلی با این تیپ داستانها ندارم و مثلن در قندهندوانه در تاپ تن من هست اون یکی تریستو چیچی را نخوانده ام. اصولن مشکل من با کثیر نویسندگان ملقب به پست مدرن که در دوره هایی یک بار ارزشی عجیب و غریبی هم پیدا کرده اند عدم جذابیتشونه، یعنی داستانهاشون مثل یه خونه ای میمونه که از روی یی حوصلگی و فراخی مرتب نشده باشن، توش هیچ مهمانی و صدا و بوی مطلوبی هم نباشه و تازه پز هم بدهند که این آخرین مده! نمی دونم با ذوب در پست مدرن ها برخورد کرده اید یا نه ولی من بسیار دیده ام که مثلن تا میایی حرفی بزنی از شاملو مثلن یه چند تا دری وری می گویند و در ادامه که آقا براهنی و باباچاهی شاعرن نه شاملو. بعد تا می گویی دریدا میگویند صلوات بفرست. خلاصه که ما توان مقابله و مناظره با پست مدرن ها و بسیجی ها را نداریم. معمولن هم یک دفعه میبینی می گویند حافظ پسو مدرن بوده اصلن یا بورخس را به خاطر همین عدم قطعیت در روایت پست مدرن می دانند. اکثر نویسنده ها از اینکه طبقه بندی بشن گریزان بودن، تا جایی که یادم هست ونه گات و براتیگان هم به عنوان شاخص ترین نویسنده های اصطلاحن پست مدرن خودشون رو پست مدرن نمی دونستن. آقا ما دلمان پر بود ببخشید حرفمان به بیراهه رفت، فقط به نظرم داستان چه کوتاه چه نوول چه رمان باید جذاب باشد و این به حال و هوای زمان مرتبط است. به همین دلیل است که یکی نمی دانم کی گفته کلاسیکها را همه دوست دارند خوانده باشند ولی کسی دوست ندارد بخواندشان. اگر حول و هوای ما عدم قطعیتی است و شک داریم به ساختارها و معناها یعنی از نظر ذهنی پذیرای پست مدرن/ پساساختارگرا هستیم. ب داشت من از داستان های این کتاب بیان های ساختارشکسته روزمرگی بوده، اینکه کتاب جذابی است یا نه بستگی به احساسی دارد که در خواننده ایجاد می کند من شخصن طنز گزنده و تلخ براتیگان را دلهره و ترس کافکا را و حتی جوگیری کامو را و تمیز و مرتب بودن بورخس را و تنه هایی را که به کلاسیکها می زند می پسندم فارغ از اینکه اینها کلاسیکند یا مدرنند یا پست مدرن!

سلام قربان
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...هیچ ترتیبی و آدابی مجو
البته جای مصرع ها رو به صورت ارادی و غیر پست مدرنانه عوض کردم... لذت بردم و استفاده از کامنتتون...این تمثیل خانه نامرتب به خصوص بسیار دلنشین بود.
هنوز در این بیست و اندی سالی که عمر کرده ام زیارت این دوستان ذوب در پست مدرن قسمتمان نشده است و البته لازم به ذکر است که آن اندی بعد از بیست خودش رقمی قابل توجه است در حد چهارمین عدد اول دورقمی! و خب می شود گفت با این مدت زمان کافی که در اختیارم بوده برای رفتن به زیارت ،هیچ بهانه ای مورد پذیرش نیست...حساب کنید اون دنیا زیر درختان و کنار نهر و اینا تخت گذاشتند و بروبچ دارند بحث های پساساختارگرایانه می کنند و یه دفعه ما از در وارد میشیم و اد زیر همون درخت ، خب هیچکدوم از آقایون رو نمی شناسیم و باید مظلوم یه گوشه وایسیم و نگاه کنیم... آخه یه روایت بود که می گفت آدما به همون کیفیتی که توی این دنیا هستند در آن دنیا محشور می شوند: کور باشی کور (منظور احتمالن کوری دل است) و الی آخر...فکر کنم من هم به همین صورت بیلمز (بالاخص در باب درک ادبیات پست مدرن) محشور می شوم.
من هم با این اصلی که اشاره کردید موافقم: وجود داستان و جذابیت آن ... حتا فراتر از آن فقط همینی که گفتی؛ یعنی جذابیت خالی!
القصه... این تریسترام شندی را دریاب که به نظرم خوشت بیاید. کتاب قرن هجدهمی شگفت انگیزی است. قرن هجدهم!!

بی نام پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:24 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

آقا جمله بندیهای درب و داغان و ناقص کامنتمان را هم ببخشایید عمدی پست مدرن بودن نبوده صرفن مشکل بینایی است که مرور جمله ها سخته!
با این حال چند تا از کامنت ها را خواندم و دیدم در باب رمان ایرانی بحث داغی در گرفته، خواستم یک حمایتی کرده باشم از رمان ایرانی علاوه بر شازده و همنوایی که هر دو عالیند، به شدت سمفونی مردگان را توصیه می کنم برای خواننده ای که حوصله داشته باشد چون تصاویر ذهنی اش زیاد است و خسته کننده میشود جاهایی ولی در نهایت به نظرم رمانی است در رده شاهکارهای جهانی. از عباس معروفی البته! با اون بحثتان در باب عدم تامین معاش نویسنده هم موافقم

به امید بهبود سریع چشمان...البته من که چنان مشعوف شدم که به صورت موذیانه ای نزدیک بود ادامه وضع موجود را خواستار شوم!!
سمفونی مردگان را امسال خواهم خواند. حتمن...ممنون

زنبور پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:53 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

این پسا مدرن هم به لطف شما هضم شد. تفسیر قشنگی بود از خالی بودن زندگی. اینجور داستانها همراه با یه حس همزاد (همزات؟ چی بود اصلش) همراهه که یاس آوره. اینکه تو فکر کنی زندگیت توی همون چرخ و فلک کذایی میگذره و امید به بهتر شدنش فقط توی دور بعد امکان داره. دوتا داستان رو میکس کردم!!!

سلام
هنوز خودم در حال هضم هستم. کامنت جناب بی نام هم می تواند کمک کند. اما در باب اون کلمه باید گفت صورت ظاهرش را ول کنید مهم همان است که احساس هم چیز پنداری به وجود بیاید!

بی نام شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:16 ب.ظ http://7926062.persianblog.ir

این معادله ات را که حل کردم دیدم انگار باید یواش یواش آماده شوید برای خواندن آن داستان ناهید طباطبایی، 40 سالگی را می گویم. حداکثر تا یک سال دیگر، اگر اشتباه نکرده باشم در دهه ای که شما در انتهایش هستی و هفت شهر عشقش را گذرانده ای ما در ابتدایش هستیم و اندر خم یک کوچه.
در مورد این پسا مدرنان هم حق دارید، شما بزرگان را حتمن سر کاری نبوده با این جقله ها!
همچنان ارادت

سلام
یواش یواش که نه تقریبن در اسرع وقت!
آقا خبری نیست... کوچه ها همه تاریک اند و شهرها هم که زیر غبار ریزگردها و تیزگردها و لیزگردها و خیزگردها و میزگردها و امثالهم فرو رفته اند... البته من درست نگشتم شاید و قطعن شما بهتر خواهید گشت...فارغ از اون چیزی که هی از کشو درمیاریم و می گذاریم سر جاش!
البته به جای بزرگان از لغت سن بالاها استفاده می کردی بهتر بود!!
مخلصیم

پری ماه شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:18 ب.ظ

چند بار کامنت بی نام عزیز رو خوندم. به نظرم رسید که دو تا محور داشت. اول، عدم علاقه به ادبیات پست مدرن و دوم، انتقاد نسبت به منسوبین به این سبک( اگه بشه بهش گفت سبک، چون به اعتقاد پست مدرنیسم بیشتر یک طرز فکره). راجع به قسمت دوم که اعتراض نسبت به مدافعین پست مدرنیسمه( و چه بسا در راه دفاع از این سبک، بد اخلاقی هایی!!! هم صورت بگیره!) حرفی ندارم. فقط می خواستم بگم من با خوندن کتابهایی مثل آلیس و اگنس و .... احساس نکردم وارد خونه ای نا مرتب و بدون بو! شدم. بلکه بر عکس، از اینکه در این خونه از دیگ آش و خاله و خانباجی و پچ پچ و قیل و قال و بیار و ببر خبری نیست؛ لذت بردم!
داستان پست مدرن داستان زندگی ماست. مایی که همیشه با عدم قطعیت وجود شناختی مواجهیم! نمی دونیم چی خیاله و چی واقعیت!
البته اشکالی نداره وقتی نشستیم جلوی تلویزیون، به داستان هایی که شنیدیم فکر کنیم( هر مدل داستانی) و لذت ببریمِ؛ اما چه اشکالی داره به داستان همون آدمی که روبروی تلویزیون نشسته ام گوش بدیم؟! دومی واقعی تره که!! و نا گفته پیداست که هر کسی درک و سلیقه ای از ادبیات و هنر داره که باعث لذت بردنش می شه. به همین دلیل راجع به محتوا و ساختار داستان پست مدرن چیزی نمی گم( این یعنی خیلی ام محتوا داره!)
آقا من آلیس رو بیشتر از جنگ و صلح دوست دارم!!!همین

ا

سلام
البته ایشان هم توضیح خواهند داد... اما من در حد خودم توضیحاتی می دهم:
درخصوص محور اول بعید می دانم ایشان به ادبیاتی که برچسب پست مدرن را از سوی منتقدین دریافت می کند بی علاقه باشد...یعنی کسی که در قند هندوانه جزء تاپ تن ش باشد (و یحتمل یک براتیگان باز قهار هم هست) نمی تواند به این سبک یا طرز فکر بی علاقه باشد. مشکل من و امثال من و ایشان همین است که فردی مثل براتیگان هم خودش را پست مدرن نمی داند یا نویسنده همین مثال بسیار خوبی که زدید "اگنس" ... این تقسیم بندی های منتقدین حرفه ای را نمی پسندم.به نظرم با این تقسیم بندی ها بیشتر دنبال این هستند ثابت کنند که نقدشان یه جورایی علمی است. بگذریم.
درخصوص محور دوم هم انتقاد ایشان طبیعتن به نوع خاصی از این منسوبین مربوط است. اگر بخواهیم همه آثاری که برچسب پست مدرن را دارند دسته بندی کنیم می توان گفت یک گروه "فاخر" می شوند و یک گروه "زاجر" ...یک گروه "خفن" می شوند و یک گروه "کفن"...
اگنس می تواند نمادی از گروه فاخر باشد... من البته ترجیح می دهم بگویم یک داستان جذاب با ساختاری مدرن (با این توضیح که رادیو لامپی در زمان خودش مدرن بوده و بعد ترانزیستوری مدرن شد و الان هم چیز دیگری مدرن است...همه مدرن اند)
اگر آلیس مثل اگنس است که نباید درنگ کرد! نخوانده ام... اما این نویسندگان جوان آلمانی زبان را باید جدی گرفت.
ممنون

پری ماه یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ب.ظ

ممنون
آلیس را دریابید....

سلام بر پری ماه گرامی
ممنون از شما...حتمن در خواهم یافت دوست خوبم.

منصور یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:39 ب.ظ http://mogheiyat.blogfa.com/

دوست عزیز سلام
دنبال وبلاگ علی خدایی می گشتم، که به وبلاگ شما برخوردم.
شما وبلاگ ایشان را می دانید؟
با سپاس

سلام بر شما دوست گرامی
حسن تصادفی بود برای من
متاسفانه آدرس ایشان را ندارم
با سرچ ساده هم پیدایش نکردم که احتمالن خودتان این راه را رفته بودید
شرمنده

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد