میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

روضه های آخر سال

روزهای آخر امسال هم بنا به رویه چندین سال اخیر , می دوند و دویدنشان ارتباطی با حال و هوای درونی ندارد...شاد و خندان , می دوند...افسرده و عصبی , می دوند...با درون پر از کینه و نفرت , می دوند...با سوالهای بی جواب , می دوند... با برنامه , می دوند...بدون برنامه هم می دوند. همه جورش رو امتحان کرده ام. روزهای آخر سال همیشه پر از کارهای انجام نشده است. امسال که دیگه هیچ...!

وقتی مثل من استاد زدن حرف های بی موقع و استاد انجام کار در وقت نامناسب باشی, باید این روزای آخر بار حسرت به دوش بکشی و بدون هدف قلم رو روی کاغذ بچرخونی... مثلن همین الان هوس کردم یه بیت بنویسم! فکر می کنید چی به ذهنم اومد؟!

بهار آمد و شمشادها جوان شده اند

پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند!

یعنی توی این هوای برفی , توی این هوای زیبای برفی , توی این اوضاعی که شکوفه های بادام خانه پدری زیر برف فرو رفته اند و یک سال دیگر هم بدون بار (تا حالا باری نداده و ما فقط لذت شکوفه های قشنگش رو می بریم که امسال 28 بهمن باز شد و رکورد زد! شکوفه هایی که بی موقع باز می شود!!) خواهد بود...توی همچین موقعیتی , بی تناسب تر از این بیت وجود نداشت که به ذهن من برسه برای ادامه مطلب! بی تناسب نسبت به درون و برون... اما...

محاله که لفظ شمشاد توی ذهنم بیاد و بلافاصله یک گوشه ای از ذهنم یاد معلم ادبیات سال های دوم و سوم راهنمایی , زنده نشه. اگه زنده است , امیدوارم به سلامت باشه و اگر خیر که یادش به خیر. اسم معلم رو نمیارم چون اونوقت ممکنه یاد بعضیا بیفتیم و یاد ندا و سهراب و همه و همه... چه کاریه این آخر سالی که همه درگیر نوسان گیری قیمت ها هستند , ذهنشون رو مشوش کنیم. خواب توده ها رو بر هم نزنیم.

اسم معلمم رو نمی گم ولی رسمش رو می گم و چرایی تقارن یادش با شمشاد...

آقا موسوی! دفترچه ای داشت که ما هر کار فوق برنامه ای می کردیم توش برای ما یک "مثبت" لحاظ می کرد و هر مثبتی 0.25 نمره به نمره امتحان اضافه می کرد. ما هم که خوره نمره ... صد جفت کلمه مترادف , صد جفت کلمه متضاد , صد کلمه بی نقطه , صد کلمه یک نقطه ای , صد کلمه دو نقطه ای و الی نه نقطه ای , کلماتی که از دو طرف یک جور خوانده می شوند , کلماتی که از هر دو طرف معنی دارند و از این قبیل...

آقا موسوی! برای امتحان شفاهی فارسی یک آیتم یک نمره ای هم تدارک می دید و اون هم حفظ یک شعر بود که حداقل ده بیت داشته باشه. شعری که توی هیچ کتاب درسی چاپ نشده باشه. با این کار می خواست کاری بکنه که ما بفهمیم همه دنیا توی این کتابهای درسی خلاصه نشده و...

آقا موسوی! با این کارش باعث شد من برای اولین بار , اون کتاب قهوه ای کلفت طبقه یکی مانده به آخر کتابخانه را باز بکنم. همینجوری الابختکی هم بازش کردم. البته اون موقع نمی دونستم رسم بر اینه که الابختکی بازش کنند!! و دقیقن همینجوری بود که حافظ سر شوخی رو با من باز کرد...

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

من هم بی خبر از همه جا (مطلقن بی خبر از مرحوم هایده و شجریان و ناظری و که و که...کانه من کاشف این شعر باشم!) , اولین کاری که کردم شمردن تعداد ابیات بود... دوازده تا... دو تا اضافه بود... آقا موسوی گفته بود شعر باید کامل باشه اما کی می فهمه ... عمرن کسی این شعر رو شنیده باشه... اصن کتاب به این کلفتی رو کسی می خونه مگه؟... این بود که دو بیت ، خود به خود حذف شد! حتمن بچه بودید!, می دونید که در عالم بچگی آدم مفتی بار نمی کشه!

شب امتحان ده بیت رو با یه والذاریاتی حفظ کردم. امتحان شفاهی شروع شد و آقا موسوی از ابتدای دفتر ,به ترتیب الفبا, شروع کرد. من هم به مدد اسم جد جدم , که زمان رضا شاه فامیلی ما از اسم ایشون اخذ شده, نوبتم همیشه اون آخرا بود (البته منهای اون دفعاتی که معلم ها ویرشون می گرفت از آخر شروع کنند!) ... نشسته بودم و هنرنمایی بچه ها رو می دیدم. تا قبل از من فقط یک نفر شعر خارج از کتاب خوند که اون هم توی بیت دوم سوم موند و با خنده بچه ها بدرقه شد. وقتی نوبتم شد رفتم پای تخته و رو به کلاس ایستادم و سوال ها رو یکی یکی جواب دادم. وقتی تمام شد , گفتم آقا یه شعر خارج از کتاب هم حفظ کردم و با اجازه ایشون شروع کردم...همچین قوی و با احساس:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دوست عزیز! من از طرفداران پر و پا قرص جدا نویسی هستم. یعنی حاضرم جلوی توپ وایسم و خودم رو فدا کنم که این سنت حسنه رواج پیدا کنه. یعنی اگر آن دنیایی باشد حتمن یه جایی زیر اون درختا یا شاید کنار بوتیک های سلسبیل سر صحبت رو با ابوالقاسم انجوی باز می کنم و در زمینه جدانویسی و اهمیت حفظ و تقویت اعتماد به نفس نوجوانان نکاتی رو خدمتشان عرض می کنم! و البته ارتباطش رو با سلسله دقیق باز می کنم.

یه نوجوان دوازده سیزده ساله , حتا اگر به قولی در جایگاه رهبر هم قرار بگیرد , عمرن بداند که سلسله غیر از کتاب تاریخ کاربرد دیگری دارد... سلسله هخامنشیان , سلسله اشکانیان , سلسله ساسانیان و سامانیان و صفویان و ... یعنی کف دستمان را هم بو می کردیم , متوجه نمی شدیم که ممکن است ارتباطی بین سلسله و موی مادربزرگمون برقرار باشه ... لذا به صورت کاملن طبیعی وقتی بعد از کلمه سلسله , کلمه ای این گونه نوشته شود: میرقصند , یک نوجوان صد و سی سانتی پیش خودش فکر می کند که سلسله ای به نام میر قصند (قصند بر وزن فشند) هم وجود داشته است! و محکم و استوار , پشت به تخته سیاه و رو به کلاس می خواند:

صد باد صبا اینجا با سلسله ی میر , قصند...

باز هم جای شکرش باقیه که هیچ کس متوجه موضوع نشد و این از حسنات نظام آموزشی ماست! و البته حسن خلق آقا موسوی که خودش را هر طور که شد نگه داشت! تا من رسیدم به بیت آخر خودم:

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

بعد برگشتم رو به آقا موسوی و گفتم تمام شد. آقا موسوی هم در حالی که لبخند می زد , عینکش رو برداشت و دستمال سفیدش رو گذاشت روی چشمان و صورتش... می خواست چیزی بگه ...شونه هاش تکون می خورد ... دستمال رو که برداشت صدای خنده اش ترکید! و متعاقب اون بچه ها هم از همه جا بی خبر زدند زیر خنده. آقا موسوی هرطور که بود خودش رو جمع و جور کرد و پرسید:

-          این شعر مال شمشاد بود؟

و دوباره خنده اش فضای کلاس رو پر کرد و البته باز متعاقب اون بچه ها , گاگولانه زدند زیر خنده... من با قیافه حق به جانب گفتم:

-          نه آقا شعر حافظه...

به وضوح اشک توی چشماش حلقه زده بود.     

-          پس حافظش کو؟ مگه شاعر غزلسرا توی بیت آخر تخلصش رو نمیاره؟

-          توی همه شعرها اینجوری نیس (ته اعتماد به نفس!)

-          آره درست می گی ولی...

اینجا پریدم توی حرفش و گفتم :

-          اینجا توی اسم شعر , اسم خودش رو آورده

-          اسم شعر؟؟؟

-          آره , همون که بالای شعر بود!

بازم مرامش رو که جلوی جمع ضایعمان نکرد که اونا مال شعر قبلی است و باقی امور...!

***

الغرض

کم کاری این ایام را با این پست بلند جبران کردم به زعم خودم. شروع نالان و پایان خندان! لحظاتی فارغ شدن از همه چیز... از همه ناتوانی ها...  

................................................. 

پ ن 1: روضه های شب عید قبلی را لینک می گذارم اینجا!: 

روضه سال 89 

روضه سال 90 

نظرات 21 + ارسال نظر
زنبور پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:59 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
این پستت خیلی جالب بود. هم حال و هوامون رو عوض کرد و هم هوایی مون کرد. هوای اون روزا که اینجوری نبودیم ساده تر و راحت تر زندگی میکردم و دنیای کوچیکمون قشنگ بود. یاد معلم ادبیات مدرسه راهنمایی افتادم که با اینکه سالهاست ندیدمش اما هنوز هیبتش توی ذهنم مونده. شروع آشنایی با حضرت حافظ. یادش بخیر

سلام
ساده و راحت
و
دست نیافتنی

احمدرضا پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:12 ب.ظ

حاج حسین خوب گفتی انگار امروز روز یادآوری خاطرات بود همش دنبالت گشتم سری بهت بزنم گفتند نیامدی سر کار جات خالی رفتم سالن جدید پیش دوست قدیمت و با مدیریت رفتیم پیش مدیر که نه رئیس قدیمت خیلی خوب بود یادش بخیر چه قدر زمان زود میگذرد ولی همه چیز زود از یادها میرود فقط دوستی ها میماند برای شنبه با بچه ها بابت کله پاچه آخر سال هماهنگ باش اون یکی حاجی داره هماهنگ میکنه.

سلام رییس
خدا خفت نکنه

شنبه می خوام مرخصی بگیرم نیام سر کار
شما به جای من هم بزنید بر بدن
راستی اینجا رو از کجا پیدا کردی!؟
الان این کامنت رو تایید کنم همه فکر می کنند چند تا از بچه های فتح المبین قراره شنبه با هم کله پاچه بخورند

محمدی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ب.ظ http://ham-bahar.blogfa.com

درود
چه جالب بود . شیرین کاری های دوران درس و مدرسه همیشه خواندنی اند . باز صد رحمت به دوران شما بچه ها حجب و حیایی داشتند در مقابل معلم و قس علیهذا .
اگر الان کلاس های درس ما را ببینی رم میکنی فکرش را بکن سر کلاس مشغول درس دادن باشی اونهم کلاس دانشگاه ، یک لحظه سرت را بالا بگیری و به چهره بچه ها نگاه کنی ، از چند سو دخترها بگیرندت به رگبار چشمک !!
انشاالله سال خوبی داشته باشی حسین آقا

سلام استاد
فکر نکنم دیگه بتونم کلاس های درس رو ببینم! یعنی میلش نیست ...چه این طرف چه اون طرف... اما استاد که خوش تیپ باشه این دردسر ها رو داره دیگه
اصن به همین خاطر میلش نیست
ممنون
امیدوارم شما هم سال خوبی رو بسازی

ص.ش پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:09 ب.ظ

اوف عالی بود میله بدون پرچم..
نثرت رو دوست دارم. خیلی. از معدود وبلاگایی که واقعا لذت می برم از خوندنش و محظوظ می شم.
خاطرتو می خوندم ترکیدم حالا من 1 چی بگم بخندی:
سر کلاس زبان فارسی داشتم 1 مطلبو با صدای بلند واسه کل کلاس می خوندم یه ارایه بود به نام حُسنِ مطلَع
که من یه باره چون اولین بار بود می دیدمش خوندمش:
" حَسَن ِ مُطّلِع"

سلام

ممنون
اصولن ترکاندن در ایام نزدیک به عید از مستحبات است...
همچنین در روایات آمده است که نشاندن لبخند بر لبان وبلاگ خوانان ثواب هفتاد بار زیارت ضریح جدید را دارد که خود آن ثواب هفتاد حج با شتر را که خود این ثواب هفتاد حج با هواپیما و خود این... یعنی این قدر تاکید شده به این امر
سند روایت هم برمی گرده به حسن بن مطلع از یاران حضرت

آیدا جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:08 ق.ظ http://1002shab.blogfa.com/

رفتم تو اون دوران. یادش به خیر...
میگم خوب شد اسمشون رو نیاوردید ها!
سه تا پست قبلی رو مخصوصن نخوندم چون تازه تریسترام شندی رو خریدم و اول می خونمش بعد میام این جا برای خوندن پست ها.

سلام
دقیقن به همون دلایلی که ذکر کردم و دلایل دیگر اسم آقا موسوی در نزد من محفوظه و اسمش رو نمیارم حالا شاید بعدها گفتم که اسم ایشان آقای موسوی بود ولی الان شرمنده ام و اسمش را نمیاورم.
........
آه چه عالی...امیدوارم که خوشتان بیاید...آمین

زیاد برای تمام کردن کتاب عجله نداشته باش
در یک چهارم ابتدایی هم صبور باشید
و البته در مابقیش

الی جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 ق.ظ http://elidiary.persianblog.ir/

آقا ممنون که منو این نیمه شبی خنداندید .قلم طنز بسیار خوبی دارید

سلام
باید از ابوالقاسم انجوی شیرازی مصحح آن دیوان حافظ نیز تشکر کرد و ناشر آن که بدرقه جاویدان باشد...
بخشی از ثواب این خنداندن را تقدیم می کنم به ایشان

اعظم جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ق.ظ http://pinkflower73.blogfa..com

سلام
خیلی خاطره قشنگی بود خیلی خوشم اومد به همتی که برای حفظ شعر بخرج دادین و برخورد آقای موسوی(اسم معلمتونو هم که نگفتین)
راستی شما برای تعطیلات عید چه کتابی میخونید؟یا کدوم کتاب رو پیشنهاد میکنید؟کتاب ؛ماندم تا روایت کنم رو خوندین؟؛
یه سوال: هنوزم اهل حفظ شعر هستین؟از نوع ۱۰ خطی؟

سلام

ممنون...شاید یه روز اسم آقای موسوی رو گفتم
الان اصلن اهل حفظ کردن نیستم بگو یک بیت حتا
....
واللللا من در ایام عید معمولن موفق به خواندن کتاب نمی شوم...بیشتر به بازی و دید و بازدید می گذرد...به خصوص که امسال احتمالن بساط بازی مافیا بیشتر برپاست!
اما یک پست پیشنهاد کتاب در راه است
و شاید هم خواندن یکی دو کتاب جنایی در ایام عید
نه...آن کتاب را نخوانده ام.

محمد جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 03:33 ب.ظ

دم این آقا موسوی گرم. کاش چند دوجین از این معلمها بیشتر داشتیم. با این متن یاد معلمهای خوب خودم افتادم. تعداد خوباشون برای من که زیاد بود و همه شان یه جوری برام مهم بودن. معلم خوب بی سر و صدا زندگی آدم رو این رو و آن رو میکنه.
عیدانه ازت گرفتیم حاج حسین

سلام
این آقا موسوی یه حق ویژه بر گردن من داره و اونم این بود که منو به سمت ادبیات هول داد... نمره من در انتهای سال با احتساب مثبت هام شده بود 25

طبیعیه که یه همچین معلمی جایگاه ویژه ای داره
یه پیکان استیشن کرم (قهوه ای کمرنگ) داشت
البته من هاج حسینم

مدادسیاه جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:29 ب.ظ

سلام.
میله جان با این که حرف تکراری است ولی خیلی خوب است. فقط من نفهمیدم اگر حداقل تعداد بیت ها ده تا بوده تو چرا دو بیت را حذف کردی.
ضمنا دسته بندی جالبی بود از انواع کلمات که بعضی هایش برایم تازگی داشت.

سلام
به قول یکی از دوستان سنت مالوف وبلاگستان است دیگر...
در مورد ابیات باید بگم من به خیال خودم اون بیت اول که اسم شعر بود و بیت آخر که همون زین دایره مینا خونین جگرم می ده, تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی رو حذف کردم
با حذف این دو تا شعر می شد ده بیت
نمی دونید این دسته بندی ها چه حالی می داد! همش دنبال کلمات خاص می گشتیم و هر کلمه ای هم بدین ترتیب خاص بود چون توی یک دسته ای قرار می گرفت...

بونو جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

سلام درود بر آقا موسویها (البته از نوع معلمش ها!)

سلام

مگه غیر معلم هم داریم؟

فرزانه شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
مراقب باشید این روضه خوانی ها به دست نا اهلان نیفتد...

سلام
فکر کنم بهترین کار همون مراقبت نکردنه! سپردن به بازار آزاد و عرضه و تقاضا...
اونایی که مراقبت کردیم وضعش اون شد
البته قیمت آجیل مد نظرمه ها نه چیز دیگه!

پری ماه شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ

روضه ی پارسال بهتر بود!

سلام
سال به سال دریغ از پارسال
اتفاقن چون خودم خوندم و پسندیدم لینکش را گذاشتم به مصداق:
خود گویی و خود خندی عجب مرد هنرمندی

درخت ابدی شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
اگه همه‌ی روضه‌ها این‌جوری بود که خوب بود. بانمک می‌شد زندگی.
معلم‌های ادبیاتی که به کارشون علاقه دارن معمولا نازنینن. چند‌تایی رو یادمه و یکی‌شون هم ما رو فرستاد ادبیاتچی بشیم تا عرصه خالی نمونه. به عبارت دیگه، خرمون کرد
این‌جوریه که آدم باز نمی‌فهمه "وقتی از دو حرف می‌زنیم، از چی حرف می‌زنیم" یعنی چی!

سلام
میشه همه روضه ها رو از زاویه ای دید که همین طور بانمک باشه (البته اگر این روضه با نمک بوده باشه!) ... بالاخره باید زاویه دید رو جوری عوض کرد که زندگی بانمک شود (از باب همون تمثیل انگلیسی گیر کردن توی اتاق با چند نره غول!)
من هم این شانس رو داشتم که چند تا نازنینش پشت سر هم به پست من خوردند... در این زمینه واقعن خوش شانس بودم
اختیار داری برادر کاش ما هم می شدیم
بله رفیق اونجوریه...
من موراکامی نخوانده ام اما موراکامی خوانان را دوست دارم

آهنات دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ق.ظ

سلام
آقا اگه اون آقاهای روضه خون هم اندازه شما ملت رو میخندوندند همه روضه ای میشدند

سلام
همه روضه ای هستند همین الان هم

سلام دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:30 ب.ظ

خواندنی بود و شیرین.
دوستان حق مطلبتان را ادا کردند و رضایتشان را از قلم طنز ریز تان اعلام نمودند . همه ی آن تمجیدها به جا بود و...
قصدم شکستن سنّت نیست ولی می شکنم !
راستش از اینکه بیدارید و حواستان به خواب توده ها هست حسودیم شد .
...
سال نوی خوش و بازی های پر بُرد و استراحت و تازگی مبسوطی در انتظارتان باشد هاجی !

سلام بر سلام
ای بابا... من هم خوابم منتها گاهی خواب می بینم و برخی خواب ها رو جدی می گیرم همین...
...
ممنون
به همچنین برای شما

سلام سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ق.ظ

وبلاگ طبقه بندی شده و مفیدی دارین
من چند تا سئوال ازتون داشتم . ممنون می شم جواب بدین .
تا اونجا که متوجه شدم انجام یه همچین کاری (خوندن کتاب .تحلیل و بررسی .مطالعه پیرامون......)زمان زیادی می بره .رشته تحصیلیتون در این رابطه هست ؟از روی علاقه مندی این کار رو انجام می دین یا دلایل دیگه ؟نقد ها رو خودتون انجام می دین ؟انجام هر قسمت (خوانش .مصالعه پیرامون . جمع آوری مطالب نقد ) برای هر کتاب به طور متوسط چقدر طول می کشه (می دونم متفاوته اما میانگین .)همه این ها رو می پرسم برای اینکه با فرآیند داشتن یه وبلگ ادبی آشنا بشم. ممنون می شم با جوابتون راهنماییم کنین .

سلام
ممنون
....
- بله زمان می بره
- خیر در این رابطه نیست
- قاعدتن از روی علاقمندی است یعنی دلیل دیگری هم می توان متصور شد؟
- من نقد نمی نویسم. صرفن برداشت های خودم رو می نویسم که این برداشت ها و کلن چیزی که می نویسم با استانداردهای نقد ادبی تفاوت هایی داره که این تفاوت ها باعث میشه که اسم این مطالب "نقد" نباشه و نیست و خودم هم اصراری ندارم که اسمش نقد باشه
با این اوصاف طبیعیه که خودم می نویسم!
- تقریبن یک هفته به طور متوسط
...
امیدوارم راهگشا باشد

دهکردی سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 04:31 ب.ظ

دادا بالاخره ما نفهمیدیم این شعر مال آقای شمشاد( ش.م. شاد یا همون "شلی میرزا" متخلص به شاد) بود یا خانم " حافظه؟ ..." . احتمالا این آخری را به خاطر اینکه خانم بوده فامیلشو ننوشتی. بخاطر اینکه یه وقت مسئله ناموسی و این حرفا پیش نیاد آخر سالی!
عزیز من شما اطلاعات که می دی، دقیق بده الان من شب عیدی با این قیمت کفش و لباس برای بچه ها و لنت ترمز و لاستیک های صاف پراید و ... ، دو ساعته آزگار پشت این مانیتور قوزپشت نگه داشتی برای یک معادل دو مجهولی! به جان خودم نباشه به جان هر کی دوست داری، اگر جوابم را درست حسابی ندی، با بچه های قرار می ذاریم و یک روز بی خبر یک پرچم می آریم می کشیم سرت! می گی نه! بشین و نیگا کن!

سلام
حافظ
ممنون از این که با این همه گرفتاری دو ساعت از وقتتون رو به اینجا اختصاص دادید.

پینار چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ق.ظ

یادش بخیر نوجوانی دوره خنگولی من، منو یاد اولین و آخرین تقلبم انداختین
...
بوتیک های سلسبیل را دوست می داریم
...
معلمان ادبیات را دوست می داریم

سلام
اولین و آخرین تقلب!!!؟؟؟
شما خیلی مثبت بودید
و البته من به کثرت موارد خودم اصن افتخار نمی کنم...در اکثر موارد نیازی به تقلب کردن نبود به واقع

دهکردی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ق.ظ

سلام حسین آقای عزیز، قصدم مطایبه بود. و گرنه مطالب خواندنی شما را نباید از دست داد. فقط یک نکته در مورد تریسترام شندی، و آن اینکه هر چند زنده یاد ابراهیم یونسی ترجمه ی خیلی خوبی با توجه دقت و ظرافت خود و توان زبان فارسی، انجام داده اند اما به نظرم این اثر ، مثل اولیس جویس ، را باید به زبان اصلی خواند زیرا بسیاری از قسمت های آن ترجمه ناپذیر است. پر از ایهام و بازی های زبانی و ظرافت های انگلیسی. برخی از جاهای نیازمند توضیح است. مثلا یک صفحه سیاه توی کتاب هست که اول ادم فکر می کند مشکل از کتاب است اما مسئله این است که روای به مناسبت درگذشت دوست عزیزش یک صفحه سیاه را وسط کتاب گذاشته!.....

سلام
به هر حال طنز انواع و اقسام مختلفی دارد که برخی گونه هایش هنوز برای من ناشناخته است
.....
فکر کنم اشاره ای در این زمینه کرده ام که به واقع لذت بازی های زبانی و بازی با کلمات هم معنا و هم آوا و... کلن در ترجمه از بین می رود هرچند مترجم کوشیده است در پانویس ها توضیح دهد
به هر حال برای من که دستی در خواندن کتاب به زبان اصلی ندارم همین غنیمت بزرگی است و قدردان این مترجم هستم.
ممنون

سفینه ی غزل شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:40 ب.ظ

عمو جان سلام.
اولا لایک به گرایشتان به جدا نویسی...
خیلی پست نازنینی بود..شما که ده بیت را حفظ کرده بودید زحمت آن دو تا رو هم می کشیدید خب!
من اصلا تقلب نمی کردم. یعنی جنمش را نداشتم!
ثانیا لایک به ته اعتماد به نفستان. بچه هایی که اعتماد به نفس بالا دارند را دوست می دارم.

سلام بر برادرزاده گرامی
اگر هم قدیمها نداشتیم الان با این بچه ها گرایشمند می شویم
آخه اگه یادتان باشد اون قدیمها باید همه شعرهای کتاب رو حفظ می کردیم...خداییش دیگه جا نداشت حافظه
حالا اگه من خاطرات بعضی تقلب ها را بگویم ... ولی خب بگذریم...بیشترش شاید صرفن برای نشون دادن جنم بود
این ته اعتماد به نفس در سیستم آموزشی تبدیل شد به حضیض اعتماد به نفس و خلاص...

ملیکا یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:20 ب.ظ

خیلی زیبا نوشتین !مرحبا وچه دقیق یادتون مونده!
از نوجوانی خیلی فعال بودین!
الان شعر حفظ کردن هامتفاوت شده
کلماتی از بیت به صورت افتاده یا نصف بیت !
ودیگر کسی خارج از کتاب حفظ نمی کنه یا حداقل برای نمره ؛ البته دبیرستانو میگم .
ممنون

سلام
این به یاد ماندن خاطره ها البته همیشه خوب نیست! ولی من به قول یکی از دوستانم آدم خاطره بازی هستم
الان که بچه ها تحصیل نمی کنند! مدرسه ها هتل شده است... و من هم اصن حسودیم نمیشه
ممنون دوست من

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد