میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

گاوخونی جعفر مدرس صادقی

 

راوی جوان بیست و چهار پنج ساله اصفهانی است که پنج سال است در تهران در خانه ای مجردی به همراه دو دوستش زندگی می کند.گاهی به کاری مشغول بوده است اما الان به دنبال کار و بیکار است. پدر و مادرش از دنیا رفته اند و از زمان مرگ پدرش در یک سال قبل, مدام خواب پدرش را می بیند و از این بابت کلافه است. شبی تصمیم می گیرد بر تنبلی اش غلبه کند و این خواب ها را بنویسد. وقتی خواب اول را می نویسد یاد چیزهای دیگر و خواب های دیگر می افتد و آنها را هم می نویسد. پنج شب متوالی نخوابیدن (روزها هم در خیابان ها بی هدف می چرخد) او را وارد مرحله ای می کند که تفکیک خواب و بیداری برایش ممکن نیست و...

همه راه ها به زاینده رود ختم می شود

پدر راوی شیفته آب تنی کردن در رودخانه است و معمولن صبح زود به بهانه رفتن به حمام به لب رودخانه می رود و راوی نیز در زمان کودکی همراه او و برای تماشا کردن پدر می رفته است. در همه خواب ها, زاینده رود حضور دارد. راوی در یاداوری مقطعی از زندگی یک سال اخیر و ازدواج نافرجامش, اشاره می کند که هر روز بی هدف در اصفهان می چرخیده و علیرغم میلش مدام با رودخانه مواجه می شود (می توان گفت که زاینده رود اینجا فقط مکان نیست بلکه یک کاراکتر داستان است). حتا در موقعیت های هذیان گونه فصول انتهایی , خیابان لاله زار تهران هم به زاینده رود ختم می شود... 

زاینده رود بنابر اسمش, کاراکتری است که زندگی بخش است, اما از نگاه راوی "زندگی بخشی" این رود مربوط به گذشته است (مثلن سیصد سال قبل) و در حال حاضر توان زایندگی ندارد و یائسه است (داستان در سال 1360 نوشته شده است, الان که اگر زنده باشد در خانه سالمندان است!). پدر در فرازی خواب و بیدار گونه , وقتی شرح آشنایی اش با زنی لهستانی در بحبوحه جنگ دوم جهانی را بازگو می کند, در مقابل نقل زن در خصوص رودخانه ای که از وسط ورشو می گذرد و مانند دیگر رودها به دریا می ریزد عنوان می کند که ما هم یه رودخانه داریم که می ریزه به باتلاق! همانند شخصیت های حاضر در داستان که زندگی شان منتهی به باتلاقی است که هرچه بیشتر در آن دست و پا می زنند فروتر می روند.

در تمام صحنه هایی که زاینده رود توصیف می شود , آب حالتی ساکن دارد و در حالی که می دانیم جریان دارد اما بیشتر شبیه استخر است. هرچند برخلاف ظاهر ساکنش می تواند قهرمان شنا را هم به درون بکشد (مثل باتلاق , مثل زندگی). اگر همه آب هایی که در طول تاریخ از مسیر زاینده رود گذشته اند را در نظر بگیریم قاعدتن مشابه یکی از خواب های راوی, می بایست بزرگترین و وسیع ترین و عمیق ترین دریاچه جهان را داشته باشیم اما می دانیم که حاصل چیز دیگری است! همان گونه که در ما به ازا های فرهنگی چنین رودخانه ای در تاریخ مان چنان تشابهاتی می بینیم... گویی همه راه ها به گاوخونی ختم می شود.

***

بر اساس این رمان , بهروز افخمی فیلمی ساخته است که من ندیده ام. سری قبل از پشت جلد تعریف کردم حالا نقیض آن است! دیک دیویس (شاعر و نویسنده انگلیسی و استاد ادبیات فارسی دانشگاه اوهایو) چنین فرموده است که سبک موجز و روان نویسنده (تا اینجا باهاش موافقم) همان قدر که به تاثیر پذیری او از ادبیات غرب مربوط می شود (تا اینجاش هم مشکلی ندارم!), مدیون آثار کلاسیک نثر کهن فارسی هم هست ... این قسمتش را من حقیقتن متوجه نشدم....بگذریم. مختصری نکات کوچک و بزرگ را در ادامه مطلب آورده ام.

این کتاب برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی است.

مشخصات کتاب من: نشر مرکز , چاپ نهم 1389 , تیراژ 1400 نسخه, 110 صفحه, 2800 تومان

..............

پ ن: پروژه ای که در محل کار مشغولش هستیم باید تا آخر این ماه راه بیافتد!! چند روز دیگه مقامات آن را رونمایی می کنند! واقعیت از نظر من که وسطشم اینه که این پروژه تا آخر سال هم راه نمی افته... یعنی اردیبهشت خوشبینانه! البته نظر من مهم نیست... مهم اینه که آقایون فشار رو گذاشتند و می خواهند بزایانند حالا نر و سترون و اینا حالیشون نیست...اگر کم پیدا هستم صرفن یه این خاطر است.

نکات تستی , برداشت های آزاد و غیر آزاد برای تفکر بیشتر

1- تاثیر گذاری جغرافیا بر تمدن

2- عشق کنید بچه ها! همه این رودخونه مال خودتونه! تا دلتون می خواد عشق کنید! اما در این زندگی که به ظاهر همه اش هم مال خودمان است نمی توانیم تا دلمان می خواهد عشق کنیم و گاهی اصلن نمی توانیم...

3- چرا در اکثر رمان های فارسی , صندلی ها لهستانی اند!

4- دو شخصیت متفاوت معلم و پدر در داستان و رابطه شان با زاینده رود می تواند حائز اهمیت باشد.یکی هر روز در جای جدیدی از رودخانه شنا می کند و دیگری هر روز در یک مکان معین (شاید بهترین جا) ... سوال: نظر شما که خوانده اید در این زمینه چیست؟

5- یکی از هم خانه ای های راوی در تهران, شاعری است که مشغول نوشتن منظومه ایست که همه تاریخ و فرهنگ و حتا جغرافیای ایران را شامل می شود... در فرازی هذیان گونه(خواب و بیدار) همه آنها را در قالب این شعر کوتاه بیان می کند: ... تا انتها می رود / گاوخونی آنجاست / با راهیان آب / آبستن و پریشان

این قسمت را دوست داشتم. در مورد به کار رفتن کلمه "آبستن" می توان کلی حرف زد. شاید اگر ایستاده , خاموش, گندیده! و همانند اینها به کار می رفت هم جور دیگری می شد حرف زد... رود یائسه و باتلاق آبستن...

6- آیا نسل اندر نسل در حال دق دادن یکدیگریم؟!

7- نحوه ازدواج راوی و همچنین ازدواج و زندگی پدر ... مثل رودخانه آرامی که در هر مقطع زمانی عکس بیاندازیم خیلی شبیه هم هستند! نسل اندر نسل...

8- نحوه برخورد راوی با مسائل , آدم را یاد شخصیت اصلی بیگانه آلبر کامو می اندازد.

9- مادر (زن نسل قبل) فقط غر می زند... همسر اصلن غر نمی زند(مایه تعجب راوی) اما وسط تعریف خواب با اهمیت همسرش, به خواب می رود!!

10- پریدن داخل آب در خواب ها مصادف می شود با بیدار شدن آدم از خواب... صحنه پایانی را باید از این زاویه هم دید.

11- آرزوی من این بود که پدرم می مرد. و حالا که مرده بود, هیچ آرزویی نداشتم. این را راوی در بیداری به زبان می آورد. نمی خواهم تفسیرهای عجیب غریب بکنم!(جمله مستعد این گونه تفاسیر است) اما حس می کنم در خواب اول راوی از غرق شدن پدرش به ترس افتاده است(در خواب) و ...البته باز هم می توان گفت آن آرزویی که با کلی مزه مزه کردن به زبان می آید در عالم خواب و با حالتی ترس الود به تصویر می آید. 

آدم یاد مواجهه ایرانیان با حکومت ها می افتد! 

12- پاراگراف اول صفحه 80 را دوست داشتم.

13- دربی هم دربی های قدیم که حالت زایندگی داشت ... حالا که کاملن سترون شده است و فقط مثل باتلاق آدم را به درون خودش می کشد!

14- جمله انتهایی را دوست داشتم به خاطر انتخاب عبارت"صدای آواز زن" با قید "صدای آواز غریبی از دور"...

نظرات 18 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
من این فیلم افخمی را دیده ام کتاب را نخوانده ام . فیلم را اعتراف کنم بخاطر آقای بازیگرش گرفتم . عزت خان انتطامی را عرض می کنم .
ولی دیدنش حالم را گرفت . هم بخاطر روایت درهم و برهمش . هم بخاطر همان قضیه دق دادن نسلها که در بند 6 گفتین .

بند 9 تان هم آزار دهنده است ولی واقعیت داشته است . البته الان را هم باید دید.

پروژه تان هم آباد

سلام
ساختن فیلم بر اساس این رمان به نظرم واقعن سخت است! البته تخصص که هیچ...اطلاعاتی ندارم در اون زمینه ولی حسی که بعد از خوندن کتاب داشتم بهم میگه ساختن فیلم سخته بر اساسش...
...
حتمن
...
له شدم! ممنون

حکیمه شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:37 ب.ظ http://rahaeyansan.blogfa.com

شاید واقعا فرصت نیست همه کتاب هارو خوند...
بنابراین امکان داره که یه پایان کلی هم از کتاب بنویسید.این جوری فایل های نیمه تمام کمتری توی مغز ما باقی میزارید.

سلام
این پیشنهاد را یکی از دوستان غیر مجازی ام هم داده بود...دقیقن به همین علتی که شما اشاره کردید.
نمی دانم کار درستی است یا نه! باید رویش فکر کنم...
ممنون

پری ماه شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:45 ب.ظ

سلام دوست بدون پرچم، ممنون بابت نوشته ی بی نهایت مفید و دلنشین و نکات هوشمندانه ای که بیان کردین. من چند سال پیش گاوخونی رو خوندم و از زبان به شدت خودمانی و در عین حال ادبی اش، بسی لذت بردم اما گره هایی در داستان وجود داشت که فکر کردن راجع به اونها گشایشی حاصل نکرد و به همین دلیل هر وقت راجع به گاو خونی فکر می کردم، خاطره ی لذتی که یکسره نشده و وسط کار یه جاییش لنگیده، به یادم می اومد.(خدا نصیب نکنه) منتظر موندم نظر شما رو بخونم و الان کمی آسوده تر شدم چون می بینم که شما هم نتونستید برای معما ها پاسخی پیدا کنید و به این نتیجه رسیدم که شاید نویسنده هم فقط می خواسته از روایت لذت ببریم نه اینکه به اکتشاف بپردازیم !
فکر می کنم میشه به این کتاب به عنوان یکی از رمان های معاصر ایرانی، افتخار کرد. چون ساختار ادبی خلاقانه و محکمی داره. مثلن همین که یه عالمه فصل داره که هر کدوم بیشتر از چند صفحه نیستند و همه ی فصل ها خیلی زیبا شروع و تموم می شن و به همدیگه ارتباط پیدا می کنن و هر چند ماجرا از زبان راوی (اول شخص) روایت میشه ولی پر گویی نمی کنه و حوصله آدمو سر نمی بره. اول فصل هفتم رو در نظر بگیرید وقتی بعد از کلی حدس و گمان ، راوی راحت و بی دردسر بهمون می گه که پدرش غرق نشده بلکه پشت میز دکان خیاطی ش در حالی که هنوز کار می کرده، مرده.( خیلی ماهرانه ست. من که کلی حال کردم باهاش). با این حال که توصیف ها خیلی مختصر و کمرنگ هستند اما همه ی فضای داستان رو می تونیم تجسم کنیم. خونه ی مجردی راوی، مغازه ی پدرش، رودخونه، کوچه ها، مغازه ی کتابفروشی که توش کار می کرده، حتی همه ی اتفاق ها
به نظر من پدر راوی نماد سنت ها ی پدر سالارانه ی جامعه ست که دست از سرش بر نمی داره .پدر وقتی که راوی بچه بوده هلش می ده توی آب تا جسور بارش بیاره و بعد از مردنشم نمی ذاره خواب راحت به چشماش بیاد. حتی مراسم ختمش باعث می شه راوی یادش بیافته که باید عاشق دختر عمه ش باشه و باهاش ازدواج می کنه. بعد از ازدواجش هم باز همه جا هست. توی مغازه پشت میز چوبیش و توی خونه ی مجردی تهران در کنار دوستاش. راوی اونقدر از سایه ای که پدرش رو زندگیش انداخته، شاکیه که آرزو می کنه ای کاش پدرش می مرده. اما به نظر من پدر راوی از خودش خیلی بهتره.عاشق شده( زن لهستانیه)، هر جوری که شده به شنا کردن قایمکی ش ادامه داده(حفظ هویت فردی)، خواسته گاو خونی رو ببینه و ازش فرار نکرده،( : اخه کجا داریم میریم؟ باتلاق که دیدن نداره. چطور نداره پسرم؟ همه ی زندگی ما توی این باتلاقه. هست و نیست ما، دار و ندار ما، ریخته این تو. همه ی آب هایی که به تن ما مالیده رفته این تو. اون وقت تو می گی برگردیم؟) (عدم انفعال اجتماعی و فرار نکردن از گذشته و تاریخ) رضایت زن غر غروش براش مهم بوده ( پایبندی به قرارداد های اجتماعی). بر عکس راوی که منفعل و مردد و هراسونه. یعنی همه ی مختصات نسل جامعه ی امروزی در حال گذر ایران رو داره!
راوی انتظار داشته پدرش توی آب غرق بشه اما آخرش این گلچینه که غرق شده. پدر راوی یه آدم معمولی بوده با محافظه کاری خاص خودش (همیشه یه جا شنا می کرده) هرچند می خواسته خودش رو به عنوان قهرمان به پسرش معرفی کنه و پسرش رو قهرمان بار بیاره اما نه خودش قهرمانه و نه پسرش. بر عکس، گلچین در زمان حیاتش قهرمان بوده و آخرشم غرق می شه و البته این موضوع تاثیری روی زندگی راوی نداره. فقط یک داستان فرعی در متن داستان اصلیه بدون تاثیر بر راوی. گلچین حتی وقتی معلم راوی بوده، راوی رو نمی شناخته و توجهی بهش نمی کرده. جالب نیست؟ شاید می خواد بگه قهرمان ها، روشنفکرها، همیشه از توده ی مردم فاصله دارن...
خسته نباشم؛
موفق باشید

سلام بر شما
خسته نباشید
ممنون
..........................
1- نصیب بنده هم شد همان لذتی که ریشه اش گم بود و هنوز هم هست و به نظرم می شود گفت نویسنده ای که خواننده کنجکاو یا به قول خودش فضول نمی خواهد و صرفن دنبال هفت هشت عدد ملک جوانبخت (مخاطب شهرزاد در هزارویکشب) است که زیر درختی بنشینند و از قصه لذت ببرند, در کارش موفق بوده است...البته ملکزاده های مدرن و اگزیستانسیال پسند
2- به همه چیزهایی که در ابتدای پاراگراف دوم اشاره کردید باید زمان نوشته شدن اثر را هم اضافه کرد.زمانی که همه بلندگو دستشون بود و مشغول دادن پیام به همه هموطنان و جهانیان بودند!
3- پدر می تواند نماد سنت های پدرسالارانه باشد (فارغ از نظر نویسنده) و حتا می توان گفت که آدم های عاصی از این سنت ها صرفن ارزوی رفع آنها را دارند و طرح و حتا رویایی برای زندگی بدون این سنت ها ندارند و دچار گونه ای از پوچی می شوند (با توجه به شخصیت راوی)
حتا می توان نخ این نظر را با توجه به چیزی که در بند 11 گفتم ادامه داد و گفت آرزوی این نسل عاصی رفع فیزیکی یکی از آن نمادها (مثلن حکومت پادشاهی) بود اما "حالا که مرده بود" ... هیچ! هیچ و هیچ...
اما فکر کنم همون ملکزاده زیر درخت رو ترجیح می دهد آقای صادقی
این خاصیت متن است که این اجازه را به خواننده می دهد...و نیازی به مجوز نویسنده نیست! پس ادامه می دهیم...
من برداشتم این نبود که پدر به خاطر جسور بار آوردن پسر اقدام به هل دادن او داخل آب کرده باشد...به نظرم بیشتر یک شوخی آمد که شاید ناشی از ابتهاج درون پدر از آبتنی کردن در آن صبح سرد باشد...پدر سرحال بود و نشانه ای از نیت فکر شده و از پیش برنامه ریزی شده را در متن نمی بینیم(شاید من متوجه نشده باشم) البته ممکن است پدر چنین نیتی داشته است اما پسر حتا هنگام یاداوری هم متوجه چنین مطلبی نشده و ... این موضوع در فصل 12 به کوتاهی (یک صفحه) و به همان زیبایی که اشاره کردید بیان شده و بلافاصله بعد از یاداوری کاری است که راوی در کودکی با دختر همسایه کرده است (در فصل11) عنوان می شود...آنجا هم راوی بدون برنامه قبلی یکهو هوس هل دادن دختر داخل اب را می کند و این کار را هم می کند...(داخل پرانتز واکنش دختر هم تقریبن مشابه واکنشی است که راوی نسبت به پدر دارد...جالب نیست؟)
4- من به عنوان یه پدر باید بگم!! طفلکی پدره توی قبر خوابیده (خواب که نه در حال تجزیه ) است و این راوی است که می خواهد همه بدبختی هایش را با یک پلات پیچیده به روح پدر سنجاق کند! پدر بیچاره (لفظ بیچاره هم به زیبایی و درستی از ابداعات خود راوی است) موقعی که زنده بود هم کنج مغازه کوچک خیاطی اش مشغول بود و کاری به کار پسر نداشت و بلکه اتفاقن تنها خاطرات به درد بخور بچه در کودکی اش را همین پدر ... دیگه بسه دیگه زیادی پدر پدر کردم!!
5- موافقم که پدر از پسر در جهاتی بهتر است و دقیقن به همین خاطر است که سایه اش سنگین است. علیرغم همه کج و کولگی های زندگی پدر, به مراتب صاف تر از راوی است... به هر حال راوی چند قدمی به باتلاق نزدیک تر است ...
6- اما به عنوان پدری که زمانی پسر بود: راوی هم از جهاتی از پدر بهتر است! خیلی راحت همسرش را طلاق می دهد منظورم طلاق حقوقی نیست بلکه همین که تشخیص می دهد مسیری که در آن قرار گرفته به رضایت خود و همسرش ختم نمی شود از مسیر خارج می شود (زن نرمال خودش را تبدیل به یک زن غرغرو نمی کند و یک نسل حیران تر از خودش به وجود نمی آورد) ...
دیگر آن که مغازه را هم بیخیال می شود و این کاری بود که پدر نتوانسته بود انجام بدهد, پدر پس از بازگشتش از تهران جوانیش در همین چاله افتاده بود و اگر خاطرت باشد در یکی از فرازهای انتهایی پدر می گوید چه خوب شد که مغازه را از دست دادی... می خوام بگم اگر پدر قایمکی به دنبال حفظ هویت فردی اش بود پسر به صورت عیان به دنبال یافتن هویت مستقل خودش است...
اما در باب عدم انفعال هم بالاخره این پسر است که روایت می کند و بر تنبلی اش غلبه می کند و شروع به نوشتن می کند و به نوعی می توان گفت با این کارش شیرجه می زند توی آب...همان کاری که در آخر داستان می کند تا بلکه از این خواب چند صد ساله بیدار شود...
و اما عشق , این پدر است که نه تنها به دنبال عشقش نمی رود بلکه به حضیض یک باتلاق عجیب و غریب خودش را فرو می کند, باتلاقی که حاصلش سه بیچاره است! و در نقطه مقابل این پسر است که در اعماق آب صدای آواز زن را , صدای آواز غریب از دور را می شنود... (احترام به عشق)
.......
می بینید متن خوب چه امکاناتی را در اختیار خواننده می گذارد!؟
7- فکر کنم بیشتر از این که پدر می خواسته خودش رو به عنوان قهرمان به پسرش معرفی کنه این پسر بوده که می خواسته پدر رو به عنوان یک قهرمان ببینه...
8- این گلچین واقعن معمایی بود... هم برای راوی (چون بعد از این همه سال هنوز در خواب هاش حضور داره) و هم برای مای خواننده ...با جمله آخر موافق نیستم چون خصوصیات گلچین قابلیت تسری دادن به روشنفکر ها رو نداره اما این که فاصله بین آنها و توده ها بوده و هست که بحثی درش نیست و گاهی هم باید گفت بالاخره فاصلهه که هست و نباید انتظار داشت این روشنفکران مدام به این سمت بیایند و فاصله را کم کنند(نه ممکن است نه مطلوب)....
...........................................
بسیار بسیار لذت بردم
خسته نباشید
ممنون

مدادسیاه شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:39 ب.ظ

سلام.
ماجرا برایم آشناست اما به خاطر ندارم فیلم را دیده ام یا کتاب را خوانده ام و چه وقت.

سلام
حساب بی حساب مداد جان

محمد شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ http://mohamadtra.blogfa.com/

ممنون دوست عزیز.
مثل همیشه بهره گرفتیم و شوق گرفتمان

سلام
نوش جان دوست من...البته به اندازه بضاعت من

نسیم یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 04:40 ق.ظ http://delgapp.blogfa.com

دلم این کتاب رو خواست. حتما بعدها خواهم خواند :(

ما هم ازین طرحها داشتیم که یکسال بعدش هم راه نیفتاد. آخ اگه لو نمی رفتیم دلمون میخواست بنویسیم در موردشون تا دلمون خنک شه. ولی فشاری که انروزها به ما وارد شد بماند برای همان روزها.

سلام
یکی از رمان های مهم زبان فارسی می تواند باشد...
.......
این راه می افته! تبلیغاتش هم شروع شده و قطعن راه می افته
اما خب ما همیشه دقیقه نودی هستیم
همه کارهای اساسی جمع شده این آخر کاری و تقریبن کچل کلافه شدم من...

پری کاتب یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 ب.ظ http://www.babaee1.persianblog.ir

عرض ادب و احترام به دوست فیلسوف خودم

سلام
ممنون دکتر جان

پری ماه یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام،
شاید برداشت شما با توجه به فصل دوازده درست باشه و پدر راوی از روی سر خوشی تصمیم گرفته باشه اون روز به زور ببردش تو آب اما صفحه ی 19 رو ببینین، اونجا که راوی می گه :" شاید اصلاً پدرم برای همین من را با خودش می برد. نه برای اینکه پهلوی لباس هاش بایستم که کسی لباس هاش را نبرد- چون که آن وقت صبح، هیچ کس لب آب پیداش نمی شد. برای اینکه او را تماشا کنم." حتی فکر می کنم "تماشا" رو ایتالیک نوشته( شایدم توهم زدم اما انگار ایتالیکه، مثل "او" تو سطر بعدی) این یعنی پدر می خواسته دیده بشه و راوی هم این قهرمان نمایی رو می پسندیده(شاهد: ادامه ی همون سطر: این من بودم که با پدرم می رفتم، نه این که او من را ببرد.من بودم که می خواستم او را تماشا کنم. اگر او هم می خواست، من بیشتر می خواستم تا او). البته منم قبول دارم که قطعن پسر هم می خواسته پدر رو قهرمان ببینه اما اینکه پدر هم می خواسته قهرمان دیده بشه درست به نظر می رسه.
راجع به بند 6 کامنتتون باید بگم که زن راوی اصلنم نرمال نیست. مادر غر غروی راوی نرمال تر از این زنه ست! انگار نویسنده می خواد همه ی آدمای نسل جدید تر رو منفعل نشون بده.زنی که از دست راوی که نه دنبال کار و کاسبی می ره ، نه به خونه و زندگیش می رسه، دلخور نیست(صفحه ی 18) و وسط حرف شوهرش خوابش می بره، کجاش نرماله؟!
راجع به فاصله روشنفکر ها از توده ی مردم و ممکن نبودن حذف این فاصله( راجع به مطلوبیتش بحث دارم)، حرفی ندارم. فقط می خواستم بگم به نظر من گلچین نماد این قشر و بی تاثیر بودن داستانش بر داستان اصلی، نماد این شکافه.
قضیه سوسک ها چی بود؟!!

سلام
بله یه جورایی ایتالیک است من هم توی بند 7 پاسخ به کامنت بالا به این موضوع اشاره کردم... تقریبن می شود گفت بین قهرمان به نظر رسیدن و قهرمان بار آوردن یک تفاوتی هست, پدر هم می خواهد مانند هر پدری برای پسرش قهرمان باشد (به عنوان یک شاهد اضافه تر به چرخ پهلوونی پدر در قسمت انتهایی هم می توان اشاره کرد) و هر پسری هم دوست دارد پدرش یک قهرمان باشد...
در مورد بند 6 هم حرفتان را می پسندم.منظورم از استفاده نرمال صرفن معطوف به رفتار غرغر کردن بود وگرنه همانطور که در متن هم اشاره کردم خوابیدن زن در هنگام تعریف خواب بااهمیت راوی نرمال نیست و ایضن تایید حرف شما از این جهت که کلن رفتار زن راوی "یه جورایی" است!! (دقیقن یه جایی در حاشیه نویسی کتاب هم همین لفظ را نوشته ام ... منتها کمی آن حرف پدر در صفحات انتهایی من را به شک انداخت که نکند حرف پدر در مورد نقشه خانواده عمه برای بالا کشیدن مغازه درست باشد که اگر درست باشد رفتار زن داستانش کلن عوض می شود... ولی در این مورد به جمع بندی دقیقی نرسیدم)
اما در مورد این که کدام زن نرمال تر است (در کلیه وجوه) هم نمی توانم قاطع حکمی بدهم...
در باب مطلوبیت حذف فاصله به جمله من دوباره دقت کنید: "نباید انتظار داشت این روشنفکران مدام به این سمت بیایند و فاصله را کم کنند"
اگر مردم سر جای خود بایستند و هیچ حرکتی نداشته باشند و این فاصله بخواهد از آن سمت کوتاه شود و "مدام" هم این انتظار را از آن طرف داشته باشیم به نظر من قطعن مطلوب نیست...آن وقت روشنفکر هم می شود یکی مثل عوام...
این نظر شما در خصوص بی تاثیر بودن داستان فرعی گلچین بر داستان اصلی جالب توجه است.
قضیه سوسک ها فکر کنم بیشتر نشان دهنده حال و هوای راوی به هنگام نوشتن خواب ها باشد...یک حس بی حسی...بی اهمیت شدن و پوچی و دلزدگی از دنیا و این جور چیزها رو به آدم منتقل می کند...کلن یه همچین کارکردهایی به نظرم رسید که داشته باشه

پری ماه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ

حل نمی شه آقا، بهتره بی خیال معما ها بشیم...

سلام
معمایی که حل بشه دیگه معما نیست!

درخت ابدی سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 06:18 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
الان که دیگه از زاینده‌رود و گاوخونی جز اسم چیزی نمونده و جفتشون خشکن.
از مدرس صادقی داستان نخوندم متاسفانه. احتمالا از همین شروع می‌کنم.
مدرس صادقی تو حوزه‌ی نثر فارسی کار کرده و کتاب‌هایی هم درآورده. توی کتاب "لاتاری" که ترجمه کرده، نثر شسته‌رفته‌ای داره.
بابت پروژه هم خسته نباشی.

سلام
شاید الان دیگه با مسماتر هم شده باشه این عدم زایندگی!
آره در روزنامه مرحوم جامعه یادم هست ایشان را...
تعریف ترجمه را هم شنیده بودم شما گفتی دیگه تکمیل شد...
...
داغانم! ممنون

بونو سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 07:10 ب.ظ http://filmfan.blogfa.com/

سلام
صندلی لهستانی منو یاد فیلم سرب کیمیایی و یک فیلم دیگه میندازه فکر کنم اسمش یاد یار مهربان بود!

سلام

...
من همینجوری یاد اون کمدی 12 صندلی افتادم الان

هژیر چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:05 ب.ظ http://hiv753.blogfa.com/

سلام.

سلامون علیکم

FBR چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:20 ب.ظ http://shojaei90.blogfa.com

3- شاید چون صندلی لهستانی یه جوی می‌ده که نویسنده‌های -و خواننده‌ها- فارسی دوس دارن
6- بله
انشاالله پروژه تون به خوبی پیش بره.

سلام
3- نویسنده ها و خواننده ها حالا می خواستم یه پست بنویسم در موردش دیگه بی خیال شدم! جالبه که اون نوع صندلی رو یه کابینت ساز آلمانی-اطریشی در قرن نوزدهم ابداع کرد (با چوب های خمیده) ولی چون در ایران یه مهاجر لهستانی بابش کرد اینجا به این نام معروف شده...پس کاملن یه اصطلاح ایرانی است
6- خب وسط مطلب خوابشون می برده دیگه! البته توی سال 1360 الان که نه!...برعکس شده
ممنون

رها چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

قطعا از اون کتابهایی که باید با دقت خوند و بعد هی گفت الانم همینه!

تعریف فیلمش رو که خیلی شنیدم. متاسفانه ندیدم.

سلام
حال و احوال؟
تعریف فیلمش رو من شنیدم ولی شنیدم که تعریفی نیست

فریبا یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:02 ق.ظ http://dorna53.blogfa.com/http://

سلام .بیشتر کتابها یا تجدید چاپ نمیشه یا تو کتابفروشی ها پیدانمیشن
چندتا کتاب جدید ایرانی با نویسنده های جدید معرفی کنید لطفا

سلام
این کتاب که فکر کنم توی کتابفروشی ها پیدا بشه
چند پست قبل کتاب جدیدی از نویسنده های جدید ایرانی معرفی کردم

ترنج یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:55 ق.ظ http://femdemo.blogfa.com/

منتظر بودم درباره این بنویسی. من کتاب رو تازگی ها خوندم. فیلم رو ندیدم که دوست دارم ببینم. کتاب روان و دوست داشتنی بود. کلا کارهای مدرس صادقی رو دوست دارم.

سلام
رسیدن به خیر
این دومین کاری بود که از ایشون خوندم...قبلن دیدار در حلب رو خونده بودم...به نظرم این خب بهتر بود
بعدها باز سراغ این نویسنده خواهم رفت...

سمره جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 01:29 ب.ظ

سلام به میله بدون پرچم سال ۹۱
خب الان ۹ سال گذشته ولی من تازه این کتاب رو خواندم ،البته یه بار هم قبلا خوانده بودم یادم نبود
الان هم متوجه نشدم آخرش خواب بود ،بیدار بود

سلام من از سال 1400
اگر مطلبی که نوشتم کمکی در این زمینه نکرده باشد به نظرم دیگه کاریش نمی‌توان کرد
مطلب و کامنتها را دوباره مرور کردم و از مباحث راضی بودم.از این بابت ممنون کامنت شما هستم.

سمره چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 08:46 ق.ظ

سلام
چرا مطلب شما رو خوندم متوجه شدم یه مقداری
منتها من خودم در داستان غرق شده بودم راوی رو واقعا در گاوخونی غرق دیدم
امان از دست نویسنده ها غرق میشن خواننده رو غرق میکنن

سلام
غرق کردن کاریست که ما از نویسندگان انتظارش را داریم
غیر از این باشد باید شاکی بشویم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد