میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

چرا پست قبل نوشته شد؟

فکر کنم به جای ادای دو کلمه , و یک مقدار سخنرانی! بهتر باشه اول به نحوه شکل گرفتن پست قبل اشاره ای بکنم. چند وقت پیش که اثر معروف گوته "رنجهای ورتر جوان" را دست گرفتم در مقدمه اش(در کتابی که من خواندم مقدمه ایست که از نظر من شاهکار بود و هنگام نوشتن پست مربوطه توضیح خواهم داد) مختصری فضای اجتماعی پاریس و لندن و آلمان در زمان خلق اثر گوته را شرح داده بود, از جمله همان متن دومی که در پست قبل آوردم:

 در پاریس همه مشغول خواندن هستند: آن گونه که مسافری آلمانی در آن دوران , این امر را به عین مشاهده می کند. او می نویسد: «همه مردم, خواه در درون کالسکه, خواه در هنگام گردش, خواه در تئاتر, خواه در میان پرده ها, خواه در کافه تریاها, و خواه در هنگام استحمام, مشغول مطالعه کتابی هستند!در داخل مغازه ها, زنان, کودکان, کارگران, شاگردان همه مشغول خواندن هستند؛ حتی نوکران و مهتران هم در هنگام ایستادن در پشت کالسکه ها و درشکه ها, به خواندن می پردازند! درشکه چی ها نیز , نشسته بر روی صندلی جلویی, به خواندن مشغول اند! سربازان نیز در هنگام پاسداری به کتاب خواندن مشغول اند! و ماموران دولتی نیز با حضور یافتن در پشت میز کار خود به مطالعه می نشینند...»

(علت حذف کالسکه و درشکه و مهتر و نوکر هم طبیعتن به دلیل لو نرفتن زمان بود)

پاریس در سال 1774 چنین شکلی داشته است ...پاریسی که آبستن تحولات عظیمی است...همه مشغول خواندن هستند و البته فقط نمی خوانند بلکه همه جا بحث و تبادل نظر در خصوص افکار نو در جریان است و مختص طبقه خاصی از جامعه هم نیست و به قول مقدمه نویس مذکور(پیر برتو) همه مشغول نظریه پردازی اند... و خواننده فهیم این نوشته های پراکنده می داند که فرق این حالت, با غرغر یا قرقر همگانی یا همان تاکسیشر خودمان چیست...بگذریم.  

مست این توصیفات و خواندن دوباره آن بودم که اشاره متن به مصادف بودن این سال با مرگ لویی پانزدهم جلب نظر نمود... دینگ!... اینجا بود که متن اول (از کتاب جامعه شناسی گیدنز) به خاطرم آمد. متن اول همانطور که کامشین به درستی اشاره نمود مربوط به اعدام مرد بدبختی است که متهم به ترور لویی پانزدهم (معروف به لویی محبوب) در سال 1757 بود. پس هر دو واقعه به فاصله فقط 17 سال در پاریس رخ داده است.

امیدوارم که از پسِ از اینجا به بعدش بربیایم! 

( ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...

حدس بزن پلیز!

 این متن را بخوانید (پیشاپیش از منزجر کننده بودن آن معذرت می خواهم):

جلاد میله ای آهنی را در دیگی که پر از روغن جوشان بود فرو برد و سخاوتمندانه بر روی هر یک از زخمها ریخت. آنگاه طنابهایی که بنا بود به اسب ها بسته شود با ریسمانهای کوتاه تری به بدن مرد محکوم بسته شد. سپس دست ها و پاهای محکوم را هر یک به یک اسب بسته... اسبها سخت تقلا کرده هر یک از یک سو مستقیماً یکی از دست ها یا پاها را می کشیدند و دهنه هر اسبی را یک جلاد در دست داشت. بعد از گذشت یک ربع ساعت همان تشریفات تکرار گردید و سرانجام, پس از چندین تلاش, ناچار شدند جهت حرکت اسب ها را تغییر دهند, به این ترتیب که اسبهایی که در سمت پاها قرار دارند در جهت دستها قرار گیرند, که آنها را از مفصل جدا می کرد. این کار چندین بار بدون موفقیت تکرار گردید.

پس از دو یا سه تلاش , ...جلاد و جلاد دیگری که از گازانبر استفاده می کرد هریک کاردی از جیب خود درآورده به جای این که پاها را از مفصل جدا کنند بدن را از ناحیه ران ها بریدند, هر چهار اسب تقلایی کرده و دو ران را از جا درآورده به دنبال خود کشیدند, یعنی اول ران سمت راست و به دنبال آن دیگری را. آنگاه همین کار در مورد دست ها , شانه ها و چهار دست و پا انجام شد. ناچار شدند گوشت را تقریباً تا استخوان ببرند. اسب ها سخت تقلا کردند و اول دست راست و بعد از آن دست دیگر را درآوردند.

قربانی تا جدا شدن آخرین عضو از بدنش زنده بود.

.....................

احتمالن از نظر همه خوانندگان مجازات منزجر کننده ایست. حدس می زنید که این واقعه حدودن در چه تاریخی و در کجا رخ داده است؟ (مثلن: زمان چنگیزخان – در هنگام عبور از افغانستان یا مثلن: قرن پنجم هجری در مکزیکوسیتی یا ...)

حالا متن زیر را هم بخوانید:

در ... همه مشغول خواندن هستند: آن گونه که مسافری ... می نویسد: «همه مردم, خواه در درون ..., خواه در هنگام گردش, خواه در تئاتر, خواه در میان پرده ها, خواه در کافه تریاها, و خواه در هنگام استحمام, مشغول مطالعه کتابی هستند!در داخل مغازه ها, زنان, کودکان, کارگران, شاگردان همه مشغول خواندن هستند؛ حتی ... و ... هم در هنگام ایستادن در پشت ... ها و ... ها, به خواندن می پردازند! ... نشسته بر روی صندلی جلویی, به خواندن مشغول اند! سربازان نیز در هنگام پاسداری به کتاب خواندن مشغول اند! و ماموران دولتی نیز با حضور یافتن در پشت میز کار خود به مطالعه می نشینند...»

حدس می زنید مشاهدات این مسافر در کجا و چه تاریخی بوده؟ (مثلن: آدیس آبابا سال 1975)

در پست جداگانه ای جواب و جاهای خالی و امور مرتبطه را خواهم آورد.

لب بر تیغ حسین سناپور

  

داوود یک جوان خلافکار یک لاقبایی است که دلبسته سمانه , دختر 18 ساله یک مدیر بانک می شود و مدام با موتور خود دور و بر او می پلکد و او را زیر نظر دارد. همین امر به او این امکان را می دهد که وقتی سه مرد اجیر شده می خواهند سمانه را بربایند از راه برسد و چاقوی خود را به کار بیاندازد و...

و اما بعد...

1- من به عنوان یک خواننده عادی, نویسندگانی که به خوانندگانشان احترام می گذارند را دوست دارم. نشانه آن احترام را می شود در پرداخت مناسب, نثر بدون دست انداز, ریتم و آهنگ قابل قبول , داشتن قصه , باورپذیری و از این قبیل امور دانست. به نسبت چیزهایی که گاه در این بازار به پست آدم می خورد باید بگویم من سناپور را خیلی دوست دارم.

2-  قصه این رمان ساده و در نگاه اول نخ نماست...با این توضیح که البته سوژه نخ نما نشده ,دیگر چندان وجود خارجی ندارد! این قدرت روایت و انتخاب های صحیح از سوی نویسنده است که هنوز این فرصت را به مای خواننده می دهد که از جذابیت و کشش یک قصه , لذت ببریم.

3- داستان بیست و چهار فصل کوتاه و دیالوگ محور دارد که در هر فصل , مجال کوتاهی به درونیات و ذهنیات یکی ازاشخاص داستان داده شده است. این تغییر زاویه دید به ریتم و آهنگ داستان و کشش آن کمک کرده است.

4- از میان اشخاص داستان, امبرخان با 7 فصل , داوود با 5 فصل , سمانه و فرنگیس روی هم 8 فصل (فصل اول و دهم مشترک), ثقفی و مادر داوود هر کدام در 2 فصل, این زاویه دید ها را به خود اختصاص داده اند. عدم حضور پدر سمانه در این لیست موجب شده است که در میان اشخاص اصلی داستان , شخصیتی باورناپذیر داشته باشد یا حداقل به نوعی برای من مخاطب , رفتار و گفتار این شخص جای سوال داشته باشد.

5- همه شخصیت ها در چنبره نوعی جبر گرفتارند.فرنگیس (نامادری جوان سمانه) این حالت را چنین توصیف می کند: اشکال اصلاً در این بود که او می خواست آن چیزی را که بود یا داشت می شد عوض کند. که البته همه در این امر ناتوانند و مثال بارزش جایی که امیرخان در ص158 می گوید: بی خود این همه دویده بود بی حساب کند خودش را با این. انگار از اول حسابی نداشتند.

6- اگر در یک جمع دوستانه صحبتی از چاقو و قمه به میان بیاید, هرکسی خاطره دور یا نزدیکی در این رابطه تعریف می کند (نمونه اش همین پست خودم) به این معنا که چنین آدمهایی در کنار ما هستند. اما اگر در یک اثر جدی کسی چاقو به دست گرفت , فریاد قیصر قیصر به هوا می رود! ...ما بد کتاب می خوانیم و با "سابقه ذهنی کلیشه ای خودمان همه چیز را می سنجیم" ...

7- لب بر تیغ رمان خوشخوانی است هرچند که در ذهن من نوعی , شاهکار نیست. 

.............................. 

مشخصات کتاب: نشر چشمه, چاپ دوم پاییز 1390, تیراژ3000 نسخه ,164صفحه, قیمت 4000تومان

پ ن 1: نقد و مطالبی که در مورد این رمان نوشته شده است را می توانید در اینجا (وبلاگ نویسنده) بخوانید.  

جامعه مدنی چرتی

یکی از احمقانه ترین نمایش هایی که گاه گاه روی پرده میاد همین انتخابات فدراسیون های ورزشی است. البته نباید عصبانی شد...درسته... به جای احمقانه باید گفت قابل تامل... نه آخه جدن قابل تامله... چهل و چهار پنج نفر از هیئت های استانی و فلان و بهمان جمع می شوند دور هم تا رییس فدراسیون را انتخاب کنند. نتیجه هم که در این چند سال کاملن تکراریست... 44 رای به سرپرست فعلی آن فدراسیون (که معمولن شش ماه قبلش منصوب شده است) و یک رای و گاهی هم صفر رای به رقیب! تازه گاهی این رقیب هم قبل از انتخابات انصراف می دهد و البته گاهی با وساطت زعمای قوم ورزش انصرافش را پس می گیرد و قبول می کند که نقش کتک خور فیلم را بازی کند.

از فدراسیون فوتبال و والیبال بگیر تا فدراسیون گلف و کبدی و غیره و ذلک... کسی هم ککش نمی گزه... حتا مخالفان دوآتشه و این ور و اون ور آبی هم زیاد به این امور وقعی نمی نهند...آخه می دونید تا موضوعات گنده و دهن پرکن هست آخه خیلی ضایع است به این امور پیش پا افتاده پرداخت!

حرفم اینه که تا زمانی که برای فدراسیون بادبادک هواکنی که چندان هم موضوعش سیاسی نیست , نمی تونیم یه انتخابات که ظاهرش حداقل شباهتی به انتخابات داشته باشه برگزار کنیم , آیا حرف زدن از امور حساس تر و رویابافی در آن موارد کمی احلام الیقظه نیست؟!

………

پ ن 1: مطلب بعدی در مورد "لب بر تیغ" حسین سناپور و پس از ان "رنج های ورتر جوان" گوته خواهد بود.

پ ن 2: کماکان مشغول تریسترام شندی هستم... البته دقیق تر بگویم ایشان مشغول من هستند!

پ ن 3: مطابق آراء "چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد" مهدی رضایی و "گاوخونی" جعفر مدرس صادقی را خواهم خواند.