میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ گوته

 

 

ورتر (werther) اشراف زاده جوانی است که از دانشگاه در رشته حقوق فارغ التحصیل شده است و برای استراحت وارد شهر کوچک ییلاقی می شود. در یک مهمانی با شارلوت (دختر قاضی محلی) آشنا می شود و دل بسته او می گردد. شارلوت اما به مردی شریف (آلبرت) وعده داده شده است! مثلثی عشقی شکل می گیرد و همه چیز مهیای رنج کشیدن ورتر جوان می شود و...

دوست خطرناک

 بخش اعظم داستان , نامه هایی است که ورتر به دوستش ویلهلم می نویسد و در آن به شرح افکار خود و ماجراهایی که بر او گذشته است می پردازد و از این طریق داستان و روند آن شکل می گیرد.غیر از این نامه ها یکی دو نامه خطاب به شارلوت است و بخش کوچکی هم دست نوشته و ...

کل داستان در واقع برگرفته از وقایعی است که بر نویسنده رفته است. گوته این کتاب را در سن 24 سالگی نوشت و شهرتش با این کتاب عالمگیر شد.شهرت کتاب به اندازه ای بود که تا مدتها مردان جوان به سبک ورتر لباس می پوشیدند و دختران به تقلید از شارلوت... و همین جا باید توجهی بکنیم به حال و احوال شارلوت و آلبرت واقعی که چه کشیده اند پس از شهرت این کتاب! در کتاب شخصیت ها طوری معرفی شده اند که پس از مدت کوتاهی مابه ازای واقعیشان تابلو شدند...گوته حتا نام شارلوت را تغییر نداده است و فقط به تغییر رنگ چشمان او از آبی به مشکی اکتفا کرده است!! و یا همسرش(کستنر) که از دوستان عزیز گوته بوده است به همین ترتیب(...مردم پیوسته سوالاتی شخصی از او می پرسند و برای لحظه ای ,آسوده خاطرش باقی نمی گذارند...) و گوته هم طی نامه ای به کستنر چنین دلداری می دهد: به شارلوت بگو که نامش,به وسیله هزاران دهان عاشق, با اخلاص و ارادت و احترامی تب آلودبیان شده است و این امر می تواند بسیاری از مشکلاتی را که برایتان فراهم آورده است , به راحتی بزداید...! (علامت تعجب از مقدمه نویس فرانسوی است! نه من)

به هر حال این زوج جوان از انتشار کتاب شدیدن آزرده می شوند و چهار دختر و هشت پسر به دنیا می آورند تا بصیرت خود را به رخ جهانیان بکشند! اما از حق نباید گذشت که به قول یکی از دوستان آلبرت: داشتن دوستی که نویسنده باشد, به راستی خطرناک است.

تاریخ گذاری تمدن اروپایی

اگر از دید تاریخ رمان به کتاب نگاه کنیم یا اگر به تاریخ ادبیات آلمانی توجه کنیم بی شک این کتاب , رمان مهمی است. در پست قبل به مقدمه این کتاب و مختصات زمان نگارش این کتاب(1774) اشاره ای شد. پیر برتو به وضعیت پاریس و لندن و نویسندگانی که در آن سالها در این دو شهر حضور داشتند (ولتر , روسو, استرن و...) و تاثیرات آنها بر یکدیگر و بر مردم پرداخته است و بعد اشاره نموده که در آلمان اما هیچ خبری نیست... کشوری که از 26 میلیون جمعیتش فقط صدهزار نفر باسواد بودند. فردریک دوم پادشاه روشنفکر آلمان در نوشته ای در همان سال 1774 ناامیدانه از عدم وجود ادبیات آلمانی صحبت می کند و از بیسوادی و زبانهای متعدد محلی و عدم امکان ارتباط مردم و نبود کتب دستور زبان و ... و در آخر چنین می گوید: مادامی که هیچ نوع ادبیاتی شایسته و لایق در زبان و فرهنگ آلمان وجود نداشته باشد, به امید هیچ پیشرفتی نمی توان نشست؛ و این کار مستلزم رفت و آمد چندین نسل دیگری از آلمانی هاست...درست مانند هنگامی که حضرت موسی از نقطه ای در دوردست به تماشای سرزمین موعود پرداخت, من نیز این واقعه را برای زمانی بسیار دور در آینده می نگرم و گمان نمی کنم که این واقعه در زمان حیات من به وقوع بپیوندد...

دقیقن در همین سال ورتر جوان نوشته می شود و در صدر قرار می گیرد و همه جای اروپا را تسخیر می کند, به گونه ای که از "تب ورتری" صحبت به میان می آید و چیزی به نام ادبیات آلمانی شکل می گیرد و در همان سال اولین فرهنگ لغت آلمانی منتشر می شود (این هم از باب امید دادن!).ظرف 150 سال , پانزده ترجمه به زبان فرانسه از این رمان به چاپ رسیده است.نویسندگان زیادی از این کتاب تاثیر پذیرفتند, از شاتو بریان تا استاندال و...(مثلن از جنبه ورود طبیعت و توصیف مناظر طبیعی به رمان)... لامارتین از بارها و بارها مطالعه این کتاب گفته است و یا مثلن ناپلئون مطابق اقرار خودش شش یا هفت بار این کتاب را خوانده است!

در باب جریان ساز بودن این کتاب می توانید به این لینک هم مراجعه نمایید...البته خطر لوث شدن داستان را دارد. برداشت ها و برش هایی از کتاب را در ادامه مطلب می آورم.

***

این کتاب که در فهرست 1001 کتابی که قبل از مرگ , خواندنشان توصیه شده است حضور دارد تا کنون چندین بار به فارسی ترجمه شده است (ترجمه اول آن که در زمان پهلوی اول به چاپ رسیده گویا تیراژ ده هزار نسخه ای داشته ! گاهی آدم به نظرش میاد که داریم برعکس میریم!!):

سرگذشت ورتر  نصرالله فلسفی  بنگاه مطبوعاتی پروین (1317؟ - چاپ سوم)

رنج های جوانی ورتر  زهرا خانلری  (1332)

رنج های ورتر جوان  فریده مهدوی دامغانی  انتشارات تیر (1381)  (کتابی که من خواندم)

غم های ورتر جوان   ابوذر آهنگر  نشر نادی (1383)

رنج های ورتر جوان  محمود حدادی  نشر ماهی (1386)

رنج های ورتر جوان  سعید فیروز آبادی  نشر جامی (1388)

برش هایی از کتاب :

1-      ورتر در نامه هایش سعی می کند برای دوستش و البته من خواننده, تصویری از شارلوت ارائه دهد تا نسبت به وقوع عشق و یا برتری شارلوت نسبت به دیگر شخصیت های داستان قانع شویم و... من قانع نشدم. شارلوت در نظر من منفعل است , وقتی ورتر می نویسد این همه صداقت , همگام با این همه هوش! یا این همه مهر و محبت ,همگام با این همه قدرت ذهنی! من چندان اثری از هوش و قدرت ذهنی در شارلوت داستان ندیدم.مطمئنم که شارلوت این گونه بوده است (به صورت شهودی و حسی) اما در داستان فقط یک دختر زیبای مهربان ظهور یافته است.

2-      دخالت های ناشر قرن هجدهمی برای حذف نام کتابهایی که بر زبان اشخاص داستان می رود جالب نیست.خوشم نیامد. همینجا ذکر کنم که این کتاب در بدو امر بدون نام نویسنده چاپ شد و مخالفت مقامات محلی و روحانیان را در پی داشت در حدی که ممنوع الفروش شد که طبیعتن حتا در آن دوره هم کار مسخره ای بود...

3-      در باب اصالت دادن به عواطف و احساسات به جای خرد و تعقل در نگاه ورتر می توانید به اینجا مراجعه کنید.

4-      ورتر عاشق سعادتمند: از آن هنگام به بعد, آفتاب, ماه, ستارگان, می توانند به هر شکلی که مایلند, به نظم آیند! دیگر حتی نمی دانم چه هنگام روز است, و چه هنگام شب از راه رسیده است...عالم هستی در اطرافم , محو و ناپدید گشته است...  چند وقت بعد: آخر چرا بایستی آن چه موجب سعادت و خوشبختی بشر می شود, به همان اندازه, به عنوان سرچشمه بدبختی و سیه روزی او نیز به شمار رود...؟

5-      ویلهلم! بدون عشق, دنیا چه معنایی می تواند برای قلبمان در بر داشته باشد؟ به گمانم درست مانند فانوسی جادویی بدون هیچ نوری جلوه گر باشد...به محض آن که شعله ای در آن وارد می کنید, بی درنگ متنوع ترین تصاویر بر روی دیوار ظاهر می گردد؛ و آن هنگام که همه این چیزها, تنها اشباحی بیش نباشد که در شرف عبور است, باید اقرار کرد که همین اشباح قادرند سعادت ما را, آن هنگام که در کنارشان حضور یافته ایم فراهم آورند, و ما نیز مانند پسران خردسالی شگفت زده و حیران , در برابر این تظاهرات خارق العاده , مسحور بر جای می مانیم.

6-      ورتر منزلت آلبرت را در جایی این گونه می ستاید: او مردی بسیار شریف و صادق است و حتی یک بار هم شارلوت را در حضور من نبوسیده است. خدا پاداش این کار را به وی باز دهد!  

7-      افسوس! چه خلائی! چه خلاء وحشتناکی در سینه ام حس می کنم!...اغلب می اندیشم:«چنانچه می توانستی تنها یک بار, یک بار, او را بر سینه ات بفشاری, آن گاه یقیناً همه این خلاء پر می شد...» اگر ورتر الان زنده بود بخشی از نوای اسرارآمیز امانوئل اشمیت را در این زمینه برایش می خواندم تا بفهمد که افسوس بی خودی خورده است...

8-      ... تمایل طبیعی بشریت, ما را وسوسه می کند که دست خود را پیش بریم... مگر کودکان نیز به سهم خود, همواره سعی ندارندآن چه را مشاهده می کنند, به سرعت چنگ زنند و در مشت خود نگاه دارند؟ پس من چه...؟

9-      آه, این را نیک می دانستم که مرا دوست می داری! نخستین نگاه هایت, آن نگاه های سرشار از روح و جان, آن نخستین فشردن دستت, این را به من آگاهی داد...

10-   چه اهمیت دارد که آلبرت شوهرت باشد؟! شوهر...! این برای این جهان خواهد بود...و برای این جهان نیز, من با دوست داشتنت, مرتکب گناهی می گردم: با میلی عمیق برای بیرون کشیدنت – چنانچه در توانم می بود! ...- از میان بازوان او , تا تو را به میان آغوش خویش بازگردانم...! باشد! گناه معنا دهد! از این بابت, خود را کیفر می کنم. اما من این گناه را چشیده ام: در همه لذات آسمانی اش...! من ضماد حیاتبخش را در وجود خویش تنفس کردم, و نیروی آن را در قلبم جاری ساختم...از آن لحظه به بعد, تو به من تعلق یافتی! .... خب باید به دوست آلبرت حق داد و البته به آلبرت برای راه انداختن جوجه کشی!!

نظرات 23 + ارسال نظر
ققنوس یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ق.ظ http://qoqnooos.blogfa.com/

تیراژ ده هزار نسخه ای!!
بلد نیستم حتی تصورش کنم!

سلام
طبق سایت کتابخانه ملی در سال 1317 به چاپ سوم رسیده است! البته لزومن معنا و مفهوم خیلی خاص و عجیبی هم نمیشه بهش داد گاهی مردم ما یه حرکات جرقه ای غیر قابل تحلیلی از خودشان ساطع می کنند...
ولی خب برای من هم جالب بود.

ص.ش یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ب.ظ

.
خوبست بخوانمش.
از کتابخانه می گیریم . می خوانیم.

سلام
من یک بار کفایت داشت برایم ... ببینم نظر شما چه خواهد بود.

یک لیلی یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:06 ب.ظ http://yareaftab.blogsky.com

سلام
بصیرت ؟

سلام
این غربی های کافر تمام اصول دین ما را گرفته اند و اجرا کرده اند و به اینجاها رسیده اند! پس چی خیال کردید؟ اونقدر این بصیرت را دست کم بگیرید که آن را هم آنها بیایند بگیرند ببرند استفاده کنند و بکوبند به سقف... بعد ما انگشت به دهان و اینا نیگاشون کنیم.

هژیر یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:27 ب.ظ http://sunset77553300.blogsky.com/

سلام. کدوم چاپ رو پیشنهاد میکنی؟ البته مطمئن نیستم بخونمش یا نه! فکر کنم باید خواهی و نخواهی برم برای عضویت در کتابخانه.

سلام
من در مورد این کتاب توصیه خاصی ندارم. نه به خواندنش و نه به نخواندنش! و البته سلیقه من تاثیری در ارزش داشتن و یا نداشتن آن ندارد... این کتاب کتاب مهمی است در تاریخ رمان...و البته هنوز هم برای برخی خوانندگان جذابیت هایی دارد.
کتابخانه رو برو در هر صورت
.........
ترجمه ای که من خواندم از زبان ایتالیایی انجام شده
به نظرم شاید (به این شاید توجه کنید) ترجمه از زبان آلمانی بهتر باشد و اگر مترجم از پسش برامده باشد قطعن بهتر است...
نشر ماهی معمولن کارها رو شسته رفته بیرون می دهد.

هژیر یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ب.ظ http://sunset77553300.blogsky.com/

سلام. من این ویرایش رو از توی کتاب های خواهرم پیدا کردم: رنج های ورتر جوان محمود حدادی نشر ماهی 1390. شانس آوردم. نمیگن چی دارن که آخه!

سلام

واللللللا

دیوانگی محض من دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:59 ق.ظ http://pencilarezoo.blogfa.com/

پس انقد حتما قابل خوندن هست که انقد چاپ شده چون خیلی واقعی مردم باهاش راحت ارتباط گرفتن

سلام
قطعن در زمان خودش و سالها بعد از آن اینچنین بوده است...
الان هم قابل خواندن است
منتها الان یک اهمیت تاریخی هم دارد که این وجهش می چربد.
الان کسی اگر مشابه این را بنویسد چندان برد نخواهد داشت

محمدرضا دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:43 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

گاهی فکر می کنی داریم برعکس میریم!؟
گاهی؟!

سلام بر محمدرضای عزیز
طبیعتن فکر نمی کنی که من دایم در حال فکر کردنم! من فقط "گاهی" فکر می کنم... گاهی...
همین
.................
ضمنن خودت رو آماده کن ، چون در یکی از پست های آینده نقش تعیین کننده ای داری

خزنده دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 ب.ظ http://www.limbo-lurker.blogfa.com/

با سرچ درباره ی لیدی ال رومن گاری با وبلاگتون آشنا شدم.

برام جالبه وسعت مطالعه ی رمانتون. من اصولا بر حسب نویسنده کتاب رو انتخاب می کنم و می خونم. مورد علاقه هام هم از قضا همگی فرانسوی هستن (اگه با ارفاق میلان کوندرا رو فرانسوی بدونیم)

سلام دوست عزیز
ممنون از لطفتان
یاد لیدی را در ذهنمان زنده کردید
آره می شود با ارفاق یا حتا بدون ارفاق ایشون رو هم فرانسوی دانست

درخت ابدی دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
منم هنوز نخوندمش، ولی ترجمه‌ی حدادی رو پیشنهاد می‌کنم که از آلمانی ترجمه شده.
این کتاب یکی از پیش‌گامان ادبیات رمانتیکه و به‌شدت جریان‌ساز بوده، هرچند خود گوته بعدها دوباره رفت سراغ کلاسیسیسم.
گوته ظاهرا در حوزه‌ی عشق و عاشقی برو-بیایی داشته. یونگ در کتاب خاطراتش می‌گه یکی از اجداد پدری‌ش فرزند نامشروع گوته بوده.

سلام
بله احتمالن اون ترجمه شاید بهتر باشد...من از نشر ماهی هم غالبن راضی بوده ام.
همین جریان سازی و اهمیت تاریخی اش بر وجوه دیگرش می چربد...
فکر کنم گوته در اون زمینه هم حرف های زیادی برای گفتن داشته است

آنا سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 ق.ظ http://www.royayetafavot.blogfa.com

یکی از بهترین پستات بود که من چندین بار خوندمش ...... عالی و کاملن تحلیلی نوشته بودی .... ازت یاد گرفتم .... حتمن این کتاب رو می گیرم و می خونمش

سلام
ممنون...لطف دارید
می دونی دیگه که من در موارد خیلی خیلی خاص یک کتاب رو توصیه عام می کنم (فکر کنم توی این سه سال به تعداد انگشت های یک دست نرسیده باشه و شاید هم نهایتن دو تا دست) ... بیشتر خود مخاطبان باید انتخاب کنند...که مسیر درست تریه.

کهکشان سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ http://galehje1234.blogfa.com

من فکر میکردم کتابی که یک بار ترجمه میشه...دیگه مترجم دیگری حق ترجمه دوباره نداره...
مگه ترجمه ها جایی ثبت نمیشن...
یعنی کتابی که ترجمه میشه حق امتیاز برای انتشارات اون کتاب محسوب نمیشه...خیلی عالیه..

سلام
فکر کنم قلعه حیوانات بود که یکی از دوستان زحمت کشید و استخراج کرد که 37 بار ترجمه شده
مشکلی از این بابت نیست...مشکل زمانیه که دو یا سه مترجم همزمان اثری را ترجمه می کنند و از همدیگر خبر ندارند!

حسن آذری سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:27 ب.ظ http://sepidedamvalimoo.blogsky.com

[گل]

سلام

مدادسیاه سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:39 ب.ظ

سلام
میله جان
گفته جالب فردریک دوم و آمار صد هزار در بیست و شش میلیون نفر من را به صرافت پست قبلی ات انداخت. حدس می زنی در فرانسه در آستانه انقلاب کبیر چند درصد آدمهای بالغ با سواد بوده اند؟

سلام
آمار با سوادی آلمان در سال 1774 با همین اعداد می شود 0.4 درصد !!
اگر با توجه به آن فضایی که ترسیم شده بود بخواهیم قضاوت کنیم باید بگوییم مثلن ده برابر بوده در فرانسه که می شود 4 درصد! فکر نکنم بیش از ده درصد بوده باشد.

فرزانه سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:17 ب.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
مدتی است از حوزه استحفاظی میله های با پرچم و بی پرچم دور مانده ام و شما هم چنان خوانده اید .
این داستان در فضایی شکل گرفته که پادشاه روشنفکر پروس حسرت داشتن ادبیات آلمانی را می کشیده یعنی تقریبا در خلا ادبیات آلمانی
در آن فضا کتاب قابل توجهی است ولی البته قابل مقایسه نیست با رمانهای فرانسوی همان دوران

در مورد قصه پر آب چشم تیراژ ... هفته پیش یکی دیدم با 400 تا ... نه هیچی نگم بهتراست

سلام
من هم مدتیست که در همه جوانب کم سعادت شده ام
...
به هر حال انگلیس و فرانسه در رمان پیشگام بودند... اما این رمان در فرانسه هم خوب استقبال داشت...
...
400 تا هم به هر حال رقمی است!

مدادسیاه چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ق.ظ

باز هم سلام
میله جان اگر حدست درست باشد یا حتی اگر آن را دو، سه یا مثلا پنج برابر کنیم، یعنی فکر کنیم در زمان انتشار رنجهای ورتر جوان فرانسوی ها پنجاه برابر آلمانها با سواد بوده اند تازه می رسیم به بیست درصد. به نظرت اگر حتی این عدد تازه را ملاک بگیریم وضعیت کتاب خوانی در پاریس آن زمان می تواند آن طوری باشد که در مقدمه کتاب آمده است؟

سلام
ممنون
نکته خوبی است
ذیل کامنت درخت ابدی در پست قبل توضیح دادم که چرا کمی اغراق در این توصیف نهفته است...
درصد باسوادها یک شاخص است و تعداد و پراکندگی آنها هم شاخص موثر دیگر و کیفیت علاقمندی آنها به مطالعه شاخص دیگر... فرض کنید چند هزار باسوادی که خوره کتاب باشند در آن دوره خاص در پاریس دور هم باشند و یک آلمانی حسرت به دل از راه می رسد و دیده هایش می شود آن که دیدیم...

zmb جمعه 22 دی‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ب.ظ http://www.divanegihayam.blogfa.com/

راستش این کتاب از نظر ادبی خیلی خوبه ، ولی فقط شور و احساسه، چیزی که زیباست و برای همه جذاب،شاید هم من فکر می کنم باید همه چیز حدااقل هیچی که نداشت یه پیام اخلاقی داشته باشه، مثلا دروغ بده و اینا! الان هم که در قرن بیست و یک هستیم و دم از عقلانیت می زنیم و لیبرالیسم و این داستان های عقلی ، اگر یه پستی عشق بنویسید ما مضمون شکست!!! از همه پست ها بیشتر کامنت می خوره...!

سلام
شور و احساس
با انتهای کلام به شدت موافقم...
فکر کنم در پست اگنس در این مورد کمی توضیح داده ام...کلن بدبختی توصیفش راحت تره و خواننده هم بیشتر همراهی می کنه... نوشتن در مورد خوشبختی یه جورایی سخته و همچین روی سطح می مونه انگار!

فرزان یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ http://bimarz000.blogfa.com/

درود..
عجب کولاکی کرده و اسطوره ایه برای آلمان این کتاب ..
البته فک کنم سهم اصلی این شهرت به برکت اون جمع فرهیخته وادیب در فرانسه ی اون زمان شکل گرفته(شاید آلمانی اون زمان حتا این کتاب رو هم نمی خوند)__
اما هر داستانی که در اصلش دست برده شده .خصوصا به صلاحدید حکام اون زمان \خوندنش اذیتم می کنه_
ممنون

سلام
اولین رمان مشهور در سطح جهان یک کشور خصوصن جایگاه ویژه ای دارد...
نه چندان (تاثیر آن جمع فرهیخته را می گویم)
خوانده اند و تاثیر زیادی هم پذیرفته اند (در آلمان)
جالب است بدانید مسئولان امر به خاطر بدآموزی (به زعم آنان ترویج خودکشی که شاید پر بیراه هم نباشد) جلوی فروش رمان را باصطلاح گرفته بودند که نتیجه معکوس داد...شاید در به شهرت رسیدن کتاب و نویسنده ناشناسش , همین موضوع رتبه بالایی داشته باشد!
....
دخالت های ناشر صرفن در خصوص نام چند کتاب است که یکی از اشخاص داستان به زبان می راند و مثلن می گوید خوشم نیامده از این کتاب... ناشر نام کتاب را حذف کرده که همچین برای اون کتاب بد نباشه
در این حد

آنتی ابسورد چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام
این رمان فوق العاده است.
معرفی ت جالب توجه بود.آفرین و سپاس.

سلام
توی ذهنم حدس می زدم از دوستان چه کسی از این کتاب خوشش می اید و اینا... یکی از گزینه هام شما بودی
خیلی حال دادی با همین یه جمله
مخلصیم

پری ماه چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 ق.ظ

فکر نمی کنین یکی از ملزومات رشد و توسعه فرهنگی در جوامع اینه که آقایون، عاشق زن های شوهر دار بشن؟!
تاریخ ادبی کشورهای پیشرفته نشون می ده که این رویداد خجسته ای بوده و شاهکارهای ادبی زیادی با این مضمون داریم! حالا یا افتادن به دام عشق زن های شوهر دار باعث خلق شاهکار ادبی ( و به تبع اون رشد فرهنگی) می شه یا اینکه رشد فرهنگی باعث این اتفاق می شه. نمی دونم!
کتاب خسته کننده ای بود. نه مثل زنبق دره اما یه کمی کمتر از اون...

سلام
بسیار سوال سختی است بحث مرغ و تخم مرغ است! این که کدام اول بوده است و...
فی الواقع بحث عشق و ازدواج و روابط دو جنس با یکدیگر از جامعه و تطورات آن تاثیر می گیرد.مثلن شاید الان برای ما یک امر بدیهی باشد که یک زن و مرد عاشق یکدیگر بشوند و با هم ازدواج بکنند و فراتر از آن این فرایند عاشق شدن را یکی از ماهیات عام انسان در نظر بگیریم. اما این قضیه عام نیست چون تا همین صد سال قبل در جامعه ما و جوامع نظیر ما ازدواج به شکل دیگری بود و عشق و روابط جنسی معانی دیگری داشتند...این قضیه عشق رمانتیک اتفاقن از همان زمانها و یک کم قبل تر از گوته شکل گرفته... اوووه چی گفتم نمی دونم!!
خواستم بگم اون قضیه رشد فرهنگی و اون قضیه خلق شاهکارهای ادبی و اون رویداد خجسته! تقریبن از یک زمان به بعد به وجود آمده است و شاید همه آنها ریشه در چیز مشرکی داشته باشند و یا بر هم تاثیر بگذارند
..................................
حسن این کتاب در این بود که حجیم نبود اون بخشی که برای شارلوت از روی کتاب هومر می خوند که خیلی کسالت آور بود.

آنابیس شنبه 3 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 02:41 ب.ظ

درود
کتاب خوب و دوست داشتنی بود.از همه جالبتر فلسفه سنتی کتاب بود.اینقدر درباره فلسفه های نوین مثل اومانیسم و کمونیستم و اگزیستانسیالیسم و.. کتاب خوندم که فراموش کرده بودم فلسفه های مثبتی هم هستند که به وجود خدا معتقدند و دنیا و طبیعت رو زیبا میبینند.
+ من ترجمه آقای حدادی رو خوندم و اسم دختره لوته بود نه شارلوت
+گوته ظاهرا به حافظ شیرازی ارادت داشته و بعضی از قسمت های کتابش بسیار شبیه بود به غزل های حافظ

سلام دوست من
ازتان ممنونم... با این کامنت بعد از شش سال و اندی یاد این کتاب افتادم و تقریباً چیزی یادم نبود. مطلب خودم را خواندم و دوباره موضوع کتاب زنده شد و خاطرات آن...
بله گوته به حافظ ارادت ویژه داشته است اما به گمانم با توجه به اینکه کتاب را در 24 سالگی نوشته هنوز به آن میزان ارادت نرسیده بوده است که حافظ در نوشته‌هایش تاثیرگذار بوده باشد و در واقع شاید بتوان گفت همین زمینه‌های مشترک بعداً موجب ارادت گردیده است.
انتخاب حدادی به نظرم صحیح است.
ممنون

صادقی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 10:38 ب.ظ

سلام بر شما دوست خوب و تمامی عزیزانی که علاقمند کتاب و ادبیات و هنر هستند و ایطور زحمت می کشند.

این کتاب را امشب تمام کردم، یعنی تقریبا شش سال پس از گفتگوهای شما، حالا آمده ام نظرهای داده شده را می بینم.

خوبیِ این قضیه این است که این نوشته‌های دنیای مقدس مجازی همیشه قابل دسترس هیتند.

باز هم تشکر و آرزوی موفقیت برای همگی شما و بخصوص نویسندۀ محترم این سایت دارم.

سلام دوست عزیز
بله حق با شماست... کمتر ابزاری در فضای مجازی قابل یافتن است که اینچنین دیرپایی داشته باشد و ما بتوانیم به راحتی به گفتگوهای شش سال قبل درخصوص یک موضوع دسترسی داشته باشیم. در واقع فضای مجازی به سمت سرعت بیشتر و حرکت در سطح مقولات تغییر جهت داده است.
به واسطه کامنت شما یک بار دیگر مطلب و کامنتهای آن را خواندم. خیلی برایم جالب بود. خیلی.
ممنون از شما

!! سه‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 10:11 ب.ظ

چه اراجیفی

!!

محمد چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 03:07 ب.ظ

آیا ، این همان صدای انسانِ از هرسو رانده شده، محکوم به سقوط و یکسره بی پناهی نیست که با نثار عبث جان و توان خود به خشم می گوید: خدای من! ای خدای من، چرا تنهایم گذاشتی؟

سلام
بله می تواند همان صدا باشد... با خشم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد