میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

میله بدون پرچم

این نوشته ها اسمش نقد نیست...نسیه است. (در صورت رمزدار بودن مطلب از گزینه تماس با من درخواست رمز نمایید) آدرس کانال تلگرامی: https://t.me/milleh_book

تس دوربرویل توماس هاردی

 

 

"جک دوربی فیلد" روستایی فقیر و میخواره ایست که پنج شش بچه قد و نیمقد دارد. روزی یکی از کشیشان منطقه که دستی در تاریخ دارد او را در جاده ای می بیند و به او این آگاهی را می دهد که اجدادش با نام فامیل دوربرویل, شوالیه های نامداری بوده اند که املاک و دارایی های زیادی داشته اند , خاندانی که رو به زوال رفتند و در حال حاضر او یکی از تنها بازماندگان آن خاندان اشرافی است. دانستن این موضوع به کل سرنوشت این خانواده را عوض می کند... آنها خانواده ثروتمندی را با نام دوربرویل در مناطق اطراف شناسایی می کنند و به این فکر می افتند که دختر بزرگشان "تس" را به ایشان (زن مسنی که صاحب آن املاک است) معرفی کنند تا بلکه از این راه تحولی در اوضاعشان بدهند. تس به خانه این زن ثروتمند می رود و با پسر این زن روبرو می شود. پسر با دیدن زیبایی تس و سادگی و خامی او و خانواده اش به این صرافت می افتد تا از این نمد , کلاهی برای خودش بدوزد... کلاه دوخته می شود و داستان به واقع ازینجا آغاز می شود: زندگی یک زن فقیر و  آبرو بر باد رفته در جامعه ای خشن و  خشک که او را گناهکار می داند...

زن خوب و فرمانبر و پارسا

تس (و البته دیگر زنان حاشیه ای داستان) را می توان تاحدودی با تمسک به سعدی این گونه خطاب کرد! چرا که با وجود این که تمایل قلبی برای رفتن به خانه آن زن اشرافی را ندارد اما خودش را مسئول این می داند که به نحوی به خانواده کمک کند. وقتی با ذهن پلید آلک دوربرویل روبرو می شود , می ماند و به کار ادامه می دهد تا به خانواده اش خدمتی کرده باشد. وقتی ناخواسته مورد تجاوز قرار می گیرد خود را مطابق قوانین مذهبی و سنت های محکم اجتماعی, گناهکار حس می کند و هیچ گاه ذره ای به گناهکار بودن خویش شک نمی کند و همیشه سعی می کند همزمان با سخت کار کردن , صلیب خودش را نیز به دوش بکشد و تنها امیدش همان رویای معروف و جهانشمول است که مردی عاشق پیشه , سوار بر اسب سفید از راه برسد و او را از این همه مصیبت و سختی برهاند...اما غافل از آن که مردان تربیت شده در چنین جامعه ای حتا اگر از لحاظ مذهبی , بدعت طلب باشند و دارای عقاید خاص , و حتا اگر خودشان هم مرتکب عمل مشابهی شده باشند و حتا اگر عمل مشابه آنها عامدانه و فاعلانه و داوطلبانه باشد ; باز هم در گوشه ذهنشان موضوع بکارت حجتی بر پاکی و شرافت است.

مبنای داوری

شاید درونمایه داستان و هدف نویسنده را بتوان این گونه خلاصه کرد که , داوری در خصوص افراد نباید بر مبنای عمل انجام شده , صورت پذیرد بلکه برای داوری می بایست به انگیزه ها و تمایلات آن فرد توجه نمود.

زیبایی یا زشتی نهاد کسی را نباید در کارهایش , بلکه در هدفها و انگیزه هایش جستجو کرد ; تاریخ حقیقی آنرا , نه در میان کارهای انجام شده , بلکه در کارهایی که آرزوی انجامش را دارد باید یافت.

***

توماس هاردی شاعر و نویسنده انگلیسی این کتاب که به گفته خودش همه استعدادش را در نوشتن آن به کار گرفته است را در سال 1891 نوشته است. از این نویسنده  هفت کتاب در فهرست 1001 کتاب حضور دارد که این کتاب هم یکی از آنهاست.

این کتاب حداقل چهار بار ترجمه شده است:

سیروان آزاد  1362  نشر نو  (تس دوربرویل) ... سیروان آزاد نام مستعار مرحوم ابراهیم یونسی است.

مینا سرابی  1363  نشر دنیای نو  (تس) !

ابراهیم یونسی 1383  نشر فرهنگ نو (تس دوربرویل)

شهرناز محمد تقی 1386 نشر کاوش پرداز (دوشیزه تس اوربرویل)!!

محمدصادق شریعتی  1388 نشر گویش نو  (باکره دوربراویلز)!!!

در مورد تعدد ترجمه و ابداع اسامی جالب!! برای کتاب ها قبلن زیاد نوشته ام و چیزی نمی گویم...

اما ترجمه ای که من خواندم (خانم سرابی) چندان به من نچسبید و احساس کردم در مواقعی که داستان از دیالوگ خارج و حرفهای اساسی نویسنده مطرح می شد , ضعف داشت. شاهدش همان جمله بالایی یا این نمونه:

...تجربه اش در مورد زنان که در ماههای اخیر از طبقه متوسط بافرهنگ به جامعه روستایی گسترش یافته بود, به او آموخته بود که تفاوت اساسی بین زن خوب و عاقل یک قشر اجتماعی و زن خوب و بد , عاقل و احمق همان قشر یا طبقه است.(ص177) (من البته اخیرن به درک خودم مشکوکم ولی ... این جمله بالاخره یعنی چه!!!)

من البته ترجمه های دیگر را ندیده ام و قصدم هم مقایسه آنها نیست.

***

پ ن 1: این همه تلاش من برای کوتاه نویسی بود! چند قسمت کوتاه دیگر در مورد مطالب این کتاب خواهم نوشت.

نظرات 15 + ارسال نظر
تیم امنیت شبکه پارسینگ یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:37 ب.ظ http://parsing.ir

آسمان حملات سایبری را به صورت زنده ، رصد نمایید.
Http://Parsing.ir

سلام
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند

فریبا دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ق.ظ http://dorna53.blogfa.com/

سلام و هزاران تشکر بابت معرفی این کتاب وزین .

سلام
ممنون دوست عزیز

مدادسیاه دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ

سلام
فضای داستان معروف دیگر هاردی جود گمنام که خیلی غمبار و ماتمزاست. تس دوربرویل از این نظر چطور است؟

سلام
فضای این کتاب هم غمناک است اما نمی دونم باید از قید خیلی استفاده کنم یا نه...!(آخه به کلفتی پوست احساسات خواننده هم ربط دارد )

زنبور دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:15 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

با این داستان یاد ایران خودمون افتادم که پسرا هر غلطی که میخان در دوران مجردی میکنن و باز دنبال دختر باکره میگردن. باید رفت از چین سفارش داد براشون!!

سلام
والللا چی بگم الان من...
نویسنده در جایی از کتاب یکی از مردان را این گونه توصیف می کند:
"در ژرفای نهادش , که معمولاً مهربان و بامحبت بود , لایه منطقی سختی وجود داشت که همچون رگه ای فلز در خاک رس نرم , لبه هر وسیله ای را که می خواست جدایش کند می شکست."
میخوام بگم که یه هسته های متحجرانه ای در وجود آدمیان شکل می گیره که با افزایش سن و تحصیلات و تجربیات و...هم این قسمتها دچار تحول نمی شوند.
فکر نکنم منحصر در اینجا باشد.
.......
هنوزم دنبال چنین چیزایی می گردند؟!

ایوا داوران سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ق.ظ http://evadavaran.blogfa.com

تس را خونده ام و فیلمش را هم دیده ام. بین دو مرد اصلی کتاب آنجل از نظر من نفرت انگیزتر از آلک دوبرویل بود.

سلام
حالا فیلم بهتر بود یا کتاب؟
کدام ترجمه اش را خواندید؟ ترجمه چه طور بود؟
.................................
فکر می کنم اکثرن چنین حسی را داشته باشند... از جمله من...به خاطر همین آن پایان بندی داستان به دلم ننشست...لیزالو را می گویم که در کنار آنجل قرار گرفت...اصلن برای من قابل هضم نبود... اصلن...اگر می خواستم ستاره بدهم فقط یه ستاره به خاطر همین صحنه از امتیاز این کتاب کم می کردم.
باید در تنهایی و سردرگمی و احساس عذاب شدید رهایش می کرد!

هژیر سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:23 ب.ظ http://sunset100.blogsky.com/

تس کتاب زیبایی است. هر چند من یک مدت ازش متنفر شده بودم. توی دانشگاه چون من رشته ام زبان بود , استاد ما نسخه اصلی داستان رو می آورد و ما فلک زده ها هر کدوم باید چند صفحه می خوندیم و بعد به انگلیسی ساده و خلاصه میگفتیم توی اون صفحات چه خبر بود!

سلام
هوووم چه زیباست این گونه درس ها... خوش به حالتون

و چه خوب که می تونید به زبان اصلی بخونید و از یه سری چیزا خلاص میشید
...
البته اون چه خوب اول که معلومه دیگه چون من از بیرون نیگا می کنم میگم

ص.ش سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ

اینا رو گذاشتم ذخیره اخرتم بخونم= مترو!!

سلام
بهتره برای مترو کتاب های نازک تر انتخاب بشه...
برای دنیای آدم بهتره

فرزانه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ق.ظ http://www.elhrad.blogsky.com

سلام
اگر کتابها همین جا هم با این روی جلدهای خوشگل چاپ می شدند شاید آمار مطالعه نمه ای تکان می خورد .

بعدش هم میگم چه کاریه جستجوی زیبایی و زشتی نهاد آدمها ؟ حالا از کارهاش یا انگیزه هاش ؟ من از چنین جستجوهایی هراسانم

سلام
در مورد جلد کتاب که شدیدن موافقم و دلیلم برای انتخاب این جلدها هم همین موضوعه ... بلکه شاید این نیاز ما کتابدوستان به نوعی به گوش تولید کنندگان برسد...آمین
اما در باب جستجو که صحیح می فرمایید...اما خواه ناخواه گاهی پیش می آید که آدم یا نظام قضایی در مصدر قضاوت قرار می گیرد. اینجاست که نویسنده مد نظر دارد و چنان حرفی را می زند...
یه جمله ای دارد اون صفحه آخر و ماقبلش که نشان می دهد جامعه از اجرای عدالت خیالش راحت شده و اینا...این هشدار را می دهد که وقتی با سطحی نگری به عمل انجام شده نگاه کنیم و حکم صادر کنیم درست است که جامعه به نوعی ارضا می شود اما به واقع عدالت اجرا نشده است...
چیزی که شما مد نظرتان است در روابط عادی و دوستانه و امثالهم است ...

شاعرشنیدنی ست چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:52 ق.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام نه فیلمو دیدم نه کتابو خوندم راستش اما با مقدمه پست کنجکاو به خوندنش شدم خیلی راجع به بحث ترجمه اطلاعات تخصصی ندارم و کوتاه نویسی تون ! رو با لذت خوندم
مرسی
به روزم

سلام
ممنون که خواندید
منظورتون اینه که چندان کوتاه هم نبود؟

هژیر پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 ب.ظ http://sunset100.blogsky.com/

سلام. کتاب تس رو به فارسی فکر کنم بشه در عرض یک هفته خوند و لذت هم برد. اما باور کن خوندن اون به انگلیسی یک شکنجه است! حداقل هم یک ماه طول میکشه! ( البته من شاگرد تنبل کلاس بودم!)

سلام
البته خب این هم حرفیه

آنا شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ

منم دنبال این کتابم
الان چه ترجمه ای تو بازار هست ؟

سلام
قاعدتن اگر وقت بگذاریم می توانیم هر کدام را بخواهیم گیر بیاوریم...
حتمن در انقلاب پیدا می شود
البته من دو ترجمه آخر را اصلن ندیده ام (در سایت کتابخانه ملی دیدمشان) اما دو تای دیگر را دیده ام

گیل دختر شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ق.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

سلام ..بعضی از کتابها و داستانها هستند که تاثیر بلند مدت و پایداری روم میذارن ...داستان تس یکی از اون داستانها بود ...من کتابشو نخوندم اما فیلمشو دیدم و هنوز بعد از گذشت یک سال هنوزم حتی جزئیات داستان یادمه و چقدر دلمب رای تس و معصومیتش سوخت که قربانی سنت های بی منطقی شد که نه تنها در اون زمان بلکه هنوزم که هنوزه داره قربانی های زیادی میده اما همچنان پابرجاست ...

سلام
بله هنوزم که هنوزه...

اگه یه روزی فیلم بین شدم دوست دارم این فیلم رو ببینم.
ممنون

محمد سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 06:10 ب.ظ

و باز هم دختران معصومی که چنین سرنوشت شومی خواهند داشت...
افسوس و صد افسوس

سلام رفیق
چه می توان گفت...
افسوس و هزار

edwin چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:22 ب.ظ

تشکر بخاطر توضیحاتی که در مورد ترجمه ی کتاب نوشته بودید. ترجمه خیلی مهمه و کسی که میخواد کتابی رو بخونه باید بدونه چه کتابی رو چه کسی بهتر ترجمه کرده.

سلام
ممنون از توجهتان
ضمن خسته نباشید به مترجمان برای کار طاقت‌فرسایی که انجام می دهند امیدوارم کارهای بهتری از این عزیزان بخوانیم و حواسشان باشد که ما خوانندگان حواسمان هست

سولماز پنج‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:30 ق.ظ

من ترجمه ی سیروان آزاد رو خوندم که با توجه به بخشی که شما گذاشتید قطعا از ترجمه ی سرابی بهتره، در مورد پایان بندی کتاب هم شدیدا با شما موافقم و اصلا نفهمیدم چرا همچین نامردی ای در قبال خواننده کرده!! و البته خوشحالم که پولانسکی با وجود اینکه خیلی از اتفاقات کتاب رو با جزییات به تصویر کشیده قضیه ی خواهرشو فاکتور گرفته تو فیلم.

سلام دوست من
کامنت شما موجب شد مطلبم را بخوانم و چون در آنجا اشاره ای به پایان‌بندی ندیدم رفتم همه کامنتها را خواندم تا پیدا کنم نظرم در مورد پایان داستان را... از این بابت بسیار ممنونم
راستش به کلی یادم رفته بود. همین ماه گذشته کتاب را به یکی از اقوام امانت دادم. اگر الان بود نمی دادم! هم به خاطر ترجمه و هم به خاطر این پایان‌بندی... الان که یادم افتاد دوباره دردم گرفت واقعاً نویسنده با این کارش با روان ما بازی کرد
شایدریشه این قضیه را بتوان در "زمانه"ای که نویسنده در آن می‌زیست پیدا کرد و شاید به همین دلیل است که پولانسکی پایان آن را تغییر داده است چون در این زمانه اصلاً قابل تحمل نیست!
البته می‌دانیم که تامس هاردی هم در داستانها بعدی‌اش چنان تحت فشار قرار گرفت و مذهبیون چنان بلایی سرش آوردند که عطای داستان‌نویسی را به لقایش بخشید.
ممنون رفیق بابت این یادآوری

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد